حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60441
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60441 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تعجب نمود و فرمود: ای اسماء! مگر نمی دانی که جعفر رضوان الله علیه شهید شد، اسماء چون این خبر ار شنید صدا به گریه و زاری بلند کرد، حضرت فرمود: ای اسماء! گریه مکن که دا مرا خبر داد که او را دو بال داده است از یاقوت سرخ که در بهشت به آنها پرواز می کند، اسماء گفت: یا رسول الله! اگر مردم را جمع کنی و فضایل جعفر را یاد کنی هر آینه نام او و فضایل او پیوسته در میان مردم مذکور خواهد بود، پس حضرت باز از عقل او تعجب نمود و اهل خود را امر فرمود که: طعام برای اهل جعفر طیار بفرستید، و از آن روز سنت جاری شد که دیگران برای اهل مصیبت طعام بفرستند(1) .

و برقی و کلینی و شیخ طوسی به سندهای صحیح و حسن از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون جعفر بن ابی طالب شهید شد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) را امر فرمود که طعامی برای اسماء بنت عمیس بسازد و به خانه او برود و او را تسلی دهد تا شه روز؛ پس سنت جاری شد که دیگران برای مصیبت زدگان سه روز طعام بفرستند(2) .

و کلینی به سند موصق از حضرت صادق روایت کرده است که: روزی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد بود ناگاه حق تعالی هر بلندی را برای آن حضرت پست کرد و هر پستی را بلند کرد تا نظر آن حضرت بر جعفر طیار افتاد که با کفار کارزار می کرد تا آنکه دید که او کشته شد، پس به صحابه فرمد: جعفر کشته شد؛ و از شدت اندوه دردی در شکم حضرت بهم رسید(3) .

و در کتاب جامع الاصول روایت کرده است که عبد الله بن عمر گفت: من در جنگ موته همراه بودم، چون جعفر را در میان کشتگان پیدا کردیم زیاده از نود جراحت نیزه و تیر در بدن او بود همه در پیش روی او زیرا که پشت نگردانیده بود بسوی دشمن و به روایت دیگر

____________________

1-محاسن 2/194.

2-محاسن 2/193؛ کافی 3/217؛ امالی شیخ طوسی 659.

3-کافی 8/376.

۳۴۱

پنجاه ضربت نیزه و شمشیر همه در پیش رویش(1) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که عبد الله بن جعفر می گفت که: من در خاطر دارم روزی را که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به نزد مادرم آمد و خبر شهادت پدرم را گفت و می دیدم که دست بر سر من و برادرم می کشید و آب از دیده های مبارکش جاری بود و از ریشش می ریخت پس گفت: خداوندا! جعفر در راه رضای تو پیشی گرفت بسوی شهادت پس خلافت او کن در فرزندانش به بهترین خلافتها، پس گفت: ای اسماء! می خواهی تو را بشارت دهم؟

گفت: بلی پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله.

فرمود که: خدا برای جعفر دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز می کند.

اسماء گفت: پس مردم را اعلام کن که خدا او را چنین رتبه ای داده است.

پس حضرت برخاست و دست مرا گرفت و بسوی مسجد برد و بر منبر بالا رفت و مرا در پیش خود نشاند در پایه پایین منبر و اثر اندوه و حزن در روی حق جویش ظاهر بود پس فرمود که: فراوانی اتباع و خویشان و یاوران آدمی به برادر و پسر عم می باشد و بدرستی که جعفر شهید شد و خدا او را دو بال داد که در بهشت به آن بالها پرواز می کند.

پس از منبر فرود آمد و مرا به خانه خود برد و فرمود طعامی برای من مهیا کردند و فرستاد و برادرم را طلبید تا چاشت نیکو خوردیم و سه روز در منزل شریف آن حضرت ماندیم و ما را با خود می گردانید، و به حجره هر یک از زنان خود که می رفت ما را با خود می برد، و بعد از سه روز ما را مرخص فرمود که به خانه خود برگشتیم؛ پس روزی به خانه ما آمد و من با برادرم بازی می کردم و گوسفند از او می خریدم فرمود: خداوندا! برکت ده در خرید و فروش او؛ پس به برکت دعای آن حضرت هر چه خریدم یا فروختم تا حال البته سودمند شدم(2) .

____________________

1-جامع الاصول 9/248؛ البدایة و النهایة 4/246.

2-اعلام الوری 103؛ مغازی 2/766 - 767؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/71.

۳۴۲

و از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کردهس ات که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فاطمه (عليه‌السلام ) را فرمود: برو و گریه کن بر پسر عمت و واثکلاه مگو، دیگر هر چه در حق او بگوئی راست گفته ای(1) .

و به روایت دیگر فرمود: بر مثل جعفر باید گریه کنند گریه کنندگان(2) .

و از عروه روایت کرده است که: چون لشکر موته برگشتند حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با مسلمانان به استقبال ایشان رفتند، و چون به ایشان رسیدند مسلمانان خاک بر روی ایشان می ریختند و می گفتند: ای گریختگان! گریختند از جهاد فی سبیل الله؟ حضرت فرمود: ایشان گریختگان نیستند و انشاء الله حمله کنندگان و برگردندگانند به جنگ(3) .

و ابن ابی الحدید روایت کرده است که: آنچه لشکر موته از اهل ایشان در بر روی ایشان نمی گشودند و می گفتند: چرا با اصحاب خود کشته نشدید؟ و بزرگان ایشان از خانه ها از شرم بیرون نمی آمدند تا حضرت آنها را تسلی داد و عذرشان را پسندید(4) .

و در استیعاب روایت کرده است: عمر شریف جعفر (عليه‌السلام ) در وقت شهادت به چهل و یک سال رسیده بود(5) .

و ابن ابی الحدید از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مردان از درختهای مختلف خلق شده اند و من جعفر از یک درخت خلق شده ایم؛ و روزی به جعفر گفت که: تو شیبه منی در خلقت و خلق(6) .

و از سعید بن المسیب روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: متمثل شدند

____________________

1-اعلام الوری 104.

2-مغازی 2/766؛ استیعاب 1/243؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/71.

3-اعلام الوری 104؛ تاریخ طبری 2/152؛ دلائل النبوة 4/374.

4-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/70؛ مغازی 2/765.

5-استیعاب 1/245؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/73.

6-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/72 - 73؛ مقاتل الطالبیین 17 و 18.

۳۴۳

بریا من جعفر و زید و عبد الله در خیمه ای از مروارید و هر یک بر تختی نشسته بودند، پس زد و ابن رواحه را دیدم که در گردن ایشان کجی می نمود و جعفر مستقیم بود و هیچ عیبی در او نمی نمود، از سبب آن پرسیدم گفتند: آن دو تا در هنگامی که آثار مرگ را مشاهده کردند و اندکی رو از جنگ برتافتند و جعفر آن را هم نکرد(1) .

و ابن بابویه به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حق تعالی به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وحی فرستاد که: من چهار خصلت جعفر بن ابی طالب را شکر کرده ام و پسندیده ام. پس حضرت او را طلبید و از او پرسید، جعفر گفت: یا رسول الله! اگر نه آن بود که خدا تو را خبر داده است اظهار نمی کردم، اول آن است که هرگز شراب نخورده ام برای آنکه دانستم اگر شراب بخورم عقلم زایل می شود؛ و هرگز دروغ نگفتم زیرا دروغ مردی مروت را کم می کند؛ و هرگز زنا با حرمت کسی نکردم زیرا که دانستم که اگر من زنا با حرمت دیگری کنم دیگری زنا با حرمت من خواهد کرد؛ و هرگز بت نپرستیدم برای آنکه دانستم از آن نفع و ضرر متصور نیست. پس حضرت دست بر دوش او زد و فرمود که: سزاوار است که خدا و را دو بال بدهد که با ملائکه پرواز کنی(2) .

و شیخ طوسی روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به فاطمه (عليه‌السلام ) گفت: شهید ما بهترین شهیدان است و او عم توشت، و از ماست آن که خدا او را دو بال داده است در بهشت و پرواز می کند با ملائکه و او پسر عم توست(3) .

و ایضا به سند معتبر از ابو حمزه ثمالی روایت کرده است که: روزی حضرت امام زین العابدین (عليه‌السلام ) نظر کرد بسوی عبید الله پسر عباس بن علی (عليه‌السلام ) و گریست، پس فرمود که: هیچ روز بر حضرت رسول بدتر نگذشت از روز احد که در آن روز عمش حمزه شیر او و شیر خدا شهید شد، و بعد از آن روز موته بود که پسر عمش جعفر بن ابی طالب شهید شد؛ پس فرمود: هیچ روز مانند روز امام حسین (عليه‌السلام ) نبود که سی هزار نفر به او رو آوردند که

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/73؛ استیعاب 1/244.

2-علل الشرایع 558.

3-امالی شیخ طوسی 155.

۳۴۴

همه دعوی می کردند که از این امتند و تقرب می جستند بسوی خدا به کشتن او و هر چند ایشان را موعظه می کرد و از خدا می ترسانید سود نمی بخشید تا آنکه او را به بغی و ستم و عدوان شهید کردند؛ پس فرمود: خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد و جان خود را فدای برادر خود نمود تا دستهایش را انداختند و خدا او را به عوض آن دستها دو بال داد که با ملائکه در بهشت پرواز می کند چنانکه جعفر بن ابی طالب را دو بال داد، و عباس را نزد خدا منزلتی هست که جمیع شهدا در روز قیامت آرزوی آن منزلت خواهند نمود(1) .

و در بعضی از کتب معتبره مذکور است که: در وقت جنگ موته رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مدینه بر منبر بود و رفع حجاب شده آن معرکه را مشاهده می کرد، همین که جعفر را به نیزه از زمین برداشتند روی مبارک خود را به آسمان نمود و عرض کردن: الهی پسر عم مرا رسوا مگردان، حق تعالی در آن حال او را دو بال بخشید تا از سر نیزه های کافران به روضه رضوان پرواز نمود و به این سبب او را ذو الجناحین گفتند.

و گویند که عمر شریف او در وقت شهادت چهل و یک سال بود(2) .

مولف گوید: احادیث فضائل جناب جعفر بن ابی طالب بعد از این مذکور خواهد شد انشاء الله.

____________________

1-امالی شبخ صدوق 374 و در آن بجای ابو حمزه ثمالی ثابت بن ابی صفیه ذکر شده است که نام ابو حمزه می باشد (رجوع شود به رجال نجاشی 1/289).

2-استیعاب 1/245؛ اسد الغابة 1/544.

۳۴۵

باب چهل و دوم در بیان غزوه ذات السلاسل

۳۴۶

۳۴۷

علی بن ابراهیم و شیخ مفید و شیخ طبرسی و قطب راوندی و سایر مفسران و محدثان خاصه و عامه از حضرت صادق (عليه‌السلام ) و ابن عباس روایت کرده اند که: دوازده هزار سوار از اهل وادی یابس جمع شدند و با یکدیگر عهد کردند و سوگند یاد نمودند که از یکدیگر جدا نشودند و ترک یاری یکدیگر نکنند تا محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) را به قتل رسانند؛ پس جبرئیل نازل شد و قصه ایشان را برای آن حضرت نقل کرد و از جانب خدا مامور نمود آن حضرت را که ابو بکر را با چهار هزار سوار از مهاجران و انصار به جنگ ایشان بفرستد.

پس حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی ادا نمود و فرمود: ای گروه مهاجران و انصار! جبرئیل مرا خبر داد که دوازده هزار نفر برای قتل من و برادرم علی جمع شده اند و امر کرد مرا که ابو بکر را با چهار هزار سوار بر سر ایشان بفرستم، پس سعی کنید در این امر و استعداد خود را بگیرید و متوجه دشمن خود شوید به نام خدا و برکت او در روز دوشنبه انشاء الله.

پس مسلمانان تهیه خود را گرفتند و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابو بکر را طلبید و بر ایشان امیر کرد و فرمود: چون با ایشان ملاقات نمائی اول اسلام را بر ایشان عرض کن اگر قبول نکنند مردان جنگی ایشان را بکش و زنان و اطفالشان را اسیر کن و مالهایشان را غارت کن و خانه ها و مزارع آنها را خراب کن.

پس اب بکر با آن گروه از مهاجر و انصار با تهیه و اسلحه و اوات بسیار متوجه ایشان شد و لشکر را به تانی می برد تا به اهل وادی یابس رسید و نزدیک به دشمن فرود آمد.

چون خب رنزول سپاه اسلام به آن کافران رسید دویست نفر از آنها با اسلحه قتال به نزد ایشان آمدند و گفتند: شما کیستید و از کجا آمده اید و برای چه مطلب آمده اید؟ امیر لشکر

۳۴۸

خود را بگوئید بیرون آید تا با او سخن بگوئیم.

پس ابو بکر با گروهی از مسلمانان از میان عسکر اسلام بیرون رفتند و ابو بکر گفت: من از صحابه حضرت رسولم.

گفتند: برای چه کاری آمده ای؟

گفت: رسول خدا مرا امر کرده است که اسلام را بر شما عرض کنم؛ اگر قبول کنید، آنچه برای مسلمانان می باشد، بریا شما خواهد بود؛ و اگر نه، جنگ در میان ما و شما قائم خواهد شد

گفتند: به لات عزی سوگند که اگر خویشی و قرابت نزدیک که با تو داریم ما را مانع نمی شد تو را با جمیع اصحاب تو می کشیم به کشتنی که در روزگارها بعد از این یاد کنند، پس برگردید و عافیت را غنیمت شمارید که ما را با شما کاری نیست و ما محمد و برادرش علی را می خواهیم که به قتل رسانیم.

ابو بکر به لشکر خود گفت: ای قوم! این گروه چندین برابر شمایند و تهیه آنها زیاده از شماست و شما از برادران خود دورید و مدد ایشان به شما نمی رسد، پس برگردید تا حال این جماعت را به حضرت عرض کنیم.

اهل عسکر همه گفتند: ای ابو بکر! مخالفت رسول کردی و امرش را اطاعت نکردی، از خدا بترس و با ایشان بایست به کارزار و مخالفت رسول خدا را روا مدار.

ابو بکر گفت: من می دانم آنچه شما نمی دانید، و حاضر می بیند امری را که غائب نیم بیند.

پس همه برگشتند و آنچه گذشته بود به خدمت حضرت عرض کردند، حضرت فرمود: ای ابو بکر! مخالفت امر من کردی و آنچه گفته بودم بعمل نیاوردی و بخدا سوگند عاصی من گردیدی.

پس حضرت بر منبر بر آمد و خدا را حمد و ثنا کرد و گفت: ای گروه مسلمانان! من ابو بکر را امر کردم که بسوی اهل وادی یابس برود و اسلام را بر ایشان عرض کند و ایشان را بسوی خدا دعوت کند و اگر امتناع کنند با ایشان جنگ کند، و او رفته است به نزد ایشان

۳۴۹

و دویست نفر از ایشان بسوی او بیرون آمده اند و چون سخن ایشان را شنیده ترسیده است و از ایشان حذر نموده و ترک قول من کرده و اطاعت امر من نکرده است و اینک جبرئیل مرا از جانب خدا امر می کند که عمر را به جای او بفرستم با چهار هزار سوار؛ ای عمر! برو با نام خدا و چنان مکن که برادرت ابو بکر کرد زیرا که او معصیت خدا و نافرمانی من کرد.

و باز آنچه ابو بکر را امر کرده بود عمر را نیز به آنها امر کرد.

و عمر با چهار هزار نفر از مهاجران و انصار که با ابو بکر بودند روانه شد و به تانی می رفت تا به ایشان رسید و باز دویست نفر از ایشان بیرون آمدند و آنچه به ابو بکر گفتند به او گفتند و او بزودی برگشت و نزدیک شد که عقلش پرواز کند از ترس آنچه دید از کثرت و تهیه و استعداد ایشان و گریزان برگشت؛ پس جبرئیل خبر او را به حضرت داد که او نیز گریخت، و حضرت بر منبر بر آمد و حم ثنای خدا ادا کرد و مسلمانان را خبر داد که عمر با اصحاب خود برگشت و عاصی من گردید.

چون عمر به خدمت حضرت رسید و سخن ایشان را نقل کرد حضرت فرمود: ای عمر! نافمرانی خداوند رحمان کردی و خلاف گفته من کردی و عمل برای خود کردی، خدا قبیح گرداند روی تو را، و اکنون جبرئیل از جانب حق تعالی مرا امر کرده ااست که علی بن ابی طالب را با این کروه مسلمانا بفرستم و خبر داد که خدا با او و اصحاب او فتح خواهد کرد.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و او را وصیت نمود به آنچه ابو بکر و عمر را به آنها وصیت نموده بود و خبر داد آن حضرت را که خدا بر دست او فتح کرامت خواهد کرد؛ پس حضرت با گروه مهاجران و انصار متوجه آن دیار گردید و بر خلاف رفتار ابو بکر و عمر می رفت و به تعجیل رفت به حدی که می ترسیدند که اسبان ایشان بماند و ایشان از تعب مانده شوند، پس حضرت به ایشان گفت: مترسید بدرستی که حضرت مرا امر کرده است و ا را وعده نصرت و ظفر فرموده است پس شاد باشید که آخر کار به خیر است، پس مسلمانان شاد شدند و آنچه فرمود اطاعت کردند تا به جائی رسیدند که لشکر کفار ایشان را و ایشان کفار را می دیدند، پس ایشان را فرمود که: فرود آئید.

۳۵۰

پس باز دویست نفر مکمل و مسلح از ایشان بیرون آمدند و چون حضرت ایشان را دید، با چند نفر از اصحاب خود بسوی ایشان بیرون رفت پس ایشان گفتند: تو کیستی و از کجا می آئی و به چکار آمده ای؟

گفت: منم علی بن ابی طالب پسر عم و برادر پیغمبر و رسول او بسوی شما و شما را دعوت می کنم بسوی شهادت به وحدانیت و رسالت که به اسلام در آید و در نیک و بد با مسلمانان شریک باشید.

آن کافران گفتند: ما تو را می خواستیم و مطلب ما تو بودی، اکنونمهیای جنگ شو و بدان که ما تو را و اصحاب تو را خواهسم کشت و وعده ما و مشا فردا چاشت است، و ما میان خود و تو عذر را تمام کردیم.

حضرت فرمود: وای بر شما! مرا به کثرت لشکر و وفور عسکر می ترسانید؟! من استعانت بخدا و ملائکه و مسلمانان می جویم بر شما و لا حول و لا قوة الا بالله العی العظیم پس آنها به جای خود برگشتند و حضرت به عسکر خود مراجعت نمود، و چون شب شد فرمود که: اسبان را برسید و جو بدهید و زین کنید و مهیا باشید.

و چون صبح طالع شد در اول صبح فریضه صبح را ادا کرد و هنوز هوا تاریک بود که بر سر ایشان غارت برد و هنوز آخر لشکر آن جناب ملحق نشده بود که مردان جنگی ایشان کشته شده بودند و زنان و فرزندان ایشان را اسیر کرد و مالهای ایشان را به غنیمت گرفت و خانه های ایشان را خراب کرد و اسیران و اموال را برداشت و برگشت؛ پس در همان صبح جبرئیل (عليه‌السلام ) بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و خبر فتح امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را آورد، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر منبر بر آمد و بعد از حمد و ثنای الهی خبر داد مسلمانان را به فتح امیر مومنان و خبر داد که ازمسلمانان بغیر از دو کس شهید نشدند، پس فرود آمد از منبر و با جمیع اهل مدینه به استقبال امیر مومنان روانه شدند، و چون چند میل از مدینه دور شدند به ایشان رسیدند، و چون نظر امیر المؤمنین بر حضرت سید المرسلین افتاد از اسب فرود آمد و حضرت نیز فرود آمد و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را در برگرفت و میان دو دیده اش را

۳۵۱

بوسید، پس اسیران و غنیمت را به خدمت حضرت آورد(1) .

و حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: مسلمانان هرگز آنقدر غنیمت از مافران نگرفته بودند مگر در خیبر که آن نیز مثل این جنگ بود در وفور غنایم؛ پس حق تعالی سوره عادیات را فرستاد( وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا ) سوگند یاد می کنم به اسبان دونده که در وقت دویدن نفس زنند نفس زدنی(2) .

( فَالْمُغِيرَ‌اتِ صُبْحًا ) پس بیرون آورندگان آتش از سنگها به سمهای خویش، علی بن ابراهیم گفته است که: در زمین ایشان سنگ بسیار بود، و چون سم اسبان بر آن سنگها می خورد آتش از آنها می جست(3) .

فالمغیرات صبحا پس قسم به غارت کنندگان در وقت صبح( فَأَثَرْ‌نَ بِهِ نَقْعًا ﴿٤﴾ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا ) پس برانگیختند در سپیده دم گردی را در کنار آن قبیله پس به میان در آوردند در آن وقت گروهی را از کافران،( إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَ‌بِّهِ لَكَنُودٌ ﴿٦﴾ وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ ﴿٧﴾ وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ‌ لَشَدِيدٌ ) بدرستی که انسان مر پروردگار خود را ناسپاس است، و بدرستی که بر بخل و کفران خود گواه است، و بدرستی که در محبت مال و زندگانی سخت است،( أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ‌ مَا فِي الْقُبُورِ‌ ﴿٩﴾ وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ‌ ﴿١٠﴾ إِنَّ رَ‌بَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّخَبِيرٌ‌ ) آیا نمی داند انسان که چون بیرون آورده شود آنچه در قبرهاست - از مردگان - و حاضر کرده شود آنچه در سینه هاست، بدرستی که پروردگار ایشان در آن روز به کرده های ایشان داناست(4) .

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: این آیات در بیان نفاق ابو بکر و عمر نازل شد که کفران نعمت خدا کردند، و چون به وادی یابس رفتند برای محبت زندگانی دنیا مخالفت امر خدا

____________________

1-رجوع شود به تفسیر قمی 2/434 - 438 و ارشاد شیخ مفید 1/162 و مجمع البیان 5/528 و خرایج 1/167 و تفسیر فرات کوفی 599 و امالی شیخ طوسی 407.

2-تفسیر قمی 2/438؛ تفسیر فرات کوفی 602.

3-تفسیر قمی 2/439.

4-سوره عادیات: 1 - 11.

۳۵۲

و رسول خا کردند، پس در آیات آخر سوره خدا خبر داد به نفاق ایشان که خدا می داند آن کفر و نفاق را که در سینه های ایشان است و در قیامت ایشان را رسوا خواهد کرد و جزا خواهد داد(1) .

و شیخ مفید (رحمه الله علیه) روایت کرد است در بیان غزوه ذات السلاسل که: روزی اعرابی به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: گروهی از عرب در وادی الرمل جمع شده اند و همسوگند شده اند که در مدینه بر سر تو غارت بیاورند، پس حضرت فرمود که ندا کردند و مسلمانان جمع شدند و بر منبر بر آمد و بعد از ادای حمد و ثنای پروردگار عالمیان فرمود که: ای گروه مسلمانان! گروهی از کافران توطئه کرده اند که بر سر ما غارت بیاورند، کی متوجه دفع ایشان می شود؟ پس گروهی از اصحاب صفه صفا از روی صدق و وفا برخاستند و گفتند: ما می رویم هر که را خواهی بر ما امیر کن، پس حضرت قرعه زد بر هشتاد نفر از ایشان و ابو بکر را بر ایشان امیر کرد و فرستاد و علم به دست او داد و فرمود: برو بر سر قبیله بنی سلیم.

و چون مشرکان بر سر کوهها دیده به آنها داشتند و ابو بکر از راه راست رفت آنها مطلع شدند و تهیه خود را گرفتند، و چون ابو بکر نزدیک زمین ایشان رسید زمین سنگلاخی بود و سنگ و درخت بسیار داشت و مسکن ایشان در وادی بود که داخل شدن آن وادی دشوار بود، چون خداست که داخل وادی شود مشرکان بیرون آمدند و ایشان را گریزاندند و جماعت بسیار از مسلمانان شهید شدند، پس ابو بکر گریخت و برگشت؛ و حضرت علم را به عمر داد و فرستاد و او نیز از راه راست رفت و مشرکان مطلع شدند و در زیر سنگها و درختها پنهان شدند، و چون عمر به وادی ایشان داخل شد بیرون آمدند و او را نیز گریزاندند؛ چون او برگشت حضرت بسیار غمگین شد پس عمرو بن عاص گفت: یا رسول الله! مرا بفرست که مدار جنگ بر مکر است شاید به مکر خود بر ایشان غالب شوم، و او نیز از راه متعارف رفت و شکست یافت و برگشت. و به روایت دیگر: بجای عمرو،

____________________

1-تفسیر قمی 2/438 - 439.

۳۵۳

خالد بن ولید روایت کرده اند(1) .

پس حضرت چند روز غمگین بود و بر ایشان نفرین می کرد پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و علم برای او بست و گفت: خداوندا! او را فرستادم که کرار است و هرگز نگریخته است، پس دست بسوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! تو می دانی که من پیغمبر توام پس حرمت مرا در حق او رعایت کن و او را یاری ده بر دشمنان(2) .

و به روایت دیگر روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین عصابه ای داشت که چون به جنگ شدید عظیمی می رفت آن عصابه را می بست، پس حضرت به نزد فاطمه (عليه‌السلام ) رفت و آن عصابه را طلبید، فاطمه گفت: پدرم مگر تو را کجا فرستاده است؟ آن جناب گفت: کرا به وادی الرمل می فرستد، فاطمه (عليه‌السلام ) از خطر آن سفر گراین شد، پس در این حال حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل شد و پرسید از فاطمه که: چرا گریه می کنی؟ اای ا می ترسی که شوهرت کشته شود؟ انشاء الله کشته نمی شود. حضرت امی رگفت: یا رسول الله! نمی خواهی کشته شوم و به بهشت روم(3) ؟

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) روانه شد و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مشایعت او رفت تا مسجد احزاب و حضرت امیر (عليه‌السلام ) بر اسب سرخی سوار بود و دو برد یمنی در بر کده بود و نیزه خطی در دست داشت پس حضرت او را دعا کرد و برگشت؛ و ابو بکر و عمر و عمرو بن عاص را - و به روایت دیگر خالد بن ولید را همراه حضرت فرستاد(4) - پس حضرت امیر از راه عراق متوجه شد و راه راست را گذشت و صحابه گمان کردند که حضرت به طرف دیگر متوجه شده است و از راه مخفی ایشان را برد و شبها به راه می رفت و روزها در دره ها و گودالها پنهان می شد، چون عمرو بن عاص یافت که حضرت موافق تدبیر کرد و بر ایشان ظفر خواهد یافت حسد بر او غالب شد و به ابو بکر و عمر و سرکده های لشکر گفت که:

____________________

2-تفسیر فرات کوفی 591.

3-ارشاد شیخ مفید 1/162.

3-ارشاد شیخ مفید 1/115.

4-تفسیر فرات کوفی 591.

۳۵۴

علی مرد بی خبری است و اطلاعی بر این راهها ندارد و ما این راهها را از او بهتر می دانیم و در این راه که او می رود درنده بسیار هست و از درندگان آزار به لشکر زیادهاز دشمنان خواهد رسید از او سوال کنید که از این جاده برگردد. چون سخن او را به حضرت عرض کردند فرمود: هر که اطاعات خدا و رسول می کند می باید از پی من بیاید و هر که اراده مخالفت خدا و رسول خدا دارد به هر راه که خواهد برود، پس ساکت شدند و در خدمت حضرت رفتند و از دره ها و وهها در شبها می رفت و روزها در وادیها پنهان می شد و حق تعالی درندگان را مانند گربه ها ذلیل و منقاد آن حضرت گردانیده بود که ضرری به مسلمانان نمی رسانیدند تا به نزدیک مشرکان رسیدند، پس فرمود که دهنبهای چهارپااین را بستند که صدا از آنها ظاهر نشود و ایشان را بازداشت و خود نزدیک رفت، چون عمروه دید که ظفر نزدیک شد گفت: در این دره گرگ و کفتار و درندگان بسیارند با علی سخن بگوئید که ما را رخصت دهد که از وادی بالا رویم، پس ابو بکر رفت و در این باب با حضرت سخن گفت و حضرت متوجه جواب او نشد و برگشت، پس عمروه عمر را گفت که: تو بر او استیلای بیشتر داری برو و با او سخن بگو، او نیز گفت و جواب نشنید، پس عمرو گفت: ما چرا خود را هلاک کنیم به گفته او؟ بیائید تا از وادی بالا رویم.

مسلمانان گفتند: حضرت پیغمبر فرموده است که ما اطاعت علی بکنیم، مخالفت او نمی کنیم که اطاعت تو بکنیم(1) .

در این سخن بودند که صبح طالع شد و حضرت بی خبر بر ایشان تاخت و ظفر یافت و اکثر مردان ایشان را کشت و زنان و اطفال ایشان را اسیر کرد و بقیه مردان ایشان را به زنجیرها و ریسمانها بست، و به این سبب آن جنگ را غزوه ذات السلاسل نامیدند، و از آن موضع که جنگ واقع شد تا مدینه پنج منزل راه بود، و در همان صبح که غارت واقع شد حضرت از خانه بیرون آمد و نماز نمود و چون فارغ شد فرمود: این سوره ای است که خدا بر من فرستاده است در این

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/163 - 165.

۳۵۵

وقت و مرا خبر داد که علی بر دشمن غارت برده است و حسد عمرو بن عاص را بر علی حسد خود نامیده است و کنود به معنی حسود است و او بود که حب خیر یعنی محبت زندگانی او شدید بود که از درندگان می ترسید(1) - و به روایت دیگر به جای عمرو خالد بن ولید مذکور است در همه مواضع(2) .

و به روایت علی بن ابراهیم کنود به معنی کفران نعمت است، و اسنان که کفران را به او نسبت داده است ابو بکر و عمر و عمروه بن عاص است که می گفتند در این راه شیر و درنده بسیار است برگرد و از راه متعارف برو(3) .

پس شیخ مفید روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خبر فتح حضرت علی (عليه‌السلام ) را به اصحاب خود نقل کرد با صحابه به استقبال آن جناب بیرون رفت و صحابه از دو طرف راه صف کشیدند، و چون نظر حضرت شاه ولایت بر خورشید سپهر نبوت افتاد خود را از اسب به زیر افکند و به خدمت حضرت شتافت و قدم سعادت شمیم و رکاب ظفر انتساب آن حضرت را بوسید، پس حضرت فرمود: یا علی! سوار شو که خدا و رسول او از تو راشیند، پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) از شادی این بشارت گراین شد و به خانه برگشت و مسلمانان غنیمتهای خود را گرفتند. پس حضرت از بعضی از لشکر پرسید که: چگونه یافتید امیر خود را در این سفر؟ گفتند: بدی از او ندیدیم ولیکن امر عچیبی از او مشاهده کردیم که در هر نماز که با او اقتدا کردیم سوره قل هو الله احد در آن نماز خواند، حضرت فرمود که: یا علی! چرا در نمازهای واجب بغیر قل هو الله احد نخواندی؟ گفت: یا رسول الله! به سبب آنکه آن سوره را بسیار دوست می دارم، حضرت فرمود: خدا نیز تو را دوست می دارد چنانکه تو آن سوره را دوست می داری.

پس حضرت فرمود: یا علی! اگر نه آن بود که می ترسم که در حق تو طایفه ای از امت من بگویند آنچه نصاری در حق عیسی کفتند، هر آینه سخنی چند در مدح تو می گفتم

____________________

1-خرایج 1/168.

2-تفسیر فرات کوفی 591 و 592.

3-رجوع شود به تفسیر قمی 2/439.

۳۵۶

امروز که بر هیچ گروه نگذری مگر خاک از زیر پای تو از برای برکت بردارند(1) .

و فرات بن ابراهیم در تفسیر خود از سلمان فارسی روایت کرده است که: روزی اکابر صحابه بر دور حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جمع بودند بغیر از علی بن ابی طالب (عليه‌السلام )، ناگاه اعرابی به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: یا رسول الله! من مردی ام از قبیله بنی لجیم، و قبیله خثعم جمع شده اند و لشکرها مرتب ساخته اند و حارث بن مکیده خثعمی امیر ایشان است با پانصد مرد از دلیران و شجاعان خثعم و سوگند یاد کرده اند به لات عزی که برنگردند تا به مدینه آیند و تو را و اصحاب را به قتل رسانند، پس حضرت از استماع این خبر وحشت اثر محزون شد و فرمود: ای گروه مهاجران و انصار! شنیدید سخن اعرابی را؟ گفتند: شنیدیم، فرمود: کیست که برود و کفایت شر ایشان از ما بکند و من ضامن شوم از برای او بهشت را؟ پس هیچیک جواب نگفتند.

حضرت برخاست و بار دیگر فرمود: هر که برای دفع ایشان برود من دوازده قصر در بهشت از برای او ضامن می شوم، باز کسی جواب نگفت.

پس در این وقت حضرت امیر (عليه‌السلام ) رسید، و چون حضرت را آزرده دید پیش دوید و گفت: ای حبیب خدا! چیست سبب اندوه شما؟ حضرت فرمود که: این اعرابی چنین خبر آورده است و من ضامن شدم برای کسی که متوجه دفع ایشان شود دوازده قصر در بهشت و کسی جواب من نگفت، حضرت امیر (عليه‌السلام ) عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد آن قصرها را برای من وصف کن، حضرت فرمود: یا علی! بنای آنها خشتی از طلا است و خشتی از نقره و بجای گل مشک و عنبر بکار برده اند و سنگریزه هر قصر مروارید و یاقوت است و خاکش زعفران است و تلهایش از کافور است، و در صحن هر قصر نهری از عسل و نهری از شراب و نهری از شیر و نهریی از آب جاری است و محفوف است هر یک از عسل و نهری از شراب و نهری از شیر و نهری از آب جاری است و محفوف است هر یک به انواع درختان از در و مرجان، و بر دو طرف نهرها خیمه ها هست از مرواردی سفید که در اآنهادرزی و وصلی نیست و خدا آنها را از یک مروارید آفریده است و از بیرون خیمه ها

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/116.

۳۵۷

اندرون آنها، و از اندرون آنها بیرون آنها نمااین است، و در هر خیمه ای تختی هست مرصع به یاقوت سرخ و پایه های آن از زبرجد سبز و بر هر تخت حوریی نشسته است که هفتاد حله سبز و هفتاد حله زرد پوشیده است و از غایب لطافت مغز استخوان ساقش از عقب استخوان و پوست و حله ها و زیورها نمااین است چنانکه شعله ای از میان آبگینه نمااین باشد، و هر حوریی هفتاد گیسو دارد و هر گیسوی او به دست یک کنیزی است، و هر کنیزی مجمره ای در دست دارد که آن گیسو را به آن مجمره خوشبو می کند، و آن مجمره به قدرت خالق بشر بی آتش و شرر از آن بخاری ساطع است که هیچ شامه ای مثل آن را نبوئیده است.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: یا رسو الله! پدر و مادرم فدای تو باد من می روم.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: یا علی! این سعادتها مخصوص توست و تو برای اینها آفریده شده ای، برخیز و با نام خدا متوجه دفع آن اشقیا بشو.

و حضرت صد و پنجاه نفر از اصحاب با او همراه کرد، پس عباس برخاست و گفت: یا رسول الله! پسر برادر مرا با صدو پنجاه نفر به جنگ این جماعت می فرستید؟ ایشان پانصد نفرند و یکی از ایشان حارث بن مکیده است که او را با پ انصد نفر برابر می دانند! حضرت فرمود که: بخدا سوگند که اگر آنها به عدد ذرات عالم باشند و علی تنها به جنگ ایشان برود هر آینه بر ایشان غالب می شود و اسیران ایشان رابرای من می آورد.

پس حضرت تهیه لشکر نمود و گفت: برو ای حبیب من، خدا تو را حفظ کند از پیش رو و پشت سر و از جانب راست و از جانب چپ و از زیر پای و بالای سر و خدا خلیفه من است بر تو.

حضرت روانه شد و چون به ذی خشب که در یک فرسخی مدینه واقع است رسیدند شب شد و راه گم کردند، پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) رو به جانب آسمان بلند کرد و این دعا را خواند: یاهای کل ضال و یا منقذ کل غریق و یا مفرج کل مهموم لا تقو علینا

۳۵۸

ظالما و لا تظفر بنا عدوا واهدنا الی سبیل الرشاد(1) .

پس حق تعالی چنان کرد که از سم اسبان که بر سنگها سابیده می شد آتسها افروخته شد که راهها پیدا کردند و رفتند، پس حق تعالی بر پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد که و العادیات ضبحا فالموریات قدحا، و چون صبح طالع شد حضرت به نزدیک ایشان رسید و از آمدن ایشان کافران خبر دار نشدند مگر به صدای آن حضرت که چون صبح طالع شد اذان گفت، چون کافران صدای اذان شنیدند گفتند: شاید شبانی در سر کوهها خدا را یاد می کرده باشد، چون صدای اشهد ان محمدا رسول الله را شنیدند گفتند: این راعی از اصحاب آن ساحر کذاب است، و داب آن حضرت چنان بود که تا صبح طالع نمی شد و ملائکه روز نازل نمی شدند شروع به جنگ نمی کرد، پس چون حضرت از نماز فارغ شد و هوا روشن شد فرمود رایت نصرت علامت را بلند کردند و مشرکان رابت حضرت را شناختند و گفتند با یکدیگر: آن دشمنی که شما می خواستید آمده است، این محمد است که با اصحاب خود آمده است، پس جوانی از ایشان بیرون آمد که از همه دلیرتر و کف و عنادش از همه بیشتر بود ندا کرد که: ای صاحبان ساحر کذاب! کدامیک از شما محمد است؟ بیرون آید که با او جنگ کنم.

پس حضرت اسد الله الغالب در برابر آن خاسر خائب بیرون آمد و فرمود که ن مادرت به عزای تو نشیند، توئی ساحر کذاب و محمد به حق مبعوث گردیده است از جانب حق تعالی.

آنکافر گفت: تو کیستی؟

گفت: منم علی بن ابی طالب برادر و پسر عم رسول خدا و شوهر دختر او.

آن ملعون گفت: هر گاه تو این نسبت به او داری خواه تو را بکشم و خواه او را بکشم نزد من یکسان است؛ و رجزی خواند و بر حضرت حمله کرد و حضرت نیز رجزی خواند و بر او حمله کرد و دو ضربت در میان ایشان رد شد، حضرت در ضربت سوم او را به

____________________

1-این دعا در مصدر با تفاوتهایی ذکر شده است.

۳۵۹

جهنم فرستاد.

پس حضرت مبارز طلبید و برادر آن مقتول بیرون آمد و حضرت به ضربت او را به برادرش ملحق و ساخت و مبارز طلبید.

پس حارث بن مکیده که امیر آن لشکر بود و او را با پانصد سوار برابر می دانستند بیرون آمد و حق تعالی مذمت او را فرموده است ان الانسان لربه لکنود، پس او رجزی خواند و به حضرت خمله نمود و حضرت حمله او را رد کرد و ضربتی بر او زد که او را به دو نیم کرد؛ و باز میان طلبید. پسر عم او عمرو بن فتاک بیرون آمد و رجز خوانان بر حضرت حمله نمود و حضرت در ضربت اول او را به پسر عمش رسانید. و بعد از آن هر چند مبارز طلبید کسی جرات بر مبارزت آن جناب نکرد.

پس آن شیربیشه شجاعت بر آن گرگان وادی ضلالت حمله کرد و دلیران ایشان را بر خاک انداخت و اطفال ایشان را اسیر و اموالشان را متصرف شد و به جانب مدینه روانه گردید.

چون بشارت فتح به حضرت رسالت رسید با وجوه صحابه متوجه استقبال آن حضرت شد و در یک فرسخی مدینه مقارنه آن خورشید اوج رسالت و ماه فلک امامت و ولایت واقع شد و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با ردای مبارک غبار از چهره سعادتمند زوج بتول پاک نمود و میان دو دیده آن نور دیده خود را بوسید و گریست و فرمود: یا علی! خدا را شکر می کنم که بازوی مرا به تو محکم و پشت مرا به قوی گردانید، یا علی! چنانکه موسی (عليه‌السلام ) از خدا طلبید که بازوی او را به برادرش هارون قوی و او را در رسالت او شریک گرداند، من نیز در حق تو از خدا چنین سوال نمودم و به من عطا فرمود. پس رو به جانب صحابه نمود و فرمود: ای گروه صحابه! مرا ملامت مکنید بر محبت علی که من به امر خدا او را دوست می دارم، خدا به من امر فرموده است که علی را دوست بدارم و او را به خود نزدیک گردانم، یا علی! هر که تو را دوست دارد مردا دوست داشته است، و هر که مرا دوست دارد خدا را دوست داشته است، و هر که خدا را دوست دارد خدا او را دوست دارد، و سزاوار است که خدا دوستان خود را داخل بهشت گرداند؛ یا علی! هر که تو را دشمن دارد

۳۶۰