حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60427
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60427 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

می تواند بود ای پسر ابوطالب که خدا به تو با ملائکه آسمان مباهات می کند، پس حق تعالی این آیه را در شأن آن حضرت فرستاد(1) .

و اخطب خوارزم که از محدثان عامه است روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: شبی که به غار رفتم جبرئیل در صبح آن شب بر من نازل شد شاد و خندان، گفتم: ای جبرئیل! سبب شادی تو چیست؟ گفت: یا محمد! چگونه شاد نباشم و حال آنکه چشمم روشن شد به آنکه حق تعالی برادر و وصی و امام امت تو علی بن ابی طالب را گرامی داشت و دیشب به عبادت او با ملائکه مباهات کرد و فرمود که: ای ملائکه! نظر کنید بسوی حجت من در زمین بعد از پیغمبر من که چگونه جان خود را فدای پیغمبر من کرده است و روی خود را بر خاک گذاشت برای شکر این نعمت، گواه می گیرم شما را که او پیشوای خلق من است و مولای جمیع آفریدگان است(2) .

برگشتیم به روایات سابقه: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متوجه غار ثور شد در راه ابو بکر را دید و او را از خوف فتنه یا مصلحت دیگر با خود و هند بن ابی هاله نیز همراه آن حضرت رفت، و چون غار رسید ابو بکر را نگاه داشت و هند را برگردانید برای بعضی خدمات که به او فرموده بود(3) .

و روایت دیگر آن است که: ابو بکر در راه حضرت را دید که می رود، از عقب آن حضرت روان شد و حضرت از بیم آنکه مبادا یکی از کفار قریش باشد تند رفت و پای مبارکش بر سنگی بر آمد و مجروح شد و به شومی آن ملعون آزار بسیار کشید تا او به آن حضرت رسید و به ضرورت حضرت او را با خود برد(4) .

و شیخ طوسی به روایت دیگر از ام هانی خواهر امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است

____________________

1-تذکره الخواص 35 و احقاق الحق 1/479 به نقل از تفسیر ثعلبی؛ احیاء علوم الدین 3/273؛ شواهد التنزیل 1/123؛ امالی شیخ طوسی 469؛ تنبیه الخواطر 181 - 182.

2-مناقب خوارزمی 228؛ مائة منقبة 145.

3-امالی شیخ طوسی 466.

4-اقبال الاعمال 3/107؛ تاریخ طبری 1/568.

۲۱

که: چون حق تعالی رسول خود را امر به هجرت نمود شب علی را در جای خواب خود خوابانید و بیرون آمد و سوره یس خواند تا( فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ ) (1) و خاک بر سر کافران پاشید و آنها مطلع نشدند و به خانه من آمد، و چون صبح شد فرمود: بشارت باد تو را ای ام هانی که جبرئیل مرا خبر می دهد که حق تعالی علی را از دشمنان نجات داد؛ و حضرت در تاریکی صبح متوجه غار ثور شد و سه روز در آنجا ماند و در روز چهارم روانه مدینه طیبه شد(2) .

و در روایات سابقه مذکور است که: چون صبح طالع شد کفار قریش همه برخاستند و شمشیرها کشیده بر سر امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) دویدند، خالد بن ولید در جلو ایشان بود، پس آن شیر خدا از جا برجست و رو به ایشان دوید و خالد را گرفت و دستش را پیچید و او مانند شتر فریاد می کرد، پس شمشیر خالد را گرفت و رو بر ایشان آورد و همه گریختند، و چون همه را بیرون کرد شناختند که امیر المؤمنین علی (عليه‌السلام ) است گفتند: ما را با تو کاری نیست، محمد کجاست؟ فرمود: شما او را به من نسپرده بودید، شما خواستید او را بیرون کنید او خود بیرون رفت(3) .

قطب راوندی روایت کرده است که: ابن کوای خارجی با امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: کجا بودی در وقتی که ابو بکر با حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در غار بود؟ حضرت فرمود که: در جای آن حضرت خوابیده بودم و جان خود را فدای او کرده بودم و چون قریش با حربه و سلاح خود آمدند و آن حضرت را ندیدند در خشم شدند و آنقدر مرا زدند که بدن مرا سیاه کردند و مرا به زنجیرها بستند و در خانه انداختند و در را قفل کردند و زنی را پاسبان من کردند و به طلب آن حضرت رفتند، پس صدائی شنیدم که کسی گفت: یا علی، پس همه دردها از من برطرف شد ناگاه صدائی دیگر شنیدم که کسی گفت: یا علی، پس زنجیرها گسیخته

____________________

1-سوره یس: 9.

2-امالی شیخ طوسی 447.

3-امالی شیخ طوسی 467.

۲۲

شد افتاد، پس صدائی دیگر گفت: یا علی، ناگاه در گشوده شد و بیرون آمدم(1) .

و در تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) مذکور است که: حق تعالی بسوی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وحی فرستاد که: خداوند علی اعلی تو را سلام می رساند و می فرماید که: ابو جهل و اکابر قریش تدبیر کرده اند که تو را به قتل رسانند و خدا تو را امر می کند که علی را در جای خود بخوابانی و می فرماید که: منزلت او منزلت اسماعیل ذبیح است از ابراهیم خلیل، او جان خود را فدای جان تو و روح خود را وقایه روح تو می گرداند و تو را امر کرده است که ابو بکر را همراه خود به غار ببری که حجت بر او تمام کنی که اگر مساعدت و معونت تو بکند و بر عهد و پیمان تو باقی در بهشت رفیق تو باشد، و اگر پیمان او را بشکند قرین ابلیس خواهد بود در درک اسفل جهنم.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: آیا راضی شدی که هر گاه طلب نمایند مرا و نیابند، تو را بیابند، و گاه باشد که بیخردان مبادرت نمایند و تو را بکشند؟ گفت: بلی یا رسول الله راضی شدم که روح من فدای روح تو و جان من فدای جان تو باشد، بلکه راضیم که روح من و جان من فدای برادر تو یا یکی از خویشان تو یا حیوانی که تو را ضرور باشد بشود، و من زندگانی را نمی خواهم مگر برای خدمت تو و تصرف کردن در امر نهی تو و از برای محبت دوستان تو و یاری برگزیدگان تو و مجاهده دشمنان تو، اگر اینها نمی بود یک ساعت زندگانی دنیا را نمی خواستم.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای ابو الحسن! این سخن که گفتی پیش از آنکه بگوئی ملائکه که موکلند به لوح محفوظ به من نقل کردند که تو خواهی گفت، و گفتند که خدا برای تو به این سبب در دار القرار ثوابی چند مقرر گردانیده است که شنوندگان مثل آن را نشنیده اند و بینندگان مانند آن را ندیده اند و به خاطر فکر کنندگان شبیه آن نگذشته است.

پس به ابو بکر فرمود: اگر دل تو با زبان تو موافق باشد و از برای خدا یاری من کنی

____________________

1-خرایج 1/215؛ خصائص امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) 58.

۲۳

و بعد از من پیمانهای مرا نشکنی و مخالفت وصی و خلیفه من نکنی برای تو نیز ثواب عظیم خواهد بود؛ پس برای اتمام حجت فرمود: ای ابو بکر! نظر کن به آفاق آسمان، چون نظر کرد ملکی چند دید از آتش که بر اسبان آتشی سوار بودند و نیزه های آتشی در دست داشتند و هر یک ندا می کردند: یا محمد! ما را در باب مخالفان خود مأمور گردان تا ایشان را ریزه ریزه کنیم.

پس فرمود: ای ابو بکر! گوش بدار به جانب زمین؛ پس از زمین صدا شنید که: یا محمد! امر کن مرا در حق دشمنان خود تا آنچه فرمائی بعمل آورم.

پس فرمود: ای ابو بکر! به جانب کوهها گوش دار، چون گوش داد شنید از کوهها صدا می آمد که: یا محمد! ما را در حق دشمنان خود مأمور گردان تا ایشان را هلاک کنیم.

پس فرمود: ای ابو بکر! گوش ده به جانب دریاها، پس دریاها به نزد آن حضرت حاضر شدند و از موجهای آنها صدا شنید که: یا محمد! هر حکم که در باب دشمنان خود بفرمائی اطاعت می کنیم.

پس از آسمان و زمین و کوهها و دریاها صدا بلند شد که: یا محمد! پروردگار تو تو را امر نکرده است به داخل شدن غار برای عاجز بودن، از کفار ولیکن می خواهد که بندگان خود را امتحان کند و خبیث و طیب ایشان را از یکدیگر جا کند به حلم و صبر تو از ایشان، یا محمد؟ هر که وفا کند به عهد و پیمان تو از رفیقان تو خواهد بود در بهشت و هر که پیمان تو را بشکند با شیطان قرین خواهد بود در طبقات جهنم.

پس حضرت فرمود: یا علی! تو بمنزله گوش و چشم و جان منی و تو را چنان دوست می دارم که کسی که بسیار تشنه باشد آب را دوست دارد؛ پس فرمود: ای ابو الحسن! ردای مرا بر خود بپوش و چون کافران بسوی تو بیایند و با تو سخن بگویند به توفیق الهی جواب ایشان بگو.

پس چون ابو جهل و سایر مشرکان با شمشیرهای برهنه آمدند، ابو جهل گفت: در خواب بر او شمشیر مزنید که او الم شمشیر را چنانکه باید ولیکن سنگها بر او بزنید تا او بیدار شود پس او را بکشید؛ و چون سنگهای گران به جانب امیر المؤمنین انداختند سر

۲۴

خود را بیرون آورد و فرمود: چرا چنین می کنید؟ چون صدای آن حضرت را شناختند و دانستند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیرون رفته است ابو جهل گفت: به این بیچاره کار مدارید که فریب محمد را خورده است و او را در جای خود خوابانیده است که خود نجات بیابد و او هلاک شود.

حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: ای ابو جهل! تو با من چنین می گوئی بلکه خدا آنقدر بهره ای از عقل مرا عطا فرموده است که اگر مرا بر جمیع احمقان و دیوانگان جهان قسمت نمایند هر آینه همه عاقل و دانا گردند، و از قوت بهره ای به من بخشیده است که اگر بر جمیع ضعیفان دنیا قسمت کنند هر آینه همه شجاع و قوی گردند، و از حلم بهره کاملی به من داده است که اگر بر جمیع بیخردان قسمت کنند هر آینه همه بردبار گردند، و اگر نه آن بوده حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا امر کرده است کاری نکنم با شما تا به او برسم هر آینه همه شما را به قتل می رساندم، ای ابو جهل! محمد در این راه که می رفت آسمان و زمین و کوهها و دریاها همه از رخصت طلبیدند که شما را هلاک گردانند و او قبول نکرد برای آنکه هر که در علم خدا گذشته است که مسلمان شوند، اگر این نمی بود خدا همه شما را هلاک می کرد بدرستی که حق تعالی بی نیاز است که از عابدت و اطاعت شما ولیکن می خواست که حجت را بر شما تمام کند.

پس ابو البختری از این سخنان در غضب شد و با شمشیر خود بر آن حضرت حمله کرد ناگاه دید کوهها رو به او آوردند که بر او بیفتند و زمین شکافته شد که او را فرو برد و موجهای دریا بسوی او آمدند که او را به دریا برند و آسمان نزدیک شد که بر سر او بیفتد؛ چون این اهوال را مشاهده کرد شمشیر از دستش افتاد و مدهوش شد و او را برداشتند و بردند، ابو جهل لعین گفت: صفرایی بر او غالب شد و سرش بگردید و اینها در خیال او در آمد.

چون امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید حضرت فرمود: یا علی! چون تو با ابو جهل سخن می گفتی حق تعالی صدای تو را بلند کرد تا به ملکوت سماوات

۲۵

و ریاض جنات رسانید و خزینه داران جنان و حوراین حسان گفتند: کیست این که تعصب می کند برای محمد در هنگامی که قوم او از او دوری کردند و او را تکذیب نمودند؟ حق تعالی به ایشان خطاب کرد که: این نایب محمد است که در فراش او خوابید و جان خود را فدای او گردانید؛ و خازنان همه استغاثه کردند که: پروردگار! ما را خازنان او گردان، و حوراین فریاد بر آوردند که: خداوند! ما را از زنان او گردان، حق حق تعالی در جواب ایشان فرمود: من شما را برای او و دوستان و مطیعان او آفریده ام و او شما را بر ایشان قسمت خواهد کرد به امر خدا، آیا راضی شدید؟ همه عرض کردند: بلی ای پروردگار ما(1) .

و به اسانید معتبره منقول است که: چون کفار قریش مطلع شدند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ایشان پنهان گردیده، در طلب رسول خدا به هر سو جمعی را فرستادند و ابو جهل امر کرد که ندا کنند در اطراف مکه که: هر که محمد را بیاورد یا ما را نشان دهد که او در کجاست صد شتر به او می دهیم؛ پس ابو کرز خزاعی را طلبیدند که کار او این بود که نقش قدم هر کس را می شناخت و گفتند: ای ابو کرز! امروز است و امروز اگر برای ما کاری کردی همیشه از تو ممنون خواهیم بود، باید پی پای آن حضرت را پیدا کنی تا از پی آن برویم و معلوم کنیم به کجا رفته است، ابو کرز چون نقش قدمها را ملاحضه کرد گفت: این نقش پای محمد است و خواهر آن نقش پائی است که در مقام ابراهیم است - یعنی پای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شبیه است به پای ابراهیم خلیل (عليه‌السلام ) - و نقش پای دیگری می نماید که کسی با رفیق بوده است و آن دیگری می باید یا ابو قحافه باشد یا پسر او، و ایشان را از پی آن نقش قدمها آورد تا به در غار رسانید، و چون به در غار رسیدند دیدند که به امر الهی و اعجاز رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عنکبوت بر در غار تنیده است و یک جفت کبوتر - و به روایت دیگر: کبک - بر در غار آشیان و تخم گذاشته اند، چون این را دیدند گفتند: تا اینجا آمده است و داخل این غار نشده است اگر داخل غار می شد می بایست خانه عنکبوت خراب

____________________

1-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 465.

۲۶

شود و مرغان رم کنند، یا به آسمان رفته است یا به زمین فرو رفته است، و ملکی را حق تعالی فرستاد که بر در غار ایستاد و گفت: در این غار کسی نیست در این دره ها متفرق شوید(1) .

و به روایت دیگر: چون حضرت داخل غار شد درختی را طلبید که آمد و بر در غار قرار گرفت و حق تعالی کبوتر و عنکبوت را فرستاد که خانه ساختند(2) .

و به روایت ابن شهر آشوب: چون حضرت به آن غار رسید درش بسیار تنگ بود که داخل آن نمی توانستند شد به قدرت الهی در غار چندان گشاده شد که با شتر داخل شدند و باز به حال خود برگشت و به امر حق تعالی در ساعت درختی بر در غار روئید(3) .

و دیگران روایت کرده اند که: ابو بکر در غار اضطراب بسیار می کرد از بیم قریش و حضرت او را تسلی می داد چنانکه حق تعالی در قرآن اشاره به این نموده که( اِلَّا تَنصُرُ‌وهُ فَقَدْ نَصَرَ‌هُ اللَّـهُ إِذْ أَخْرَ‌جَهُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ‌ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنَا ) یعنی: اگر یاری نمی کنید پیغمبر را پس یاری داده است او را خدا در هنگامی که بیرون کردند او را کافران از مکه در حالتی که دومین دو کس بود در وقتی که هر دو در غار بودند در هنگامی که آن حضرت به رفیق خود می گفت: مترس بدرستی که خدا با ماست،( فَأَنزَلَ اللَّـهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَ‌وْهَ ) پس فرستاد خدا سکینه خود را بر پیغمبر و یاری کرد او را به لشکرها که ندید آنها را گفته اند که: حق تعالی ملائکه فرستاد که دیده های کافران را از آن بست،( وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا السُّفْلَىٰ وَكَلِمَةُ اللَّـهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّـهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) (4) و گردانید سخن و وعیدهای کافران را پست و کلمه و سخن و وعده حق تعالی بلند و غالب است(5) .

____________________

1-رجوع شود به بحار الانوار 19/40 و تفسیر قمی 1/276 و خرایج 1/144.

2-بحار الانوار 40/19 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/170.

4-سوره توبه: 40.

5-رجوع شود به مجمح البیان 3/31 - 32.

۲۷

از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است که: مراد از کلمه کافران، سخنان کفرآمیز ابو بکر است(1) که از روی عدم ایمان و یقین در غار می گفت و از عدم ایمان او آن بود که خدا سکینه را بر پیغمبر فرستاد و حال آنکه در هر جای قرآن که ذکر سکینه شده مؤمنان را نیز یاد کرده است، چون در اینجا مؤمنی با آن حضرت نبود لهذا در نسبت سکینه اقتصار بر آن حضرت نموده.

مؤلف گوید که: همین آیه برای عدم ایمان او کافی است که در خدمت پیغمبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود و اینقدر می ترسید، و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در زیر صمد شمشیر خوابید و پروا نکرد و دیگر آنقدر آزار به آن حضرت رسانید و حق تعالی او را از سکینه که از لوازم ایمانی و یقین است محروم گردانید، چنانکه در بصائر الدرجات و کتب دیگر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون ابو بکر در غار اضطراب بسیار می کرد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برای تسلی او فرمود که: من الحال می بینم کشتی جعفر و اصحاب او را که در دریا حرکت می کند و می بینم گروه انصار را که در مجالس خود و در خانه های خود نشسته اند و سخن می گویند، ابو بکر گفت: اگر می بینی ایشان را به من نیز بنما، پس حضرت دست بر دیده آن بی بصیرت کشید، و چون نظر کرد و آنچه حضرت فرموده بود دید در خاطر خود گذرانید که: الحال تصدیق کردم که تو جادوگری(2) .

و قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند که: چون کفار قریش به نزدیک غار رسیدند ابو بکر اضطراب را از حد گذرانید و خواست که بیرون آید و به ایشان ملحق شود چنانکه در باطن با ایشان بود، پس یکی از قریش رو به غار نشست که بول کند ابو بکر گفت که: این مرد ما را دید، حضرت فرمود که: خدا نمی گذارد که ما را ببیند و اگر ما را ببیند و اگر ما را می دید عورت خود را رو به ما نمی گشود، و حضرت فرمود که: مترس خدا با ماست و ایشان به ما ضرری نمی توانند رسانید؛ و چون به این سخنان جزع آن بی ایمان تسکین نیافت

____________________

1-تفسیر عیاشی 2/89.

2-بصائر الدرجات 422؛ تفسیر قمی 1/290؛ کافی 8/262.

۲۸

و می خواست بیرون رود حضرت پای اعجاز نمای خود را به جانب دیگر غار زد و از آنجا دید که در گاهی گشوده شد به جانب دریا کشتی مهیا نزدیک در غار ایستاده بود و حضرت فرمود که: الحال ساکن شو اگر ایشان از این درگاه داخل شوند ما از این درگاه بیرون می رویم و به کشتی سوار می شویم، پس به ناچار ساکت شد(1) .

و در بصائر الدرجات از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون مشرکان به طلب سید پیغمبران روانه شدند امیر مؤمنان از بیم آنکه آسیبی به آن حضرت رسانند بیرون آمد و بر گوه ثبیر بالا رفت و حضرت رسول بر کوه حرا بود حضرت او را دید رسانند از پی تو آمدم، حضرت فرمود که: دست خود را به من ده، پس کوه ثبیر به قدرت ملک قدیر و اعجاز بشیر نذیر حرکت کرد به جانب کوه حرا تا حضرت سید اوصیا پا بر آن گذاشت و کوه ثبیر به جای خود برگشت(2) .

و عیاشی از حضرت امام زین العابدین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت خدیجه پیش از هجرت به یک سال به عالم قدس ارتحال نمود و حضرت ابو طالب یک سال بعد از خدیجه به ریاض جنان انتقال فرمود، و چون این دو حامی دین مبین از نزد سید مرسلین رفتند عرصه مکه بر آن حضرت تنگ شد و بسیار اندوهناک گردید و از جور قریش دلتنگ شد و حال خود را به حضرت جبرئیل شکایت کرد، پس حق تعالی بسوی او وحی فرستاد که: ای محمد! بیرون رو از این شهر که اهل آن ستمکارند و بسوی مدینه هجرت نما که در مکه یاوری نداری و با مشرکان جهاد کن؛ پس در این وقت حضرت به جانب مدینه هجرت نمود(3) .

و شیخ طوسی و شیخ طبرسی به سندهای معتبر روایت کرده اند که: سه روز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در غار بود و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) کارسازی سفر آن حضرت می نمود و

____________________

1-خرایج 1/145.

2-بصائر الدرجات 407.

3-تفسیر عیاشی 1/257.

۲۹

طعام و آب برای آن حضرت می برد و سه را حله برای آن حضرت و ابو بکر و دلیل ایشان رقید تهیه نمود، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را در مکه گذاشت که امانتها و قرضهای مردم را ادا کند - زیرا که قریش آن حضرت را پیوسته در جاهلیت به امانت و دیانت می شناختند و او را محمد امین می گفتند و امانت بسیار به آن جناب می سپردند، و همچنین هر که در موسم به مکه می آمد امانتها نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ودیعه می سپردند و بعد از بعثت نیز آن جناب را چنین می دانستند - و فرمود که: هر بامداد و پسین در ابطح نداکن به آواز بلند که هر که را نزد محمد امانتی یا ودیعه ای هست بیاید و از من بگیرد و امانتهای مردم را علانیه به مردم بده و تو را خلیفه خود می گردانم بر دختر خود فاطمه و هر دو را به خدا می سپارم، و فرمود که: راحله ها برای خود و فاطمه زهرا و فاطمه مادر خود و هر که عازم باشد بر هجرت از بنی هاشم ابتیاع نما؛ و آن حضرت را وصیتها کرد و فرمود که: چون فرموده های ما را بعمل آوری تهیه هجرت بسوی خدا و رسول بکن و چون نامه من به تو رسید بی توقف روانه شو و مکث مکن.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متوجه شد و عبد الله بن اریقط چون به نزدیک غار آمد برای گوسفندان چرانیدن، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: ای پسر اریقط! اگر سر خود را به تو بسپارم محافظت می نمائی و ما را از راه غیر متعارف به مدینه می بری؟ ابن اریقط گفت: از تنیدن عنکبوت و آشیان کبوتران دانستم تو پیغمبر خدائی و به تو ایمان آوردم و تو را حراست می نمایم و به هر سو که روی رفاقت تو می نمایم، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: می خواهم مرا به جانب مدینه بری، گفت: به جان قبول کردم و تو را از راهی به مدینه می برم که هیچکس تو را نبیند؛ پس متوجه مدینه گردیدند(1) .

و شیخ طوسی روایت کرده است که: در شب پنجشنبه اول ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متوجه غار گردید و در آن شب جناب امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در فراش

____________________

1-رجوع شود بهامالی شیخ طوسی 467 و اعلام الوری 63.

۳۰

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خوابید، و در شب چهرم ماه از غار متوجه مدینه گردید(1) ؛ و در عرض راه معجزات بسیار از آن حضرت به ظهور رسید چنانکه در ابواب معجزات گذشت.

و کلینی به سند حسن از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از غار متوجه مدینه گردید قریش ندا کردند که: هر که آن حضرت بیاورد صد شتر به او بدهند، و به این سبب سراقة بن مالک بن جعشم به طلب آن حضرت بیرون آمد، و چون به آن حضرت رسید حضرت گفت: خداوندا! کفایت کن مرا از شر سراقه به هر نحو که خواهی، پس پاهای اسب سراقه به زمین فرو رفت، پای خود را گردانید و از اسب به زیر آمد و دوید و گفت: یا محمد! دانستم که این بلا به اسب من نرسید مگر از جانب تو پس دعا کن که خدا اسب مرا رها کند که من به عمر خود سوگند می خورم که اگر از من خیری به تو نرسد شری به تو نخواهد رسید، پس حضرت دعا کرد تا حق تعالی اسب او را رها کرد، باز به قصد آن حضرت روانه شد و باز اسب او به زمین رفت، تا آنکه سه مرتبه چنین شد که اسب او فرو می رفت و آن جناب دعا می کرد و رها می شد و باز متوجه آن حضرت می شد، و چون در مرتبه سوم رها شد گفت: یا محمد! اینک شتران من با غلام من بر سر راه توست اگر محتاج به باربر دار یا شتر باشی بگیر و اینک تیر مرا به نشانه بگیر و من بر می گردم و نمی گذارم کسی به طلب تو بیاید، حضرت فرمود: مرا به مال تو احتیاجی نیست(2) .

قطب راوندی روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چون هجرت نمود بسوی مدینه در راه به خسمه ام معبد رسید و فرمود: آیا طامی نزد تو هست که ما را ضیافت نمائی؟ گفت: چیزی حاضر ندارم، حضرت به گوشه خیمه نظر کرد و در آنجا گوسفندی دید که از لاغری و ناتوانی آن را به صحرا نبرده اند فرمود: آیا رخصت می دهی که از این گوسفند شیر بدوشم؟ گفت: شیر ندارد و اگر خواهی بدوش، پس حضرت دست بر پشتش

____________________

1-مصباح المتهجد 732.

2-کافی 8/263. و نیز رجوع شود به مسند احمد بن حنبل 1/181 و الوفا بأحوال المصطفی 242.

۳۱

کشد و در ساعت به اعجاز آن حضرت در نهایت فربهی شد، پس بار دیگر دست مبارک بر پشتش کشید تا پستانش آویخته و پر شیر شد و شیر از آن می ریخت و گفت: ای ام معبد! کاسه ای بیاور، و آنقدر دوشید که همه سیراب شدند، و چون ام معبد این معجزه عظیم را از آن حضرت مشاهده نمود گفت: ای روی مبارک! من فرزندی دارم هفت سال دارد و مانند پاره گوشتی است سخن نمی گوید و بر پا نمی ایستد می خواهم برای او دعا کنی، چون آن فرزند را حاضر گردانید حضرت دانه خرمائی را خائید و در دهان او گذاشت و به اعجاز آن حضرت در ساعت برخاست و راه رفت و به سخن آمد، پس هسته آن خرما را در زمین فرو برد و در حال بلند شد و درخت خرمائی شد و رطب از آن آویخته شد و پیوسته در تابستان و زمستان رطب می داد، و به دست مبارک خود اشاره به اطراف کرد و همه جانب پر گیاه شدند، و حضرت از آنجا روانه شد و آن درخت همیشه رطب می داد تا آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رفت پس بعد از آن همیشه سبز بود اما میوه نمی داد، و چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) شهید شد دیگر سبز نشد اما درخت باقی بود وتر بود، و چون حضرت امام حسین شهید شد خون از آن درخت جاری شد و خشک شد؛ و چون شوهر آن زن از صحرا برگشت و آن اوضاع غریب را مشاهده نمود از آن زن پرسید که: سبب این تغییرات اوضاع چیست؟ آن زن گفت: مردی از قریش امروز به خیمه ما آمد و این اوضاع غریبه از برکت او حادث شد، آن مرد گفت: اوست که اهل مدینه انتظار او را می کشیدند و اکنون بر من ظاهر شد که او راستگو است، و اهل خود را برداشت و بسوی مدینه آمد و مسلمان شدند(1) .

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارد مدینه شد در بیرون مدینه در قبا نزد قبیله بنی عمر و بن عوف نزول فرمود پس ابو بکر گفت: یا رسول الله! داخل مدینه شو که مردم انتظار تو دارند، حضرت فرمود که: تا برادرم علی و دخترم فاطمه نیایند من داخل مدینه نمی شوم، و چندان که ابو بکر مبالغه کرد

____________________

1-خرایج 1/146.

۳۲

حضرت ابا نمود حضرت ابا نمود، پس ابو بکر آن حضرت را در قبا گذاشت و خود داخل مدینه شد و حضرت نامه ای با ابو واقد لیثی فرستاده بود بسوی حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که: زود به ما ملحق شو و توقف مکن، چون فرمان قضا جراین به امیر مومنان رسید مهیای هجرت گردید و ضعفای مومنان را امر فرمود که چون شب در آید ایشان سبکبار و پنهان از مکه بیرون روند و در ذی طوی جمع شوند و حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) و فاطمه بنت اسد مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب را برداشته از مکه بیرون آمد - و بعضی گفته اند که دختر زبیر ضباعه نام داشت - و ایمن پسر ام ایمن آزاد کرده حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با ابو واقد که نامه حضرت را برده بود در خدمت آن حضرت بیرون آمدند و ابو واقد شتران زنان را زجر می کرد و به سرعت می برد، حضرت فرمود: ای ابو واقد! مدارا کن با زنان و شتران ایشان را آهسته بران که ایشان ضعیفند، ابو واقد عرض کرد: می ترسم از مکه به طلب ما بیایند، حضرت فرمود: به حال خود باش و پروا مکن که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا گفت که: یا علی! بعد از این از ایشان ضرری به تو نمی رسد؛ پس حضرت شتران زنان را به همواری می راند و رجزی می خواند که مضمونش این است که: بغیر خدا معبودی و یاوری نیست پس گمان به دیگران مدار که پروردگار عالمیان از تو کفایت می کند جمیع امور تو را.

و چون نزدیک ضجنان(1) رسیدند هشت سواره مسلح از قریش به ایشان رسیدند که کفار قریش به طلب ایشان فرستاده بودند و یکی از ایشان مولای حارث بن امیه بود که او را جناح می گفتند و در نهایت شجاعت بود، چون نظر حضرت امیر (عليه‌السلام ) بر ایشان افتاد ایمن و ابو واقد را امر کرد که: شتران زنان را بخوابانید، و زنان را از شتران فرود آورد و شمشیر خود را کشید و به جانب ایشان روانه شد، پس آن کافران بر آن حضرت حمله آوردند و گفتند: تو گمان می کردی که این زنان را به در می توانی؟ برگرد، حضرت فرمود: اگر برنگردم چه خواهید کرد؟ گفتند: سرت را بر خواهیم داشت؛ پس متوجه شتران حرم

____________________

1-واقدی می گوید که فاصله ضجنان تا مکه بیست و پنج میل می باشد. (معجم البلدان 3/453).

۳۳

شدند که برخیزانند، حضرت ایشان را مانع شد، جناح شمشیری حواله آن حضرت کرد، حضرت شمشیر او را رد کرد شمشیری بر دوش او زد که او را به دو نیم کرد و بر یال اسبش نشست و مانند شیر گرسنه رو بر آن گروه آورد و به این مضمون رجزی می خواند: بگشائید راه جهد کننده و جهاد کننده را، سوگند یاد کرده ام که نپرستم غیر خدا خدای یگانه را. پس آن کافران پراکنده شدند و گفتند: دست از ما بدار ای پسر ابو طالب که ما را با تو کاری نیست، حضرت فرمود: اینک علانیه می روم به جانب مدینه بسوی پسر عم خود رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هر که می خواهد که خونش بر زمین ریخته شود به نزدیک من آید، پس ایمن و او واقد را حکم فرمود که: شتران را برخیزانید و روانه کنید؛ و علانیه با جرأت و صولت روانه شد تا به ضجنان نزول فرمود و یک شب و یک روز در ضجنان توقف فرمود و در تمام شب با آن زنان طاهره مشغول نماز بودند و خدا را یاد می کردند ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده، و بر این احوال بودند تا صبح طالع شد و حضرت با ایشان فریضه صبح را ادا نمود و بار کرده متوجه منزل دیگر گردیدند، و در جمیع منازل و مسالک این طریقه حسنه را مسلوک داشتند و بر هر حال به عبادت و ذکر کریم ذوالجلال اشتغال می نمودند تا به مدینه طیبه نزول اجلال فرمودند، و پیش از ورود ایشان حق تعالی این آیات را در وصف ایشان فرستاد( ان إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ‌ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ) (1) بدرستی که در آفریدن آسمانها و زمین و آمدن و رفتن شب و روز یا زیاد و کم شدن آنها آیتها و علامتها هست برای صاحبان عقلها،( الَّذِينَ يَذْكُرُ‌ونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُ‌ونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ رَ‌بَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ‌ ) آنان که یاد می کنند خدا را ایستادگان و نشستگان و تکیه کرده و بر پهلوها و تفکر می نمایند در آفرینش آسمانها و زمین و می گویند: ای پروردگار ما! نیافریدی اینها را باطل و عبثت، پاک می دانیم تو را از آنکه کاری عبث و بی فایده بکنی پس نگاه دار ما را از عذاب جهنم،( رَ‌بَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ‌ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ

____________________

1-این آیه در بحار الانوار و در مصدر ذکر نشده است.

۳۴

وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ ) پروردگارا! بدرستی که هر که را داخل جهنم کنی پس بتحقیق که او را خوار گردانیده ای و نیست ستمکاران را هیچ یاوری( رَّ‌بَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَ‌بِّكُمْ فَآمَنَّا رَ‌بَّنَا فَاغْفِرْ‌ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ‌ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَ‌ارِ‌ ) پروردگارا! بتحقیق که ما شنیدیم ندای ندا کننده ای را که می خواند خلق را بسوی ایمان به این وجه که: ایمان آورید به پروردگار خود، پس ایمان آوردیم ای پروردگار ما پس بیامرز از برای ما گناهان ما را و بپوشان و ببخشا از ما بدیهای ما را و بعد از مردن ما را محشور گردان با نیکوکاران،( رَ‌بَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُ‌سُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ ) پروردگارا! عطا کن ما را آنچه بر زبان پیغمبران خود ما را وعده داده ای از نعیم ابدی بهشت، و رسوا و خوار مکن ما را در روز قیامت بدرستی که تو خلف نمی کنی وعده خود را،( فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَ‌بُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ‌ أَوْ أُنثَىٰ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ ) پس اجابت کرد مر دعاهای ایشان را پروردگار ایشان به آنکه گفت: من ضایع نمی کنم عمل هیچ عمل کننده ای را از شما از مرد و زن، فرمود که: مراد از مرد، امیر المؤمنین است؛ و مراد از زن، فاطمه زهرا (عليه‌السلام ) - و به روایت دیگر: فاطمه ها؛ بعضی از شما از بعض دیگرند، فرمود: یعنی علی از فاطمه است و فاطمه از علی؛ یا علی از هر سه فاطمه است و هر سه فاطمه از علی -( فَالَّذِينَ هَاجَرُ‌وا وَأُخْرِ‌جُوا مِن دِيَارِ‌هِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَ‌نَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِ‌ي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ‌ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللَّـهِ وَاللَّـهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ ) (1) پس آنان که هجرت کردند از وطنهای خود و بیرون کرده شدند از سراها و منازل خود و آزار رسانیده شدند در راه اطاعت من و کار زار کردند با کافران و کشته شدند هر آینه بیامرز گناهان ایشان را و در آورم ایشان را در باغستانهای بهشت که جاری می شود از زیر درختان یا قصرهای آن نهرها، ثوابی از جانب خداوندی است که ثواب نیکو نزد اوست(2) .

____________________

1-آیات این روایت از آیه 190 تا 195 سوره آل عمران می باشند.

2-امالی شیخ طوسی 470. و نیز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/234.

۳۵

و در روایات معتبره وارد شده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بسوی مدینه هجرت نمود ضعفای مسلمانان که در مکه به جور مشرکان گرفتار بودند یک یک می گریختند و به خدمت آن حضرت می رسیدند و هر که را کفار بر او ظفر می یافتند می کشتند و آزارها می رسانیدند و تکلیف تکلم به کلمه کفر و ناسزا گفتن به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می نمودند، و از آن جمله عمار و پدر او یاسر و مادر او سمیه و صهیب و بلال و خباب اراده هجرت نمودند و به دست مشرکان گرفتار شدند و ایشان را زجر بر کلمه کفر و ناسزا کردند، چون عمار دانست که اگر نگوید کشته می شود آنچه گفتند از روی تقیه به زبان گفت و ایمان در دلش ثابت بود و پدر و مادر عمار نگفتند و آنها را به بدترین سیاستها شهید کردند - گویند: اول کسی که در اسلام شهید شد پدر و مادر عمار بودند(1) - چون این خبر به مدینه رسید گروهی گفتند که عمار کافر شد، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چنین نیست بلکه عمار از سر تا به پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است؛ چون عمار به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید می گریست، حضرت از او پرسید: بر تو چه واقع شد؟ عرض کرد: یا رسول الله! بدترین احوال بر من گذشت دست از من بر نداشتند تا به تو ناسزا گفتم و بتهای ایشان را به نیکی یاد کردم، حضرت آب دیده او را به دست مبارک خود پاک کرد و فرمود: بر تو باکی نیست و اگر باز به چنین حالی گرفتار شوی باز بگو آنچه گفتی(2) .

و کلینی به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: عمار بن یاسر را اهل مکه اکراه کردند بر گفتن کلمه و دلش به ایمان مطمئن بود پس حق تعالی این آیه را فرستاد الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان(3) پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عمار فرمود: ای عمار! اگر کافران به چنین حالی عود کنند پس تو نیز عود کن بدرستی که حق تعالی عذر تو را فرستاد.

____________________

1-مجمع البیان 3/388.

2-مجمع البیان 3/387.

3-سوره نحل: 106. و تا اینجا تمام شد روایت کافی 2/220، و بقیه روایت در مجمع البیان 3/388 می باشد.

۳۶

باب بیست و هشتم: در بیان نزول آن حضرت در مدینه طیبه و بنای مسجدها و خانه ها و سایر وقایع سال اول هجرت است

۳۷
۳۸

شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: سه ماه بعد از بیعت عقبه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بسوی هجرت نمود و روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الاول داخل مدینه شد، و انصار هر روز از مدینه بیرون می آمدند و چشم بر راه آن حضرت داشتند و منتظر قدوم مسرت لزوم آن جناب بودند، و در آن روز نیز به عادت مقرر بیرون آمدند و پاره ای انتظار کشیدند و ناامید برگشتند، چون به خانه های خود داخل شدند حضرت به موضع مسجد شجره رسید و از راه قبیله بنی عمر و بن عوف سؤال کرد و به آن جانب متوجه گردید، پس مردی از یهودان از بالای قلعه خود دید که سه سواره به آن جانب می روند، فریاد زد: ای گروه مسلمانان! آن که می خواستید آمده است و بخت بلند و طالع ارجمند به شما رو آورده است، چون این آوازه در مدینه بلند شد مردان و زنان و اطفال شادی کنان از مدینه بیرون دویدند و آن حضرت به امر حق تعالی به جانب قبا متوجه شد و در آنجا نزول اجلال فرمود و قبیله بنی عمرو بن عوف بر گرد آن حضرت آمده و شادی بسیار کردند، پس آن حضرت در خانه مرد صالح نابینائی که او را کلثوم بن هدم می گفتند قرار گرفت و قبیله اوس همه به خدمت آن حضرت شتافتند، چون در میان اوس و خزرج نائره قتال و جدال مشتعل بود از ترس کسی از قبیله خزرج بیرون نیامده بود، چون حضرت نظر به روهای ایشان کرد کسی از خزرج را در میان ایشان ندید.

چون شب شد ابو بکر آن حضرت را گذاشت و داخل مدینه شد و حضرت در قبا ماند در خانه کلثوم، و چون نماز شام و خفتن ادا نمود اسعد بن زراره سلاح پوشید به خدمت آن حضرت آمد و سلاح کرد و زبان به معذرت گشود و عرض کرد: یا رسول الله! من گمان نمی کردم که بشنوم که تو به این مکان رسیده ای و به خدمت تو نرسم ولیکن میان ما

۳۹

و برادران ما از قبیله اوس عدواتی هست و از آن ترسیدم و نیامدم و الحال بیتاب شدم و به خدمت تو شتافتم، پس حضرت با اکابر قبیله اوس خطاب کرد: کی او را امان می دهد از شما؟ عرض کردند: یا رسول الله! امان توست، تو او را امان زده، حضرت فرمود: بلکه یکی از شما او را امان دهید، پس عویم بن ساعده و سعد بن خیثمه عرض کردند: ما پناه می دهیم او را یا رسول الله، پس او به خدمت آن حضرت می آمد و سخن می گفت و نماز با آن حضرت می کرد تا آنکه حضرت داخل مدینه شد(1) .

و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: چون آن حضرت بسوی مدینه هجرت نمود از عمر شریف آن حضرت پنجاه و سه سال گذشته بود و به روز در غار ماند - و به روایتی شش روز - و روز دوشنبه دوازدهم - و به روایتی یازدهم ماه ربیع الاول - داخل مدینه شد و این سال اول هجرت بود و تاریخ را از محرم قرار دادند، و حضرت در قبا فرود آمد در خانه کلثوم بن هدم و بعد از آن به خانه خیثمه اوسی نقل فرمود، و بعد از سه روز یا دوازده روز که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آمد به مدینه منتقل شد، و در ایامی که در قبا بود مسجد قبا را بنا کرد و هر روز اهل مدینه استقبال آن حضرت می نمودند تا قبا و بر می گشتند، و چون یک ماه و چند روز از هجرت گذشت نمازها زیاد شد و بعد از هشت ماه مؤمنان را با یکدیگر برادر کرد و در این سال اذان مقرر شد(2) .

و کلینی به سد معتبر روایت کرده است که: سعید بن مسیب از حضرت امام زین العابدین (عليه‌السلام ) سؤال کرد که: امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) چند سال از عمرش گذشته بود در روزی که مسلمان شد؟ حضرت فرمود: مگر او هرگز کافر بود؟ روزی که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به رسالت مبعوث شد او ده سال داشت و در آن روز کافر نبود و بر همه کس در ایمان به خدا و رسول آوردن و نماز کردن سبقت گرفت به سه سال و بعد از سه سال دیگران ایمان آوردند، و اول نمازی که با رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) کرد و دو رکعت نماز ظهر بود و حق تعالی در

____________________

1-اعلام الوری 64 و 66.

2-مناقب ابن شهر آشوب 1/225 - 226.

۴۰