حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60412
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60412 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

من گذشته بود که بغیر از خدا کسی بر آنها اطلاع نداشت برای من نقل کرد و من به آن سبب مسلمان شدم(1) .

و ایضا شیخ طبرسی از سعید بن مسیب روایت کرده است که: مردی از مشرکان که در جنگ حنین حاضر بود برای من نقل کرد که: چون ما با لشکر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ملاقات کردیم در آن جنگ به قدر دوشیدن گوسفندی لشکر مسلمانان در برابر ما نایستادند که گریختند، چون ایشان را گریزاندیم ایشان را تعاقب کردیم تا رسیدیم به رسول خدا که بر استر اشهبی سوار بود و ایستاد بود، چون به نزدیک آن حضرت رسیدیم مردان سفید روئی رو به ما آوردند و گفتند: شاهت الوجوه قبیح باد روهای شما برگردید، پس ما برگشتیم و مسلمانان از پی ما برگشتند، و ما دانستیم که ایشان ملائکه بودند(2) .

و به سند موثق از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: در روز حنین چهار هزار اسیر و دوازده هزار شتر بدست مسلمانان آمد بغیر آنچه از سایر اموال بدست ایشان آمد که عدد آنها را خدا می داند، و حضرت اموال و سبایا را به جعرانه فرستاد با بدیل بن روقا و خود با لشکر تعاقب کفار نمود؛ و گویند که صد نفر از مشرکان در آن جنگ کشته شدند(3) .

و زهری روایت کرده است که: در آن جنگ شش هزار اسیر بدست مسلمانان آمد و حساب اموال و مواشی و انعام را خدا می داند که چه مقدار بود(4) .

و شیخ مفید و شیخ طبرسی روایت کرده اند که: چون حق تعالی جمعیت مشرکان را در حنین به تفرق مبدل گردانید، بقیة السیف ایشان دو طایفه شدند، پس اعراب و هر که تابع ایشان شد به اوطاس رفتند، و قبیله ثقیف و هر که تابع ایشان شد به طایفه رفتند و مالک بن عوف با ایشان رفت و در قلعه طایف متحصن شدند، پس حضرت ابو عامر اشعری را با

____________________

1-رجوع شود به اعلام الوری 115 و خرایج 1/117 و 118 و مغازی 3/909 - 910 و دلائل النبوة 5/145 با تفاوتهایی اندک.

2-مجمع البیان 3/19.

3-رجوع شود به اعلام الوری 116 و مجمع البیان 3/19.

4-مجمع البیان 3/19؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/264.

۴۰۱

ابو موسی اشعری و گروهی بسوی اوطاس فرستاد و ابو سفیان بن حرب ملعون را بسوی طایف فرستاد.

اما ابو عامر پس علم را گرفت و پیش رفت و جهاد کرد تا کشته شد، و مسلمانان ابو موسی را گفتند که: تو پسر عم امیری و او کشته شد تو علم را بردار و جنگ کن، پس ابو موسی علم را گرفت ومسلمانان جنگ کردند تا فتح کردند؛ و اما ابو سفیان پس ثقیف با او جنگ کردند و او گریخت و به خدمت حضرت آمد و گفت: مرا با جماعتی فرستادی که به استعانت ایشان دلو آب از چاه نمی توان کشید از هذیل و اعراب و به این سبب من گریختم، حضرت متعرض جواب او نشد و خود با عسکر نصرت اثر در ماه شوال به دولت و اقبال متوجه طایف شد و زیاده از دو روز ایشان را محاصره کرد و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را با گروهی فرستاد که هر چه را بیابند پامال کنند و هر بتی را بیابند بشکنند، چون حضرت متوجه شد لشکر گرانی از قبیله خثعم به جنگ آن حضرت آمدند و در اول صبح که هوا تاریم بود و التقاء فریقین واقع شد و مردی از دلیران ایشان که او را شهاب می گفتند از لشکر ایشان بیرون آمد و مبارز طلبید، حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: کیست که متعرض مبارزه او شود؟ هیچکس جواب نگفت، چون حضرت دید که کسی جرات بر مبارزه او نمی کند خود برخاست که به جنگ او رود، پس ابو العاص بن ربیع که شوهر زینب خاتون بود پیش آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من می روم و کفایت شر او می کنم، حضرت فرمود که: نه من می روم و اگر کشته شوم تو امیر لشکر باش، و چون شهاب الله ثاقب به نزدیک آن شهاب خایب رسید او را به یک ضربت به جهنم فرستاد و لشکر او را گریزاند و رفت و جمیع بتهای ایشان را شکست و به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مراجعت نمود و هنوز حضرت مشغول محاصره اهل طایف بود، چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن حضرت را دید تکبیر فتح گفت و دست حضرت را گرفت و با او به خلوت به کناری رفت و راز دور و درازی با آن حضرت گفت(1) .

____________________

1-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/151 - 152 و اعلام الوری 116 - 117 و مجمع البیان 3/19.

۴۰۲

و خاصه و عامه به طرق بسیار از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده اند که: چون حضرت سید انبیاء با اشراف اوصیا خلوت کرد و با او راز می گفت، رئیس اشقیا عمر بن الخطاب پیش رفت و گفت: به او راز می گوئی به خلوت و ما را دور می کنی؟

حضرت فرمود: ای عمر! من با او راز نگفتم بلکه خدا با او راز گفت(1) .

عمر از روی غضب برگشت و گفت: این هم مثل آن است که در روز حدیبیه به ما گفتی که داخل مسجد الحرام خواهید شد و داخل نشدیم و برگشتیم.

حضرت از عقب او صدا زد که: من کی گفتم که در آن سال داخل خواهید شد؟ و آخر داخل شدید.

پس از قلعه طایف نافع بن غیلان با جماعتی از ثقیف بیرون آمدند و حضرت رسول حضرت امیر (عليه‌السلام ) را به جنگ ایشان فرستاد و در وادی وج ایشان را ملاقات کرد و نافع را به قتل رسانید و مشرکان گریختند، و از کشته شدن نافع و گریختن آن جماعت رعب عظیم در دل اهل قلعه افتاد و جمعی از ایشان از قلعه به زیر آمدند و مسلمان شدند(2) .

و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: در ایام محاصره طایف جماعتی از غلامان اهل قلعه به زیر آمدند و مسلمان شدند، یکی از آنها ابو بکره بود که غلام حارث بن کلده بود، و دیگری منبعث که نام او مضطجع بود و حضرت او را منبعث نام کرد، و دیگری وردان که غلام عبد الله بن ربیعه بود.

چون گروه طایف به خدمت آمدند و مسلمان شدند گفتند: یا رسول الله! غلامان ما که به نزد تو آمده اند به ما پس ده، حضرت فرمود: نمی دهم، ایشان آزاد کرده های خدایند(3) .

____________________

1-اعلام الوری 117؛ ارشاد شیخ مفید 1/153. و نیز رجوع شود به سنن ترمذی 5/597 و مناقب ابن المغازلی 143 - 145 و تاریخ بغداد 7/402 و کفایة الطالب 328 و اسد الغابة 4/101 و جامع الاصول 9/474.

2-اعلام الوری 116 و 117.

3-رجوع شود به اعلام الوری 116 و دلائل النبوة 5/159 و مغازی 3/931 - 932.

۴۰۳

و شیخ مفدی از عبد الرحمن بن عوف روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اهل طایف را محاصره نمود، ده روز یا هفده روز قلعه مفتوح نشد، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوار شد در وقت گرمی هوا و فرمود: ایها الناس! من شفیع شما و فرط شمایم و وعدگاه من و شما و حوض کوثر است و مشا را در باب عترت و اهل بیت خود وصیت به خیر می کنم؛ پس فرمود: بحق آن خداوندی که جانم بدست قدرت اوست که البته بر پا دارید نماز را و بدهید زکات را یا می فرساتم بسوی شما مردی را که از من باشد و بمنزله جان من باشد تا گردنهای شما را بزند و فرزندان شما را اسیر کند.

پس بعضی از مردم گمان کردند که آن مرد ابو بکر است و بعضی گمان کردند کهعمر است، پس دست علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را گرفت و گفت: آن مرد این است(1) .

و ایضا شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از جنگ هوازن فارغ شد به نزد قلعه طایف رفت و اهل وج را چند روز محاصره کرد، پس ایشان التماس کردند که: از سر قلعه ما بر خیز تا رسولان ما به نزد تو آیند و با تو شرطها بکنند، حضرت چون به مکه آمد رسولان ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: مسلمان می شویم اما قبول نماز و زکات نمی کنیم، حضرت فرمود: خیری نیست در دینی که در آن رکوع و سجود نباشد، بحق آن خداوندی که جانم در قبضه قدرت اوست که البته بر پا می دارید نماز را و می دهید زکات را و اگر نه می فرستم بسوی شما مردی را که از من بمنزله جان من است تا بزندگان مردان شما را و اسیر کند فرزندان شما را؛ پس دست علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را گرفت و بلند کرد و گفت: این است آنکه گفتم. چون آن جماعت برگشتند به طایفه و خبر دادند ایشان را به آنچه از حضرت شنیده بودند ایشان اقرار کردند به نماز و اقرار کردند به هر شرطی که حضرت بر ایشان گرفت، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: هیچ اهل مملکتی و امتی بر من عاصی نمی شوند مگر

____________________

1-در کتب شیخ مفید که در دسترس ما بود یافت نشد؛ امالی شیخ طوسی 504 روزهای محاصره را 18 و 19 روز ذکر نموده است.

۴۰۴

آنکه بسوی ایشان می افکنم تیر خدا را، گفتند: یا رسول الله! تیر خدا کدام است؟ فرمود: علی بن ابی طالب است نفرستاده ام او را در هیچ لشکری مگر آنکه دیدم که جبرئیل از جانب راست او می رفت و میکائیل از جانب چپ او می رفت و ملکی از پیش او می رفت و ابری او را سایه می کرد تا حق تعالی آن حبیب و دوست مرا نصرت و یاری می داد(1) .

و قطب راوندی روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محاصره نمود اهل طایف را، عیینة بن حصین گفت: مرا رخصت دهید تا به نزد اهل قلعه روم و با ایشان سخن بگویم، چون حضرت او را رخصت داد و داخل قلعه شد گفت: مرا امان می دهید که به نزدیک شما آیم و سخنی چند بگویم؟ گفتند: بلی، و ابو محجن او را شناخت پس گفت: نزدیک بیا. چون داخل شد بر ایشان گفت: پدر و مادرم فدای شما باد مرا خوشحال کرد آنچه دیدم از شما، و در میان عرب بغیر شما کسی نیست، بخدا سوگند که در میان اصحاب محمد مثل شمائی نیست و مقام ایشان اندکی واقع شد و طعام شما بسیار است و آب شما وافر است، صبر کنید و قلعه را مدهید.

چون بیرون رفت قبیلعه ثقیف به ابو محجن گفتند: ما نخواستیم داخل شدن او را بر ما و می ترسیم که خبر دهد محمد را به خللی که مشاهده کرده باشد در ما یا در قلعه ما، ابو محجن گفت که: من او را بهتر می شناسم از شما، در میان ما کسی نیست که عدواتش نسبت به محمد مثل او باشد هر چند در ماین لشکر اوست.

چون برگشت بسوی رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفت: من به ایشان گفتم که داخل شوید در اسلام بخدا سوگند که محمد از میان دیار شما بیرون نمی رود تا شما از قلعه بیرون آئید پس امانی از آن حضرت از برای خود بگیرید؛ و ایشان را بسیار ترسانیدم.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: دروغ می گوئی، و چنین و چنان گفتی به ایشان - و آنچه گفته بود حضرت به او نقل کرد - و گروهی از صحابه او را معاتبه کردند و او نادم

____________________

1-امالی شیخ طوسی 504 - 505.

۴۰۵

و پشیمان شد و گفت: استغفار می کنم از خدا و توبه می کنم و دیگر چنین نخواهد کرد(1) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در باب اهل قلعه طایف با اصحاب خود مشورت فرمود، سلمان فارسی گفت: یا رسول الله! من چنان مصلحت می دانم که منجنیقی نصب کنید بر قلعه ایشان، پس حضرت امر فرمود که منجنیقی ساختند دو دبه بر آن نصب کردند، پس اهل قلعه آتشی انداختند و دبه ها را سوختند؛ پس حضرت امر فرمود که درختان انگور ایشان را قطع کرند و سوزاندند، سفیان بن عبد الله ثقفی از بالای قلعه ندا کرد که: چرا مالهای ما را قطع می کنی اگر تو بر ما غالب شوی مال تو خواهد بود و اگر تو غالب نشوی از برای خدا و رحم، مال ما را واگذار؛ پس حضرت فرمود: وا می گذارم از برای خدا و رحم(2) .

و روایتی وارد شده است که: محاصره رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اهل طایف را سی شب شد یا نزدیک به آن، پس برگشت و بعد از آن گروه اهل طایف آمدند و مسلمان شدند(3) .

شیخ طوسی به سند معتبر از ابوذر روایت کرده است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در وقتی که رسولان اهل طایف به خدمت آن حضرت آمده بودند فرمود: بخدا سوگند که یا نماز را بر پا می دارید و زکات را ادا می کنید یا می فرستم بر شما مردی را که بمنزله جان من است و خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند تا شمشیر بر سر شما فرود آورد، پس گردن کشیدند برای این فضیلت اصحاب رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، پس حضرت دست علی بن ابی طالب را گرفت و بلند کرد و فرمود که: این است آن مرد؛ پس ابو بکر و عمر گفتند: ما ندیده بودیم هرگز فضیلتی برای کسی مثل آنکه امروز از برای علی دیدیم(4) .

و در احادیث معتبره از طریق خاصه و عامه منقول است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام )

____________________

1-خرایج 1/118 - 119.

2-اعلام الوری 117؛ مغازی 3/927 - 928.

3-اعلام الوری 118؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/264.

4-امالی شیخ طوسی 579.

۴۰۶

در روز شوری از جمله حجتهای خود فرمود که: سوگند می دهم شما را بخدا که آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حق او گفته باشد که دست باز می دارند بنو ولیعه از معارضه من یا می فرستم بسوی ایشان مردی را که بمنزله جان من است و طاعت او طاعت من و معصیت او معصیت من است که ایشان را به شمشیر فروگیرد بغیر از من؟ همه گفتند: نه(1) .

پس فرمود که: سوگند می دهم شما را بخدا که آیا در میان شما کسی هست که در روز طایف رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با او راز گفته باشد پس ابو بکر و عمر گفته باشند که: با علی راز می گوئی و از ما پنهان می داری، حضرت در جواب ایشان فرموده باشد که: من خود با او راز نگفتم بلکه خدا مرا امر کرد با او راز بگویم بغیر از من؟ گفتند: نه(2) .

و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت از محاصره طایف برگشت، با اصحاب خود بسوی جعرانه آمد و در آنجا غنیمتهای روز حنین را قسمت نمود در میان آن جماعتی که تالیف قلب ایشان می نمود از قریش و سایر عرب و به انصار قلیلی و کثیری از آن غنیمت نداد. و بعضی گفته اند که: به انصار اندکی داد و اکثر را به نو مسلمان شدگان داد برای تالیف قلب ایشان.

و گفته اند: ابو سفیان بن حرب را صد شتر داد، و معاویه پسر او را صد شتر داد، و حکیم بن حزام را که از قبیله بنی اسد بود صد شتر داد، و نضر بن حارث را صد شتر داد، و علاء بن حارثه ثقفی را صد شتر داد، و حارث بن هشام را صد شتر داد، و جبیر بن مطعم را صد شتر داد و مالک بن عوف را صد شتر داد.

و بعضی گفته اند که: علقمة بن علاثه، و اقرع بن حابس، و عیینة بن حصن هر یک را صد شتر داد، و عباس بن مرداس شاعر را چهار شتر داد پس عباس در غضب شد و شعری چند گفت متضمن شکایت از آن حضرت، چون آن خبر به حضرت رسید حضرت

____________________

1-خصال 555؛ مناقب خوارزمی 222.

2-احتجاج 1/327.

۴۰۷

امیر المؤمنین را گفت: یا علی! عباس را ببر و زبانش را قطع کن، عباس گفت: چون علی دست مرا گرفت و برد گفتم: یا علی! آیا زبان مرا خواهی برید؟ حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: آنچه پیغمبر فرموده است در باب تو به عمل خواهم آورد، پس پاره ای دیگر که راه رفتیم بار دیگر گفتم: یا علی! زبان مرا خواهی برید؟ باز حضرت همان جواب داد. گفت: تا آنکه مرا داخل حظیره ای کرد از حظیرها که در آنها شتران بودند و فرمود که: از چهار شتر تا صد شتر هر قدر می خواهی از برای خود اختیار کن، من گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد چه بسیار کریم و بردبار و دانا ونیکو کردارید؛ پس علی فرمود که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چهار تشر به تو داد و تو را با مهاجران قرار داد، اگر خواهی چهار شتر را بگیر و با مهاجران در فضیلت شریک باش، و اگر خواهی صد شتر را بگیر و با آنها که صد شتر گرتفه اند رفیق باش، من به علی گفتم که: آنچه تو می فرامئی من اختیار می کنم، حضرت فرمود: مصلحت تو را در آن می بینم که چهار شتر بگیری و با مهاجران باشی. پس عباس راضی شد و برگشت.

و گروهی از انصار از این قسمت برنجیدند و سخنان قبیح از ایشان صادر شد تا آنکه بعضی از ایشان گفتند که: در روز احتیاج با ما بود امروز که خویشان و پسر عمان خود را دید ما را فراموش کرد، چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) این حال را در انصار مشاهده کرد حکم فرمود که انصار در یک موضع بنشینند و کسی غیر ایشان ننشیند. پس آن حضرت غضبناک بسوی ایشان آمد و کسی بغیر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با آن حضرت نبود. پس فرمود: آیا من نبودم که بسوی شما آمدم در هنگامی که همه در کنار گودال آتش جهنم بودید و حق تعالی به برکت من شما را نجات داد؟ گفتند: بلی خدا و رسول را بر ماست منت و نعمت و احسان.

و باز فرمود: آیا من نبودم که بسوی شما آمدم و همه دشمنان یکدیگر بودید و شمشیرها بر روی یکدیگر کشیده بودید و حق تعالی به برکت من الفت در میان دلهای شما افکند؟ همه گفتند: بلی یا رسول الله.

باز فرمود: آیا من نبودم که بسوی شما آمدم در وقتی که ذلیل و قلیل بودید و حق تعالی

۴۰۸

به برکت من شما را بسیار و عزیز گردانید؟

و از این باب نعمتهای خود را بسیار بر ایشان شمرد و ساکت شد؛ پس فرمود: چرا جواب من نمی گوئید؟

ایشان گفتند: چه جواب گوئیم تو را یا رسول الله؟ پدران و مادران ما همه فدای تو باد، تو را است منت و فضل و احسان بر ما و بر جمیع عالمیان.

حضرت فرمود که: اگر خواهید می توانید گفت که: قوم تو، تو را راندند و تکذیب تو کردند و ما تثدیق تو کردیم و تو را جا دادیم، و ترسان بسوی ما آمدی و ما تو را ایمن گردانیدیم.

پس صدای همه به گریه بلند شد و پیرامون ایشان به خدمت حضرت برخاستند و دست و پا و زانوی مبارکش را بوسیدند و گفتند: راضی شدیم از خدا و رسول خدا و اینک مالهای ما همه از توست، اگر خواهی در میان قوم خود قسمت کن.

پس حضرت فرمود: ای گروه انصار! آیا دلگیر شدید از من برای آنکه قسمت کردم مالی را در میان گروهی که تازه به اسلام آمده بودند به جهت آنکه دل ایشان را به اسلام مایل گردانم و اعتماد بر قوت ایمان شما کردم و شما را به حسن اعتقاد شما گذاشتم؟ آیا راضی نیستید که دیگران گوسفندان و شتر ببرند و رسول خدا سهم شما باشد و شما او را در سهم خود ببرید؟

پس رسول خدا فرمود که: انصار مخصوصا منند و صندوق راز منند، اگر همه مردم به یک وادی بروند و انصار به راه دیگر بروند، هر آینه من به راه انصار خواهم رفتن و از ایشان جدا نخواهم شدن، خداوندا! بیامرز انصار را و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را(1) .

کلینی و عیاشی به سند حسن از زراره روایت کرده اند که از حضرت امام

____________________

1-رجوع شود به اعلام الوری 118 - 120 و ارشاد شیخ مفید 14م 1/5 - 148 و سیره ابن هشام 4/492 - 493 و 498 - 499.

۴۰۹

محمد باقر (عليه‌السلام ) پرسید از مولفة قلوبهم حضرت فرمود: ایشان گروهی بودند که خدا را به یگانگی پرستیدند و ترک کردند عبادت بتها را و لا اله الا الله و محمد رسول الله گفتند و با این حال شک داشتند به آنچه حضرت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برای ایشان می آورد، پس حق تعالی امر کرد پیغمبرش را که الفت دهد دلهای ایشان را به مال و نوال شاید اسلام ایشان نیکو گردد و ثابت قدم گردند و در دینی که داخل شده اند در آن و اقرار به آن کرده اند، و بدرستی که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز حنین تالیف کرد دلهای سرکده های عرب را و اکابر قریش و مضر را مثل ابو سفیان حرب و عیینة بن حصین و اشباه ایشان از مردمان؛ پس در غضب شدند انصار و جمع شدند بسوی سعد بن عباده، پس حضرت ایشان را آورد بسوی جعرانه پس سعد بن عباده گفت: یا رسول الله! رخصت می دهی مرا در سخن گفتن؟ فرمود: بلی.

سعد گفت: اگر این امری که از تو صادر شد که قسمت کردی مالها را در میان قوم خود امری است که خدا فرستاده است، ما راضی شذین؛ و اگر خدا نفرستاده است، ما راضی نیستیم.

پس رو کرد بسوی انصار و فرمود که: آیا همه چنین می گوئید که سید شما سعد بن عباده گفت؟ ایشان گفتند: سید ما خدا و رسول خداست.

پس حضرت بار دیگر از ایشان از ایشان پرسید تا آنکه در مرتبه سوم گفتند که: ما نیز آن را می گوئیم که سعد گفت.

پس حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) فرمود که: از آن روز که از انصار این سخن صادر شد نور ایمان ایشان پست شد، پس حق تعالی سهمی در قرآن برای مولفة قلوبهم مقرر فرمود(1) .

و چون سال دیگر شد دو برابر آن غنیمت که در حین گرفته بودند به برکت تالیف قلب آن جماعت بهم رسید و گروه بسیار به اسلام در آمدند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خطبه ای

____________________

1-کافی 2/411؛ تفسیر عیاشی 2/91 - 92.

۴۱۰

خواند و فرمود: ای اگروه مردمان! آنچه من کردم بهتر بود یا آنچه شما می گفتید؟ اکنون چندین برابر آنچه به ایشان دادم در روز حنین برای من آوردند و گروه بسیار به اسلام در آمدند، بحق آن خداوندی که جان محمد در دست قدرت اوست که من دوست می دارم که نزد من آنقدر مال باشد که به هر کس دیه او را بدهم تا مسلمان شود(1) .

و عیاشی به سند دیگر روایت کرده است که: در روز قسمت حنین مردی از انصار گفت: این چه قسمت است که پیغمبر می کند؟ خدا هرگز چنین قسمتی را نخواهد! پس یکی از صحابه به او گفت: ای دشمن خدا! آیا در حق رسول خدا چنین سخن می گوئی؟ و به خدمت حضرت آمد و سخن آن انصاری را نقل کرد، پس حضرت فرمود: برادرم موسی (عليه‌السلام ) را قوم او زیاده از این آزار کردند و او از برای خدا صبر کرد؛ و حضرت در روز حنین به هر مردی از مولفة قلوبهم صد شتر داد(2) .

و شیخ مفید و شیخ طبرسی و سایر محدثان خاصه و عامه روایت کرده اند از ابو سعید خدری و غیر او که: در روز حنین که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قسمت غنیمتها می فرمود، مردی از بنی تمیم که او را ذو الخویصره می گفتند به خدمت آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله! عدالت کن در قسمت کردن.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت نکنم کی عدالت خواهد کرد؟

پس عمر بن خطاب گفت: یا رسول الله! مرا رخصت بده که او را گردن بزنم.

حضرت فرمود: بگذار او را که او اصحابی چند خواهد داشت که شما نمازهای خود را در جنب نماز ایشان کم خواهید شمرد و روزه خود را در جنب روزه ایشان حقیر خواهید دانست و پیوسته قرآن خواهند و قرآن ایشان از گردن ایشان بالاتر نخواهد رفت و از اسلام بیرون خواهند خواهند رفتن چنانکه تیر از نشانه بدر می رود، و علامت ایشان مرد سیاهی خواهد بود که بر یکی از بازوهای او گوشتی مانند پستان زنان آویخته باشد،

____________________

1-تفسیر عیاشی 2/92.

2-تفسیر عیاشی 2/92.

۴۱۱

و ایشان خروج خواهند کرد بر بهترین گروهی از مردمان.

ابو سعد گفت: گواهی می دهم که این سخن را از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنیدم و گواهی می دهم که در خدمت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) بودم در جنگ خوارج و شنیدم که آن حضرت امر کرد که در میان جنگ گاه گردیدند و آن مرد را پیدا کردند با آن علامتی که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خبر داده بود(1) .

و ایضا شیخ طبرسی روایت کرده است که: در روز حنین که حضرت قسمت غنیمت می فرمود، چون غنیمت آخر شد حضرت سوار و مردان از پیش می دویدند و یم گفتند: یا رسول الله! قسمتی به ما بده، تا آنکه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را ملجا کردند بسوی درختی و ردا از دوش مبارکش کشیدند، پس آن جناب فرمود که: ایها الناس! پس دهید ردای مرا، بحق آن خداوندی که جانم بدست قدرت اوست که اگر به عدد درختان زمین نزد من شتر و گاو و گوسفند باشد هر آینه همه را قسمت کنم میان شما و مرا بخیل و ترسان نخواید یافت؛ پس حضرت موئی از کوهان شتری کند و فرمود: بخدا سوگند که از غنیمت شما به قدر این مو مصرف نشدم بغیر از خمس و آن را نیز به شما می دهم، پس از غنیمت چیزی خیانت مکنید و پس دهید آنچه برده اید اگر چه به قدر سوزن و ریسمان باشد، بدرستی که دزدی غنیمت موجب عیب و عار و باعث دخول نار است.

پس مردی از انصار برخاست و قدری از رشته تابیده آورد و گفت: یا رسول الله! این را برداشه بودم که جل شترم را با آن بدوزم.

فرمود: آنچه حق من بود از آن گذشتم.

آن مرد گفت: هر گاه کار چنین تنگ است مرا احتیاجی به این رشته نیست؛ و از دست خود انداخت.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ماه ذیقعده از جعرانه متوجه مکه معظمه گردید و احرام

____________________

1-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/148 - 149 و اعلام الوری 121 و خرایج 1/68 و صحیح مسلم 2/744 - 745 و دلائل النبوة 6/427 و تفسیر بغوی 2/301 - 302 و مناقب خوارزمی 182.

۴۱۲

به عمره بست و بعد از فارغ شدن از عمره بسوی مدینه برگشت و معاذ بن جبل را امیر اهل مکه نمود؛ و به روایت دیگر عتاب بن اسید را والی گردانید و معاذ بن جبل را با او گذاشت که مسائل دین را تعلیم اهل مکه نماید(1) .

و ابن بابویه به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: هیچ روز بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دشوارتر از روز حنین نگذشت به سبب آنکه اکثر قبائل عرب در آن جنگ اتفاق بر عدوات آن حضرت نموده بودند(2) .

و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: از جمله سبی ها که در حنین گرفته بودند دختر حلیمه دایه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، چون او را در بالای سر حضرت بازداشتند گفت: من خواهر تو، دختر حلیمه ام که مرا اسیر کرده اند. حضرت ردای مبارک خود را برای او پهن کرد و او را روی او نشاند و با او بسیار سخن گفت و احوال بسیار از او سوال نمود(3) .

و به روایت معتبر دیگر: چون برادرش را آوردند اینقدر تعظیم نفرمود که آن دختر را فرمود، از سبب آن رسیدند، فرمود: آن دختر نسبت به پدر و مادر خود نیکوکارتر بود(4) .

پس شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون گروه هوا زن در جعرانه به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسیدند و مسلمان شدند گفتند: یا رسول الله! ما را اصلی و عشیره ای هست و بر تو مخفی نیست بلا و شدتی که ما را دریافته است پس منت گذار بر ما تا خدا منت گذارد بر تو، پس خطیب ایشان برخاست و او را زهیر بن صرد می گفتند و گفت: یا رسول الله! اگر ما شیر داده بودیم حارث بن ابی شمر یا نعمان بن منذر را و بعد از آن بر ما دست می یافتند چنانکه تو بر ما دست یافته ای هر آینه احسان بسیار به ما می کردند و تو از همه کس نیکوتری و در این حظیرها خاله های تو و دختران خاله های تو و محافظت کنندگان تو

____________________

1-اعلام الوری 121 - 122.

2-علل الشرایع 462، و در آن بجای حنین، خیبر ذکر شده است.

3-اعلام الوری 120. و نیز رجوع شود به مغازی 3/913 و تاریخ طبری 2/171.

4-کافی 2/161.

۴۱۳

و دختران محافظت کنندگان تو اسیر و در بندند و ما از تو مالی طلب نمی کنیم بلکه زنان و فرزندان خود را طلب می کنیم؛ و پیش از آمدن ایشان حضرت بسیاری از اسیران را در میان صحابه قسمت کرده بود، چون خواهرش با او سخت گفت و شفاعت ایشان کرد میان صحابه قسمت کرده بود، چون خواهرش با اوس خت گفت شفاعت ایشان کرد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: نصیب خود را و نصیب فرزندان عبد المطلب را به تو بخشیدم اما آنچه از سایر مسلمانان است تو خود از آنها شفاعت کن به حق من بر ایشان شاید ببخشند. چون آن حضرت نماز ظهر ادا فرمود دختر حلیمه برخاست و سخن گفت و همه از برای رعایت حضرت اسیران ایشان را بخشیدند بغیر از اقرع بن حابس و عیینة بن حصن که ایشان ابا کردند از بخشیدن و گفتند: یا رسول الله! این قوم از ما نزان بسیار اسیر کرده اند و ما زنان ایشان را پس نمی دهیم، پس حضرت فرمود برای حصه ایشان در میان اسیران قرعه بیندازند؛ و فرمود: خداوندا! نصیب ایشان را پست گردان؛ پس نصیب یکی از ایشان خادمی افتاد از بنی عقیل و نصیب دیگری خادمی افتاد از بنی نمیر، چون ایشان نصیب خود را چنین دیدند ایشان نیز بخشیدند.

و اما زنانی که پیشتر قسمت شده بودند، فرمود: هر که دست از نصیب خود بردارد اول غنیمتی که بهم رسید من شش فریضه به او می دهم؛ پس همه مردان و زنان و فرزندان ایشان را پس دادند.

پس دختر حلیمه شفاعت کرد نزد آن حضرت در حق مالک بن عوف، و حضرت شفاعت او را قبول کرد و فرمود: اگر او به نزد ما بیاید در امان است، پس او به خدمت حضرت آمد و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مالش را به او رد کرد و صد شتر نیز به او بخشید(1) .

و روایت کردهاند که: حضرت در روزی که سبی ها را در وادی اوطاس قسمت فرمود امر کرد که ندا کنند در میان مردم که زنان حامله را جماع نکنند تا وضع حمل ایشان بشود و زنان غیر حامله را جماع نکنند تا یک حیض ببینند(2) .

____________________

1-اعلام الوری 120 - 121.

2-مجمع البیان 3/19.

۴۱۴

و در بعضی از کتب معتبره مذکور است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سال هشتم هجرت ملیکه کندیه را تزویج نمود و پدر او در روز فتح مکه کشته شده بود، پس بعضی از زنان پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به او گفتند: تو شرم نمی کنی که زن یک شخصی می شوی که پدرت را کشته است؟ و آن بی سعادت به این سبب اظهار کراهت از حضرت نمود و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مفارقت او را اختیار کرد(1) .

و گفته است(2) : در این سال ابراهیم فرزند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ماه ذیحجه از ماریه متولد شد و قابله او آزاد کرده رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زوجه ابو رافع بود، پس قابله به نزد شوهر خود ابو رافع آمد و او را خبر داد که برای حضرت پسری متولد شد، ابو رافع به خدمت حضرت آمد و این بشارت را به آن حضرت رسانید، حضرت غلامی به او بخشید و آن فرزند را ابراهیم نام کرد و در روز هفتم برای او عقیقه کشت و سرش را تراشید و به وزن موی سرش نقره تصدیق نمود بر مساکین و مویش را فرمود در زمین دفن کردند و زنان انصار در شیر دادن او نزاع کردند، پس حضرت او را به ام برده دختر منذر بن زید داد که او را شیر بدهد(3) .

و گویند: در این سال زینب دختر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وفات یافت(4) .

و در این سال کعب بن عمیر را بسوی ذات اطلاع شام فرستاد و او و اصحابش شهید شدند(5) .

و در این سال عیینة بن حصن را بسوی بنی العنبر فرستاد و بر ایشان غارت آوردند و زنان ایشان را اسیر کردند(6) .

____________________

1-الاصابة 8/320. و نیز رجوع شود به طبقات ابن سعد 8/117.

2-از بحار الانوار 21/183 معلوم می شود که منظور علامه مجلسی از گفته است کازرونی می باشد.

3-طبقات ابن سعد 1/107 - 108؛ المنتظم 3/345.

4-المنتظم 3/349؛ العبر 1/9.

5-مغازی 2/752؛ المنتظم 3/316؛ کامل ابن اثیر 2/272 - 273 و در آنها بجای اطلاع،اطلاع ذکر شده است.

6-کامل ابن اثیر 2/273.

۴۱۵

باب چهل و پنجم در بیان غزوه تبوک و قصه عقیه و مسجد ضرار است

۴۱۶

۴۱۷

علی بن ابراهیم روایت کرده است که: قافله ای در تابستان از جانب شام به مدینه آمدند و فرشها و طعامها برای اهل مدینه آوردند که بفروشند، و در مدینه شهرت دادند که لشکر روم جمعیت کرده اند و اراده دارند که به جنگ رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیایند با لشکر عظیمی و هر قل پادشاه روم با لشکر خود متوجه شده است و قبائل غسان و حزام و فهر و عامله را با خود متفق گردانیده است و لشکر او به بلقا رسیده اند و هر قل به حمص رسیده است. پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امر فرمود اصحاب خود را که مهیای جنگ تبوک شوند (تبوک از جمله بلاد بلقا بود) و فرستاد بسوی قبائلی که در حوالی مدینه بودند و بسوی مکه بسوی هر که مسلمان شده بود از قبائل خزاعه و مزینه و جهینه و ایشان را دعوت بسوی جهاد نمود، و لشکر خود را امر فرمود بیرون رفتند و در ثنیة الوداع خیمه زدند و امر فرمود مالداران را که اعانت کنند مردم پریشان را بر آن سفر، پس هر که چیزی داشت به نزد حضرت آورد که حضرت تهیه آن سفر بفرماید.

پس حضرت خطبه ای خواند و بعد از حمد و ثنای حق تعالی فرمود: ایها الناس! بدرستی که راست ترین سخن، کتاب خداست؛ و بهترین گفتار، کلمه تقوی است؛ و بهرتین ملتها، ملت ابراهیم است؛ و بهترین سنتها، سنت محمد است؛ و شریف ترین سخنان، ذکر خداست؛ و بهترین قصه ها قرآن است؛ و بهترین امور، میانهای آن است؛ و بدترین امور، بدعتهاست؛ و بهترین هدایتها، هدایت پیغمبران است؛ و بهترین کشته شدنها، کشته شدن شهیدان است؛ و بدترین گمراهیها، گمراهی بعد از هدایت است؛ و بهترین عملها، عملی است که در آخرت نفع بخشد؛ و بهترین هدایتها، چیزی است که متابعت او کرده شود؛ و بدترین کوریها، کوری دل است؛ و دست بالا به از دست زیر است یعنی دست دهنده بهتر

۴۱۸

از دست گیرنده است؛ و مالی که کم باشد و کافی باشد بهتر از مالی است که بسیار باشد است؛ و بدترین پشیمانیها، روز قیامت است؛ و از مردمان جمعی هستند که حاضر نمی شوند بسوی جمعه مگر اندکی و بعضی هستند که یاد خدا نمی کنند مگر گاهی؛ و بدترین خطاکاران، زبان دروغ است؛ و بهترین بی نیازی، بی نیازی نفس است؛ و بهترین توشه ها، پرهیزکاری است از عذاب خدا؛ و سر حکمت، ترسیدن از خداست؛ و بهترین چیزی که در دل آدمی افتند، یقین است؛ و شک در دین کردن، از کفر است؛ و دوری از حق(772) ، از عمل جاهلیت است؛ و دزدی از غنیمت پاره ای از آتش جهنم است؛ و مستی، زبانه جهنم است؛ و شعر، از شیطان است؛ شراب، جامع جمیع گناهان است؛ و زنان، دامهای شیطانند؛ و جوانی شعبه ای است از دیوانگی؛ و بدترین کسبها، کسب ربا است؛ و بدترین خوردنها، خوردن مال یتیم است؛ و سعادتنمد کسی است که از احوال دیگران پند گیرد؛ و بدبخت، کسی است که خدا او را در شکم مادر بدبخت داند؛ و هر که از مشا هست آخر به موضعی می رود که چهار ذرع است؛ و مدار عمل بر خاتمه آن است؛ و بدترین تفکرها، تفکر دروغ است؛ و هر چه آمدنی است، زود می رسد؛ و عدوات مومنان، فسق است؛ و قتال کردن با ایشان، کفر است؛ و خوردن گوشت مومن به غیبت، معصیت خداست؛ و حرمت مال مومن مثل حرمت خون اوست؛ و هر که عفو کند از بدیهای مردم، خدا از بدیهای او عفو می کند؛ و هر که خشم خود را فرو خورد، خدا او را مزد عظیم می دهد؛ و هر که بر بلاها صبر کند، خدا او را عوض نیکو می بخشد؛ و هر که خواهد عمل نیک خود را به مردم بشنواند، خدا او را نزد مردم رسوا می گرداند؛ و هر که روزه دارد، خدا ثواب او را مضاعف می گرداند؛ و هر که خدا را معصیت کند خدا او را

____________________

1-در مصدر و من لا یحضره الفقیه 4/376 و اختصاص 343 بجای ((دوری از حق، نوحه کردن ذکر شده است.

۴۱۹

عذاب می کند.

پس مکرر فرمود: خداوندا! مرا و امت مرا بیامرز؛ و فرمود: طلب آمرزش می کنم از خدا از برای خود و از برای شما؛ پس ایشان را ترغیب به جهاد فرمود.

و بعد از استماع این خطبه مردم بسیار راغب به جهاد گردیدند و قبایل عرب که ایشان را به جهاد طلبیده بود حاضر شدند و گروهی از منافقان و غیر ایشان از آن جنگ باز ماندند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جد بن قیس را که یکی از منافقان بود دید و فرمود: آیا نمی آئی با ما به این جنگ که شاید اسیری از دختران روم بگیری؟ آن ملعون از روی استهزاء گفت: یا رسول الله! بخدا سوگند که قوم من می دانند در میان ایشان کسی نیست که خواهش زنان بیش از من داشته باشد و من می ترسم که چون با تو بیرون آیم به لشکر روم برسم و دختران ایشان را ببینم ضبط خود نتوانم کرد پس مرا به فتنه مینداز و رخصت بده در مدینه بمانم؛ پس به جماعتی از قوم خود گفت: بیرون مروید در این گرما که بغیر تعب چیزی نیست، پس پسرش به او گفت که: تو به رسول خدا می رسی و چنان سخن می گوئی و با قوم خود چنین می گوئی، بخدا سوگند که در این زودی آیه ای چند در کفر و نفاق تو نازل خواهد شد که تا روز قیامت مردم خوانند و تو را لعنت کنند؛ پس حق تعالی این آیه را فرستاد( مِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِ‌ينَ ) (1) یعنی: از ایشان کسی باشد که گوید: رخصت ده مرا در نیامدن به جنگ و مرا در فتنه مینداز بدرستی که ایشان در فتنه افتاده اند در مستحق عذاب خدا گردیده اند و بدرستی که جهنم احاطه کننده است به کافران.

پس جد بن قیس گفت: گمان می کند محمد که جنگ روم مثل جنگ دیگران است یکی از این گروه بر نخواهند گشت.

چون این آیات نازل شد جد بن قیس و اصحاب او رسوا شدند و عساکر منصوره حضرت از اطراف و جوانب در ثنیة الوداع جمع شدند و حضرت از آنجا بار کرد

____________________

1-سوره توبه: 49.

۴۲۰