حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60436
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60436 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اول چنینی واجب گردانیده بود و بر هر مسلمان در مکه در مدت ده سال که دو رکعت بجا آورند هه نمازها را تا آنکه هجرت کرد بسوی مدینه و علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را در مکه برای امری چند گذاشت که دیگری بغیر او قیام به آنها نمی توانست نمود؛ و بیرون رفتن آن حضرت از مکه در روز اول ماه ربیع الاول بود در روز پنجشنبه در سال سیزدهم بعثت، و نزول مدینه طیبه در روز دوشنبه دوازدهم ماه مزبور بود در وقت زوال شمس داخل شد و در قبا فرود آمد و نماز ظهر و عصر را دو رکعت دو رکعت ادا کرد و نزد قبیله بنی عمرو بن عوف فرود آمد و زیاده از ده روز نزد ایشان ماند - و به روایت دیگر: پانزده روز نزد ایشان ماند(1) - و ایشان عرض کردند که: اگر نزد ما خواهی ماند ما برای تو مسجدی بنا کنیم، فرمود: نه، من اقامت در اینجا نمی کنم و انتظار علی بن ابی طالب می کشم و او را امر کرده ام که به من ملحق شود و به منزلی قرار نمی گیرم و وطنی اختیار نمی کنم تا او نزد من آید و بزودی خواهد آمد انشاء الله.

پس چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آمد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در منازل بنی عمرو بن عوف بود و در همان موضع نزول فرمود و در آن زودی از قبا بسوی قبیله بنی سالم بن عوف انتقال نمود در روز جمعه وقت طلوع آفتاب و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با آن حضرت بود و مسجدی برای ایشان خط کشید و قبله اش را نصب کرد و در آن مسجد با ایشان نماز جمعه را دو رکعت ادا نمود و دو خطبه خواند، و در همان روز داخل مدینه شد و بر همان ناقه سوار بود که در راه بر آن سوار بود، و در همه جا علی (عليه‌السلام ) همراه آن حضرت بود و از آن حضرت جدا نمی شد و به هر قبیله ای از قبایل انصار که می رسید استقبال آن حضرت می کردند و استدعا می کردند که نزد ایشان توقف فرماید و آن حضرت می فرمود: راه ناقه را بگشائید که آن از جانب خداوند و عالمیان مأمور است و به هر جا که خدا آن را مأمور ساخته خواهد رفت، و حضرت مهار ناقه را رها کرده بود و ناقه خود می رفت تا رسید به این موضع - و حضرت امام زین العابدین (عليه‌السلام ) اشاره نمود به آن درگاه مسجد حضرت

____________________

1-اعلام الوری 66.

۴۱

رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که نماز بر جنازه ها در آنجا می کنند - پس ناقه در آنجا ایستاد خوابید و سینه اش را بر زمین گذاشت، حضرت از ناقه فرود آمد و ابو ایوب انصاری مبادرت نمود وا متعه و اسباب حضرت را به خانه خود برد و حضرت در خانه او نزول فرمود تا مسجد را ساختند و خانه آن حضرت و خانه امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را ساختند و ایشان به آن خانه ها نقل فرمودند، در همه این احوال امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در خدمت آن حضرت بود و جدا نشد.

راوی از امام زین العابدین (عليه‌السلام ) پرسید که: فدای تو شوم ابو بکر با آن حضرت بود در هنگامی که به مدینه می آمد، در کجا از آن حضرت جدا شد؟ حضرت فرمود که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در قبا فرود آمد و انتظار قدوم علی می برد ابو بکر گفت: برخیز تا داخل مدینه شویم که اهل مدینه شاد شده اند از آمدن تو و انتظار تو می کشند با برویم و انتظار علی را مکش که او تا یک ماه دیگر نخواهد آمد، حضرت فرمود که: چنین نیست زود خواهد آمد و از این موضع حرکت نمی کنم تا پسر عم من و برادر خدائی خدائی من و محبوبترین اهل بیت من بسوی من آید، او جان خود را فدای من کرد و در رختخواب من خوابید؛ پس ابو بکر در خشم شد و منقبض شد و روترش کرد و حسد عظیم از علی (عليه‌السلام ) بر او داخل شد، و این اول عدواتی بود که از او ظاهر شد برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حق علی (عليه‌السلام ) و اول مخالفتی بود که آن حضرت را کرد، پس از روی غضب از حضرت جدا شد و داخل مدینه شد و حضرت در قبا ماند و انتظار علی می کشید.

راوی پرسید که: در چه وقت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فاطمه را به علی (عليه‌السلام ) تزویج نمود؟ حضرت فرمود که: در مدینه بعد از هجرت به یک سال و در آن وقت عمر شریف فاطمه (عليه‌السلام ) نه سال بود؛ و فرمود که: بعد از بعثت حضرت را از خدیجه فرزندی بغیر فاطمه بهم نرسید، و حضرت خدیجه به یک سال دار فانی را وداع نمود، و چون هر دو از دنیا رفتند از ماندن مکه دلتنگ شد و خوف شدیدی بر آن حضرت مستولی گردید و از کافران قریش بر خود می ترسید، و چون این حال را به جبرئیل (عليه‌السلام ) شکایت کرد حق تعالی بسوی او وحی فرستاد که: بیرون رو از این شهر که اهل آن ستمکارند و هجرت نما بسوی مدینه که

۴۲

تو را امروز در مکه یاوری نیست و با مشرکان جهاد کن، پس در این وقت حضرت متوجه مدینه گردید.

راوی پرسید که: در چه وقت بر مردم چنین نماز مقرر شد که الحال می کنند؟ فرمود که: در مدینه در وقتی که دعوت آن حضرت ظاهر شد و اسلام قوی گردید و حق تعالی مسلمانان جهاد واجب گردانید حضرت به امر الهی در نماز هفت رکعت زیاد کرد: در نماز ظهر و عصر و عشا هر یک دو رکعت، و در نماز شام یک رکعت، و نماز صبح را بر حال خود گذاشت به نحوی که اول واجب شده بود برای آنکه زود می آیند ملائکه روز از آسمان بسوی زمین و زود بالا می رونند ملائکه شب بسوی آسمان پس ملائکه شب و روز هر دو حاضر می بودند با رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در نماز صبح، پس به این سبب حق تعالی فرمود که و قرآن الفجر کان مشهودا(1) حضرت فرمود: یعنی حاضر می شوند در نزد نماز صبح مسلمانان و ملائکه نویسندگان اعمال روز و ملائکه نویسندگان اعمال شب(2) .

و به سند دیگر روایت کرده است که حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: نماز بسیار بکن در مسجد قبا که آن اول مسجدی است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عرصه مدینه در آن نماز کرد(3) .

و در حدیث حسن دیگر فرمود که: مسجدی که خدا در شأن آن فرمود است که در روز اول اساس آن بر تقوی و پرهیزکاری نهاده شده است، مسجد قبا است(4) .

و در حدیث صحیح دیگر فرمود که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل گردید دور مدینه را به پای مبارک خود خط کشید یا گام زد و فرمود که: خداوندا! هر که

____________________

1-سوره اسراء: 78.

2-کافی 8/338.

3-کافی 4/560.

4-کافی 3/296.

۴۳

خانه های مدینه را بفروشد تو برکت مده برای او(1) .

و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: قبیله خزرج پیش از اسلام بتها داشتند و آنها را می پرستیدند، و هر بزرگی از ایشان در خانه خود بتی داشت که آن را خوشبو می کردند و برای آن ذبایح می کشتند و نزد آن سجده می کردند، و چون دوازده نفر از انصار با حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیعت کردند و به مدینه آمدند بتهای خود را از خانه ها بیرون کردند و هر که اطاعت ایشان می کرد نیز بتها را شکستند و بعد از تشریف آوردن حضرت به مدینه سعد بن ربیعه و عبد الله بن رواحه در میان خزرج می گشتند و هر بت که می یافتند می شکستند، و بعد از قدوم امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به یک روز یا دو روز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر ناقه ای سوار شد و به جانب شهر مدینه متوجه گردید و آن روز روز جمعه بود پس قبیله بنی عمرو بن عوف جمع شدند و گفتند: یا رسول الله! نزد ما اقامت نما که ما اهل قوت و جلادت و شوکتیم و تو را به جان و مال حمایت می کنیم، حضرت فرمود که: بگذارید ناقه مرا که آن خود به هر جا که خدا امر فرموده می رود؛ پس چون خبر به اوس و خزرج رسید که آن حضرت متوجه مدینه گردیده است همه سلاح پوشیدند و به استقبال آن حضرت شتافتند و بر دور ناقه آن حضرت می دویدند، و به هر قبیله از قبایل انصار که می رسید استقبال می کردند و مهار ناقه آن حضرت در جواب می فرمود که: بگشائید راه ناقه را که آن از جانب خدا مأمور است؛ و چون به قبیله بنی سالم رسید اول زوال بود و ایشان اقامت نماید، و حضرت در جواب می فرمود که: بگشائید راه ناقه را که آن از جانب خدا مأمور است؛ و چون به قبیله بنی سالم رسید اول زوال بود و ایشان مسجدی پیش از قدوم آن حضرت بنا کرده بودند، چون تکلیف نزول کردند ناقه بر در مسجد ایشان خوابید و حضرت از ناقه فرود آمد و داخل مسجد شد و خطبه ای خواند و نماز جمعه با صد نفر ادا کرد و بیرون آمد و بر ناقه سوار شد و مهار ناقه را انداخت و ناقه به الهام حق تعالی می رفت؛ و چون به عبد الله بن ابی ملعون رسید

____________________

1-کافی 5/92.

۴۴

آن حضرت را تکلیف نزول نکرد و آستین خود را بر بینی گرفت از کثرت غبار که از هجوم انصار بلند شده بود و گفت: اینجا توقف مکن و برو بسوی آن گروهی که تو را بازی دادند و به این شهر آورده اند نزد ایشان فرود آی، پس حق تعالی به اعجاز آن حضرت بر خانه های قبیله او موران را مسلط گردانید که خانه های ایشان خراب شد و اهل آن خانه به محله های دیگر گریختند.

پس سعد بن عباده برخاست و گفت: یا رسول الله! از گفته این ملعون المی به خاطر مبارکت نرسد زیرا از تشریف آوردن تو ما اتفاق کرده بودیم که او را بر خود پادشاه کنیم و چون قدوم شریف تو باعث فسخ این عزیمت گردید از روی حسد این سخنان می گوید، تو نزد من فرود آی یا رسول الله که آنچه خواهی از لشکر و مال و قوت و شوکت نزد من هست؛ حضرت به سخن هیچیک التفات نفرمود و ناقه روانه شد تا رسید به موضعی که اکنون مسجد آن حضرت است و در آن وقت حصاری بود از دو یتیم از خزرج که اسعد بن زراره ایشان را کفالت می نمود، و ناقه بر در خانه ابو ایوب انصاری که نام او خالد بن زید(1) بود خوابید و حضرت از ناقه به زیر آمد و اهل آن محله بر سر آن حضرت جمع گردیدند و هر یک آن حضرت را تکلیف خانه خود می نمودند، پس مادر ابو ایوب مبادرت نمود و رحل و اسباب آن حضرت را به خانه خود برد، چون مردم مبالغه بسیار کردند حضرت فرمود که: آدمی با رحل خود می باشد، و به خانه ابو ایوب داخل شد و اسعد بن زراره ناقه آن حضرت را به خانه خود برد(2) .

ابن شهر آشوب از سلمان روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل مدینه شد مردم به مهار ناقه آن حضرت چسبیدند، حضرت فرمود: بگذارید ناقه را که آن مأمور است و به در هر خانه ای که می خوابد من آنجا نزول می نمایم، و چون ناقه به در خانه ابو ایوب انصاری خوابدی ابو ایوب مادر خود را ندا کرد که: ای مادر! در را بگشا که

____________________

1-در مصدر خالد بن یزید ذکر شده است.

2-اعلام الوری 66 - 68.

۴۵

آمد سید بشر گرامی تری ربیعه و مضر محمد مصطفی و رسول مجتبی - و مادر او نابینا بود - و چون در را گشود و بیرون آمد گفت: واحسر تا! چه بودی اگر من دیده ای می داشتم و روی سید خود را می دیدم، پس حضرت دست مبارک خود را بر روی مادر ابو ایوب کشید تا او بینا گردید، و این اول معجزه بود که از آن حضرت در مدینه به ظهور آمد(1) .

و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: در مدینه سه طایفه از یهود بودند: بنو قریظه و بنو نضیر و بنو قینقاع، چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مدینه تشریف آورد این سه طایفه ملعونه به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا محمد! ما را بسوی چه چیز دعوت می نمائی؟ حضرت فرمود که: شما را دعوت می کنم بسوی آنکه گواهی دهید به یگانگی خدا و به آنکه منم رسول خدا و منم آن که در تورات وصف او نوشته و آن که علمای شما خبر داده اند که از مکه بیرون آیم و بسوی این سنگستان مدینه هجرت نمایم و خبر داد شما را عالمی از شما که از جانب شام آمد و گفت: ترک کردم شراب و لذتها را و آمدم بسوی شدت و تنگی عیش برای پیغمبری که در این سنگستان مبعوث خواهد شد و از مکه بیرون خواهد آمد و بسوی انی دیار هجرت خواهد کرد و او آخر پیغمبران و بهتر ایشان است، بر درازگوش سوار خواهد شد و جامه های کهنه خواهد پوشید و به نان خشک اکتفا خواهد کرد و در دیدگانش سرخی خواهد بود و در میان دو کتفش مهر پیغمبری خواهد بود و شمشیر خود را بر دوش خواهد گذاشت و جهاد خواهد کرد و از هیچکس پرواز نخواهد کرد و اوست خندان بسیار کشنده و پادشاهی او به هر جا که سم ستوران رسد خواهد رسید.

یهودان گفتند: اینها که گفتی همه را شنیده ایم و آمده ایم که با تو صلح کنیم که نه از برای تو باشیم و نه بر تو، و شرط می کنیم که دشمن تو را اعانت نکنیم و به اصحاب تو اذیت نرسانیم و تو متعرض ما واحدی از اصحاب ما نگردی تا ببینیم که امر تو و قوم تو به کجا منتهی می شود، پس حضرت اجابت ملتمس ایشان نمود و نامه ای در میان آن حضرت و هر یک از ایشان نوشته شد که اعانت دشمنان آن حضرت نکنند و هیچگونه آسیبی به آن

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/176.

۴۶

جناب نرسانند نه به زبان نه به دست و نه به سلاح و نه در آشکار و نه در پنهان و نه در شب و نه در روز، و خدا را بر این گواه گرفتند و نوشتند که اگر یکی از اینها که مذکور شد بکنند خون ایشان و اسیر کردن زنان ایشان و غنیمت اموال ایشان بر آن حضرت حلال باشد.

و آن که از جانب بنی نضیر پیمان بست حی بن اخطب بود، و چون به خانه برگشت برادرانش به او گفتند: چه دیدی؟ گفت: همان است که ما در کتابها وصفش را خوانده ایم و از علما شنیده ایم ولیکن من همیشه دشمن او خواهم بود زیرا که به سبب او پیغمبری از فرزندان اسحاق به فرزند اسماعیل منتقل خواهد شد و ما هرگز تابع فرزندان اسماعیل نمی شویم.

و آن که از جانب بنی قریظه نامه نوشت کعب بن اسد بود؛ و آن که از جانب بنی قینقاع نوشت مخیریق بود و او اموال و بساتینش از همه زیاده بود و او به قوم خود گفت: شما می دانید که این همان پیغمبر مبعوث است بیائید تا به او ایمان آوریم و تورات و قرآن را هر دو دریابیم، قوم او راضی نشدند.

و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چندگاه در آن عرصه در خانه ابو ایوب نماز می کرد با اصحاب خود پس به اسعد بن زراره گفت: این زمین را برای من خریداری نما، چون اسعد با یتیمان سخن گفت ایشان گفتند: این زمین از آن حضرت است و ما قیمت نمی خواهیم، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: من بدون قیمت راضی نمی شوم، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ده اشرفی آن زمین را خرید و فرمود در آن زمین خشت زدند و اساسش را به ته بردند و از سنگ بر آوردند، و صحابه را امر فرمود که از حره مدینه سنگ می آوردند و خود با ایشان رفاقت می فرمود در سنگ کشیدن تا آنکه اسید بن حضیر به آن حضرت رسد و دید که آن حضرت سنگ گرانی برداشته است گفت: یا رسول الله! بده تا من برادرم، حضرت فرمود: برو و سنگ دیگر بردار؛ و چون اساس را بر آوردند و به زمین رسانیدند از خشت بنا کردند(1) .

____________________

1-اعلام الوری 69 به نقل از علی بن ابراهیم.

۴۷

و کلینی به سند صحیح از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اول دیوار مسجد خود را به سمیط بنا کرد یعنی یک خشت، و چون مسلمانان زیاد شدند گفتند: کاش می فرمودی که مسجد را زیاد می کردند، پس فرمود که مسجد را زیاد کردند و به سعیده بنا کرد یعنی یک خشت و نیم، پس باز مسلمانان زیاد شدند و التماس کردند که باز مسجد را زیاد کند، رسول خدا فرمود که زیاد کردند و دیوارش را دو خشت نر و ماده ساختند، و چون گرما بر ایشان شدت کرد و گفتند: یا رسول الله! اگر می فرمودی که سقفی می ساختیم از گرما محفوظ می شدیم، پس امر فرمود که ستونها از چوب خرما بر پا کردند و به چوبهای و برگهای خرما و علف اذخر مسقف ساختند که در سایه آن بسر می بردند، تا آنکه باران آمد و بر ایشان می ریخت گفتند: یا رسول الله! اگر می فرمودی گلی بر روی این سقف می کشیدیم که آب به زیر نمی آمد، فرمود: نه بلکه چوب بستی ماند چوب بست موسی (عليه‌السلام ) کرده ام و زیاده از این نمی کنم؛ و پیوسته مسجد آن حضرت ابراهیم بر این هیئت بود تا از دنیا مفارقت کرد و دیوار مسجد آن حضرت پیش از آنکه مسقف گردانند به قدر یک قامت بود، و چون سایه دیوار به قدر یک ذراع می شد نماز ظهر می کردند، و چون به قدر دو ذراع می شد نماز عصر می کردند(1) .

و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت مسجد را بنا کرد فرمود که خانه ها برای خود اهل بیت خود و سایر مهاجران بر دور مسجد بنا کردند و هر یک درگاه خانه خود را بسوی مسجد گشودند، و برای حمزه (عليه‌السلام ) خانه ای خط کشید و درش را به مسجد گشود و برای علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) خانه ای ساخت در پهلوی خانه خود و درش را بسوی مسجد گشود، و از خانه های خود بیرون می آمدند و داخل مسجد می شدند پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا تو را امر کرده است که بفرمائی آنها که در به مسجد گشوده اند درهای خود را مسدود گردانند و در خانه هیچیک به مسجد گشوده نباشد بغیر در خانه تو و در خانه علی زیرا که برای علی حلال است در مسجد آنچه برای تو حلال

____________________

1-کافی 3/295؛ و نیز رجوع شود به اعلام الوری 70.

۴۸

است، پس صحابه از این حکم در غضب شدند و حمزه در خاطرش راه ملالی مفتوح شد که: به چه سبب درگاه علی را گشود و درگاه مرا بست و او از من خردسالتر است و پسر برادر من است، پس حضرت فرمود که: ای عم! از این واقعه محزون مباش که من چنین نکردم بلکه حق تعالی امر نمود که درهای شما را بندم و درگاه علی را بگشایم، حمزه گفت: راضی شدم و تسلیم کردم برای خدا و رسول(1) .

و در تفسیر مجمع البیان روایت کرده است که: چون اسلام در مدینه شایع شد پیش از هجرت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بسوی مدینه انصار گفتند که: یهود را روزی هست در آن روز جمع می شوند در هر هفته که آن روز شنبه است و نصاری را نیز روزی هست در هفته که جمع می شوند که آن روز یکشنبه است، پس ما را نیز باید روزی باشد که برای عبادت در آن روز جمع شویم و خدا را شکر کنیم، پس روز جمعه را که در آن وقت عروبه می گفتند برای خود مقرر کردند و بسوی اسعد بن زراره جمع شدند و او با ایشان نماز کرد و ایشان را موعظه و نصیحت کرد، و به سبب آنکه در آن روز اجتماع کردند آن روز را جمعه نام کردند، و اسعد در آن روز برای ایشان گوسفندی ذبح کرد که چاشت و شام به آن کردند چون جمع قلیلی بودند، پس حق تعالی آیه جمعه را فرستاد و آن اول جمعه ای بود که در اسلام منعقد شد؛ و اول جمعه که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منعقد ساخت آن بود که چون به مدینه هجرت نمود و روز دوشنبه وارد مدینه گردید در قبا فرود آمد و آن روز، روز سه شنبه بود و چهار شنبه و پنجشنبه در قبا ماند و اساس مسجد قبا را نهاد و روز جمعه متوجه مدینه شد و نماز جمعه را در مسجد بنی سالم که در شکم وادی است ادا فرمود(2) .

و در کتب معتبره مذکور است که: از جمله وقایع سال اول هجرت سخن گفتن گرگ بود و شهادت دادن آن به نبوت آن آن حضرت را چنانکه سابقا مذکور شد؛ و در این سال حضرت، زید بن حارثه و او رافع را فرستاد که سوده بنت زمعه زوجه آن حضرت را با

____________________

1-اعلام الوری 70؛ و نیز رجوع شود به مناقب ابن المغازلی 226.

2-مجمع البیان 5/286.

۴۹

دختران آن حضرت از مکه آوردند؛ و باز در این سال عایشه را در ماه شوال تزویج نمود؛ و در این سال نمازها زیاد شد؛ و در این سال حضرت برادری میان صحابه افکند و خود با علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) برادر شد.

و از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) منقول است که: چون حضرت برادری میان مؤمنان مهاجران و انصار قرار داد میراث را به برادری ایمانی می بردند نه به رحم و خویشی، و چون اسلام قوت یافت حق تعالی آیات میراث را فرستاد و آن حکم منسوخ شد؛ و گفته اند که: در این سال روزه عاشورا واجب شد؛ و در این سال سلمان مسلمان شد چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد؛ و در این سال عبد الله بن سلام که از علمای یهود بود به خدمت آن حضرت آمد و سؤالی چند از آن حضرت کرد و چون جابها را موافق واقع شنید مسلمان شد و گفت: یا رسول الله! یهود گروهی اند دروغگو و بهتان گوینده، اگر اسلام مرا بشنوند بر من بهتان خواهند بست مرا پنهان کن و پیش از آنکه بر اسلام من مطلع شوند احوال مرا از ایشان سؤال کن، پس حضرت او را پنهان کرد و ایشان را طلبید و گفت: عبد الله بن سلام چگونه است در میان شما؟ گفتند: بهتر ماست و فرزند بهتر ماست و مهتر ماست و فرزند مهتر ماست و عالم ماست و فرزند عالم ماست، فرمود که: اگر او مسلمان شود شما مسلمان می شوید؟ گفتند: خدا او را پناه دهد از این، پس حضرت فرمود که: ای عبد الله! بیرون بیا بسوی ایشان، عبد الله بیرون آمد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، یهود گفتند: او بدترین ما و فرزند بدترین ماست و جاهل ما و فرزند جاهل ماست؛ و در این سال اذان مقرر شد؛ و در این سال براء بن معرور که یکی از نقبا بود به رحمت ایزدی و اصل شد؛ و اسعد بن زراره که او نیز از نقبا بود در این سال رحلت نمود؛ و کلثوم بن هدم نیز در این سال فوت شد؛ و از مشرکان مکه در این سال عاص بن وائل و ولید بن مغیره به جهنم و اصل شدند(1) .

____________________

1-بحار الانوار 19/129 به نقل از المنتقی فی المصطفی. و نیز رجوع شود به المنتظم 3/68 - 84.

۵۰

باب بیست و نهم: در بیان جوامع و نوادر غزوات آن حضرت است و بیان غزواتی که تا بدر کبری واقع شده

۵۱
۵۲

به سندهای صحیح و حسن و معتبر از حضرت امام جعفر صادق علی النقی (عليه‌السلام ) منقول است که: کسی که نذر کند که دراهم کثیره تصدق کند باید که هشتاد درهم تصدق کند زیرا که حق تعالی در قرآن خطاب به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤمنان کرده است لقد نصر کم الله فی مواطن کثیرة(1) یعنی: بتحقیق که یاری کرده است خدا شما را در مواطن بسیار حضرت فرمود که: ما شمردیم آن مواطن را که جناب رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با مشرکان جهاد کرد و خدا او را یاری کرد هشتاد موطن بود(2) .

شیخ طبرسی در مجمع البیان روایت کرده است که: غزواتی که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آنها به نفس نفیس خود حاضر شدند بیست و شش غزوه است، اول غزوات غزوه ابواء بود، و دیگر غزوه بواط و غزوه عشیره و غزوه بدر اولی و غزوه بدر کبری و غزوه بنی سلیم و غزوه سویق و غزوه ذی امر و غزوه احد و غزوه نجران و غزوه اسد و غزوه بنی نضیر و غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر اخیره و غزوه دومة الجندل و غزوه خندق و غزوه بنی قریظه و غزوه بنی لحیان و غزوه بنی قرد و غزوه بنی مصطلق و غزوه حدیبیه و غزوه خیبر و فتح مکه و غزوه حنین و غزوه طایف و غزوه تبوک؛ و در نه غزوه از این غزوات خود جهاد فرمود: اول بدر کبری در روز جمعه هفدهم ماه رمضان در سال دوم هجرت، دوم جنگ احد در ماه شوال در سال سوم هجرت، سوم چهارم جنگ خندق و بنی قریظه در شوال از سال چهارم هجرت، پنجم جنگ بنی المصطلق در شعبان سال پنجم هجرت،

____________________

1-سوره توبه: 25.

2-تفسیر قمی 1/285؛ معانی الاخبار 218؛ مجمع البیان 3/17.

۵۳

ششم جنگ خیبر در سال ششم هجرت، هفتم فتح مکه در ماه رمضان سال هشتم هجرت، هشتم و نهم جنگ حنین و طایف در شوال سال هشتم هجرت؛ و لشکرها که به جنگ فرستادند و خود تشریف نبردند سی و شش بود(1) .

مؤلف گوید: در حدیث بعضی از وقایع جزویه محسوب شده است که ایشان در عدد داخل نکرده اند چنانکه در ضمن نقل احادیث متفرقه بعضی از آنها مذکور خواهد شد انشاء الله.

کلینی به سند حسن از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: ما چون جنگ کنیم شعار ما در جنگ یا محمد یا محمد است، و شعار صحابه در جنگ بدر و احد یا نصر الله اقترب بود یعنی ای یار خدا! نزدیک شو، و در جنگ بنی النضیر یا روح القدس ارح بود یعنی ای روح القدس! راحت بخش، و در جنگ بنی قینقاع یا رب! لا یغلبنک بود یعنی پروردگارا! کافران بر لشکر تو غالب نشوند، و در جنگ طایف یا رضوان بود، و شعار جنگ حنین یا بنی عبد الله بود، و در جنگ احزاب حم لا ینصرون بود، و در جنگ بنی قریظه یا سلام اسلمهم بود، و در جنگ احزاب حم لا ینصرون بود، و در جنگ بنی قریظه یا سلام اسلمهم بود، و در جنگ مریسیع که جنگ بنی مصطلق است الا الی الله الامر بود، و در جنگ حدیبیه الا لعنة الله علی الظالمین بود، و در جنگ خیبر یا علی آتهم من عل بود، و در فتح مکه نحن عباد الله حقا بود، و در جنگ تبوک یا أحد یا صمد بود، و در جنگ بنی الملوح أمت أمت بود، و در جنگ صفین یا نصر الله بود، و شعار حضرت امام حسین (عليه‌السلام ) یا محمد بود، و شعار ما یا محمد است(2) .

مؤلف گوید: شعار سخنی است که در جنگ مکرر می گویند که در غبار و ظلمت یکدیگر را بشناسند به گفتن آن و اهل هر لشکر از دیگران ممتاز باشند.

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: گروهی از مزینه به

____________________

1-مجمع االبیان 1/499 با اندکی تفاوت.

2-کافی 5/47؛ وسائل الشیعة 15/138. و در این دو مصدر بجای حم لا یبصرون ذکر شده است.

۵۴

خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند، حضرت از آنها پرسید: شعار شما در جنگ چیست؟ عرض کردند: حرام حضرت فرمود: بلکه شعار خود را حلال قرار دهید(1) .

و ایضا روایت کرده است که: شعار مسلمانان در جنگ بدر یا منصور أمت بود، و در روز احد مهاجران یا بنی عبد الله، یا بنی عبد الرحمن و اوس یا بنی عبد الله می گفتند(2) .

و در احادیث معتبره از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) منقول است که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لشکری به جانب دشمن می فرستاد برای ایشان دعا می کرد، پس امیر آن لشکر را با عسکر او می طلبید و نزد خود می نشانید و امی را وصیت می کرد به تقوی و پرهیزکاری در امر خود و در امر لشکر خود، پس همه را ندا می فرمود که: بروید به نام خدا و استعانت جوینده به خدا و از برای خدا و بر ملت رسول خدا، و جهاد کنید با هر که کافر است به خدا و مکر مکنید و از غنیمت مدزدید، و کافران را بعد از کشتن دست و پا و چشم و گوش و اعضای دیگر مبرید، و پیران و اطفال و زنان را مکشید، و راهبان صومعه نشین را که در غارها و کوهها منزوی شده اند مکشید، و درختان را مبرید، مگر آنکه به اینها مضطر شوید، و هر مردی از مسلمانان که نظر کند بسوی مردی از کافران و او را امان دهد پس او در امان مسلمانان است بگذارید او را تا کلام خدا را بشنود اگر تابع دین شما گردد برادر شماست در دین و اگر ابا کند پس او را به مأمنش برسانید و به خدا یاری جوئید بر کشتن او(3) .

و به روایت دیگر می فرمود: درختهای خرما را مسوزانید و به آب غرق مکنید، و درخت میوه دار را مبرید و زراعت را مسوزانید بسا باشد که آخر به آن محتاج شوید، و حیوانات حلال گوشت را پی مکنید مگر آنکه ضرور شود برای خوردن، و چون با دشمن

____________________

1-کافی 5/47؛ وسائل الشیعة 15/138.

2-کافی 5/47؛ وسائل الشیعة 15/138.

3-کافی 5/27 و 30؛ تهذیب الاحکام 6/138 و 139. و در این دو مصدر عبارت و راهبان صومعه نشین را که در غارها و کوهها منزوی شده اند مکشید ذکر نشده است.

۵۵

مسلمانان ملاقات کنید ایشان را به یکی از سه چیز دعوت کنید اگر اجابت کنند از ایشان قبول کنید و دست از ایشان بردارید: اول ایشان را دعوت کنید بسوی اسلام اگر داخل شوند در اسلام قبول کنید و از ایشان دست بردارید پس تکلیف کنید ایشان را که هجرت نمایند به دار الاسلام بعد از قبول اسلام، اگر قبول کنند شما نیز قبول کنید و از ایشان دست بردارید و اگر از هجرت ابا کننده و اختیار بودن در دیار خود نمایند به منزله اعراب خواهند بود که از غنیمت بهره ای نخواهند داشت تا هجرت کنند؛ و اگر هیچیک را قبول نکنند ایشان را بسوی دادن جزیه دعوت نمائید که جزیه را به دست خود بدهند با مذلت و خواری اگر از اهل کتاب باشند، پس اگر قبول جزیه بکنند دست از ایشان بردارید، و اگر از اینها همه ابا کنند به خدا یار بطلبید و با ایشان جهاد کنید چنانکه حق جهاد است؛ و هر گاه محاصره نمائی اهل قلعه ای را و از تو طلب کنند که بر حکم خدا از قلعه به زیر آیند قبول مکن بلکه از خود کسی را حاکم کنید شاید ندایند حکم خدا را در باب ایشان، و اگر ایشان را امان دهید به امان خود امان دهید نه به امان خدا و رسول(1) .

و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نهی فرموده از آنکه زهر در آب مشرکان بریزند(2) .

و به سند موثق از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز شبیخون بر سر دشمن نبرد(3) .

و به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: لشکر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جنگ بدر سیصد و سیزده نفر بودند، و در جنگ احد ششصد نفر بودند، و در جنگ خندق نهصد نفر بودند(4) .

و در حدیث معتبر از امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون خیبر را حضرت

____________________

1-کافی 5/29؛ تهذیب الاحکام 6/138.

2-کافی 5/28؛ تهذیب الاحکام 6/143؛ وسائل الشیعة 15/62.

3-کافی 5/28؛ تهذیب الاحکام 6/174؛ وسائل الشیعة 15/63.

4-کافی 5/46؛ وسائل الشیعة 15/135.

۵۶

رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جنگ گرفت زمین و باغستانش را به مزارعه و مساقات داد که نصف حاصل از ایشان باشد و نصف از مسلمانان و ایشان در نصف خود زکات عشر و نصف عشر بدهند؛ و چون اهل طایف خود مسلمان شدند بر ایشان بغیر زکات عشر و نصف عشر چیزی مقرر نفرمود؛ و به مکه معظمه قهرا داخل شد و همه در دست او اسیر گردیدند پس آزاد کرد ایشان را و فرمود: بروید که شما را رها کردم و بخشیدم(1) .

و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لشکری به جنگ کافران فرستاد و چون برگشتند فرمود: مرحبا به گروهی که فارغ شدند از جهاد کوچکتر و باقی ماند بر ایشان جهاد بزرگتر؛ عرض کردند: یا رسول الله! کدام است جهاد بزرگتر؟ فرمود: جهاد با نفس اماره که او را از مشتهیات خود باز دارند و آن از همه جهادها دشوارتر است(2) .

و به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صلح کرد با بادیه نشینان عرب که ایشان را در دیار خود بگذارد که هجرت نکنند به شرط آنکه اگر جهادی رو دهد ایشان به جهاد حاضر شوند و از غنیمت بهره ای نبرند(3) .

و به سند موثق از آن حضرت روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زنان را با خود می برد به جنگ که مجروحان را مداوا کنند و از غنیمت حصه ای به ایشان نمی داد ولیکن عطای قلیلی به ایشان می داد(4) .

و در حدیث معتبر دیگر روایت کرده است که: از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسیدند از تفسیر قول حق تعالی( وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ ) (5) یعنی: مهیا گردانید برای کافران

____________________

1-تهذیب الاحکام 4/119؛ و نیز رجوع شود به کافی 3/513 و تهذیب الاحکام 4/38 و 118.

2-کافی 5/12؛ وسائل الشیعة 15/161.

3-کافی 5/26؛ تهذیب الاحکام 6/150؛ وسائل الشیعة 15/112.

4-کافی 5/45؛ تهذیب الحکام 6/148؛ وسائل الشیعة 15/113.

5-سوره انفال: 60.

۵۷

هر چه توانید از قوت، فرمود: مراد، تیراندازی است(1) .

و احادیث معتبره وارد شده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسب و شتر به گرو می دوانید و بر آن گرو می بست برای قوت جهاد(2) .

و در آیه کریمه و احادیث معتبره وارد است که: در ابتدای جهاد مقرر بود که صد نفر از مسلمانان در برابر هزار نفر از کافران بایستند و نگریزند، پس حق تعالی بر ایشان تفضل نمود و آن حکم را منسوخ گردانید و مقرر فرمود که صد کس در برابر دویست کس بایستند و نگریزند، و اگر دشمن زیاده از دو برابر باشند مخیر باشد در میان ایستادن و گریختن(3) .

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است از حبه عرنی که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نامه ای نوشت بسوی حقیبه که از مشایخ عرب بود، او نامه حضرت را بر ته دلو خود پینه کرد، دخترش گفت: نامه بزرگ و مهتر عرب را بر دلو خود دوختی بزودی بلای عظیم متوجه تو خواهد شد، ناگاه لشکر حضرت بر او غارت آوردند و او خود گریخت و هر قلیل و کثیر که داشت لشکر مسلمانان به غارت بردند؛ پس به خدمت حضرت آمد و مسلمان شد، حضرت فرمود: ببین هر چه از متاع تو مانده باشد که مسلمانان قسمت نکرده باشند بردار(4) .

و کلینی به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لشکری فرستاد بسوی قبیله خثعم، چون لشکر به نزدیک ایشان رسیدند ایشان پناه به نماز بردند، مسلمانان اعتنا به نماز ایشان نکردند و بعضی از ایشان را کشتند، چون خبر به آن حضرت رسید حکم فرمود که نصف دیه کشتگان را بدهند به سبب نماز ایشان و فرمود: من بیزارم از هر مسلمانی که با مشرکان در دار الحرب بماند(5) .

____________________

1-کافی 5/49؛ وسائل الشیعة 11/427 و 15/140 و 19/252.

2-کافی 5/48 و 49؛ وسائل الشیعة 11/494 و 19/249 و 250 و 254 و 255.

3-رجوع شود به تفسیر قمی 1/279 - 280 و وسائل الشیعة 15/85.

4-امالی شیخ طوسی 387. و در آن بجای حقیبه، جفینه ذکر شده است.

5-کافی 5/43؛ تهذیب الاحکام 6/152؛ وسائل الشیعة 15/100.

۵۸

و شیخ طبرسی رواست کرده است که: اول لشکری که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جانب مشرکان فرستاد آن بود که حمزة بن عبد المطلب را با سی سوار فرستاد به ساحل دریا از زمین جهینه و با ابو جهل ملاقات کردند و صد و سی سوار از مشرکان با او همراه بود، مجدی بن عمرو میان ایشان واسطه شد و بدون قتال برگشتند؛ پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود در ماه صفر که ماه دوازدهم هجرت بود متوجه جهاد قریش و بنی ضمره گردیدند تا به ابواء رسیدند و بی قتال و جدال مراجعت فرمودند و این اول جهادی بود که خود متوجه گردیدند؛ و در ماه ربیع الاول عبیدة بن الحارث را با شصت سوار از مهاجران که احدی از انصار با ایشان نبود به جهاد مشرکان فرستاد و اول علمی که حضرت منعقد ساخت در این جهاد بود، و عبیده با مشرکان ملاقات کرد در سرائی که آن را احیا می گفتند و سر کرده مشرکان ابو سفیان بود و تیری چند بر یکدیگر انداختند؛ پس در ماه ربیع الآخر حضرت خود متوجه جهاد قریش شد تا به موضعی رسید که آن را بواط می گفتند و بدون قتال مراجعت نمود؛ پس حضرت خود به غزوه عشیره بیرون رفت به قصد قافله قریش تا به عشیره رسید که موضعی است از ینبع و بقیه ماه جمادی الاولی و چند روز از جمادی الثانیه در آنجا توقف فرمود و با قبیله بنی مدلج و حلفای ایشان از ضمره صلح نمود و مراجعت فرمود(1) .

از عمار بن یاسر روایت کرده اند که گفت: با حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رفیق بودم در غزوه عشیره، حضرت فرمود: ای ابو الیقظان! بیا برویم و ببینیم که بنی مدلج چگونه عمل می کنند در چشمه خود؛ چون به نزد ایشان رفتیم و ساعتی در عمل ایشان رفتیم و ساعتی در عمل ایشان نظر کردیم خواب بر ما مستولی شد پس به جانب نخلستان رفتیم و بر روی خاک خوابیدیم ناگاه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ما را بیدار کرد، و چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) گرد آلود شده بود حضرت او را ابو تراب خطاب کرد و فرمود: می خواهی خبر دهم نو را ای ابو تراب که کیست شقی ترین مردم؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله، حضرت فرمود: شقی ترین مردم سرخک

____________________

1-اعلام الوری 72.

۵۹

ثمود بود که ناقه صالح را پی کرد و از این امت آن کسی است که تو را ضربتی زند بر اینجا - و دست مبارک بر سر آن حضرت گذاشت - تا اینکه تر کند از خون آن این را - و دست مبارک بر ریش آن حضرت گذاشت -.

پس حضرت از غزوه عشیره بسوی مدینه مراجعت فرموده و ده روز نایستاد تا آنکه کرز بن جابر فهری غارت آورد بر گله و چهار پااین اهل مدینه و حضرت در طلب او بیرون رفت تا به وادیی رسید که او را سفوان می گفتند از ناحیه بدر، و این غزوه را غزوه بدر اولی می گویند و علمدار آن حضرت در این جنگ علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) بود، و در مدینه زید بن حارثه را خلیفه خود گردانید و به کرز نرسیدند و بسوی مدینه برگشتند و بقیه جمادی الآخره را با رجب و شعبان در مدینه اقامت فرمود؛ و در این عرض سعد بن ابی وقاص را با هشت نفر(1) فرستاد و بی جنگ برگشتند؛ پس عبد الله بن جحش را با گروهی از مدینه بیرون فرستاد و او را امر به قتال نفرمود و این در ماه حرام بود و نامه ای از برای او نوشت و فرمود: با اصحاب خود بیرون رو و چون دو روز راه بر وی را بگشا و به هر چه در آن نامه هست عمل کن، چون نامه را گشود در آن نوشته بود: برو تا به نخله فرود آئی و هر چه از اخبار قریش به تو رسد به ما برسان، چون نامه را خواند گفت: سمعا و طاعة، و به اصحاب خود گفت: هر که رغبت در شهادت دارد با من بیاید، پس قوم با او رفتند و چون به نخله رسیدند عمرو بن الحضرمی و حکم بن کیسان و عثمان و مغیره پسران عبد الله رسیدند به آن موضع با تجارتی از پوست و مویز و طعام که از طایف خریده بودند و به مکه می بردند، چون لشکر اسلام را دیدند ترسیدند پس واقد بن عبد الله از مسلمانان سر خود را تراشید و به ایشان چنین نمود که ما به عمره آمده ایم نه به جنگ، و این روز آخر رجب بود، چون مشرکان مطمئن شدند و فرود آمدند مسلمانان با یکدیگر مشورت کردند که اگر بکشیم ایشان را در شهر حرام کشته ایم و اگر بگذاریم ایشان را فردا داخل مکه می شوند و بر ایشان دست نمی یابیم - به روایت مجمع البیان بر ایشان مشتبه

____________________

1-در مصدر و همچنین در بحار الانوار: هشت رهط؛ و گفته اند که رهط بر سه تا ده نفر اطلاق می شود.

۶۰