حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60410
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60410 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پس بعد از اسلام قبیله همدان اهل یمن همه مسلمان شدند(1) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرستاد بسوی یمن که ایشان را دعوت نماید بسوی اسلام و از گنجهای ایشان خمس بگیرد و احکام الهی را تعلیم ایشان نماید و حلال و حرام را برای ایشان ظاهر گرداند و زکات اهل نجران را و جزیه ایشان را بگیرد(2) .

و ایضا شیخ طبرسی و سایر محدثان خاصه و عامه از بخاری و مسلم و غیر ایشان روایت کرده اند از عمرو بن شاس اسلمی که گفت: با علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) بودم با جماعتی و حضرت نسبت به من امری که خلافت متوقع من بود بعمل آمدم شکایت کردم آن حضرت را نزد بعضی از مردم که برخوردم به ایشان، پس روزی به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدم و آن حضرت در مسجد نشسته بود پس نظر افکند بسوی من تا آنکه در خدمتش نشستم پس فرمود: ای عمرو بن شاس! مرا آزار کردی.

گفتم: انا لله و انا الیه راجعون، پناه می برم به خدا و به دین اسلام از آنکه آزار کنم رسول خدا را.

پس حضرت فرمود: هر که علی را آزار کند مرا آزار کرده است(3) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به یمن فرستاد و فرمود: یا علی! با کسی مقاتله مکن تا آنکه او را دعوت نمائی بسوی اسلام، و بخدا سوگند که اگر هدایت نماید حق تعالی

____________________

1-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/61 - 62 و اعلام الوری 130 و مناقب ابن شهر آشوب 1482 و دلائل النبوة 5/396 و ذخائر العقبی 109.

2-اعلام الوری 130.

3-اعلام الوری 130؛ طرائف 75؛ التاریخ الکبیر بخاری 6/307 و در آن فقط ذیل روایت ذکر شده است؛ مستدرک حاکم 3/131 - 132؛ مناقب خوارزمی 93؛ ذخائر العقبی 65؛ اسد الغابة 4/228؛ مجمع الزوائد 9/129.

۵۴۱

و تو امام اوئی و میراث او از توست اگر وارثی نداشته باشد، و اگر جنایتی کند بر توست(1) .

و در کتاب بصائر الدرجات به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا طلبید که بسوی یمن بفرستد تا اصلاح کنم میان ایشان، پس گفتم: یا رسول الله! ایشان جماعت بسیارند و من جوان خردسالم، حضرت فرمود: یا علی! چون به بالای گردنگاه افیق برسی به صدای بلند ندا کن: ای درختان و ای سنگها و ای زمینها! رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شما را سلام می رساند.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: چون روانه شدم و بر بالای عقبه افیق بر آمدم و بر شهر یمن مشرف گردیم دیدم اهل یمن همه بسوی من رو آوردند و نیزه های خود را راست کرده بودند و کمانهای خود را حمایل کرده بودن و شمشیرها از غلاف کشیده بودند و به قصد هلاک من می آمدند، پس به آواز بلند آنچه حضرت فرموده بود گفتم، پس نماند هیچ درختی و سنگی و کلوخی و قطعه زمینی مگر آنکه به لرزه در آمدند و همه به یک آواز گفتند که: بر محمد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باد سلام و بر تو باد سلام.

چون اهل یم این حالت را مشاهده نمودن پاها و زانوهای ایشان بلزید و حربه ها از دستهای ایشان بر زمین افتاد و به سرعت به قدم اطاعت بسوی من متوجه شدند، پس اصلاح کردم میان ایشان و برگشتم(2) .

و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به یمن فرستاد به حضرت عرض کردم که: مرا می فرستی که حکم کنم در میان ایشان و من در حداثت سنم و نمی دانم که چگونه حکم باید کرد؟ حضرت دست مبارک خود را بر سینه من زد و فرمود: خداوندا! دل او را هدایت کن و زبان او را ثابت گردان؛ پس بحق آن خداوندی که جانم بدست اوست که بعد از آن هرگز

____________________

1-رجوع شود به کافی 5/28 و 36؛ تهذیب الاحکام 6/141.

2-بصائر الدرجات 501 و 503 و در آن عقبه فیق ذکر شده است. و نیز رجوع شود به خرایج 2/492 - 493 که در آن نام عقبه ذکر نشده است.

۵۴۲

شک نکردم در حکمی که میان دو کس کردم(1) .

قطب راوندی و غیر او به سندهای معتبر روایت کرده اند که: چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به یمن رفت، اسب مردی رها شد و لگد زد بر مردی و او را کشت و وارثان مقتول صاحب اسب را گرفتند و به خدمت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آوردند و دعوی خون بر او کردند، و صاحب اسب بی تقصیر او رها شده و بیرون آمده است، حضرت امیر دیه او را بر آن شخص لازم نگردانید.

پس اولیای آن مرد کشته شده به نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند از یمن و شکایت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را کردند که: در این حکم بر ما جور کرده است و خون کشته شده ما را ضایع کرده است؛ رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: علی بن ابی طالب ظلم کننده نیست و از برای ستم خلق نشده است و ولایت و امامت بعد از من از علی است و حکم حکم اوست و گفته، گفته اوست، رد نمی کند حکم او را و گفته او را و امامت او را مگر کافری، و راضی نمی شود به حکم او و امامت او مگر مؤمنی.

چون اهل یمن این سخنان را شنیدند گفتند: راضی شدیم به حکم حضرت امیر و قول او.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این توبه شماست از آنچه گفتید(2) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) چون از یمن مراجعت نمود چهار اسب به هدیه از برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد، حضرت فرمود: صفت اسبان را از برای من بیان کن.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: به رنگهای مختلفند.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: در میان آنها اسبی هست که سفیدی داشته باشد؟

فرمود: بلی، اسب سرخی هست که سفیدی دارد.

____________________

1-اعلام الوری 130 طبقات ابن سعد 2/257. و نیز رجوع شود به مستدرک حاکم 3/146 و تاریخ بغداد 12/444 و اسد الغابة 4/95 و تذکرة الخواص 44 و تاریخ الخلفاء 170.

2-قصص الانبیاء راوندی 286؛ امالی شیخ صدوق 285.

۵۴۳

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: برای من نگاه دار.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: دو اسب کهر است که هر دو سفیدی دارند.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: به حضرت امام حسن و حضرت امام حسین بده.

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: اسب چهارم سیاه یک رنگ است.

حضرت فرمود: آن را بفروش و زرش را خرج عیال خود کن، بدرستی که میمنت اسبان در سفیدی پیشانی و دست و پا می باشد(1) .

____________________

1-کافی 6/535؛ من لا یحصره الفقیه 2/285.

۵۴۴

فصل سوم در آمدن اشراف و طوایف عرب و غیر ایشان به خدمت آن حضرت و سایر وقایعی که تا حجة الوداع واقع شد

شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: در سال نهم هجرت اشراف و قبایل عرب رو به آن حضرت آوردند و افواج ایشان می آمدند و به شرف اسلام مشرف می شدند(1) .

و گویند: در این سال رسولان پادشاهان حمیر به خدمت آن حضرت رسیدند و نامه ایشان را آوردند که ایشان اظهار اسلام کرده بودند و رسول ایشان حارث بن کلال و نعیم بن کلال و گروه دیگر بودند(2) .

و گویند: در این سال زن غامدیه را حضرت سنگسار فرمود به سبب آنکه خود چهار مرتبه اقرار کرد به زنا(3) .

و در این سال حضرت امان فرمود میان عویمر بن حارث و زن او، چنانکه شیخ طبرسی روایت کرده است از ابن عباس که: چون آیه حد فحش نازل شد عاصم بن عدی گفت: یا رسول الله! اگر مردی از ما با زن خود مردی را ببیند، اگر بگوید که چه دیده است

____________________

1-رجوع شود به اعلام الوری 126 و مناقب ابن شهر آشوب 1/265 و المنتظم 3/353 - 357.

2-تاریخ طبری 2/191؛ المنتظم 3/372؛ البدایة و النهایة 5/68، و در همه این مصادر حارث بن عبد کلال و نعیم بن عبد کلال ذکر شده است.

3-المنتظم 3/374.

۵۴۵

هشتاد تازیانه می زنند او را، و اگر برود که چهار گواه پیدا کند تا گواها را می آورد آن مرد فارغ شده است و رفته است.

حضرت فرمود: آیه چنین نازل شده است ای عاصم.

پس قبول کرد و برگشت و در راه هالال بن امیه را دید که می گفت: انا للع و انا الیه راجعون، از سبب آن مقال سؤال نمود گفت: شریک بن سحما را بر روی شکم زن خود خوله یافتم؛ پس با هلال برگشت به خدمت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هلال واقعه خود را به حضرت عرض کرد، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن زن را طلبید و فرمود: چه می گوید شوهر و در حق تو؟ خوله گفت: شریک گاهی به خانه ما می آمد و از ما قرآن می آموخت و بسیار بود که او را در خانه می گذاشت نزد من و بیرون می رفت نمی دانم او را در این باب غیرتی عارض شده است یا آنکه بخلی او را مانع شده است از نفقه دادن من که مرا به چنین تهمتی متهم می سازد.

پس در این وقت حق تعالی آیه لعان را فرستاد و حضرت میان ایشان لعان واقع ساخت و میان ایشان جدائی افکند و حکم فرمود که فرزندان از آن زن است و پدری ندارد و مردم نباید که نسبت زنا به آن زن بدهند، پس حضرت فرمود که: اگر با این صفات بیاید آن فرزند از شوهرش خواهد بود، و اگر با فلان صفات بیاید از شریک خواهد بود(1) ؛ چون آن فرزند متولد شد با صفاتی بود که حضرت آخر فرمود و شبیه ترین خلق خدا بود به شریک(2) .

و گفته اند که: در این سال نجاشی به رحمت الهی واصل شد در ماه رجب، و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فوت او در مدینه بر او نماز کرد چنانکه گذشت. و روایت کرده اند که: چون نجاشی فوت شد پیوسته در قبر او نوری می یافتند(3) .

و در این سال ام کلثوم دختر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وفات یافت در ماه شعبان.

____________________

1-مجمع البیان 4/127 - 128.

2-بحار الانوار 21/368 به نقل از کتاب المنتقی فی مولود المصطفی.

3-المنتظم 3/375.

۵۴۶

و گویند: در این سال عبد الله بن ابی سلول منافق مرد(1) .

و گفته اند که: در سال دهم هجرت گروه سلامان به خدمت آن حضرت آمدند، و گروه قبیله محارب نیز در حجة الوداع به خدمت آن حضرت رسیدند، و در این سال اشراف قبیله ازد به خدمت حضرت آمدند و سرکرده ایشان صرد بن عبد الله بود، و در ماه رمضان این سال اشراف قبیله غسان و قبیله عامر به خدمت آن حضرت آمدند و مسلمان شدند و جایزه ها یافتند.

و باز در این سال و فد قبیله زبید که به خدمت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و مسلمان شدند و عمرو بن معدی کرب در میان ایشان بود.

و در این سال گروه عبد القیس و اشراف کنده آمدند به خدمت حضرت واشعث بن قیس در میان ایشان بود؛ و اشراف قبیله بنی حنیفه نیز آمدند و مسیلمه کذاب در میان ایشان بود، و چون مسیلمه به وطن خود برگشت مرتد شد و دعوی پیغمبری کرد.

و در این سال اشراف قبیله بجیله نیز آمدند و جریر عبد الله بجلی در میان ایشان بود با صد و پنجاه نفر از قوم او.

و در این سال سید و عاقب با نصارای نجران آمدند و امتناع از مباهله نمودند چنانکه گذشت.

و ایضا در این سال رسولان قبیله خولان آمدند.

و در این سال اشراف قبیله عامر بن صعصعه آمدند و در میان ایشان بودند عامر بن الطفیل و اربد بن قیس(2) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون ایشان به خدمت حضرت می آمدند عامر به اربد گفت که: من حضرت را مشغول سخن می گردانم پس چون مشغول گردد تو او را به شمشیر بزن، چون آمدند عامر به حضرت گفت: با من دوستی و محبث کن و مرا یار خود

____________________

1-کامل ابن اثیر 2/291؛ العبر 1/9 و 10.

2-رجوع شود به تاریخ طبری 2/196 - 204 و المنتظم 3/379 - 384 و 4/3 - 4.

۵۴۷

گردان.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چنین نمی کنم تا آنکه ایمان به خداوند یگانه بیاورید؛ دو مرتبه گفت و حضرت چنین جواب فرمود.

چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امتناع نمود گفت: بخدا سوگند که مدینه را پر خواهم کرد از سواران و پیادگان که به جنگ تو خواهم آورد؛ و به روایت دیگر گفت با حضرت که: اگر مسلمان شوم برای من چه خواهد بود؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: از برای تو خواهد بود آنچه از برای همه مسلمانان است و بر تو لازم خواهد بود آنچه بر ایشان لازم است.

او گفت که: خلافت و پادشاهی را بعد از خود برای من قرار ده.

حضرت فرمود که: این بدست من نیست، بدست خداست، هر جا که خواهد قرار می دهد.

گفت: پس مرا پادشاه صحرا گردان و تو پادشاه شهر باش.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این هم نمی شود.

گفت: چه چیز از برای من قرار می کنی؟

حضرت فرمود: آن را قرار می کنم که عنانهای اسبان را به دست گیری و در راه خدا جهاد کنی.

مگفتن: امروز این در دست من هست، چه اتحتیاج به تو دارم(1) ؟!

پس چون پشت کرد حضرت فرمود که: خداوندا! کفایت کن از من شر عامر بن الطفیل را.

چون از خدمت حضرت بیرون رفتند عامر به اربد گفت که: چه شد آنچه من تو را به آن امر کرده بودم؟

اربد گفت: بخدا سوگند که هر گاه اراده کردم که شمشیر بر او فرود آورم تو را در میان

____________________

1-البدایة و النهایة 5/54.

۵۴۸

خود و او دیدم، آیا می خواستی که تو را به شمشیر بزنم؟!

پس در عرض راه به نفرین آن حضرت حق تعالی طاعونی بر عامر فرستاد و غده طاعون در گردن او ظاهر شد، در خانه زنی از بنی سلول فرود آمد و چون مشرف بر مرگ شد گفت: آیا غده ای مانند غده شتر در گردن من در آمده است و در خانه زن سلولیه می میرم؟! و بودن ایشان در آن قبیله ننگ بود از برای ایشان، پس با این تحسر به جهنم واصل شد.

و اربد بن قیس چون او را دفن کرد با اصحاب خود روانه قبیله خود گردید، پس در اثنای راه حق تعالی صاعقه بر او فرستاد که او را با شترش هلاک کرد. و در کتاب ابان بن عثمان مذکور است که عامر و اربد بعد از غزوه بنی النضیر به خدمت حضرت آمدند(1) .

و ایضا شیخ طبرسی روایت کرده است که: عروة بن مسعود ثقفی به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و مسلمان شد و رخصت طلبید از حضرت که به قوم خود برگردد، حضرت فرمود: می ترسم که تو را بکشند، عروه گفت که: اگر مرا در خواب ببینند بیدار نمی کنند؛ پس حضرت او را مرخص فرمود، چون به طایف رسید ایشان را دعوت کرد بسوی اسلام و نصیحت کرد ایشان را، پس او را نافرمانی کردند و سخنان بد به او گفتند، چون روز دیگر صبح طالع شد و به نماز صبح ایستاد در غرفه خانه خود و در اذان و تشهد کلمتین از او شنیدند، ملعونی از آن قبیله تیری بسوی او افکند و او را هلاک گردانید، و معجزه آن حضرت ظاهر شد، پس بعد از کشتن او زیاده از ده نفر از اشراف آن قبیله به رسالت از جانب ایشان آمدند به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمان شدند، پس حضرت ایشان را گرامی داشت و بخششها فرمود به ایشان و امیر گردانید بر ایشان عثمان بن ابی العاص بن بشر را و او سوره ای چند از قرآن یاد گرفته بود، پس چون قبیله ثقیف مسلمان شدند رسولان و اشراف سایر قبایل عرب فوج فوج به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافتند و از جمله ایشان عطار بن حاجب بن زراره بود که با اشراف قبیله بنی تمیم به

____________________

1-اعلام الوری 126.

۵۴۹

خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده و اقراع بن حابس و زبرقان بن بدر و قیس بن عاصم و عیینة بن حصن فزاری و عمرو بن اهتم با ایشان بودند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایشان را امان داد و اکرام ایشان نمود(1) .

گویند که: در سال دهم حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امراء خود را برای گرفتن زکات بسوی شهرها و قبایل عرب فرستاد(2) .

و منقول است که در این سال آیات قبول شهادت اهل کتاب در وصیت نازل شد، چنانکه علی بن ابراهیم روایت کرده است که: ابن بندی و ابن ابی ماریه دو نصرانی بودند، و مسلمانی بود که او را تمیم داری می گفتند به رفاقت این دو نصرانی متوجه سفری گردید، و با تمیم خورجینی و متاعی چند و آنیه ای که نقش کرده بودند آن را به طلا و گردنبندی بود و اینها را می برد که در بعضی از بازارهای عرب بفروشد، چون به نزدیک مدینه رسیدند تمیم بیمار شد، و چون نزدیک مرگ او شد آنچه با خود همراه داشت به آن دو نصرانی داد و امر کرد ایشان را که آنها را به وارثان او برسانند، پس بعد از آنکه وارد مدینه شدند آنچه تمیم به ایشان داده بود به وارثان رسانیدند و آنیه و قلاده را نگاه داشتند و ندادند، پس ورثه میت از ایشان پرسیدند که: آیا تمیم بسیار کشید که خرج بسیاری در آن بیماری کرده باشد؟

ایشان گفتند که: بیماری نکشید مگر چند روزی اندک.

ورثه گفتند که: آیا چیزی از او دزدیدند در این راه؟ گفتند: نه.

ورثه گفتند: آیا تجارتی کرد در این سفر که زیانی کرده باشد در آن تجارت؟ گفتند: نه.

ورثه گفتند: پس ما نمی یابیم در میان متاع او نفیس ترین چیزهائی که با او بود که آن آنیه منقوش به طلا و گردنبد بود؟! گفتند: آنچه به ما داده بود ما به شما رسانیدیم.

____________________

1-اعلام الوری 125 - 126.

2-کامل ابن اثیر 2/301.

۵۵۰

پس ورثه میت آن دو نصرانی را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آوردند و بر ایشان دعوی کردند و حضرت موافق ظاهر شرع قسم متوجه آن دو نصرانی گردانید که منکر بودند و ایشان قسم خوردند و رفتند، پس بعد از چند روز آنیه و گردنبند در دست ایشان ظاهر شد، و ورثه این خبر را به حضرت رسانیدند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در این باب منتظر حکم الهی گردید و حق تعالی این آیات را فرستاد( یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ‌ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ) (1) پس حضرت ورثه تمیم را طلبید و ایشان را سوگند داد به نحوی که در آیه مذکور است، چون سوگند یاد کردند، آینه و گردنبند را از ایشان گرفته به ورثه میت داد(2) ، و تفصیل این حکم در کتب فقه مذکور و میان علماء مشهور است.

____________________

1-سوره مائده: 106.

2-تفسیر قمی 1/189 و در آن بجای تمیم داری، تمیم دارمی ذکر شده است.

۵۵۱

باب چهل و نهم در بیان حجة الوداع است و آنچه در آن سفر واقع شد و بیان سایر حجها و عمره های آن حضرت

۵۵۲
۵۵۳

کلینی به سندهای صحیح و حسن از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از هجرت ده سال در مدینه ماند و حج بجا نیاورد تا آنکه در سال دهم حق تعالی این آیه را فرستاد( وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِ‌جَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ‌ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿٢٧﴾ لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ) (1) یعنی: ندا در ده در میان مردم به حج و بطلب ایشان را بسوی آن تا بیایند بسوی تو در حالتی که پیادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغری و آیند بسوی او از هر دره عمیقی یا از هر راه دوری تا حاضر شوند منفعتهای خود را برای دنیا و عقبی، پس امر کرد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مؤذنان را که اعلام نمایند مردم را به آوازاهای بلند به آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در این سال به حج می رود، پس مطلع شدند بر حج رفتن آن حضرت هر که در مدینه حاضر بود و در اطراف مدینه و اعراب بادیه.

و حضرت نامه ها نوشت بسوی هر که داخل شده بود در اسلام که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اراده حج دارد پس هر که طاقت حج دارد حاضر شود؛ پس همه حاضر شدند برای حج آن حضرت و در همه حال تابع آن حضرت بودند و نظر می کردند که آنچه آن حضرت بجا می آورد بجا آورند و آنچه می فرماید اطاعت نمایند.

و چهار روز از ماه ذیقعده مانده بود که حضرت بیرون رفت، چون به ذی الحلیفه رسید اول زوال شمس بود، پس مردم را امر فرمود موی زیر بغل و موی زهار را ازاله کنند و غسل نمایند و جامعه های دوخته را بکنند و لنگی و ردائی بپوشند، پس غسل احرام

____________________

1-سوره حج: 27 و 28.

۵۵۴

بجا آورد و داخل مسجد شجره شد و نماز ظهر را در آن مسجد ادا نمود، پس عزم نمود بر حج تنها که عمره در آن داخل نباشد - زیرا حج تمتع هنوز نازل نشده بود - و احرام بست و از مسجد بیرون آمد، و چون به بیدار رسید نزد میل اول مردم صف کشیدند از دو طرف راه، و حضرت تلبیه حج به تنهائی فرموده و گفت: لبیک اللهم لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک و حضرت در تلبیه خود ذی المعارج بسیار می گفت و تلبیه را تکرا می نمود در هر وقت که سواره می دید یا بر تلی بالا می رفت یا از وادیی به زیر می رفت و در آخر شب و بعد از نمازها؛ و هدی با خود راند شصت و شش یا شصت و چهار شتر - و به روایت صحیح دیگر: صد شتر سیاق نمود(1) -.

و روز چهارم ماه ذیحجه داخل مکه معظمه شد و چون به در مسجد الحرام رسید از در بنی شیبه داخل شد و بر در مسجد ایستاد و حمد و ثنای الهی بجای آورد و بر پدرش ابراهیم (عليه‌السلام ) صلوات فرستاد، بعد به نزدیک حجر الاسود آمد و دست بر حجر مالید و آن را بوسید و هفت شوط بر دور خانه کعبه طواف کرد و در پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز طواف بجا آورد.

و چون فارق شد به نزد چاه زمزم رفت و از آب بیاشامید و گفت: اللهم انی اسئلک علما نافعا ورزقا واسعا من کل داء و سقم و این دعا را رو به کعبه خواند.

پس به نزدیک حجر آمد و دست بر حجر مالید و آن را بوسید و متوجه صفا شد و این آیه را تلاوت فرمود( إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْ‌وَةَ مِن شَعَائِرِ‌ اللَّـهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ‌ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا ) (2) یعنی: بدرستی که کوه صفا و کوه مروه از علامتهای مناسک الهی است، پس کسی که حج کند خانه را یا عمره کند پس باکی نیست بر او آنکه طواف کند به صفا و مروه.

پس بر کوه صفا بالا رفت و رو به جانب رکن یمانی نمود و حمد ثنای الهی بجای آورد

____________________

1-کافی 4/248.

2-سوره بقره: 158.

۵۵۵

و دعا به قدر آنکه سوره بقره را به تأمی بخواند، پس سراشیب شد از صفا و متوجه کوه مروه گردید و بر مروه بالا رفت و به قدر آنچه توقف نموده بد در صقا در مروه نیز توقف نمود، پس باز از کوه مروه به زیر آمد و متوجه صفا گردید، و باز بر کوه صفا توقف نمود و دعا خواند، و متوجه مروه شد، تا آنکه هفت شوط بجا آورد.

چون از سعی فارغ شد و هنوز بر کوه مروه ایستاده بود رو به جانب مردم نمود و حمد و ثنای الهی بجا آورد پس اشاره به پشت سر خود نمود و فرمود: این جبرئیل است و امر می کند مرا که امر نمایم کسی را که هدی با خود نیاورده است به آنکه محل گردد(1) و حج خود را به عمره منقلب گرداند، و اگر من می دانستم چنین خواهد شد هدی با خود نمی آورد و چنان می کردم که شما می کنید ولیکن هدی با خود رانده ام و سزاوار نیست راننده هدی را که محل گردد تا آنکه هدی به محل خود برسد.

پس مردی از صحابه (عمر) گفت: ما چگونه به حج بیرون رویم و از سر و موهای ما آب غسل جنابت چکد؟!

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را فرمود: تو هرگز ایمان به حج تمتع نخواهی آورد.

پس سراقة بن مالک بن جعشم کنانی برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! احکام دین خود را دانستیم چنانکه گویا امروز مخلوق شده ایم، پس بفرما ما که آنچه ما را امر فرمودی در باب حج مخصوص این سال است یا همیشه ما باید حج تمتع بجا آوریم؟

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مخصوص این سال نیست بلکه ابد الآباد این حکم جاری است.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انگشتان دستهای خود را در یکدیگر داخل گردانید و فرمود: داخل شد عمره در حج تا روز قیامت.

در این وقت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که از جانب یمن به فرموده حضرت رسول متوجه حج گردیده بود داخل مکه شد، و چون به خانه حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) داخل شد دید

____________________

1-از احرام خارج شود.

۵۵۶

که فاطمه (عليه‌السلام ) محل گردیده و بوی خوش از او شنید و جامه های ملون در بر او دید پس گفت: این چیست ای فاطمه و پیش از وقت محل شدن چرا محل شده ای؟

حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) گفت که: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا چنین امر کرد.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بیرون آمد و به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافت که حقیقت حال را معلوم نماید، چون به خدمت حضرت رسید گفت: یا رسول الله! من فاطمه را دیدم که محل گردیده و جامه های رنگین پوشیده است.

حضرت فرمود: من امر کرده ام مردم را که چنین کنند، پس تو یا علی به چه چیز احرام بسته ای؟

گفت: یا رسول الله! چنین احرام بستم که: احرام می بندم مانند احرام رسول خدا.

حضرت فرمود: بر احرام خود باقی باش مثل من، و تو شریک منی در هدی من.

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرموده که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن ایامی که در مکه بود با اصحاب خود رد ابطح نزول فرموده بود و به خانه ها فرود نیامده بود، پس چون روز هشتم ماه ذیحجه شد نزد زوال شمس امر کرد مردم را که غسل احرام بجا آورند و احرام به حج بندند، و این است معنی آنچه حق تعالی فرموده است که( فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَ‌اهِيمَ ) (1) که مراد از این متابعت در حج تمتع است.

پس حضرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیرون رفت با اصحاب خود تلبیه گواین به حج تا آنکه به منی رسیدند پس نماز ظهر و عصر و شام و خفتن و صبح را در منی بجا آوردند و بامداد روز نهم بار کرد با اصحاب خود و متوجه عرفات گردید.

و از جمله بدعتها قریش آن بود که ایشان از مشعر الحرام تجاوز نمی کردند و می گفتند: ما اهل حرمیم و از حرم بیرون نمی رویم، و سایر مردم به عرفات می رفتند و چون مردم از عرفات بار می کردند و به مشعر می آمدند ایشان با مردم از مشعر به منی می آمدند، و قریش امید آن داشتند که حضرت در این باب با ایشان موافقت نماید، پس

____________________

1-سوره آل عمران: 95.

۵۵۷

حق تعالی این آیه را فرستاد( ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ) (1) یعنی: پس بار کنید از آنجا که بار کردند مردم. حضرت فرمود که: مراد از مردم در این آیه حضرت ابراهیم و اسماعیل واسحاق (عليه‌السلام ) اند و پیغمبرانی که بعد از ایشان بودند که همه از عرفات افاضه می نمودند، پس چون قریش دیدند که قبه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مشعر گذشت بسوی عرفات در دلهای ایشان خدشه ای بهم رسید زیرا امید داشتند که حضرت از مکان ایشان افاضه نماید و به عرفات نرود، پس حضرت رفت تا به نمره فرود آمد در برابر درختان اراک(2) پس خیمه خود را در آنجا بر پا کرد و مردم خیمه های خود را بر دور خیمه حضرت زدند.

و چون زوال شمس شد حضرت غسل کرد و با قریش و سایر مردم داخل عرفات گردید و در آن وقت تلبیه را قطع نمود و آمد تا به موضعی که مسجد آن حضرت می گویند و در آنجا ایستاد و مردم بر دور آن حضرت ایستادند پس خطبه ای ادا نمود و ایشان را امر و نهی فرمود، پس با مردم نماز ظهر و عصر را بجا آورد به یک اذان و دو اقامه، پس رفت بسوی محل وقوف و در آنجا ایستاد و مردم مبادرت می کردند بسوی شتر آن حضرت و نزدیک شتر می ایستادند، پس حضرت شتر را حرکت داد وایشان نیز حرکت کردند و بر دور ناقه جمع شدند، حضرت فرمود: ای گروه مردم! موقف همین زیر پای ناقه من نیست و به دست مبارک خود اشاره نمود به تمام موقف عرفات و فرمود که: اینها خمه موقف است.

پس مردم پراکنده شدند و در مشعر الحرام نیز چنین کردند، پس مردم در عرفات ماندند تا قرص آفتاب فرو رفت، پس حضرت بار کرد و مردم بار کردند و امر نمود ایشان را به تأنی.

- پس حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: مشرکان از عرفات پیش از غروب آفتاب بار

____________________

1-سوره بقره: 199.

2-اراک: درختی است شبیه به درخت انار، برگها پنهن و همیشه سبز است، چون آن سست و خاردار است، از شاخه ها و برگهایش مسواک درست می کنند، د مناطق گرمسیر می روید. (فرهنگ عمید 1/127).

۵۵۸

می کردند پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مخالفت ایشان نمود و بعد از غروب آقتاب روانه شد فرمود: ای گروه مردم! حج به تاختن اسبان نمی باشد و به دوانیدن شتران نمی باشد ولیکن از خدا بترسید و سیر نمائید سیر کردن نیکو و ضعیفی را پامال مکنید و مسلمانی را در زیر پای اسبان و شرتان مگیرید. و حضرت سر ناقه را آنقدر می کشید برای آنکه تند نرود تا آنکه سر ناقه به پیش جهاز می رسید و می فرمود: ای گروه مردم! بر شما باد به تأنی(1) - تا آنکه داخل مشعر الحرام شد پس در آنجا نماز شام و خفتن را به یک اذان و دو اقامه ادا نمود و شب را در آنجا بسر آورد تا نماز صبح را نیز در آنجا ادا نمود و ضعفیان بنی هاشم را در شب به منی فرستاد - و به روایت دیگر: زنان را در شب فرستد و اسامة بن زید را همراه ایشان کرد(2) - و امر کرد ایشان را که جمره عقبه را نزنند تا آفتاب طالع گردد، پس چون آفتاب طالع شد از مشعر الحرام روانه شد و در منی نزول فرمود پس جمره! عقبه را به هفت سنگ زد.

و شرتان هدی که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورده بوده شصت و چهار بود یا سی و شش، و مجموع شتراه هر دو صد شتر بودند - و به روایت دیگر: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) شتری نیاورده بود و مجموع صد شتر را حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورده بود و حضرت امیر را شریک گردانید در هدی خود و سی هفت شتر را به آن حضرت داد(3) - پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شصت و شش شتر را نجر فرمود و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) سی و چهار شتر نحر نمود.

پس حضرت امر فرمود که از هر شتری از آن صد شتر پاره گوشتی جدا کردند و همه را در دیگی زا سنگ ریختند پس پختند و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) از مرق آن تناول نمودن تا آنکه از همه آن شتران خورده باشند و نداند به قصابان پوست آن شتران را و نه جلهای آن را و نه قلاده های آن را بلکه همه را تصدق کردند.

____________________

1-کافی 4/467.

2-کافی 4/475.

3-کافی 2/249.

۵۵۹

پس حضرت سر تراشید و در همان روز متوجه طواف خانه کعبه گردید و طواف و سعی را بجا آورد و باز به منی معاودت فرمود و در منی توقف نمود تا روز سیزدهم که آخر ایام تشریق است، و در آن روز رمی هر سه جمره نمود و بار کرد و متوجه مکه گردید، و چون به ابطح رسید عایشه گفت: یا رسول الله! سایر زنان تو حج و عمره کنند و من حج تنها بکنم؟! پس حضرت در ابطح نزوا فرمود و عبد الرحمن برادر او را با او فرستاد و او را به تنعیم برد و احرام به عمره بست، پس آمد و طواف خانه کعبه کرد و دو رکعت نماز طاف نزد مقام ابراهیم (عليه‌السلام ) بجا آورد و سعی میان صفا و مروه بجا آورد و به خدمت حضرت آمد، و در همان روز بار کرد وداخل مسجد الحرام نشد و طواف خانه کعبه نکرد و در وقت داخل شدن از جانب بالای مکه داخل شد از عقبه مدنیین و در وقت رفتن از جانب پائین مکه بیرون رفت از عقبه ذی طوی(1) .

و ایضا به سند معتبر از حضرت امام محمد تقی (عليه‌السلام ) روایت کرده است که در روز نحر در منی طوایف مسلمانان به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند پس بعضی گفتند: یا رسول الله! ذبح کردیم پیش از آنکه رمی جمره کنیم؛ و بعضی گفتند: سر تراشیدیم پیش از آنکه ذبح کنیم، و نماند چیزی ایشان را که سزاوار باشد که پبش بکنند مگر آنکه بعد کرده بودند، و نبود چیزی که بایست بعد بکنند مگر آنکه بعضی پیش کرده بودند؛ پس حضرت در جواب می فرمود: باکی نیست باکی نیست(2) ؛ چون به نادانی کرده بودند.

و در کتاب خصال منقول است که: در حجة الوداع سوره( إِذَا جَاءَ نَصْرُ‌ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ ) (3) بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد در روز دوم ایام تشریق، پس حضرت دانست از نزول آن سوره که این حج آخر است و چون دلالت می کرد آن سوره بر آنکه آن حضرت دین را رواج داد و از کار مردم فارغ شد، و امر نمود حق تعالی او را که متوجه تسبیح و استغفار گردد از برای خود.

____________________

1-رجوع شود به کافی 4/245 - 250.

2-کافی 4/504؛ تهذیب الاحکام 5/236؛ استبصار 2/284.

3-سوره نصر: 1.

۵۶۰