حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60435
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60435 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

است، پس وحی کرد بسوی من که بگیرم او را برادر خود و دوست خود و وزیر خود و وصی خود و خلیفه خود در میان امت خود، بدرستی که او ولی نفس هر مؤمن است بعد از من، هر که به او دوستی کند خدا به او دوستی کند و هر که به او دشمنی کند خدا به او دشمنی کند، و دوست نمی دارد او را مگر مؤمنی و دشمن نمی دارد او را مگر کافری، و او میخ زمین است بعد از من، زمین به برکت او قرار می گیرد، و اوست کلمه تقوی که محبت او موجب نجات از آتش جهنم است، و اوست ریسمان محکم خدا که توسل به او موجب نجات است، آیا می خواهید که فرو نشانید نور خدا را به دهانها و خدا تمام کننده است نور خود را هر چند نخواهند کافران؟ پس بدرستی که حق تعالی بعد از ما نظر کرد بسوی خلایق و یازده وصی از میان ایشان انتخاب کرد از اهل بیت من و گردانید ایشان را برگزیدگان امت من یکی بعد از دیگری مانند ستاره های آسمان که هر گاه ستاره ای پنهان می شود دیگری به عوض آن طالع می گردد، ایشان پیشوااین هدایت کنندگان و هدایت یافتگانند، ضرر نمی رساند به ایشان مکر کسی که به ایشان مکر کند و نه واگذاشتن کسی که ایشان را یاری نکند، ایشانند حجتهای خدا در زمین و گواهان حق تعالی در میان خلق و خزینه داران علم اویند و بیان کنندگان وحی اویند و معدنهای حکمت اویند، هر که ایشان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است و هر که ایشان را نافرمانی کند خدا را معصیت کرده است، ایشان با قرآنند و قرآن با ایشان است، از قرآن جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شودند، پس برساند هر که حاضر است به غایبان آنچه گفتم در حق ایشان.

پس سه مرتبه فرمود: خدایا! تو گواه باش(1) .

____________________

1-کتاب سلیم بن قیس 203 - 205.

۶۸۱

باب پنجاه و یکم در بیان احوال اولاد امجاد آن حضرت است

۶۸۲
۶۸۳

در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: از برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از خدیجه متولد شدند طاهر و قاسم و فاطمه و ام کلثوم و رقیه و زینب.

فاطمه را به حضرت امیر المؤمنین تزویج نمود؛ و تزویج کرد به ابو العاص بن ربیعه که از بنی امیه بود زینب را؛ و به عثمان بن عفان ام کلثوم را، و پیش از آنکه به خانه او برود به رحمت الهی واصل شد، و بعد از او حضرت رقیه را به او تزویج نمود.

پس از برای حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مدینه ابراهیم متولد شد از ماریه قبطیه که به هدیه فرستاده بود از برای آن حضرت پادشاه اسکندریه با استر اشهبی و بعضی هدایای دیگر(1) .

و ابن بابویه به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: از برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متولد شد از خدیجه قاسم و طاهر - و نام طاهر، عبد الله بود - و ام کلثوم و رقیه و زینب و فاطمه.

حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فاطمه را تزویج نمود؛ و تزویج نمود زینب را ابو العاص بن ربیع و او مردی بود از بنی امیه؛ و عثمان بن عفان ام کلثوم را تزویج نمود و پیش از آنکه به خانه او برود به رحمت الهی واصل شد، پس چون به جنگ بدر رفتند حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رقیه را به او تزویج نمود.

و برای آن حضرت ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شد و او کنیزی بود ام ولد(2) .

و شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: اولاد امجاد آن مفخر

____________________

1-قرب الاسناد 9.

2-خصال 404

۶۸۴

عباد از غیر خدیجه بهم نرسیدند مگر ابراهیم که از ماریه بودجود آمد(1) .

و مشهور آن است که برای حضرت سه پسر به وجود آمد: اول قاسم و آن حضرت را به آن سبب الو القاسم کنیت کردند و او پیش از بعثت آن جناب متولد شد؛ دوم عبد الله که بعد از بعثت متولد شد و به این سبب او را ملقب به طیب و طاهر گردانیدند؛ سوم ابراهیم(2) .

و بعضی گفته اند که: پسران آن حضرت پنج تن بودند، و طیب و طاهر را نام دو پسر دیگری می دانند غیر عبد الله(3) ، و قول اول اشهر واصح است.

و مشهور آن است که قاسم پیش از عبد الله متولد شد و بعضی بر عکس گفته اند، و به اتفاق هر دو در طفولیت در مکه معظمه به ریاض جنت ارتحال نمودند، و ابراهیم در مدینه طیبه روح مطهرش بسوی آشیان رحمت پرواز نمود(4) .

و مشهور آن است که دختران آن حضرت چهار نفر بودند و همه از حضرت خدیجه بوجود آمدند:

اول - زینب، و حضرت پیش از بعثت و حرام شدن دختر به کافران دادن او را به ابی العاص بن ربیع تزویج نمود، و امامه دختر ابی العاص از او بوجود آمد و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بعد از حضرت فاطمه به مقتضای وصیت آن حضرت امامه را به نکاح خود در آورد و بعد از شهادت آن حضرت مغیرة بن نوفل بن حارثة بن عبد المطلب او را به حباله خود در آورد(5) .

و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که: امامه بنت ابو العاص که دختر زینب بود بعد از وفات حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) حضرت امیر المؤمنین او را تزویج نمود و بعد از شهادت

____________________

1-اعلام الوری 141؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/209؛ کشف الغمة 2/136؛ کامل ابن اثیر 2/307.

2-رجوع شود به اعلام الوری 140 و 141 و مناقب ابن شهر آشوب 1/209 و الوفا بأحوال المصطفی 677 678.

3-تاریخ طبری 2/211؛ سیره ابن حبان 408؛ کامل ابن اثیر 2/307.

4-رجوع شود به استیعاب 1/56 و 4/1818 و مناقب ابن شهر آشوب 1/209.

5-رجوع شود به اعلام الوری 140 و البدایة و النهایة 5/256.

۶۸۵

آن حضرت به نکاح مغیرة بن نوفل در آمد، پس او را مرض شدید عارض شد که زبانش بند آمد، پس حضرت امام حسن و امام حسین (عليه‌السلام ) بر بالین او حاضر شدند در وقتی که او قادر بر سخن گفتن نبود و او را بر وصیت داشتند با آنکه مغیره کراهت داشت وصیت او را، پس به او می گفتند که: آزاد کردی فلان غلام را؟ و او اشاره به سر خود می کرد که بلی، پس می گفتند که فلان کار را از برای تو بکنند؟ و اشاره به سر خود می کرد که بلی، و به این روش وصیت کرد و آن دو بزرگوار اجازه وصیت او نمودند(1) .

و منقول است که: ابو العاص در جنگ بدر اسیر و زینب قلاده ای که حضرت خدیجه به او داده بود به نزد حضرت فرستاد برای فدای شوهر خود، چون حضرت را نظر بر آن قلاده افتاد خدیجه را یاد نمود و رقت کرد و از صحابه چنین کردند و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ابو العاص شرط گرفت چون به مکه برگردد زینب را به خدمت حضرت فرستد و او به شرط خود وفا نمود و زینب را فرستاد(2) و بعد از آن خود به مدینه آمد و مسلمان شد(4) چنانکه مجملی از قصه او سابقا مذکور شد. و زینب در مدینه در سال هفتم هجرت(3) - و به روایتی در سال هشتم(5) - به رحمت ایزدی واصل شد.

دوم - رقیه، و گویند که او را عتبه پسر ابو لهب تزویج نمود در مکه و پیش از دخول او را طلاق گفت، و در مدینه عثمان او را تزویج نمود و عبد الله از او بوجود آمد و در کودکی مرد.

و رقیه در مدینه به رحمت ایزدی واصل شد در هنگامی که جنگ بدر رو داد(6) .

سوم - ام کلثوم، و او را نیز عثمان بعد از رقیه تزویج نمود، و گویند که در سال هفتم

____________________

1-من لا یحضره الفقیه 4/198؛ تهذیب الاحکام 8/258 و 9/241.

2-مجمع البیان 2/559؛ تاریخ طبری 2/43 - 44.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/209.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/209.

5-تاریخ طبری 2/144؛ المنتظم 3/349؛ البدایة و النهایة 5/268.

6-اعلام الوری 140؛ البدایة و النهایة 5/268.

۶۸۶

هجرت به رحمت ایزدی واصل شد(1) .

مؤلف گوید: آنچه از روایات ظاهر شد که تزویج و وفات ام کلثوم پیش از تزویج و وفات رقیه بوده است(2) ، اقوی واصح است، هر چند ثانی اشهر است؛ و جمعی از علمای خاصه و عامه را اعتقاد آن است که رقیه و ام کلثوم دختران خدیجه بودند از شوهر دیگر مع پیش از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشته و حضرت ایشان را تربیت کرده بود و دختر حقیقی آن جناب نبودند(3) ؛ و بعضی گفتند که: دختران هاله خواهر خدیجه بوده اند(4) . و بر نفی این دو قول روایت معتبره دلالت می کند. و بدان که مخالفان بر شیعه شبهه می کنند که اگر عثمان مسلمان نمی بود رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دو دختر خود را به او تزویج نمی نمود و این شبهه باطل است به چند وجه:

اول - آنکه ممکن است که تزویج کردن حضرت دختران خود را یا دختران خدیجه را به او پیش از آن باشد که حق تعالی حرام گرداند دختر دادن به کافران را چنانکه به اتفاق مخالفان حضرت زینب را به ابو لعاص تزویج نمود در مکه در وقتی که او کافر بود، و همچنین رقیه و ام کلثوم را بنا بر مشهور میان مخالفان به عتبه و عتیق که پسران ابو لهب بودند و کافر بودند تزویج نموده بود پیش از آنکه به عثمان تزویج نماید(5) .

جواب دوم آنکه مسلمان بودن او در وقتی که حضرت دختران خود را به او تزویج نمود، منافات ندارد با آنکه در آخر به انکار کردن نص امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و سایر کارهایی که موجب کفر است از او صادر شد کافر و مرتد شده باشد.

جواب سوم که جواب حق است که ایشان داخل منافقان بودند و برای خوف

____________________

1-بحار الانوار 22/167 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.

2-قرب الاسناد 9؛ خصال 404.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/209، و در آن و همچنین در بحار الانوار 22/152 نام دختران را زینب و رقیه ذکر نموده اند.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/206، و در آن و هچنین در بحار الانوار 22/191 نام دختران را رقیه و زینب ذکر نموده اند.

5-مناقب ابن شهر آشوب 1/209.

۶۸۷

و طمع به ظاهر اظهار به اسلام می کردند و در باطن کافر بودند، و حق تعالی حکم فرموده بود برای حکم و مصالح که آن حضرت بر ایشان در ظاهر حکم اسلام جاری گرداند و در طهارت و مناکحه و میراث دادن و سایر احکام ظاهر ایشان را با مسلمانان شریک گرداند، لهذا آن حضرت در هیچ حکمی از احکام ایشان را از مسلمانان جدا نمی کرد و اظهار نفاق ایشان نمی نمود.

و چنانکه خاصه و عامه روایت کرده اند: آن جناب بر عبد الله بن ابی که مشهور به نفاق بود بعد از مردن نماز گزارد(1) برای تألیف قلب ایشان، پس اگر دختر به عثمان داده باشد بنابر آنکه در ظاهر مسلمان بوده است دلالت نمی کند بر آنکه در باطن کافر نبوده است و تألیف قلب ایشان و دختر خواستن از ایشان و دختران دادن به ایشان در ترویج دین اسلام و اعلای کلمه حق مدخلیت عظیم داشت، و در اینها مصالح بسیار بود که اکثر آنها بر عاقل متأمل پوشیده نیست، و اگر آن جناب اظهار نفاق ایشان می نمود و اسلام ظاهر ایشان را قبول نمی فرمود با آن جناب بغیر از قلیلی از ضغفا نمی ماندند چنانکه بعد از آن جناب با امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بغیر از سه چهار نفر نماندند، و تفصیل این سخن بعد از این مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی.

چهارم - حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) است که تفصیل احوال آن جناب بعد از این در مجلد دیگر بیان خواهد شد انشاء الله تعالی.

کلینی و قطب راوندی به سندهای معتبر از یزید بن خلیفه روایت کرده اند که گفت: من در خدمت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) بودم که عیسی بن عبد الله قمی از آن جناب پرسید: آیا زنان به نماز جنازه حاضر می شودند؟

حضرت فرمود: مغیرة بن ابی العاص دعوی کرد که در روز احد من شکستم دندان رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را و لبهای مبارک آن حضرت را شکافتم، و دروغ گفت؛ و دعوی کرد که من حمزه (عليه‌السلام ) را کشته ام، و دروغ گفت؛ و در جنگ خندق با مشرکان به جنگ رسول

____________________

1-تفسیر عیاشی 2/101؛ کامل ابن اثیر 2/291 - 292؛ البداید والنهایة 5/31.

۶۸۸

خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و در شبی که کافران گریختند، حق تعالی خواب را بر او مسلط کرد و بیدار نشد تا صبح طالع شد و ترسید که مبادا او را بگیرند، پس جامه خود را بر سر پیچید و به نخوی داخل مدینه شد که کسی او رانشناخت و خود را چنان می نمود که مردی است از بنی سلیم که پیوسته برای عثمان اسب و گوسفند و روغن می آورد و همه جا احوال خانه عثمان را پرسید تا به خانه او رسید و در خانه او پنهان شد، چون عثمان به خانه آمد گفت: وای بر تو دعوی کردی که تیر و سنگ به جانب رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انداخته ای و لب و دندانش را خسته کرده ای و دعوی کردی که حمزه را کشته ای، به این حال چرا به مدینه آمده ای؟ او حال خود را نقل کرد.

چون دختر پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که در خانه عثمان بود شنید که او دعوی کرده است که با پدر و عمش چنین کرده است فریاد بر آورد و صدا به گربه بلند کرد، پس عثمان به نزد او آمد و او را ساکت گردانید و سفارش نمود او را که: پدر خود را خبر مده که مغیره در خانه من است؛ زیرا که اعتقاد نداشت وحی الهی بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل می شود.

پس دختر حضرت فرمود: من هرگز دشمن پدرم را از او پنهان نخواهم کرد.

عثمان چون این را شنید و می دانست که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خون مغیره را هدر کرده و فرموده: هر که او را ببیند بکشد، لهذا معیره را در زیر کرسی پنهان کرد و قطیفه ای بر روی آن کرسی افکند، پس در این وقت وحی بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد که مغیره در خانه عثمان است.

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: شمشیر خود را برادر و برو به خانه دختر پسر عم خود، و اگر مغیره را در آنجا بیابی او را بکش.

چون علی (عليه‌السلام ) به خانه عثمان آمد و مغیره را در خانه ندید برگشت و گفت: یا رسول الله! او را ندیدم.

حضرت فرمود: جبرئیل مرا خبر می دهد که او را در زیر کرسی که جامه ها بر روی آن می گذارند پنهان کرده است.

پس بعد از بیرون رفتن امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) عثمان دست عم خود مغیره را گرفت و به

۶۸۹

خدمت حضرت آورد؛ و به روایت دیگر: خود تنها به خدمت حضرت آمد.

وچون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را نظر بر او افتاد سر به زیر افکند و متوجه او نگردید، و آن حضرت بسیار صاحب حیا و کریم بود؛ پس عثمان گفت: یار سول الله! این عم من است مغیره و بحق آن خداوندی که تو را به راستی فرستاده است سوگند می خورم که تو او را امان داده بودی یا آنکه من او را امان داده بودم.

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود: من سوگند یاد می کنم بحق آن خداوندی که آن حضرت را به راستی فرستاده بود که عثمان دروغ گفت و او را امان نداده بود.

پس حضرت از او رو گردانید، آن بی حیا به جانب راست حضرت آمد و ابر دیگر آن سحن را اعاده کرد و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رو از او گردانید؛ باز به جانب چپ آمد و آن سوگند و سخن دروغ را اعاده کرد، تا آنکه چهار مرتبه چنین کرد، در مرتبه چهارم آن جناب فرمود: برای تو او را امان دادم سه روز، اگر بعد از سه روز او را در مدینه یا حوالی مدینه بیابم به قتل خواهم رسانید.

پس چون پشتع کرد او، حضرت فرمود: خداوندا! لعنت کن مغیره را، و لعنت کن هر که او را در خانه خود جا دهد، و لعنت کن کسی را که او را سوار گرداند، و لعنت کن کسی را که او را طعام دهد، و لعنت کن کسی را که او را آب دهد، و لعنت کن کسی را که تهیه سفر او بکند، و لعنت کن کسی را که به او مشکی بدهد یا کفشی بدهد یا دلو و رسنی بدهد یا ظرفی بدهد یا پالان شتری بدهد، و اینها را می شمرد به دست راست خود تا ده چیز شمرد.

پس عثمان او را به خانه خود برد و در خانه خود جا داد و او را طعام داد و آب داد و چهارپای سواری داد و جمیع تهیه سفرش را مهیا کرد و جمیع آنچه حضرت لعنت کرده بود بر کننده آن همه را بجا آورد، و در روز چهارم او را سوار کرد و از مدینه بیرون کرد؛ هنوز آن ملعون از خانه های مدنیه به در نرفته بود که حق تعالی را حله او را هلاک کرد، و چون قدری پیاده رفت کفشش پاره شد و خون از پایش روان شد، پس به چهار دست و پا راه رفت تا آنکه زانوهایش مجروح شد و مانده شد و بنا چار در زیر درخت خاری قرار گرفت، پس وحی بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد که آن ملعون در فلان موضع است

۶۹۰

و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: تو و عمار و یک مرد دیگر بروید و مغیره را در زیر فلان درخت بکشید - و به روایت دیگر حضرت زید و زبیر را فرستاد - پس چون به آن موضع رسیدند - به روایت اول حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) او را به قتل رسانید؛ و به روایتی ثانی: زید بن حارثه به زبیر گفت: بگذار من او را بکشم که دعوی می کرد برادر مرا کشته است؛ و مرادش از برادر، جناب حمزه بود زیرا که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زید و حمزه را با یکدیگر برادر کرده بود - چون عثمان خبر قتل او را شنید به نزد دختر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: تو پدر خود را خبری کردی که مغیره در خانه من است تا او کشته شد، آن مظلومه شهیده سوگند یاد کرد به خدا که من خبر برای حضرت نفرستادم و آن ملعون تصدیق او نکرد و چوب جهاز شتر را گرفت و بسیار بر او زد و او را خسته و مجروح گردانید، پس آن مظلوم به خدمت پدر خود فرستاد و از عثمان شکایت کرد و حال خود را به آن حضرت عرض کرد، در جواب او فرستاد که: حیای خود را نگاه دار که بسیار قبیح است که زنی که صاحب حسب و نسب و دین باشد هر روز شکایت از شوهر خود نماید، پس چند مرتبه دیگر فرستاد و به خدمت آن حضرت شکایت کرد و در هر مرتبه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنین جواب فرمود، تا آنکه در مرتبه چهارم فرستاد که: مرا کشت، در این مرتبه آن حضرت علی بن ابی طالب را طلبید و فرمود که: شمشیر خود را برادر و برو به خانه دختر پسر عم خود و او را به نزد من بیاور، و اگر عثمان مانع شود و نگذارد او را به شمشیر خود بکش، و حضرت بیتابانه از عقب او روانه شد و از شدت اندوه گویا حیران گردیده بود.

چون حضرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به در خانه عثمان رسید حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آن شهیده مظلومه را بیرون آورده بود، چون نظرش به آن جناب افتاد صدا به گریه بلند کرد و حضرت نیز از مشاهده حال او بسیار گریست و او را با خود به خانه آورد، و چون به خانه داخل شد پشت خود را گشود و به پدر بزرگوار خود نمود، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دید که پشتش تمام سیاه و مجروح گردیده است پس حضرت سه مرتبه فرمود: چرا تو را کشت خدا او را بکشد.

۶۹۱

و اپن در روز یکشنبه بود، و چون شب شد عثمان در پهلوی جاریه دختر رسول خوابید و به او زنا کرد، پس روز دوشنبه و سه شنبه آن مظلومه بر بستر درد و الم خوابید و در روز چهارشنبه به اعلای درجات شهیدان ملحق گردید، پس مردم برای نماز آن شهیده حاضر شدند و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با جنازه او بیرون آمد و حضرت فاطمه زهرا (عليه‌السلام ) را امر نمود که با زنان مؤمنان همه همراه جنازه او بیایند و عثمان نیز همراه جنازه بیرون آمده بود، و چون نظر مبارک حضرت بر او افتاد فرمود که: هر که دیشب در پهلوی جاریه خوابیده است همراه این جنازه نیاید، تا سه مرتبه حضرت این را فرمود و برنگشت تا آنکه در مرتبه چهارم فرمود: برگردد یا آنکه نام او و پدرش را خواهم گفت و او را رسوا خواهم گردانید؛ چون عثمان ترسید که حضرت کفر و نفاق او را ظاهر گرداند بر غلام خود تکیه کرده دست بر شکم خود گرفت و به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: یا رسول الله! دلم درد می کند مرا رخصت ده که برگردم و این را برای این گفت که رسوا نگردد، پس برگشت و حضرت فاطمه و زنان مؤمنان و مهاجران بر جنازه آن شهیده مظلومه نماز کردند و برگشتند(1) .

و ایضا کلینی به سند موثق روایت کرده است که مردی از آن حضرت پرسید که: آیا از فشار قبر کسی رهایی می یابد؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: پناه می برم به خدا از آنچه بسیار کم است کسی که از آن رهایی یابد. پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چون عثمان رقیه مظلومه را شهید کرد و او را دفن کردند حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزد قبر او ایستاد و سر به جانب آسمان بلند کرد و آب از دیده های مبارکش ریخت پس به مردم گفت که: به خاطر آوردم ستمی را که بر این مظلومه واقع شد و برای او ایستادم در درگاه خدا و از خدا طلبیدم که او را به من ببخشید از فشار قبر.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: خداوندا! ببخش رقیه را به من از فشار قبر؛

____________________

1-رجوع شود به کافی 3/251 و خرایج 1/94.

۶۹۲

و حق تعالی او را به او بخشید(1) .

و ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: چون رقیه دختر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وفات یافت، حضرت رسول او را خطاب نمود که: ملحق شو به گذشتگان شایسته ما عثمان بن مظعون و اصحاب او، و جناب فاطمه (عليه‌السلام ) بر شفیر قبر نشسته بود و آب از دیده غم رسیده اش در قبر می ریخت و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آب دیده آن نور دیده خود را به جامه خود پاک می کرد و در کنار قبر ایستاده بود و دعا می کرد پس فرمود: من دانستم ضعف و ناتوانی او را و از حق تعالی سؤال کردم که او را امان دهد از فشار قبر(2) .

و ابن ادریس به سند صحیح از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دختر به دو منافق داد که یکی ابو العاص پسر ربیع، و آن دیگری که عثمان بود، حضرت برای تقیه نام نبرد(3) .

و عیاشی روایت کرده است که از حضرت صادق (عليه‌السلام ) پرسیدند که: آیا رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دختر خود را به عثمان داد؟

حضرت فرمود که: بلی.

راوی گفت که: چون دختر آن حضرت را شهید کرد، باز دختر دیگر به او داد؟!

حضرت فرمود: بلی و حق تعالی در آن واقعه این آیه را فرستاد( وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ‌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ) (4) یعنی: گمان نکنند آنان که کافر شده اند آنکه ما مهلتی که می دهیم ایشان را بهتر است از برای ایشان و از برای جانهای ایشان، مهلت نمی دهیم ایشان را مگر برای آنکه زیاده گردانند گناه را، و از برای ایشان است عذابی خوار کننده(5) .

____________________

1-کافی 3/236.

2-کافی 3/241.

3-سرائر 3/565.

4-سوره آل عمران: 178.

5-تفسیر عیاشی 1/207، و در آن نام امام صادق (عليه‌السلام ) ذکر نشده است.

۶۹۳

فصل در بیان احوال حضرت ابراهیم و بعضی از احوال ماریه مادر او

به اتفاق خاصه و عامه مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود، و مشهور آن است که ولادت او در مدینه شد در سال هشتم هجرت، و چون وفات یافت از عمر شریفش یک سال و ده ماه و هشت روز گذشته بود(1) - و به روایت دیگر: یک سال و شش ماه و چند روز(2) - و او را در بقیع دفن کردند.

و اشهر آن است که: ماریه را مقوقس پادشاه اسکندریه برای آن جناب فرستاده بود(3) ؛ و بعضی گفته اند که: نجاشی فرستاده بود(4) .

ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که از حضرت صادق (عليه‌السلام ) پرسیدند که: به چه علت پسر از برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از او نماند؟

حضرت فرمود: زیرا که حق تعالی محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را پیغمبر آفریده بود و علی (عليه‌السلام ) را برای وصایت او خلق کرده بود، اگر پسری از آن جناب می ماند هر آینه سزاوارتر بود به وصایت از امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) نزد مردم، پس وصایت آن جناب ثابت نمی شد(5) .

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/209.

2-اعلام الوری 141.

3-قرب الاسناد 9؛ استیعاب 4/1912؛ سیره ابن حبان 407.

4-تفسیر قمی 1/179.

5-علل الشرایع 131.

۶۹۴

و ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت کرده است که: روزی حضرت نشسته بود و بر ران چپش ابراهیم پسرش را نشانده بود و بر ران راست خود امام حسین (عليه‌السلام ) را نشانده بود و یک مرتبه این را می بوسید و یک مرتبه او را، ناگاه آن جناب را حالت وحی عارض شد، و چون آن حالت از او زایل گردید فرمود که: جبرئیل از جانب پروردگار من آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت تو را سلام می رساند و می گوید که: این دو را برای تو جمع نخواهد کرد یکی را فدای دیگری گردان.

پس حضرت نظر کرد بسوی ابراهیم و گریست، و نظر کرد بسوی سید الشهدا و گریست، پس فرمود که: ابراهیم مادرش ماریه است و چون بمیرد کسی بغیر از من بر او محزون نخواهد شد، و مادر حسین فاطمه است و پدرش علی است که پسر عم من و بمنزله گوشت و خون من است، و چون او بمیرد دخترم و پسر عمم هر دو اندوهناک می شوند و من نیز بر او محزون می گردم، و من اختیار می کنم حزن خود را بر حزن ایشان؛ ای جبرئیل! فدای حسین کردم ابراهیم را و به فوت او راضی شدم.

پس بعد از سه روز مرغ روح ابراهیم به جنان نعیم پرواز نمود و بعد از آن حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هر گاه اضض حسین را می دید او را به سینه خود می چسبانید و لبهای او را می مکید و می گفت: فدای تو شوم ای آن کسی که ابراهیم را فدای تو کردم(1) .

و کلینی و برقی به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون ابراهیم فرزند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رحلت نمود در فوت او سه امر غریب به ظهور آمد: اول آنکه در آن روز آفتاب گرفت پس مردم گفتند: آفتاب از برای مردن فرزند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گرفت، حضرت چون این را شنید بر منبر بر آمد و حق تعالی را حمد و ثنا گفت و فرمود: ایها الناس! بدرستی آفتاد و ماه دو آیند و از آیات خدا و حرکت می کنند به امر خدا و فرمانبردار اویند و منکسف نمی شوند برای مردن کسی و از برای زندگی کسی، پس چون منکسف شوند هر دو یا یکی از اینها نماز بجا آورید، پس از منبر به زیر آمد و با مردم

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 4/88 - 89.

۶۹۵

نماز کسوف را ادا نمود، و چون سلام گفت فرمود: یا علی! برخیز و کارسازی فرزند من بکن؛ پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) برخاست و ابراهیم را غسل داد و حنوط و کفن کرد و به جانب قبرستان برد و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همراه جنازه رفت تا نزدیک قبر او رسید، پس مردم گفتند: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از بسیاری جزع و حزن فرزند خود فراموش کرد که بر او نماز گزارد، پس حضرت برخاست و فرمود که: جبرئیل مرا خبر داد به آنچه شما گفته بودید من از شدت جزع فراموش کرده ام نماز بر فرزند خو را و نه چنان است که شما گمان کرده اید ولیکن خداوند لطیف خیبر بر شما پنج نماز واجب کرده است و از برای مردگان شما از هر نمازی یک تکبیر اختیار کرده است و امر کرده است مرا که نماز نگزارم مگر بر کسی که نماز گزارده باشد.

پس حضرت فرمود: یا علی! به قبر پائین رو و فرزند مرا در لحد گذار. پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) داخل قبر شد و آن طائر قدسی را در آشیان لحد گذاشت پس مردم گفتند: سزوار نیست احدی را که فرزند خود را در لحد گذارد و در قر فرزند خود داخل شود زیرا که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل قبر فرزند خود نشد؛ پسحح فرمود: ایها الناس! بر شما حرام نیست داخل قبرهای فرند خود بشوید ولیکن من ایمن نیستم که اگر یکی از شما داخل قبر فرزند خود شود و بندهای کفن او را بگشاید از آنکه شیطان بر او مسلط شود و او را بدارد بر جزعی که باعث حبط اجر او شود، پس حضرت از نزدیک قبر مراجعت نمود(1) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزد قبر ابراهیم فرنزد خود حاشر شد در جانب قبله قبر نشست و فرمود ابراهیم را سرازیر به قبر داخل کردند و فرمود قبرش را بلند کردند(2) .

و به سند معتبر دیگر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت

____________________

1-کافی 3/208؛ محاسن 2/29.

2-رجوع شود به کافی 3/194 و 199.

۶۹۶

ابراهیم از دینا رحلت نمود آب از دیده های مبارک حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرو ریخت و فرمود که: دیده می گرید و دل اندوهناک می شود و نمی گویم چیزی که باعث غضب پروردگار گردد.

پس خطاب کرد به ابراهیم که: ما بر تو اندوهناکیم ای ابراهیم. پس در قبر ابراهیم رخنه ای مشاهده نمود و به دست خود آن رخنه را اصلاح کرد و فرمود: هر گاه احدی از شما عملی کند باید که محکم بکند. پس فرمود که: ملحق شو به سلف شایسته خود عثمان بن مظعون(1) .

و در روایت دیگر منقول است که: چون حضرت بر ابراهیم گریست صحابه به آن حضرت گفتند که: تو هم گریه می کنی؟ حضرت فرمود: این گریه جزع نیست گریه رحمت است و هر که رحم نکند او را رحم نمی کنند(2) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: نزد قبر ابراهیم فرزند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به قدرت الهی درخت خرمایی رسته بود که سایه بر آن قبر مطهر می افکند و به هر طرف که آفتاب می گشت به اعجاز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درخت به آن سو می گشت که آفتاب بر قبر نتابد، تا آنکه آن درخت خرما خشکید و قبر ناپدید گردید و دیگر کسی ندانست که آن در کجاست(3) .

و ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که آن حضرت به یکی از اصحاب خود فرمود که: چون به مدینه روی برو بسوی عرفه مادر ابراهیم که آن مسکن حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و محل نماز آن حضرت بود(4) .

و علی بن ابراهیم و ابن بابویه به سندهای موثق و معتبر از حضرت امیر المؤمنین و حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون ابراهیم فرزند

____________________

1-کافی 3/262.

2-امالی شیخ طوسی 388.

3-کافی 3/254.

4-کافی 4/560؛ تهذیب الاحکام 3/17.

۶۹۷

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به رجمت الهی واصل شد بر او به حزن شدیدی، پس عایشه به آن جناب گفت: چرا اینقدر اندوهناکی بر ابراهیم؟ او نبود مگر فرزند جریح قبطی که هر روز به نزد ماریه می رود و بیرون می آید. پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بسیار در غضب شد و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید که شمشیر خود را بگیر و سر جریح را از برای من بیاور.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) شمشیر را برداشت و فرمود: پدر و مادرم قدای تو باد یا رسول الله مرا پس کاری که می فرستی زود به عمل آورم مانند سیخ سرخ کرده که در میان پشم شتر فرو می رود یا آنکه تأمل و تثبت کنم تا حقیقت آن امر بر من ظاهر شود؟

حضرت فرمود: تثبت و تأمل بکن و مبادرت به آن منما.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) بسوی جریح رفت، و به یک روایت(1) جریح در باغی بود، حضرت چون در باغ را زد و جریح آمد که در بگشاید، از رخنه در آثار غضب از جبین مبارک حضرت مشاهده کرد و شمشیر برهنه ای در دست آن جناب دید ترسید و در را نگشود، حضرت از دیوار باغ بالا رفت و جریح گریخت و آن جناب از عقب او شتافت، چون نزدیک شد که حضرت به او برسد بر درخت خرما بالا رفت، چون حضرت به نزدیک او رسید خود را از درخت انداخت، چون بر زمین افتاد عورتش گشوده شد و نظر آن جناب بی اختیار بر عورت او فتاد و دید که آلت مردان و زنان هیچیک ندارد(2) .

و به روایت دیگر: حضرت بسوی غرفه ابراهی رفت و از دیوار غرفه بالا رفت، چون نظر جریح بر آن جناب افتاد گریخت و خود را به زیر افکند و بر درخت خرمایی بالا رفت، و چون حضرت به پای درخت رسید فرمود: از درخت به زیر آی، جریح گفت: یا علی! از خدا بترس و گمان بد به من مبر که آلتهای مردی مرا پاک بریده اند، پس عورت خود را گشود و نظر حضرت بر عورت او افتاد، و به هر حال حضرت او را برداشت و به

____________________

1-این همان روایات تفسیر قمی 2/99 می باشد.

2-رجوع شود به تفسیر قمی 2/99 و 318 و خصال 563.

۶۹۸

خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از او پرسدی که: ای جریح! حال خود را نقل کن که چرا چنین شده ای.

گفت: یا رسول الله! قاعده قبطیان آن است که از خدمتکاران ایشان هر که داخل خانه ایشان می شود او را خواجه سرای می کنند، و چون قبطیان به غیر قبطیان انس نمی گیرند پدر ماریه مرا با او به خدمت شما فرستاد که به نزد او روم و خدمت او کنم و مونس او باشم.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: شکر می کنم خداوندی را که همیشه بدیها را از ما اهل بیت دور می گرداند و کذب دورغگواین را ظاهر می کند؛ پس حق تعالی این آیه را فرستاد( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ) (1) که ترجمه اش سابقا مذکور شد(2) ، پس حق تعالی آن آیات قذف را که سنیان می گویند برای عایشه نازل شد از برای بیان کفر عایشه و نفاق او فرستاد.

و علی بن ابراهیم به سند معتبر دیگر روایت کرده است که: عبد الله بن بکیر از حضرت امام جعفر (عليه‌السلام ) پرسید که: فدای تو شوم آیا حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در وقتی که امر فرمود که جریح قطبی را بکشند آیا می دانست این نسبت بر او افترا است یا آنکه نمی دانست و حق تعالی به سبب تثبت کردن حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) کشتن را از آن قبطی دفع کرد؟

حضرت فرمود: بلکه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می دانست که آن افتراء است و از برای مصلحت آن امر را فرمود، و اگر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حکم جز به کشتن او می نمود حضرت امیر (عليه‌السلام ) تا او را نمی کشت بر نمی گشت، ولیکن آن جناب برای آن این حکم را فرمود که شاید عایشه چون بداند که کسی به ناحق به گفته او کشته می شود از گناه خود برگردد، پس برنگشت و بر او دشوار ننمود که مرد مسلمانی به دروغ او کشته شود(3) .

____________________

1-سوره حجرات: 6.

2-تفسیر قمی 2/319.

3-تفسیر قمی 2/319.

۶۹۹

باب پنجاه و دوم در بیان عدد زنان آن حضرت و مجمل احوال ایشان است

۷۰۰