حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60396
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60396 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

است( لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَـٰئِكَ أَعْظَمُ دَرَ‌جَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا ) (1) یعنی: مساوی نیست از شما کسی که انفاق کند در راه خدا پیش از فتح مکه و قتال کند با کسی که چنین نباشد بزرگترند بحسب درجه از آنان که انفاق کردند بعد از فتح مکه و قتال کردند(2) .

و شیخ طوسی روایت کرده است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بدرستی که انصار سپر منند برای دفع دشمنان من، پس عفو کنید و درگذرید از گناهان ایشان و یاری کنید نیکوکاران ایشان را(3) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون مردم فوج فوج در دین رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل می شدند حضرت فرمود که: قبیله آمدند با دلهای نازک تر و دهانهای شیرین تر، صحابه گفتند: یا رسول الله! نازکی دلها را فهمیدیم به چه سبب دهان ایشان شیرین تر است؟ حضرت فرمود: زیرا که ایشان در جاهلیت مسواک می کردند(4) .

و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است: شمشیر مسلمنان از غلاف کشیده نشد و صفهای ایشان در نماز و در جنگ بسته نشد و اذان را به صدای بلند نگفتند و یا ایها الذین آمنوا در قرآن نازل نشد از آنکه مسلمان شوند قبیله اوس و قبیله خزرج که انصارند(5) .

مؤلف گوید که: مدحها و فضیلتها که در آیات و احادیث برای صحابه و مهاجران و انصار وارد شده است برای آنهاست که از دین به در نرفته اند و منافق نبودند و متابعت غیر خلیفه حق امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) نکردند، و آنها که کافر و مرتد شدند و مخالفت امیر المؤمنین

____________________

1-سوره حدید: 10.

2-کافی 2/40 - 42.

3-امالی شیخ طوسی 255.

4-علل الشرایع 294.

5-بحار الانوار 22/312.

۷۸۱

نمودند و دشمنان او را یاری کردند از همه کفار بدترند چنانکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خبر داد که: بسیاری از صحابه مرا از حوض کوثر دور خواهند کرد و من خواهم گفت اینها اصحاب منند پس حق تعالی خواهد فرمود که: یا محمد! نمی دانی که بعد از تو چه کردند از پس پاشنه های خود زا دین به در رفتند و مرتد شدند(1) . و بعد از این در این باب احادیث بسیار از طرق خاصه و عامه مذکور می شود انشاء الله.

و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که: حضرت صادق (عليه‌السلام ) شنید که مردی از قریش با مردی از شیعیان گفتگو می کرد و بر او مفاخرت و زیادتی می کرد به نسب خود حضرت فرمود به آن شیعه که: او را جواب بگو که تو به سبب ولایت اهل بیت رسالت شریفتری از او(2) .

و به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چهار قبیله را دوست می داشت و چهار قبیله را دشمن می داشت؛ اما آنها که دوست می داشت: انصار و عبد القیس و اسلم و بنی تمیم بودند؛ و آنها که دشمن می داشت: بنو امیه و بنو حنیف و بنو ثقیف و بنو هذیل بودند. و می فرمود که: نزائیده است مادرم مرا که بکری باشم یا ثقفی. و می فرمود: در هر قبیله نجیبی می باشد مگر بنو امیه که در آن نجیب نمی باشد(3) .

و شیخ طوسی روایت کرده است: روزی حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: بطلبید قبیله غنی و قبیله باهله را که عطاهای خود را بگیرند، پس بحق آن خداوندی که حبه را شکافته است و خلایق را آفریده است سوگند یاد می کنم که ایشان را در اسلام بهره ای نیست، و من گواهی خواهم داد نزد حوض کوثر و نزد مقام محمود شفاعت که ایشان دشمنان منند در دنیا و آخرت،

____________________

1-رجوع شود به امالی شیخ مفید 37 - 38 و صحیح مسلم 4/1794 و 1796 و 1800 و جامع الاصول 11/119 - 122.

2-علل الشرایع 393.

3-خصال 227 - 228.

۷۸۲

و اگر قدمهای من بر خلافت ثابت گردد هر آینه برگردانم قبیله ای چند را بسوی قبیله ای چند و هر آینه مباح کنم کشتن شصت قبیله را که ایشان را در اسلام بهره ای نیست(1) .

____________________

1-امالی شیخ طوسی 116.

۷۸۳

باب پنجاه و هشتم در بیان فضایل بعضی از اکابر صحابه است

۷۸۴

ابن بابویه به سند معتبر از کریزه بن صالح روایت کرده است که گفت: شنیدم از ابوذر (رضی عنه الله) که گفت: شنیدم از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سه کلمه می گفت در حق علی بن ابی طالب که اگر یکی از آنها از برای من باشد دوست تر می دارم از دینا و هر چه در دنیاست؛ شنیدم در حق علی می گفت که: خداوندا! او را اعانت کن و استعانت جو به او؛ خداوندا! او را یاری کن و انتقام از دشمنانت بکش به او بدرستی که او بنده توست و برادر رسول توست. پس ابوذر رحمة الله علیه گفت: شهادت می دهم برای علی که ولی خداست و برادر و وصی رسول خداست.

پس کریزه گفت: همین شهادت را برای آن حضرت می دادند سلمان فارسی و مقداد و عمار و جابر بن عبد الله انصاری و ابو الهیثم بن التیهان و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو ایوب صاحب خانه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هاشم بن عتبه مرقال که همه افاضل اصحاب رسول خدا بودند(1) .

و ایضا به سند معتبر منقول است که: از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) پرسیدند از احوال ابوذر غفاری، فرمود: علوم حق را در دانست و سرش را محکم بست که از آن چیزی بیرون نیامد.

پس از حال حذیفه پرسیدند، فرمود: نامهای منافقان را یاد گرفت.

پس از حال عمار بن یاسر پرسیدند، فرمود: مؤمنی بود که مغز استخوانش پر از ایمان شده بود، و فراموش کاری بود که چون به یادش می آوردند زود متذکر می شد.

____________________

1-امالی شیخ صدوق 52.

۷۸۵

پس از حال عبد الله بن مسعود پرسیدند، فرمود: قرآن را خواند و نزد او قرآن نازل شد. گفتند: خبر ده ما را از حال سلمان فارسی، فرمود: دریافت علم اول را و علم آخر را، او دریائی است بی پااین و او از ما اهل بیت است. گفتند: خبر ده ما را از حال خود یا امیر المؤمنین، فرمود: من چنین بودم که هرگاه سؤال می کردم به من عطا می کردند علم را، و چون ساکت می شدم ابتدا می کردند(1) .

و ایضا روایت کرده است از حبه عرنی که عبد الله بن عمر دید که دو کس مخاصمه می کردند در سر عمار (رضی عنه الله) که هر یک می گفتند که: من او را کشته ام. عبد الله گفت: مخاصمه می کنند در آنکه کدامیک زودتر به جهنم خواهند رفت. پس گفت: شنیدم از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که می فرمود: کشنده عمار و بردارنده سلاح و جامه او در آتش جهنم است(2) .

و ایضا روایت کرده است که: چون عمار (رضی عنه الله) کشته شد مردم به نزد حذیفه آمدند و گفتند که: این مرد کشته شد و مردم اختلاف کرده اند در کشته شدن او که آیا به حق بوده یا به ناحق، تو چه می گویی؟ حذیفه گفت: مرا بنشانید، مردی او را برخیزانید و بر سینه خود او را تکیه داد پس گفت: شنیدم از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که سه مرتبه فرمود که: ابو الیقظان بر فطرات اسلام است و ترک نخواهد کرد آن را تا بمیرد(3) .

و ایضا از عایشه روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مخیر نمی شود عمار میان دو امر مگر آنکه اختیار می کند آن را که بر او دشوارتر است(4) .

و در قرب اسناد به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: حق تعالی مرا امر کرده است به دوستی چهار کس.

صحابه گفتند: کیستند ایشان یا رسول الله؟

فرمود: علی بن ابی طالب از ایشان است، و ساکت شد.

____________________

1-امالی شیخ صدوق 209.

2-امالی شیخ صدوق 330. و نیز رجوع شود به روضة الواعظین 286.

3-امالی شیخ صدوق 330 - 331؛ روضة الواعظین 286.

4-امالی شیخ صدوق 331.

۷۸۶

پس بار دیگر فرمود: حق تعالی مرا امر فرموده است به دوستی چهار کس.

گفتند: کیستند ایشان یا رسول الله؟ فرمود: علی بن ابی طالب و مقداد بن اسود و ابوذر غفاری و سلمان فارسی(1) . و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حق تعالی بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) این آیه را فرستاد( قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرً‌ا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْ‌بَىٰ ) (2) یعنی: بگو - یا محمد - که سؤال نمی کنم از شما بر تبلیغ رسالت مزدی را مگر مودت خویشان خود، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برخاست و فرمود: ایها الناس! بدرستی که حق تعالی واجب گردانیده است از برای من بر شما فریضه ای آیا ادای آن خواهید کرد؟ پس احدی از صحابه جواب نگفتند، و حضرت برگشت و روز دیگر آمد و در میان ایشان ایستاد و آن سخن را اعاده فرمود و از کسی جواب نشنید، و در روز سوم نیز آمد و همان سخن را اعاده نمود، و چون کسی سخن نگفت فرمود: ایها الناس! آنچه خدا برای من بر شما واجب کرده است از طلا و نقره نیست و از خوردنی و آشامیدنی نیست، گفتند: پس بگو که چیست؟ فرمود: حق تعالی این آیه را فرستاده است و مزد رسالت مرا محبت اهل بیت من گردانیده است، گفتند: این را قبول می کنیم.

پس حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود: بخدا سوگند یاد می کنم که وفا به این شرط نکردند مگر هفت نفر: سلمان و ابوذر و عمار و مقداد بن اسود و جابر بن عبد الله انصاری و آزاد کرده ای از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که او را ثبت می گفتند و زید بن ارقم(3) .

و علی بن ابراهیم به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: در شأن ابوذر و مقداد و سلمان و عمار این آیه نازل شد( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْ‌دَوْسِ نُزُلًا ) (4) و جنات فردوس را منزل و مأوای ایشان گردانید(5) .

____________________

1-قرب الاسناد 56. و نیز رجوع شود به سنن ترمذی 5/595 و سنن ابن ماجه 1/99.

2-سوره شوری: 23.

3-قرب الاسناد 78 و 79.

4-سوره کهف: 107.

5-تفسیر قمی 2/46.

۷۸۷

ابن بابویه و شیخ مفید و دیگران به سندهای معتبر بسیاری روایت کرده اند که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: حق تعالی مرا امر کرده است به دوستی چهار کس از اصحاب من و مرا خبر داده است که ایشان را دوست می دارد.

صحابه گفتند: یا رسول الله! کیستند ایشان بدرستی که همه ما یم خواهیم که از ایشان باشیم؟

حضرت فرمود: ایشان علی بن ابی طالب و سلمان و ابوذر و مقدادند(1) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روایت کرده است که: عمار بن یاسر در جنگ صفین می گفت که: در زیر این علم جنگ کرده ام در خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سه مرتبه و این مرتبه چهارم است، بخدا سوگند که اگر ایشان ما را بزنند تا برسانند ما را به نخلستان هجر هر آینه خواهیم دانست که ما بر حقیم و ایشان بر باطل(2) .

و ایضا به سند معتبر از امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: بهشت مشتاق است بسوی تو یا علی و بسوی سلمان و عمار و ابوذر و مقداد(3) .

و ایضا به سند معتبر از امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: سبقت گیرندگان بسوی ایمان پنج نفرند، پس من سابق عربم، و سلمان سابق اهل فارس است، و صهیب سابق روم است، و بلال سابق حبشه است، و خباب سابق نبط است(4) .

و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق و حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: واجب است ولایت و محبت مؤمنانی که تغییر خلیفه خدا و تبدیل دین خدا بعد از پیغمبر خود نکردند مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار بن یاسر

____________________

1-رجوع شود به خصال 253 و 254 و اختصاص 9 و روضة الواعظین 283 و عیون اخبار الرضا 2/32 و حلیة الاولیاء 1/172 و مناقب خوارزمی 34 و تاریخ الخلفاء 169 و الصواعق المحرقة 188.

2-خصال 276.

3-خصال 303؛ روضة الواعظین 280 بدون ذکر سند.

4-خصال 312.

۷۸۸

و جابر بن عبد الله انصاری و حذیفه بن یمان و ابو هیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابو ایوب انصاری و عبد الله بن صامت و عبادة بن صامت و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو سعید خدری و هر که به طریقه ایشان رفته است و کردار ایشان را پیروی کرده است(1) .

و ایضا از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: زمین برای هفت کس آفریده شده است که به سبب ایشان روزی داده می شوند اهل زمین و به برکت ایشان باران می بارد بر ایشان و به برکت ایشان یاری کرده می شوند: ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و حذیفه و عبد الله بن مسعود. پس حضرت فرمود: من امام و پیشوای ایشانم و ایشانند که حاضر شدند در نماز فاطمه زهرا (عليه‌السلام )(2) .

مؤلف گوید که: این حدیث محتاج به تأویل است، شاید مراد آن باشد که اگر ایشان در آن روز متابعت امیر المؤمنین نمی کردند و همه اتفاق بر متابعت ابو بکر می کردند حق تعالی بر اهل زمین عذاب می فرستاد و دیگر کسی در زمین زندگانی نمی کرد، و آنچه در این حدیث در باب ابن مسعود وارد شده است مخالف احادیث دیگر است که در مذمت او وارد شده است، و امر او مشتبه است اگر چه بدی او ارجح است.

و ایضا به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: عمار بر حق خواهد بود در وقتی که کشته شود در میان دو لشکر که یکی از آنها بر راه من و سنت من باشد و دیگری از دین به در رفته باشد(3) .

و در تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) مذکور است که: چون سلمان در حضور رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با عبد الله بن صوریا که از علمای یهود بود مناظره نمود، عبد الله در اثنای مناظره گفت که: جبرئیل دشمن ماست از میان ملائکه.

سلمان گفت: گواهی می دهم که هر که دشمن جبرئیل است پس او دشمن میکائیل

____________________

1-خصال 607 - 608؛ عیون اخبار الرضا 2/126.

2-خصال 361؛ تفسیر فرات کوفی 570.

3-عیون اخبار الرضا 2/66.

۷۸۹

است، و هر دو دشمنند با کسی که ایشان را دشمن دارد و دوستند با کسی که ایشان را دوست دارد. پس حق تعالی موافق قول سلمان این دو آیه را فرستاد( قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِ‌يلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّـهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَ‌ىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿٩٧﴾ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلَّـهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُ‌سُلِهِ وَجِبْرِ‌يلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّـهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِ‌ينَ ) (1) پس حضرت امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) فرمود: یعنی هر که دشمن باشد با جبرئیل به سبب معاونت کردن او دوستان خدا را بر دشمنان خدا و فرود آوردن او فضایل علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را که ولی خداست از جانب خدا پس بدرستی که فرود آورده است جبرئیل این قرآن را بر دل تو به اذن خدا و امر او در حالتی که تصدیق کننده است مر کتابهای خدا را که پیش از آن نازل شده است و هدایت کننده است به راه راست و بشارت دهنده ای است آنان را که ایمان آورده اند به پیغمبری محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ولایت علی (عليه‌السلام ) و امامان بعد از او به آنکه ایشان دوستان خدایند به حق و راستی اگر بمیرند بر موالات محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) و آل طیبین ایشان.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای سلمان! بدرستی که خداوند عالمیان تصدیق کرد گفتار تو را و صواب شمرد رأی تو را، و بدرستی که جبرئیل از جانب خداوند جلیل مرا خبر می دهد که: ای محمد! سلمان و مقداد دو برادرند با یکدیگر که صافی و خالصند در محبت تو و مودت علی برادر تو و وصی و برگزیده تو، و این دو نفر در میان اصحاب تو مانند جبرئیل و میکائیلند در میان ملائکه، سلمان و مقداد دشمنند کسی را که دشمن یکی از ایشان باشد و دوستند کسی را که با ایشان دوست باشد و دوست دارد محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) را و دشمنند با کسی که دشمن محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) و دوستان ایشان باشد، و اگر دوست دارند اهل زمین سلمان و مقداد را چنانکه دوست می دارند ایشان را ملائکه آسمانها و حجب و کرسی و عرش را برای محض دوستی ایشان با محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) و دوست داشتن ایشان دوستان محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) را و دشمن داشتن ایشان

____________________

1-سوره بقره: 97 و 98.

۷۹۰

دشمنان محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی (عليه‌السلام ) را هر آینه خدا عذاب نکند احدی از ایشان را هرگز به هیچگونه عذابی(1) .

و در کتاب احتجاج از امیر المؤمنین علی (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رفت و آن جناب را غسل دادم و دفن کردم مشغول جمع قرآن گردیدم، و چون از آن فارغ گردیدم دست فاطمه و حسن و حسین (عليه‌السلام ) را گرفتم و به خانه های جمیع اهل بدر و آنها که سبقتها در دین گرفته بودند گردیدم و ایشان را قسم دادم به حق خود و طلب یاری از ایشان نمودم، و اجابت من نکردم از ایشان مگر چهار کس: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار(2) ؛ و به روایت دیگر: بیست و چهار نفر از ایشان بیعت کردند، و آن جناب امر کرد ایشان را که چون بامداد شود سرهای خود را بتراشند و اسلحه خود را بردارند و به خدمت حضرت بیایند و با آن جناب بیعت کنند و تا کشته نشوند دست از یاری او برندارند؛ چون روز شد بغیر سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر دیگری نیامد، و سه شب حضرت چنین کرد و چون روز می شد بغیر این چهار نفر کسی نمی آمد(3) .

و ایضا به سند معتبر از سلمان روایت کرده است که: چون جناب امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) از غسل دادن و کفن کردن رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فارغ شد داخل گردانید مرا و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسین (عليه‌السلام ) را و پیش ایستاد و ما در عقب او صف بستیم و نماز بر آن حضرت کردیم، و عایشه در آن حجره بود و جبرئیل چشمهای او را گرفت که ما را ندید(4) .

و ایضا از اصبغ بن نباته روایت کرده است که: عبد الله بن کوا از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) سؤال نمود از احوال اصحاب رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

آن جناب فرمود که: از احوال کدامیک از صحابه می پرسی؟

____________________

1-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 453 - 457؛ احتجاج 1/91 - 95.

2-احتجاج 1/188.

3-احتجاج 1/206 - 207؛ کتاب سلیم بن قیس 31، و در هر دو مصدر چهل و چهار ذکر شده است.

4-احتجاج 1/204؛ کتاب سلیم بن قیس 29.

۷۹۱

گفت: خبر ده مرا از احوال ابوذر غفاری، حضرت فرمود: شنیدم از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می فرمود که: سایه نینداخته است آسمان سبز و برنداشته است زمین گرد آلود سخن گویی را که راستگوتر از ابوذر باشد.

گفت: یا امیر المؤمنین! خبر ده مرا از حال سلمان فارسی. حضرت فرمود که: به به سلمان از اهل بیت است و کجا پیدا می توانید کرد کسی را که مانند لقمان حکیم باشد بغیر از او، او دانست علم اول و علم آخر را.

گفت: یا امیر المؤمنین (عليه‌السلام )! خبر ده ما را از حال بن یاسر، حضرت فرمود: او مردی بود که خدا حرام کرد گوشت و خون را بر آتش جهنم و مس نخواهد کرد آتش جهنم هیچ چیز از گوشت و خون او را.

گفت: یا امیر المؤمنین! خبر ده مرا از حال حذیفه بن الیمان. حضرت فرمود: او مردی بود که نامهای منافقان را دانست و اگر سؤال کنید از او حدود الهی را او را دانا و عارف خواهید یافت به آنها.

گفت: یا امیر المؤمنین خبر ده مرا از خود. حضرت فرمود: هر گاه سؤال می کردم حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به من عطا می فرمود از علم خود و هر گاه ساکت می شدم خود ابتدا می فرمود(1) .

و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که: گروهی به در خانه امام رضا (عليه‌السلام ) آمدند و گفتند: ماییم از شیعه امیر المؤمنین (عليه‌السلام ). پس مدتی ایشان را منع فرمود و رخصت دخول نداد ایشان را، و چون ایشان را رخصت فرمود و ایشان شکایت کردند از منع کردن ایشان در آن مدت حضرت فرمود: چگونه شما را منع نکنم که دعوی دروغی می کنید که ماییم شیعه امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و شیعه آن حضرت نبود مگر حسن و حسین و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابی بکر که مخالفت نکردند چیزی از آنها را که حضرت ایشان

____________________

1-احتجاج 1/615 - 616.

۷۹۲

را به آنها مأمور ساخته بود(1) .

و شیخ طوسی به سند معتبر از حسین بن اسباط روایت کرده است که گفت: شنیدم از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در وقتی که متوجه جنگ صفین می شد گفت: خداوندا! اگر دانم که رضای تو در آن است که خود را از بالای این کوه به زیر افکنم هر آینه خواهم افکند، و اگر دانم که رضای تو در آن است که آتشی برای خود برافروزم خود را در آن اندازم هر آینه خواهم کرد، و من قتال نمی کنم با اهل شام مگر از برای رضای تو و امید دارم که مرا ناامید نگردانی از آنچه قصد کرده ام(2) .

و سید ابن طاووس از طریق مخالفان روایت کرده است از انس بن مالک که گفت: روزی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بهشت مشتاق است بسوی چهار کس از امت من، و مهابت آن حضرت مرا مانع شد از آنکه سؤال کنم که ایشان کیستند، پس به نزد ابوبکر رفتم و گفتم که: تو سؤال کن از آن حضرت که ایشان کیستند، ابوبکر گفت: می ترسم که من از ایشان نباشم و بنو تیم مرا سرزنش کنند. پس به نزد عمر رفتم و او را گفتم که سؤال کند، گفت: می ترسم که از ایشان نباشم و بنی عدی مرا سرزنش کنند. پس به نزد عثمان رفتم و گفتم: تو از حضرت سؤال کن، او نیز گفت: می ترسم که از ایشان نباشم و بنو امیه مرا سرزنش کنند. پس به خدمت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رفتم و آن حضرت در باغ خود آب می کشید گفتم: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که بهشت مشتاف است بسوی چهار کس از امت من، التماس دارم که از آن جناب سؤال کنی که ایشان کیستند. حضرت فرمود: بخدا سوگند که سؤال می کنم، اگر من از ایشان باشم خدا را حمد خواهم کرد و اگر از ایشان نباشم از خدا سؤال خواهم کرد که مرا از ایشان گرداند و ایشان را دوست خواهم داشت.

پس آن جناب روانه شد و من در خدمت او روانه شدم، و چون به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسیدیم سر مبارک آن حضرت در کنار دحیه کلبی بود، چون دحیه حضرت

____________________

1-احتجاج 2/459 - 460؛ تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 312 - 313.

2-امالی شیخ طوسی 176، و در آن و همچنین در بحار الانوار 22/330 و 33/9 بجای حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام )، عمار بن یاسر مذکور شده است.

۷۹۳

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را دید برخاست و بر او سلام کرد و گفت: بگیر سر پسر عم خود را یا امیر المؤمنین که سزوارتری به او از من.

چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیدار شد و سر خود را در دامن علی (عليه‌السلام ) دید گفت: یا اباالحسن! نیامده ای نزد ما مگر برای حاجتی.

گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، چون داخل شدم سر تو را در کنار دحیه کلبی دیدم پس برخاست و بر من سلام کرد و گفت: بگیر سر پسر عمت را که تو سزاوارتری به او از من یا امیر المؤمنین.

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آیا شناختی او را؟

حضرت امیر (عليه‌السلام ) گفت: او دحیه کلبی بود.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: او جبرئیل بود که تو را امیر المؤمنین نامید.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، انس مرا خبر داد؟تو فرموده ای بهشت مشتاق است بسوی چهار کس از امت من، بفرما که ایشان کیستند؟

حضرت به دست خود اشاره کرد بسوی او و سه مرتبه فرمود که: تو والله اول ایشانی.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد آن سه نفر دیگر کیستند؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که که: مقداد و سلمان و ابوذر(1) .

و ابن ادریس به سند معتبر از مفضل روایت کرده است که گفت: عرض کردم بر حضرت صادق (عليه‌السلام ) جماعتی را که بعد از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرتد شدند، پس هر که از نام می بردم می فرمود که: دور شو از من، تا آنکه حذیفه و ابن مسعود را گفتم و هر یک را چنین گفت، پس فرمود: اگر آنها را می خواهی که هیچ شکی در ایشان داخل نشده است پس بر تو باد به ابوذر و سلمان و مقداد(2) .

و عیاشی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون

____________________

1-الیقین 147 - 148.

2-سرائر 3/549.

۷۹۴

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رحلت نمود مردم همه مرتد شدند بغیر چهار نفر: علی بن ابی طالب، مقداد، سلمان و ابوذر، راوی پرسید که: عمار چه شد؟ حضرت فرمود: اگر کسی را می خواهی که هیچ شک در او داخل نشده باشد، این سه نفرند(1) .

و در تفسیر حضرت امام حسن عسکری مذکور است که: روزی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صبح کرد و مجلس آن حضرت از صحابه پر شده بود پس فرمود: کدامیک از شما امروز نفع بخشیده است به جاه و عزت خود برادر مؤمن خود را؟

حضرت امیر (عليه‌السلام ) گفت: من، پس حضرت فرمود: چه کردی؟

فرمود: گذشتم به عمار بن یاسر و مردی از یهودی بر او چسبیده بود به سبب سی درهم که از او طلب داشت، چون عمار مرا دید گفت: ای برادر رسول خدا! این یهودی برای این بر من چسبیده است که به من اذیت برساند و مرا ذلیل گرداند به سبب محبتی که نسبت به شما اهل بیت دارم پس مرا خلاص گردان از دست او به جاه و عزت خود؛ چون خواستم که با آن یهودی سخن گویم در باب او، عمار گفت: ای برادر رسول خدا! من تو را بزگتر می دانم در دل و دیده خود زا آنکه شفاعت کنی برای من نزد این کافر ولیکن شفاعت کن برای من نزد کسی که هیچ حاجت تو را رد نمی کند و از او سؤال کن که مرا اعانت کند بر اداء قرض خود و مرا بی نیاز گرداند از قرض کردن. من گفتم: خداوندا! آنچه مطلب اوست به او عطا کن، و بعد از این دعا به او گفتم که: دست دراز کن و آنچه در پیش خود بیابی از سنگ و کلوخ برادر که از برای تو طلای خالص خواهد شد، پس دست زد و سنگی برداشت که به وزن چند من بود و به قدرت حق تعالی و اعجاز سید اوصیاء منقلب به طلا گردید، پس رو کرد به یهودی و گفت: قرض تو چند است؟ یهودی گفت: سی درهم. پرسید که: قیمت آن از طلا چند است؟ یهودی گفت: سه دینار. در این وقت عمار گفت: خداوندا! بحق منزلت آن کسی که به جاه او این سنگ را طلا گردانیدی سوگند می دهم که این طلا را نرم گردانی که من به قدر حق یهودی از آن جدا کنم. پس حق تعالی برای او

____________________

1-تفسیر عیاشی 1/199.

۷۹۵

چندان نرم گردانید آن طلا را که به آسانی به قدر سه مثقال از آن جدا کرد و به او عطا نمود. پس عمار نظر کرد بسوی باقیمانده طلا و گفت: خداوندا! من شنیده ام که تو فرموده ای در قرآن که( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ ﴿٦﴾ أَن رَّ‌آهُ اسْتَغْنَىٰ ) (1) یعنی: بدرستی که آدمی طاغی می گردد به سبب آنکه خود را بی نیاز می بیند و من نمی خواهم بی نیازی را که باعث طغیان من گردد پس خداوندا! برگردان این طلا را به سنگ بحق بزرگواری آن کسی که به منزلت او آن را طلا گردانیدی بعد از آنکه سنگ بود. پس برگردید و سنگ شد و عمار آن را از دست خود انداخت و گفت: بس است مرا از دنیا و آخرت همین که دوستدار و شیعه توام ای برادر رسول خدا.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: ملائکه هفت آسمان تعجب کردند از گفتار او و صدا بلند کردند بسوی خدا به مدح و ثنای او و صلوات و رحمت الهی از عرش اعظم پیاپی بر او نازل می گردد. پس به عمار گفت: بشارت باد تو را ای ابوالیقظان که تو با علی برادری در دیانت او و از نیکان اهل ولایت اوئی و از آنهایی که در محبت او کشته می شوند، تو را خواهند کشت گروه بغی کننده بر امام خود، و آخر توشه تو از دنیا یک صاع از شیر خواهد بود که بیاشامی و روح تو ملحق خواهد شد به ارواح محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و آل او که نیکوترین خلقند و تو از نیکان شیعه منی(2) .

و ایضا در تفسیر امام (عليه‌السلام ) مذکور است که: چون در روز احد رسید به مسلمانان آنچه رسید از محنتها و شدتها و کشته شدنها و جراحتها بسوی مدینه مراجعت نمودند گروهی از یهود و به نزد حذیفه بن الیمان و عمار بن یاسر آمدند و گفتند به ایشان: آیا ندیدید آنچه به شما رسید در روز احد؟ نیست جنگ محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مگر مثل جنگ سایر پادشاهان، گاهی غالب است و گاهی مغلوب، و اگر پیغمبر می بود همیشه غالب بود پس برگردید از دین او.

حذیفه در جواب ایشان گفت که: لعنت خدا بر شما باد، من با شما همنشینی نمی کنم

____________________

1-سوره علق: 6 - 7.

2-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 84 - 86.

۷۹۶

و گوش به سخن شما نمی دهم و می ترسم از شما بر جان خود و دین خود و از شما گریزانم به این سبب؛ و از پیش ایشان برخاست و گریخت. و عمار (رضی عنه الله) برنخاست از پیش ایشان و در جواب ایشان گفت که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و عده ظفر و نصرت داد اصحاب خود را در روز بدر به شرطی که صبر نمایند، پس وفا به شرط کردند و صبر نمودند و ظفر یافتند، و در روز احد نیز ایشان را وعده نصرت داد به شرط آنکه صبر نمایند و ایشان وفا به شرط ننمودند و ترسیدند و سستی ورزیدند و مخالفت آن حضرت نمودند و به این سبب رسید به ایشان آنچه رسید، و اگر در این جنگ نیز اطاعت می کردند و متحمل صبر می گردیدند البته ظفر می یافتند.

یهودان گفتند: ای عمار! اگر تو اطاعت محمد می کردی بر بزرگان قریش ظفر می یافتی به این پاهای باریکی که تو داری؟ عمار گفت: بلی بحق آن خداوندی که آن حضرت را به حقیقت فرستاده است سوگند یاد می کنم که محمد مرا شناسانده است از فضل و حکمت آنچه شناسانیده است مرا از پیغمبر خود و فهمانیده است مرا زا فضیلت برادر و وصی خود و بهتر کسی که بعد از خود می گذارد و انقیاد نمودن از برای ذریت طیبین او، و امر کرده است مرا به شفیع گردایندن ایشان در دعا در هنگام عارض شدن شدتها و رخ نمودن حاجتها، و وعده داده است مرا که هر چه مرا ارم نماید به آن و به اعتقاد درست متوجه آن گردم و عرض من اطاعت و انقیاد او بادش البته آن بعمل آید، حتی آنکه اگر امر نماید مرا که آسمانها را بسوی زمین فرود آورم یا زمینها را بسوی آسمانها بالا برم هر آینه پروردگار من بدن مرا قوی خواهد گردانید با همین دو ساق باریکی که می بینید.

پس آن ملاعین یهود گفتند: نه بخدا سوگند ای عمار قدر محمد نزد خدا کمتر است از آنچه گفتی و منزلت تو نزد خدا و نزد محمد پست تر است از آنچه دعوی کردی، و در میان ایشان چهل منافق بودند، پس عمار برخاست از مجلس ایشان و گفت: کامل گردایندم بر شما حجت پروردگار خود را و خیر خواهی شما نمودم ولیکن شما کراهت دارید از نصیحت نصیحت کنندگان.

پس به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد، چون حضرت او را دید فرمود: رسید بسوی

۷۹۷

من خبر شما، اما حذیفه پس به سبب حفظ دین خود گریخت از شیطان و دوستان او، و از بندگان شایسته خداست؛ و اما تو یا عمار پس مجادله کردی در دین خدا و خیر خواهی کردی محمد رسول خدا را، پس تو را بهترین جهاد کنندگان در راه خدایی.

حضرت در این سخن بوده که ناگاه آن یهودان که با عمار مجادله کرده بودند حاضر شدند و گفتند: یا محمد! اینک عمار که از صحابه توست دعوی می کند که اگر تو او را امر کنی که آسمان را بسوی زمین آورد و زمین را بسوی آسمان برد و او اعتقاد کند اطاعت تو را و عزم نماید بر قبول امر تو هر آینه حق تعالی او را اعانت خواهد کرد بر آن و ما اکتفا می نماییم به آنچه کمتر از این است، اگر تو صادقی در دعوی پیغمبری به همین قانع می شویم که عمار به این ساقهای نازک این سنگ را از زمین بردارد. و در آن وقت آن حضرت در بیرون مدینه بود و سنگی در پیش روی حضرت بود که اگر دویست نفر جمع می شدند آن سنگ را از جای خود حرکت نمی توانستند داد.

پس آن یهودان گفتند که: یا محمد! اگر عمار خواهد که این سنگ را حرکت دهد نمی تواند داد، و اگر خود را به مشقت بر این بدارد هر آینه ساقهای او بشکند و بدنش از هم بریزد. حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: حقیر مشمارید ساقهای عمار را که آنها در میزان حسنات او از کوههای ثور و ثبیر و حرا و ابو قبیس بلکه از کل زمین و آنچه بر روی آن است سنگین تر است، بدرستی که حق تعالی سبک گردانید به سبب صلوات فرستادن بر محمد و آل طیبین او آنچه سنگین تر است از این سنگ در هنگامی که عرش را سبک گردانید بر دوش هشت ملک به سبب صلوات بر ایشان بعد از آنکه طاقت نیاوردند برداشتن آن را عدد بسیاری از ملائکه که احصا نتوان کرد عدد ایشان را و حال آنکه این هشت ملک در میان ایشان بودند.

پس حضرت به عمار گفت که: ای عمار! اعتقاد کن اطاعت مرا و بگو: خداوندا! به جاه محمد و آل طیبین او قوی گردان مرا تا خدا بر تو آسان گرداند آنچه تو را به آن امر می نمایم چنانکه آسان گردانید بر کالب بن یوحنا عبور کردند دریا را هنگامی که سؤال کرد از خدا بحق ما و بر اسب خود سوار شد و بر روی آب تاخت تا به منتهای دریا رسید

۷۹۸

و برگشت و سمهای اسبش تر نشد.

پس عمار به اعتقاد درست به این کلمه طیبه تکلم نمود و آن سنگ گران را برداشت و به بالای سر خود برد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، سوگند یاد می کنم بحق آن خداوندی که تو را به پیغمبری فرستاده است که این سنگ سبکتر است در دست من از خلالی که در دست من باشد.

پس حضرت فرمود: این سنگ را در هوا بیفکن بسوی آن کوه؛ و اشاره نمود به کوهی که یک فرسخ دور بود از ایشان.

چون عمار آن سنگ را در هوا انداخت به قوتی که حق تعالی در آن وقت او را کرامت کرده بود به برکت توسل به اهل بیت رسالت آن سنگ چنان در هوا بلند شد که بر قله آن کوه قرار گرفت.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آن یهودان گفت: دیدید قوت عمار را؟

گفتند: بلی.

باز حضرت گفت: ای عمار! بالا رو بسوی قله این کوه و در آنجا سنگی عظیم هست که چندین برابر این سنگ است، آن را برادر و به نزد ما بیاور.

چون عمار متوجه کوه شد حق تعالی زمین را در زیر پای او در نوردید که در گام دوم به قله کوه رسید و سنگ را برگرفت و به خدمت حضرت آورد، و در گام سوم به نزدیک آن حضرت رسید پس حضرت فرمود: این سنگ را به قوت بر زمین بزن.

چون یهودان آن حالت را ملاحظه کردند ترسیدند و گریختند و عمار چنان سنگ را بر زمین زد که ریزه شد و اجزای آن مانند غباری در هوا بلند شد.

حضرت به یهودان گفت: ایمان بیاورید ای گروه یهود زیرا که مشاهده کردید آیات الهی را. پس بعضی از ایشان ایمان آوردند و شقاوت بعضی بر بعضی غالب شد و بر کفر خود ماندند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: آیا می دانید که مثل این سنگ چیست؟ گفتند: نه یا رسول الله، حضرت فرمود که: بحق خداوندی که مرا به راستی فرستاده است که مردی می باشد از شیعیان که گناهان و خطاها دارد بزرگتر از کوهها و زمین و آسمان،

۷۹۹

و چون توبه می کند و تازه می کند بر خود ولایت ما را گناهان او را بر زمین می زنند سخت تر از آنکه عمار این سنگ را بر زمین زد، و بدرستی که مردی باشد او را اطاعتها بوده باشد مانند آسمان و زمین و کوهها و دریاها پس منکر ولایت ما اهل بیت می شود پس اطاعت او را بر زمین می زنند سخت تر از آنکه عمار این سنگ را بر زمین زد و طاعتهای او از هم می پاشد مانند این سنگ، و چون به آخرت هیچ حسنه ای او را نیست و گناهان او از کوهها و زمین و آسمان بزرگتر است پس در آخرت عذاب او شدید و عقاب او دایم خواهند بود.

چون عمار در خود آن قوت مشاهده نمود که سنگ با آن عظمت را بر زمین زد و اجزاء آن مانند غبار در هوا بلند شد گفت: یا رسول الله! مرا دستوری ده که به آن قوتی که حق تعالی مرا در این وقت عطا کرده است با این یهودان مقاتله کنم و همه را هلاک گردانم.

حضرت فرمود: ای عمار! حق تعالی می فرماید( فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّـهُ بِأَمْرِ‌هِ ) (1) یعنی: پس عفو کنید و در گذرید تا خدا امر خود را بفرستد، حضرت فرمود: یعنی عذاب خود را و فتح مکه را و سایر اموری که وعده فرموده است(2) .

و ایضا در کتاب مذکور از حضرت زین العابدین (عليه‌السلام ) مروی است در تفسیر این آیه( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِ‌ي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْ‌ضَاتِ اللَّـهِ وَاللَّـهُ رَ‌ءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) (3) یعنی: از مردم که کسی هست که می فروشد نفس خود را برای طلب خشنودی خدا و خدا مهربان است نسبت به بندگان خود، حضرت فرمود: این آیه در شأن جماعتی از نیکان صحابه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد که عذاب کردند ایشان را اهل مکه برای آنکه از دین اسلام برگردند، و از جمله ایشان بودند بلال و صهیب و خباب و عمار بن یاسر و پدر و مادر او.

اما بلال پس او را ابی بکر بن ابی قحافه خرید به دو غلام سیاه، و چون به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را تعظیم می نمود به اضعاف آنچه ابوبکر

____________________

1-سوره بقره: 109.

2-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 515 - 519.

3-سوره بقره: 207.

۸۰۰