حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60416
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60416 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

و شیخ مفید روایت کرده است که: چون رحلت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ریاض جنت نزدیک شد حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را گفت: یا علی! سر مرا در دامن خود گذار که امر خداوند عالمیان رسیده است، و چون جان من بیرون آید آن را به دست خود بگیر و بر روی خود بکش، پس روی مرا بسوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من شو و اول تو بر من نماز کن و از من جدا مشو تا مرا به قبر من بسپاری، و در جمیع این امور از حق تعالی یاری بجوی.

چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) سر مبارک آن سرور را در دامن خود گذاشت حضرت بیهوش شد؛ پس حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) نظر به جمال بی مثال آن حضرت می کرد و می گریست و ندبه می کرد و شعری خواند که مضمونش این است: سفید روئی که به برکت روی او طلب باران می کنند و فریادرس یتمیان و پناه بیوه زنان است.

چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صدای فاطمه را شنید دیده خود را گشود و به آواز ضعیفی گفت: ای دختر! این سخن عم تو ابو طالب است، این را مگو ولیکن بگو( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَ‌سُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّ‌سُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ) (1) ، چون فاطمه بسیار گریست حضرت او را به نزدیک خود طلبید و رازی در گوش او گفت و او شاد شد.

و چون روح مقدس آن حضرت مفارقت کرد حضرت امیر (عليه‌السلام ) دستش در زیر روی او بود پس دست خود را بلند کرد و بر روی خود کشید و دیده های حق بینش را پوشانید و جامه بر قامت با کرامتش کشید.

پس از حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) پرسیدند که: آن چه راز بود که چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در گوش تو گفت اندوه تو به شادی مبدل شد و قلق و اضطراب تو تسکین یافت؟

حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) فرمود: پدر بزرگوارم مرا خبر داد که اول کسی که از اهل بیت او به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدت حیات من بعد از او امتدادی نخواهد داشت،

____________________

1-سوره آل عمران: 144.

۹۴۱

و به این سبب شدت اندوه و حزن من تسکین یافت زیرا که دانستم که مفارقت من و آن حضرت بسیار نخواهد بود(1) .

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/186 - 187؛ اعلام الوری 136 - 137.

۹۴۲

باب شصت و چهارم: در بیان کیفیت وقوع مصیبت کبری و داهیه عظمی یعنی وفات سید انبیاء محمد مصطفی (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است و کیفیت تغسیل و تکفین و دفن و نماز بر آن حضرت و وقایعی که مقارن آن و بعد از آن به وقوع پیوسته است

۹۴۳

بدان که اکثر علمای خاصه و عامه را اعتقاد آن است که ارتحال سید انبیا به عالم بقا در روز دوشنبه بوده است(1) ، و اکثر علمای شیعه را اعتقاد آن است که آن روز بیست و هشتم ماه صفر بوده است(2) ، و اکثر علمای عامه دوازدهم ماه ربیع الاول گفته اند(3) ، محمد بن یعقوب کلینی از علمای ما به این قول قایل شده است(4) ،. و قول اول اصح و اشهر است.

و بعضی از علماء عامه اول ماه ربیع الاول(5) ، بعضی دوم(6) ، و بعضی هیجدهم ماه ربیع(7) ، و بعضی دهم(8) ، و بعضی هشتم(9) نیز گفته اند.

و خلافی نیست که در آن وقت از سن شریف آن حضرت شصت و سه سال گذشته بود و سال دهم هجرت بود(10) .

____________________

1-امالی شیخ طوسی 266؛ قصص الانبیاء راوندی 317؛ تاریخ ابی زرعه 17؛ تاریخ طبری 2322؛ کامل ابن اثیر 2/323؛ تاریخ ابی الفداء 1/214.

2-ارشاد شیخ مفید 1/189؛ تهذیب الاحکام 6/2؛ اعلام الوری 137؛ روضة الواعظین 71. و در همه این مصادر دو شب مانده از صفر ذکر شده است.

3-طبقات ابن سعد 2/209؛ تاریخ خلیفة بن خیاط 46؛ تاریخ طبری 232؛ کامل ابن اثیر 2/323؛ تاریخ ابی الفداء 1/214؛ سیره ابن حبان 400.

4-کافی 1/439.

5-دلائل النبوة 7/234؛ البدایة و انهایة 5/223 و 224.

6-طبقات ابن سعد 2/208؛ دلائل النبوة 7/234 و 235؛ تاریخ طبری 2/232.

7-کشف الغمة 1/14.

8-البدایة و النهایة 5/224.

9-کشف الغمة 1/14.

10-کافی 1/439؛ کشف الغمة 1/13؛ تهذیب الاحکام 6/2؛ روضة الواعظین 71؛ البدایة و النهایة 5/226.

۹۴۴

و در کشف الغمه از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: آن حضرت در سال دهم هجرت به عالم بقا رحلت نمود و از عمر شریف آن حضرت شصت و سه سال گذشته بو، چهل سال در مکه ماند تا وحی بر او نازل شد و بعد از آن سیزده سال دیگر در مکه ماند و چون به مدینه هجرت نمود پنجاه و سه سال از عمر شریفش گذشته بود و ده سال بعد از هجرت در مدینه ماند و وفات آن حضرت در روز دوشنبه دوم ماه ربیع الاول واقع شد(1) .

مؤلف گوید که: به این قول کسی از علمای شیعه قائل نشده است و شاید محمول بر تقیه بوده باشد.

و ایضا در کشف الغمه روایت کرده است که: عمر شریف آن حضرت شصت و سه سال بود، با پدر خود دو سال و چهار ماه ماند، و چون عبد المطلب وفات یافت هشت سال از عمر شریفش گذشته بود و بعد او عم او ابو طالب کفالت و حمایت او می نمود، و بعضی گفته اند که: چون پدر آن حضرت وفات یافت هنوز آن حضرت متولد نشده بود؛ و بعضی گفته اند که در وقت وفات پدر خود هفت ماهه بود. و چون شش سال از عمر شریفش گذشت مادرش به رحمت الهی واصل شد، و چون عم او ابو طالب به ریاض جنت رحلت نمود از عمر آن حضرت چهل و شش سال و هشت ماه و بیست و چهار روز گذشته بود، و بعد از او به سه روز حضرت خدیجه از دنیا رحلت نمود، پس به این سبب آن سال را عالم الحزن گفتند. و آن حضرت بعد از بعثت سیزده سال در مکه ماند پس سه روز یا شش روز در غار پنهان بود و بعد از آن بسوی مدینه هجرت نمود، و در روز دوشنبه یازدهم ریبع الاول داخل مدینه شد و ده سال در مدینه ماند پس در بیست و هشتم ماه صفر به رحمت خالق قضا و قدر فایز گردید در سال دهم هجرت(2) .

و قطب راوندی از ابن عباس روایت کرده است که: روزی ابو سفیان لعین به خدمت

____________________

1-کشف الغمة 1/13 - 14.

2-کشف الغمة 1/15 - 16 و در آن بجای سال دهم هجرت، سال یازدهم ذکر شده است.

۹۴۵

حضرت سید المرسلین آمد و گفت: یا رسول الله! می خواهم از تو سؤالی بکنم، حضرت فرمود: اگر می خواهی من خبر دهم از سؤال تو پیش از آنکه بگوئی، گفت: بلی، حضرت فرمود که: آمده ای از من سؤال کنی که عمر من چقدر خواهد بود، گفت: بلی یا رسول الله، حضرت فرمود: من شصت و سه سال زندگانی خواهم کرد، ابو سفیان گفت: گواهی می دهم که تو راستگوئی، حضرت فرمود: به زبان می گوئی نه به دل(1) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: روزه مگیر و سفر مکن در روز دوشنبه که در آن روز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رحلت نمود(2) ؛ و بر این مضمون از ائمه طاهرین (عليه‌السلام ) احادیث بسیار منقول شده است(3) .

و شیخ طوسی و دیگران به سندهای معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: چون مصیبتی به تو برسد به یاد آور مصیبت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را که به مردم چنین مصیبتی نرسیده و نخواهد رسید هرگز(4) .

ابن شهر آشوب روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفت: یا علی! به هر که مصیبتی برسد، مصیبت مرا یاد کند که آن عظیمترین مصیبتهاست(5) .

و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که: جبرئیل برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چهل درهم از کافور بهشت برای حنوط آورد، پس حضرت آن را سه قسمت مساوی فرمود: یک قسمت را برای خودنگاه داشت، و یک قسمت را به علی (عليه‌السلام ) داد، و یکی را به فاطمه (عليه‌السلام )(6) .

____________________

1-قصص الانبیاء راوندی 294.

2-خصال 385.

3-محاسن 2/83؛ کافی 4/146 و 8/314؛ خصال 2/385؛ من لا یحضره الفقیه 2/267؛ تهذیب الاحکام 4/301؛ استبصار 2/135.

4-امالی شیخ طوسی 681؛ کافی 8/168؛ امالی شیخ مفید 195.

5-مناقب ابن شهر آشوب 1/294.

6-علل الشرایع 1/302؛ کافی 3/151؛ تهذیب الاحکام 1/290. و در هر سه مصدر کافور بهشت ذکر نشده است.

۹۴۶

و شیخ طوسی به ستد معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: رفتم به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در وقتی که بیمار بود، دیدم که سر آن حضرت در دامن کسی است که از او خوشروتر ندیده بودم کسی را و حضرت رسول در خواب بود، چون داخل شدم آن مرد گفت: بیا و سر پسر عم خود را بگیر که تو سزاوارتری به او از من، چون من نزدیک رفتم آن مرد برخاست و سر آن سرور را در دامان من گذاشت، چون ساعتی نشستم حضرت بیدار شد و فرمود: کجا رفت آن مردی که سر من در دامن او بود؟ من آنچه گذشته بود عرض کردم، حضرت فرمود: آن مرد را شناختی؟ عرض کردم: نه پدر و مادرم فدای تو باد، فرمود: او جبرئیل بود و چون آزار من عظیم بود با: سخن می گفت تا آنکه درد من سبک شد و مشغول سخن او گردیدم و به خواب رفتم(1) .

و ابن بابویه روایت کرده است که عبد الله بن مسعود گفت: از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسیدم: کی تو را غسل خواهد داد چون وفات یابی؟ فرمود: هر پیغمبری را وصی او غسل می دهد؛ گفتم: وصی تو کیست یا رسول الله؟ فرمود: علی بن ابی طالب؛ پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانی خواهد کرد؟ فرمود: سی سال چنانکه یوشع بن نون وصی موسی بعد از موسی سی سال زندگانی کرد و صفراء دختر سعیب که زوجه حضرت موسی بود بر او خروج کرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت موسی از تو و یوشع با او مقاتله کرد و لشکر او را کشت و او را اسیر کرد و بعد از اسیر کردن او را گرامی داشت، بدرستی که دختر ابوبکر بر علی خروج خواهد کرد با چندین هزار نامرد از امت من و علی اکثر مردان لشکر او را خواهد کشت و او را اسیر خواهد کرد و بعد از اسیر کردن با او احسان خواهد کرد(2) .

و کلینی و صفار و شیخ طوسی و ابن بابویه و قطب راوندی و دیگران به سندهای بسیار

____________________

1-امالی شیخ طوسی 385. و نیز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 2/270.

2-کمال الدین و تمام النعمة 27.

۹۴۷

از امیر المؤمنین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات الله علیهم اجمعین روایت کرده اند که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: یا علی! چون بمیرم شش مشک آب بکش از چاه غرس پس مرا نیکو غسل ده به آن آب و مرا کفن کن و حنوط کن، و چون از غسل و کفن و حنوط کن، و چون از غسل و کفن و حنوط من فارغ شوی گریبان کفن مرا بگیر و مرا بنشان و هر چه خواهی از من سؤال کن که هر چه بپرسی تو را جواب می گویم.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) چنین کرد و فرمود: در این موضع نیز هزار باب از علم مرا تعلیم نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود؛ و در روایت دیگر حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: چون از آن حضرت سؤال کردم مرا خبر داد به آنچه واقع خواهد شد تا روز قیامت پس هیچ گروهی از مردم نیستند مگر آنکه می دانم که محق ایشان و گمراه ایشان کیست؛ و به روایت دیگر آنچه حضرت املا فرمود در آن وقت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) همه را نوشت(1) .

شیخ طوسی به سند صحیح از امام جعفر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرمود: یا علی! چون بمیرم مرا غسل ده، که احدی عورت مرا نبیند بغیر از تو مگر آنکه دیده های او کور می شود.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) عرض کرد: یا رسول الله! تو مرد گرانی هستی و مرا چاره ای نیست از کسی که مرا یاری کند بر غسل تو.

فرمود: جبرئیل با توست و تو را یاری خواهد کرد بر غسل من، و امر کن فضل بن عباس را که آب به دست تو بدهد و بگو او را که عصا به بر دیده خود ببندد که اگر نظرش بر عورت من افتد کور می شود(2) .

و ابن بابویه به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: دو مرد از قریش به خدمت حضرت امام زین العابدین (عليه‌السلام ) آمدند فرمود: می خواهید شما را خبر

____________________

1-رجوع شود به کافی 1/296 - 297 و بصائر الدرجات 284 و تهذیب الاحکام 1/435 و استبصار 1/196 و خرایج 2/801 - 804.

2-امالی شیخ طوسی 660.

۹۴۸

دهم از وفات رسول خدا؟ گفتند: بلی، حضرت فرمود: پدرم مرا خبر داد که سه روز پیش از وفات حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای احمد! بدرستی که حق تعالیمرا فرستاده است بسوی تو برای گرامی داشتن تو و تفضیل تو و سؤال می کند از تو از حالتی که خود بهتر می داند آن را و می گوید: چگونه می یابی حال خود را ای محمد؟

فرمود: ای جبرئیل! خود را غمگین و در شدت می یابم.

چون روز سوم شد جبرئیل نازل شد با ملک موت و با ایشان ملکی بود که او را اسماعیل می گویند و در هوا موکل است بر هفتاد هزار ملک، پس جبرئیل پیش از ایشان آمد و از جانب حق تعالی هما پیغام سابق را آورد و حضرت همان جواب را فرمود، پس ملک موت رخصت طلبید که داخل شود در خانه آن حضرت، جبرئیل گفت: ای احمد! این ملک موت است و رخصت می طلبد که در خانه آن تو درآید و رخصت نطلبیده است بر داخل شدن خانه احدی پیش از تو و رخصت نخواهد طلبید از احدی بعد از تو.

حضرت فرمود: رخصت ده او را تا داخل شود.

پس جبرئیل او را رخصت داد، چون ملک موت داخل شد به نزدیک آمد و به قدم ادب در خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایستاد و گفت: ای احمد! بدرستی که حق تعالی مرا فرستاده است بسوی تو و امر کرده است مرا که اطاعت کنم تو را در هر چه مرا به آن امر نمائی، اگر فرمائی که جان تو را قبض کنم، می کنم؛ و اگر فرمائی که برگردم، برمی گردم.

حضرت فرمود: اگر تو را امر کنم که برگردی و مرا بگذری، خواهی کرد ای ملک موت؟

گفت: بلی، چنین مأمور شده ام که اطاعت کنم تو را در هر چه فرمائی.

جبرئیل گفت: ای احمد! بدرستی که حق تعالی مشتاق لقای تو گردیده است.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای ملک موت! مشغول شو به آنچه مأمور گردیده ای.

پس جبرئیل گفت: این آخر آمدن من است به زمین، تو بودی حاجت من از دنیا و با تو کار داشتم و دیگر مرا به دنیا حاجتی نیست.

۹۴۹

پس چون روح مقدس آن حضرت از بدن مطهرش مفارقت نمود شخصی آمد و ایشان را تعزیه فرمود که صدای او را می شنیدند و شخص او را نمی دیدند پس گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته( كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَ‌كُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ‌ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُ‌ورِ‌ ) (1) یعنی: هر نفسی چشنده مرگ است و نیست جز آنکه تمام داده می شود مزدهای خود را در روز قیامت، پس هر که دور گردانیده شود از آتش جهنم و داخل گردانند او را در بهشت پس رستگار گردیده است، و نیست زندگانی دنیا مگر متاع فریب، پس گفت: بدرستی که رحمت الهی صبر فرماینده است از هر مصیبتی و خدا خلف است از هر که هلاک شود و ثواب او تدارک می نماید آنچه را فوت شود پس بر خدا اعتماد کنید و از او امید بدارید بدرستی که مصیبت یافته کسی است که از ثواب خدا محروم گردد و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پس امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: این خضر (عليه‌السلام ) بود که به تعزیت ما آمده بود(2) .

و ایضا ابن بابویه از ابن عباس روایت کرده است که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر بستر بیماری خوابید و اصحابش بر گرد او جمع شده بودند عمار بن یاسر (رضی عنه الله) برخاست و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله چون به جوار رحمت پروردگار خود واصل گردی کی از میان ما تو را غسل خواهد داد؟

فرمود: غسل دهنده من علی بن ابی طالب است زیرا که هر عضوی از اعضای مرا که قصد می کند که بشوید ملائکه او را بر شستن آن عضو اعانت می کنند.

عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله کی از ما بر تو نماز ادا خواهد کرد؟ فرمود: ساکت شو خدا تو را رحمت کناد.

پس رو به حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آورد و گفت: ای پسر ابو طالب! چون بینی که

____________________

1-سوره آل عمران: 185.

2-امالی شیخ صدوق 226 - 227.

۹۵۰

روح من از بدن من مفارقت کرد مرا غسل ده و نیکو غسل ده و کفن کن مرا در این دو جامه که پوشیده ام یا در جامه سفید مصری یا در برد یمانی و کفن مرا بسیار گران مگردان و مرا بردارید تا بر کنار قبر گذارید پس اول کسی که بر من نماز خواهد کرد خداوند جبار خواهد بود که بر عرش عظمت و جلال خود بر من صلوات خواهد فرستاد، بعد از آن جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با لشکرها و فوجهای ملائکه که نمی داند عدد ایشان را بغیر از حق تعالی بر من نماز خواهند کرد، پس آنها که احاطه به عرش الهی کرده اند، پس بعد از ایشان ساکنان هر آسمانی بعد از آسمان دیگر بر من نماز خواهند کرد، پس جمیع اهل بیت من و زنان من در مرتبه قرب و منزلت ایشان ایماء کنند ایما کردنی و سلام کنند سلام کردنی و آزار نرسانند مرا به صدای نوحه کننده ای و نه ناله کننده ای.

پس گفت: ای بلال! مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند؛ چون جمع شدند حضرت بیرون آمد و عمامه مبارک او را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت و حمد ثنای الهی ادا کرد و فرمود: ای گروه اصحاب من! چگونه پیغمبری بودم برای شما؟ آیا خود به نفس خود جهاد نکردم در میان شما؟ آیا دندان پیش مرا نشکستید؟ آیا جبین مرا خاک آلود نکردید؟ آیا خون بر روی من جاری نکردید تا آنکه ریش من رنگین شد؟ آیا متحمل شدتها و تعبها نشدم از نادانان قوم خود؟ آیا سنگ گرسنگی بر شکم نبستم برای ایثار بر امت خود؟

صحابه گفتند: بلی یا رسول الله بتحقیق که صبر کننده بودی از برای خدا و نهی کننده بودی از بدیها پس جزا دهد خدا تو را از ما بهترین جزاها.

حضرت فرمود: خدا نیز شما را جزای خیر دهد. پس فرمود: حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که از او نگذرد ظلم ستمکاری، پس سوگند می دهم شما را بخدا که هر که او را نزد محمد مظلمه ای بوده باشد البته برخیزد و از او قصاص بستاند که قصاص دنیا نزد من محبوبتر است از قصاص عقبی در حضور گروه ملائکه و انبیا.

پس مردی از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس می گفتند و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله در هنگامی که از طایف می آمدی به استقبال تو آمدم و تو بر ناقه

۹۵۱

عضبای خود سوار بودی و عصای ممشوق خود را در دست داشتی، چون بلند کردی آن را که بر راحله خود بزنی بر شکم من آمد، ندانستم که به عمدا زدی یا به خطا.

حضرت فرمود: معاذالله که به عمد زده باشم. پس فرمود: ای بلال! برو به خانه فاطمه و همان عصا را بیاور.

چون بلال از مسجد بیرون آمد در بازارهای مدینه ندا می کرد: ای گروه مردم! کیست که قصاص فرماید نفس خود را پیش از روز قیامت؟ اینک محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود را در معرض قصاص در آورده است پیش از روز جزا. چون به در خانه فاطمه (عليه‌السلام ) رسید در را کوبید و گفت: ای فاطمه! برخیز که پدرت عصای ممشوق خود را می طلبد.

فاطمه (عليه‌السلام ) گفت: ای بلال! امروز روزگار فرمودن عصا نیست، برای چه آن را می خواهد؟

بلال گفت: ای فاطمه! مگر نمی دانی که پدرت بر منبر بر آمده است و اهل دین و دنیا را وداع می کند!

چون فاطمه (عليه‌السلام ) سخن وداع شنید فریاد بر آورد و گفت: زهی غم و اندوه و حسرت دل فکار من برای اندوه تو ای پدر بزرگوار من، بعد از تو فقیران و بیچارگان و غریبان و درماندگان به کی پناه برند ای حبیب خدا و محبوب قلوب فقرا؟

پس بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت شتافت، چون عصا را به رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داد فرمود: به کجا رفت آن مرد پیر؟

گفت: حاضرم یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد.

حضرت فرمود: بیا و از من طلب قصاص کن تا راضی شوی از من.

آن مرد گفت: شکم خود را بگشا یا رسول الله.

چون حضرت شکم محترم خود را گشود گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله دستوری ده که دهان خود را بر شکم تو گذارم.

چون رخصت یافت شکم آن حضرت را بوسیده و گفت: پناه می برم به موضع قصاص شکم رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از آتش جهنم در روز جزا.

۹۵۲

حضرت فرمود که: ای سواده! آیا قصاص می کنی یا عفو می نمائی؟

گفت: بلکه عقو می کنم یا رسول الله.

فرمود: خداوندا! تو عفو کن از سوادة بن قیس چنانکه او عفو کرد از پیغمبر تو.

پس از حضرت منبر به زیر آمد و داخل خانه ام سلمه شد و می گفت: پروردگارا! تو به سلامت دار امت محمد را از آتش جهنم و بر ایشان حساب روز جزا را آسان گردان.

ام سلمه گفت: یا رسول الله! چرا تو را غمگین می یابم و رنگ مبارکت را متغیر می بینم؟

حضرت فرمود: جبرئیل در این ساعت خبر مرگ مرا به من رسانید پس سلام بر تو باد در دنیا که بعد از این روز هرگز صدای محمد را نخواهی شنید.

ام سلمه چون این خبر محنت اثر را شنید خروش بر آورد و گفت: واحزناه بر تو، اندوهی مرا رو داد یا محمد که ندامت و حسرت تدارک آن نمی کند.

حضرت فرمود: ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیده من فاطمه را طلب نما؛ این را گفت و بیهوش شد.

چون فاطمه زهراء (عليه‌السلام ) به خانه در آمد و پدر خود سید انبیا را بر آن حال مشاهده نمود خروش بر آورد و گفت: جانم فدای جان تو باد و رویم فدای روی تو باد، ای پدر بزرگوار! تو را چنان می بینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ از هر سو تو را فرو گرفته اند، آیا یک کلمه با فرزند مستمند خود سخن نمی گوئی و آتش حسرت او را به زلال بیان خود تسکین نمی دهی؟

چون حضرت صدای غمزدای فرزند دلبند خود را شنید دیده مبارک خود را گشود و گفت: ای دختر گرامی! در این زودی از تو مفارقت می کنم و تو را وداع می نمایم، پس سلام بر تو باد.

فاطمه (عليه‌السلام ) چون این خبر وحشت اثر را شنید آه حسرت از دل پر درد کشید و گفت: ای پدر بزرگوار! در روز قیامت کجا تو را ملاقات کنم؟

فرمود: در آنجا که خلایق را حساب می کنند.

۹۵۳

فاطمه (عليه‌السلام ) گفت: اگر آنجا تو را نبینم کجا بجویم؟

فرمود: در مقام محمود که خدا مرا وعده داده است که در آنجا گناهکاران امت خود را شفاعت خواهم کرد.

فاطمه (عليه‌السلام ) گفت: اگر آنجا نیز تو را نیابم چه کنم؟

فرمود: مرا نزد صراط طلب کن در هنگامی که امتم از صراط گذرند و من ایستاده باشم و جبرئیل در جانب راست من و میکائیل در جانب چپ من و سایر ملائکه در پیش رو و پس سر من ایستاده باشند و همه به درگاه حق تعالی تضرع نمایند که: پروردگار! امت محمد را به سلامت از صراط بگذران و حساب را بر ایشان آسان گردان.

پس فاطمه (عليه‌السلام ) پرسید: مادر من خدیجه کبری در کجاست؟

فرمود که: در قصری است که چهار در آن قصر بسوی بهشت گشوده می شود.

پس آن حضرت مدهوش شد و متوجه عالم قدس گردید، و چون بلال ندای نماز در داد و گفت: الصلوة رحمک الله حضرت به هوش باز آمد و برخاست و به مسجد در آمد و نماز را سبک ادا کرد، و چون فارغ شد علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) و اسامة بن زید را طلبید و فرمود: مرا به خانه فاطمه برید.

چون به خانه فاطمه در آمد سر خود را در دامان آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه فرمود، چون حضرت امام حسن و حضرت امام حسین (عليه‌السلام ) جد بزگوار خود را بر آن حالت مشاهده نمودند بیتاب گردیدند و آب حسرت از دیده غمدیده باریدند و خروش بر آوردند و می گفتند که: جانهای ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد.

حضرت پرسید که: ایشان کیستند؟

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: یا رسول الله! فرزندان گرامی تواند حسن و حسین.

پس پیغمبر ایشان را به نزدیک خود طلبید و دست در گردن ایشان در آورد و آن دو جگر گوشه خود را به سینه خود چسبانید، و چون امام حسن (عليه‌السلام ) بیشتر می گریست حضرت فرمود: یا حسن! گریه را کم کن زیرا که گریه تو بر من دشوار است و موجب آزار دل فکار است.

۹۵۴

پس در این حال ملک موت نازل شد و گفت: السلام علیک یا رسول الله.

حضرت فرمود: و علیک السلام ای ملک موت مرا بسوی تو حاجتی است.

ملک موت گفت: حاجت تو چیست ای پیغمبر خدا؟

حضرت فرمود: حاجت من آن است که روح مرا قبض نکنی تا جبرئیل به نزد من آید و بر من سلام کند و من بر او سلام کنم و او را وداع نمایم.

پس ملک موت بیرون آمد و می گفت: یا محمداه؛ پس جبرئیل از هوا به ملک موت رسید و پرسید که: قبض روح محمد کردی ای ملک موت؟

گفت: نه ای جبرئیل، آن حضرت از من سؤال کرد او را قبض روح ننمایم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند. جبرئیل گفت: ای ملک موت! مگر نمی بینی که درهای آسمانها را گشوده اند برای روح محمد؟! مگر نمی بینی حوراین بهشت را زینت کرده اند برای روح محمد؟!

پس جبرئیل نازل شد و به نزد پیغمبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: السلام علیک یا اباالقاسم.

حضرت فرمود: و علیک و السلام یا جبرئیل، آیا در چنین حالی ما را تنها می گذاری؟

جبرئیل گفت: یا محمد! تو را می باید مرد و همه کس را مرگ در پیش است و هر نفسی چشنده مرگ است. حضرت فرمود: نزدیک شو به من ای حبیب من.

پس جبرئیل به نزدیک آن حضرت رفت و ملک موت نازل شد و جبرئیل به او گفت: ای ملک موت! بخاطر دار وصیت حق تعالی را در قبض روح محمد.

پس جبرئیل در جانب راست آن حضرت ایستاد و میکائیل در جانب چپ و ملک موت در پیش رو مشغول قبض روح اطهر آن سرور گردید.

پس ابن عباس گفت: آن حضرت در آن روز مکرر می گفت که: بطلبید از برای من حبیب دل مرا، و هر که را می طلبیدند روی مبارک خود را از او می گردانید، پس به حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) گفتند: ما گمان می بریم که او علی را می طلبد، حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) رفت و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را حاضر گردانید، چون نظر مبارک سید انبیا بر روی منور سید اوصیا افتاد

۹۵۵

شاد و خندان گردید و مکرر گفت: ای علی! نزدیک من بیا، تا آنکه دست او را گرفت و نزدیک بالین خود نشانید و باز مدهوش شد.

پس در این حال حسن مجتبی و حسین سید شهدا از در درآمدند، و چون نظر ایشان بر جمال بی مثال آن برگزیده ذوالجلال افتاد و آن حضرت را بر آن حال مشاهده کردند فریاد واجداه وامحمداه بر آوردند و فغان کنان خود را بر آن حضرت افکندند، امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) خواست که ایشان را دور کند، در این حالت پیغمبر اکرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هوش باز آمد و گفت: یا علی! بگذار که من این دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان گل رخسار مرا ببویند و من ایشان را وداع کنم و ایشان مرا وداع کنند بدرستی که ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به تیغ ظلم و به زهر ستم کشته خواهند شد، پس سه مرتبه فرمود: لعنت خدا بر کسی باد که بر ایشان ستم کند، پس دست بسوی امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فراز کرد و آن حضرت را کشید تا آنکه به زیر لحاف خود برد و دهان خود را بر دهان او - و به روایت دیگر: در گوش او گذاشت(1) - و با او راز بسیار گفت و اسرار الهی و علوم غیر متناهی بر گوش او می خواند تا آنکه مرغ روح مقدسش بسوی آشیان عرش رحمت پرواز کرد، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) از زیر لحاف آن سید پیغمبران بیرون آمد و گفت: حق تعالی مزد شما را عظیم گرداند در مصیبت پیغمبر شما بدرستی که خداوند عالمیان روح برگزیده آدمیان را بسوی خود برد، پس صدای خروش و شیون از اهل بیت رسالت بلند شد و جمعی قلیل از مؤمنان که به غضب خلافت مشغول نگردیده بودند در تعزیه و مصیبت با ایشان موافقت نمودند.

ابن عباس گفت: از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) پرسیدند که: چه راز بود که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به تو گفت در هنگامی که تو را به زیر لحاف خود برد؟ حضرت فرمود: هزار باب علم تعلیم من نمود که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می شود(2) .

____________________

1-بصائر الدرجات 314؛ خصال 651.

2-امالی شیخ صدوق 505 - 509.

۹۵۶

و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود که: اول بلاها و امتحانها که بعد از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر من وارد شد آن بود که مرا به خصوص در میان همه مسلمانان بغیر از حضرت رسالت پناه مونسی و یاری و یاوری نبود که اعتماد بر او نمایم و امید یاری از او داشته باشم، او مرا در خردسالی تربیت کرد و در بزرگی پناده دادم و از یتیمی به درآورد و خرج من و عیال مرا متکفل گردید و مرا بی نیاز گردانید از طلب و محتاج نشدم به برکت آن حضرت به کسب اینها و امثال اینها، نعمتی چند بود از آن حضرت بر من در امور دنیا و اینها با بسیاری کم بود در جنب آنچه مرا به آن مخصوص گردانید از ترقی فرمودن در درجات عالیه کمالات نفسانی و ممتاز گردانیدن به علوم ربانی و راهنمائی سلوک مراتب قرب و وصال ملک متعال و متجلی گردانیدن به آداب حسنه در اقوال و افعال، پس نازل شد بر من از وفات آن حضرت الم و اندوهی چند که گمان ندارم که اگر آنها را بر کوهها بار می کردند تاب تحمل آنها می داشتند پس مردم را در آن مصیبت بر احوال مختلف یافتم، بعضی جزع ایشان به مرتبه ای بود که ضبط خود نمی توانستند کرد و قوت بر تحمل آن مصیبت عظیم نداشتند؛ شدت جزع، صبر ایشان را برده بود و عقل ایشان را پریشان کرده بود و حایل گردیده بود میان او و فهمیدن و فهمانیدن و گفتن و شنیدن.

این بود حال خویشان آن حضرت از اهل بیت او و فرزندان عبد المطلب و سایر مردم، بعضی تعزیت می گفتند و امر به صبر می فرمودند و بعضی مساعدت و یاری ایشان در گریه می کردند و با ایشان در جزع شریک می شدند؛ پس با چنین مصیبت عظیمی که ناگاه رو به من آورد خود را بر شکیبائی داشتم و خاموشی را اختیار کردم و مشغول گردیدم به آنچه مرا امر نموده بود از تجهیز نمودن و غسل دادن و حنوط و کفن کردن و نماز بر او گزاردن و او را در قبر سپردن و جمع کردن کتاب خدا، و مرا از این امور ضروریه که از جانب آن حضرت مأمور شده بودم مانع نشد گریه بیتابانه و نه آه و ناله و نه حرقت گزنده و نه مصیبت به درد آورنده، تا آنکه ادا کردم در دین امور آنچه از حق تعالی بر من لازم گردانیده بود و آن دردها و مصیبتها را بر خود شکستم از روی صبر شکیبائی و امیدواری رحمت نامتناهی

۹۵۷

الهی(1) .

و ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت کرده است که: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مرض وفات روزی مدهوش شد ناگاه کسی در خانه را کوبید، حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) گفت: کیست که در می کوبد؟

گفت: منم مرد غریبم و آمده ام که از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سؤالی بکنم، آیا دستوری می دهی که در خانه درآیم؟

حضرت فاطمه گفت: برو پی کار خود خدا تو را رحمت کند که رسول خدا به مرض خود مشغول است و به تو نمی تواند پرداخت.

پس رفت و بعد از انداک زمانی برگشت و باز در را کوبید و گفت: غریبی رخصت می طلبد که به نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آید، آیا رخصت می دهید غریبان را؟

در این حالت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هوش باز آمد و دیده مبارک خود را گشود و فرمود: ای فاطمه! می دانی که این کیست؟

گفت: نه یا رسول الله.

فرمود: این پراکنده کننده جماعتهاست و در هم شکننده لذتها است، این ملک موت است و پیش از من بر کسی رخصت نطلبیده است و بعد از من بر کسی رخصت نخواهد طلبید و برای کرامتی که من نزد پروردگار خود دارم از من دستوری طلب می نماید، دستور دهید او را که در آید.

پس حضرت فاطمه گفت: به خانه درآخدا رحمت کند تو را.

پس داخل شد مانند نسیم تند و سلام کرد بر اهل بیت رسالت و گفت: السلام علی اهل بیت رسول الله.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وصیت کرد امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را به صبر کردن از آنچه در دنیا از اهل جور و جفا ملاقات نماید و بر حفظ کردن حضرت فاطمه و بر آنکه قرآن را جمع کند

____________________

1-خصال 370 - 371.

۹۵۸

و قرضهای آن حضرت را ادا نماید و غسل دهد جسد او را و بر دور قبر آن حضرت دیواری بسازد و حسن و حسین را محافظت نماید(1) .

و در کشف الغمه از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون هنگام وفات سید انبیا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید مردی رخصت طلبید که به خدمت آن حضرت درآید، امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بیرون رفت و پرسید که: چه کار داری؟

گفت: می خواهم آن حضرت را ملاقات نمایم.

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت که: در این وقت ملازمت آن حضرت مسیر نیست، بگو چه کار داری؟

گفت: کاری ضروری دارم و البته می باید به خدمت او برسم.

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و برای او رخصت طلبید، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بگو درآید، چون داخل شد نزدیک بالین آن حضرت نشست و گفت: ای پیغمبر خدا! من به رسالت از جانب حق تعالی به نزد تو آمده ام.

فرمود: تو کیستی؟

گفت: منم ملک موت، حق تعالی مرا فرستاده است که تو را مخیر گردانم میان لقای او و برگشتن به دنیا.

حضرت فرمود: مرا مهلت ده تا جبرئیل فرود آید و با او مشورت نمایم.

پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! آخرت بهتر است برای تو از دنیا، و حق تعالی در آخرت او قرب و کرامت و منزلت و شفاعت آنقدر به تو خواهد داد که خشنود گردی و لقای حق تعالی برای تو نیکتر است از بقای دنیا.

پس حضرت ملک موت را گفت: به آنچه مامور شده ای از جانب خدا اقدام نما.

جبرئیل گفت: ای ملک موت! تعجیل مکن تا من به نزد پروردگار خود روم و برگردم.

ملک موت گفت: جان مقدس او به جائی رسیده است که دیگر تؤخیر در آن روا

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 3/384 - 385.

۹۵۹

نیست.

پس جبرئیل گفت: این آخر آمدن من به زمین بود و دیگر مرا بسوی زمین حاجتی نیست(1) .

و ایضا از ثعلبی روایت کرده است که: ابوبکر به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد در وقتی که مرض آن حضرت سنگین شده بود گفت: یا رسول الله! اجل تو کی خواهد بود؟

حضرت فرمود: حاضر شده است اجل من.

ابوبکر گفت: بازگشت تو به کجاست؟

فرمود: بسوی سدرة المنتهی و جنة المأوی و رفیق اعلا و عیش گوارا و جرعه های شراب قرب حق تعالی.

ابوبکر گفت: کی تو را غسل خواهد داد؟

فرمود: هر که از اهل بیت من به من نزدیکتر است.

پرسید که: در چه چیز تو را کفن کنند؟

فرمود: در همین جامه ها که پوشیده ام، یا در حله های یمنی، یا در جامه های سفید مصری.

پرسید که: چگونه بر تو نماز کنند؟

در این وقت خروش از مردم برخاست و در و دیوار به لرزه درآمد، حضرت فرمود: صبر کنید خدا عفو کند از شما، چون مرا غسل دهند و کفن کنند مرا بر تختی بگذارید بر کنار قبر من و ساعتی بیرون روید و مرا تنها بگذارید و اول کسی که بر من نماز می کند خداوند عالمیان است، پس رخصت می فرماید ملائکه را که بر من نماز کنند، و اول کسی که نازل می شود جبرئیل است پس اسرافیل پس میکائیل پس ملک موت، پس لشکرهای ملائکه همگی فرود می آیند و بر من نماز می کنند، پس شما فوج فوج به این خانه در آیید و بر من صلوات فرستید و سلام کنید و مرا آزار مکنید به گریه و فریاد و ناله، و باید که اول

____________________

1-کشف الغمة 1/18 - 19.

۹۶۰