اشکال دوم
یکی از محققان معاصر آورده است:
تفسیر آیه به عالم ذرّ با جمله«انما اشرک آباؤنا»
که سخن ذرّیه است منافات دارد زیرا این جمله دلالت دارد که ذرّیه پدران مشرکی داشتند و از آنها تبعیّت کردند در حالی که در آن عالم شرکی نبود تا خداوند از آنها تعهد گیرد که در قیامت نگویند پدران ما مشرک بودند.
و پاسخ آن این است که؛ این پیمان تنها به عالم ذرّ مربوط نبود که گفته شود در آنجا پدران آنها مشرک نبودند و یا اگر مشرک بودند توان تحمیل شرک خود را نداشتند بلکه به این عالم هم مربوط میشود، عالمی که پدر اکثر آنها مشرک بوده و با سپردن این پیمان نمیتوانند شرک پدران خود را در دنیا بهانه قراردهند.
اشکال سوم
محقق مذکور همچنین میفرماید:
ظاهر آیه دلالت دارد که بهانه تبعیّت از شرک پدران، برای همه افراد بشر است درحالیکه همه پدران بنیآدم مشرک نبودند.
و در جواب آن باید گفت: با توجه به مشرک نبودن همه پدران آنها معلوم میگردد که نفی بهانه شرک پدران در آیه برای کسانی است که چنین بهانهای را مطرح میکنند. آیه در مقام بیان نفی این بهانه است و تفاوتی نیست که چه تعدادی آن را مطرح کنند. بنابراین کسانی که دارای پدران موحدی بودند خود به خود از شمول آن خارجند و خطاب آیه به بنیآدم از این جهت است که اکثر آنها به تبعیّت از پدران خود شرک میورزند نه اینکه آیه همه را مشرک قلمداد کند در حالیکه حداقل فرزندان انبیاء پدران مشرکی نداشتند.
اشکال چهارم
فراموشی پیمان عالم ذرّ در این عالم، فلسفه گرفتن این پیمان را که نفی بهانه از بنیآدم است نقض میکند.
سید مرتضی گوید:
خدای تعالی خبر داده است که از بنیآدم اقرار و شهادت گرفت که روز قیامت نگویند غافل بودند و حجتی بر آنها نباشد و اگر جایز باشد که جریان عالم ذرّ را فراموش کنند نتیجه آن نفی حجّت از آنهاست.
یکی از محققان معاصر اشکال را اینگونه در ذیل آیه بیان میکند:
در جایی که ظرف امتثال نیست پیمان گرفته شد و درجایی که باید عمل کنند پیمان خود را فراموش کردند.
پاسخ این اشکال هم آن است که عالم ذرّ نه تنها ظرف بستن پیمان که محل ظهور شرک و توحید بود و اینکه نشأت دنیا محل وفاداری به آن پیمان است آن عالم را از محل امتثال خارج نمیکند.
امّا درباره بیان سید مرتضی که گرفتن پیمان اگرچه نسبت به عالم ذرّ سودمند است امّا نسبت به دنیایی که انسان آن را فراموش میکند سودی ندارد، پاسخ خواهیم داد: گرچه انسان پیمان خود را فراموش کند، امّا با یادآوری نمودن کسی که مورد وثوق و اعتبار کامل او بوده و سخن او حجّت است همان اثری را که خود او آن را به یاد داشته باشد خواهد داشت. مهم این است که انسان بداند چنین عهدی بسته است و این دانستن میتواند با به خاطرداشتن خود او یا با یادآوری کسی که بهتر از خود او میداند باشد و خداوند گرفتن این پیمان را در آیه 172 سوره اعراف به او گوشزد کردهاست و با این اعلام خداوند، آگاهی حاصل شده و حجّت تمام میگردد.
اشکال پنجم
اقرار در عالم ذرّ شکل تمثیلی داشت.
این نظر مشهوری است که عدّهای از مفسران به آن گراییدهاند. در تفسیر کشاف آمده است:
«من ظهورهم» بدل از بنیآدم است، بدل جزء از کل و معنای گرفتن فرزندان از پشت آنها، خارج کردن نسل بعد از نسل آنان از پشت ایشان و گواه گرفتن آنها بر خویش میباشدو «ألست بربکم قالوا بلی شهدنا»
از باب تمثیل و تخیل است و معنای آن این است که خداوند دلایلی بر پروردگاری و یگانگی خود در آنها قرارداد و عقلها و چشمان آنها بر آن شهادت داد و این شهادت را وسیلهای برای جداسازی گمراهی و هدایت قرارداد. گویا خداوند آنها را بر خودشان گواه گرفت و به اقرار آورد و به آنها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم و گویا آنها جواب دادند: آری تو پروردگار ما هستی و بر خود گواهیم و به یگانگی تو اقرار میکنیم.
در تفسیر نمونه آمده است:
منظور از این عالم و این پیمان، همان «عالم استعدادها» و «پیمان فطرت» و تکوین و آفرینش است، بهاین ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذرّاتی بیش نیستند خداوند استعداد و آمادگی برای حقیقت توحید به آنها دادهاست، هم در نهاد و فطرتشان این سرّ الهی به صورت یک حس درون ذاتی به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه. بنابراین همه افراد بشر دارای روح توحیدند و سؤالی که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخی که آنها دادهاند نیز به همین زبان است. این گونه تعبیرها در گفتگوهای روزانه نیز کم نیست. مثلاً میگوییم «رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون» یا میگوییم: «چشمان به هم ریخته او میگوید: دیشب به خواب نرفته است».
از یکی از ادبا و خطبای عرب نقل میکنند که در سخنان خود چنین میگفته است: «سل الارض من شق انهارک و غرس اشجارک واینع ثمارک فان لم تجبک حواراً اجابتک اعتباراً» «از زمین بپرس چه کسی راه نهرهای تو را گشوده؟ و درختانت را غرس کرده و میوههایت را رسانیده؟ اگر زمین با زبان معمولی به تو پاسخ نگوید به زبان حال جواب خواهد گفت».
در قرآن مجید نیز تعبیر سخن گفتن در زمینه زبان حال در بعضی از آیات آمدهاست مانند:«فقال لها الارض ائتیا طوعا او کرهاً قالتا اتینا طائعین»
خداوند به آسمان و زمین فرمود: با میل یا از روی اجبار بیایید و سر بر فرمان نهید، آنها گفتند: ما از روی میل آمدیم و سر بر فرمان نهادیم.
این نظریه تمثیلی بودن آیه که اشکالی بر عالم ذرّ به حساب میآید از اشکالهای قابل توجهی برخوردار است زیرا حمل الفاظ آیات قرآن بر تمثیل نیازمند قرینه است و در اینجا قرینهای وجود ندارد. ضمن اینکه امکان حمل بر تمثیل مجوز آن نمیشود که چنین حملی صورت گیرد مگر اینکه مانعی وجود داشته باشد که نتوانیم الفاظ را بر حقیقت حمل کنیم. بنابراین، ظواهر الفاظ آیه حجّت است و حمل بر حقیقت میشود به این صورت که ذرّیه آدم در برابر خطاب الهی که از آنها اقرار گرفت حقیقتاً به زبان معمولی به ربوبیّت او شهادت دادند.
کسانی که الفاظ آیه را حمل بر تمثیل کردهاند اینگونه آن را تبیین کردهاند که گویا از آنها سؤال شد که آیا من پروردگار شما نیستم و گویا همگان جواب دادند آری. امّا معلوم است که با این گویا گفتنها حجّت تمام نمیشود و اساساً چنین تبیینهایی اتقان علمی ندارد و دلیلی هم از سوی عقل یا نقل آن را همراهی نمیکند.
البته صاحب تفسیر کشاف علاوه بر بحث تمثیل به مسئله تخیل هم پرداخته است که الفاظ آیات قرآن حمل بر خیالپردازی شود امّا امکان ندارد قرآن که یک کتاب آسمانی محکمی است و از هرگونه هزل و شعر و خیالپردازی به دور میباشد به کارهای خیالی و شاعرانه بپردازد چه اینکه خود میفرماید:
«وَما عَلَّمناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ الاّ ذِکرٌ و قرآنٌ مُبینٌ»
ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نیست (که شاعر باشد) این کتاب آسمانی جز اندرز و قرآن روشن نمیباشد.
مثالهایی که برای تمثیل آورده شد به آسمان و زمین و نهرها و درختان مربوط میشود و مقایسه آنها با انسان قیاس بیربط و فاصلهمندی است زیرا انسان دارای عقل واراده و اختیار است و موجودات دیگر چنین نیستند ضمن اینکه در آن مثالها قرینه حمل بر تمثیل وجود دارد امّا در آیه مورد بحث چنین قرینهای نمیباشد.
همانگونه که نقل شد تفسیر نمونه، گرفتن پیمان از ذرّیه آدم را به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه معرفی کرده است در حالیکه نطفه به هنگام خروج از پشت پدر و قرار گرفتن در رحم مادر قابلیت پیمان دادن را ندارد و روح به نطفه تعلق نمیگیرد. وقتی نطفه در رحم قرار گیرد و چهار ماه از آن بگذرد آنگاه روح به آن تعلق میگیرد و میتوان از آن انتظار پیمان داشت ولی در آن هنگام دیگر نطفه نیست و دلیلی وجود ندارد که در این هنگام از او پیمان گرفته میشود. ضمن اینکه ریز بودن انسانها در عالم ذرّ به معنای نطفه بودن آنها نمیباشد.
بنابراین چنین برداشتی اساس علمی نداشته و کمترین سازشی هم با ظاهر الفاظ قرآن ندارد. کلمه «اذ» که در اول آیه آمده است چنانکه همه مفسران به آن اشاره کردهاند به معنای تحقق عمل در گذشته است در حالیکه خروج نطفه مربوط به گذشته نیست و ادامه خواهد داشت.
در تفسیر نمونه به گونهای از آیه بحث شدهاست که گویی آیه، سخن از فطرت و حس مذهبی به میان آورده است و چیزی مشابه آیهفطرة اللَّه الذی
فطر الناس علیها
میباشد در حالیکه آیه 172 سوره اعراف سخن از پیمان و اقرار و اشهاد دارد. میثاق یک عمل است و این تفاوت بزرگی با داشتن فطرت توحیدی دارد. اصل براین است که آیه با توجه به ظاهر الفاظی که دارد تفسیر شود مگر در مواردی که خلاف عقل و حقایق مسلّم اسلام باشد مثلاً در آیه «ثم استوی علی العرش» و امثال آن باید آیه را بر خلاف ظاهر تفسیر کرد امّا در ارتباط با ظاهر آیه 172 سوره اعراف که خلاف عقل و حقایق اسلام نیست باید ظاهر الفاظ را مراعات کرد به ویژه اینکه روایات فراوانی ظاهر الفاظ آیه را تأیید میکنند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت و نمیشود هر جا مفاد آیهای بعید به نظر رسید آن را برخلاف ظاهر تفسیر کرده و باب تشبیه و استعاره را بازکنیم.