توجیه ما از روایات
با توجه به اشکالهایی که بر راهحلهای پنجگانه داشتیم، راهحلهای خود را در توجیه روایات مطرح میکنیم:
مفاد روایت اول این بود که خداوند اسامی امّت اسلامی را در عالم ذرّ به پیامبرصلىاللهعليهوآله
آموخت و از این روایت استفاده شده بود که برای حفظ صحت آمار، این اسامی، نباید کسی بر جمع آنها اضافه و یا از آنها کاسته گردد و این موجب جبر خواهد بود.
پاسخ آن این است که ضرورت ثابت ماندن عدد آنها به معنای آن نیست که کسی نتواند از انتخاب قبلی خود در عالم ذرّ بازگردد بلکه تعداد معرفی شده، کسانی هستند که هر تحولی برای آنها صورت گیرد، در نهایت از امّت پیامبرصلىاللهعليهوآله
شده و با این عضویت دنیا را ترک میگویند چه در عالم ذرّ به او ایمان آورده و یا ایمان نیاورده باشند.
بنابراین، روایت مورد نظر، تنها بیانگر یک معرفی دقیق و جامع از سوی خداوند آگاه به عواقب امور است و چه بسا تعدادی از معرفیشدگان در زمره کسانی باشند که فقط در دنیا به آن حضرت ایمان آورده و از امّت او محسوب شوند.
امّا از روایت دوم و سوم که درباره تعداد شیعیان و کم و زیاد نشدن آنها خبر دادهاند استفاده شده بود که شیعیان تنها کسانی هستند که در عالم ذرّ بر ولایت ائمهعليهمالسلام
پیمان سپردند و کسی نمیتواند بر جمع آنها اضافه و یا از آنها کاسته گردد و این جبر است.
این روایات مضمونی فراتر از یک معرفی و شناخت دارند و سخن از میثاق شیعیان بر ولایت اهلبیتعليهمالسلام
به میان آوردهاند امّا سپردن پیمان در عالم ذرّ بر ولایت اهلبیتعليهمالسلام
به این معنا نیست که هرکس در آن عالم توفیق چنین پیمانی را نداشته است دیگر نخواهد توانست از شیعیان گردد و یا کسی که پیمان بسته است نمیتواند از پیمان خود در دنیا بازگردد که موجب جبر گردد بلکه مراد آن است که اینها بر انتخاب و پیمان گذشته خود پایدارند و آن را نقض نخواهند کرد و کسانی که بنا بر هر انگیزه منفی که ریشه در جان آنها داشته است از این پیمان سر باز زدهاند بر تکذیب و انکار خود پایدار خواهند بود همانگونه که قرآن میفرماید:«فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ»
؛ به آنچه که از پیش تکذیب کردند ایمان نمیآورند.
کسانی که در عالم ذرّ بر ولایت اهلبیتعليهمالسلام
پیمان سپردند بنابر همان روحیه، دلایل و عواملی که بر این میثاق مبادرت کردند، در این عالم هم به آن استمرار خواهند داد و حتی اگر در منطقهای از زمین متولد شوند که آثاری از اسلام و تشیع به چشم نخورد اگر چه با هجرت به کشوری دیگر باشد، خود را در سلک شیعیان قرار خواهند داد.
همچنین آنان که از میثاق بر ولایت اباکردند بنابر همان روحیه و دلایل و عواملی که برای خود داشتند در این عالم نیز به پیشینه خود استمرار خواهند داد اگر چه در منازل شیعه متولد شده و مدتها در عضویت جامعه شیعه بوده باشند.
بنابراین راه تحوّل بسته نیست امّا همه بر راه خود پایدار خواهند بود و این تحولات فکری، که در عدّهای از مردم مشاهده میشود - شیعهای کافر میشود یا کافری شیعه میگردد - در حقیقت تحوّل از آنچه در عالم ذرّ بوده است نمیباشد بلکه تحوّل به سوی پیشینهای است که در آن عالم داشتهاند.
امّا در روایت چهارم که آمده است: «خداوند در روز اخذ میثاق، کفر و ایمان مردم را نسبت به ولایت دانست» نیز مضمون جبری ندارد؛ زیرا علم خداوند به معنای آن نیست که آنچه را خداوند در عالم ذرّ از آنها دانست در این عالم بر آنها اجبار کند بلکه خداوند کفر و ایمان آنها را در عالم ذرّ دانست و از پایداری آنان که پس از آن عالم بر پیشینه خود در دنیا خواهند داشت نیز آگاه گردید.
امّا روایت پنجم که میفرماید: خداوند مردم را در عالم ذرّ آفرید و عدّهای به رسولشصلىاللهعليهوآله
ایمان آوردند و عدّهای به تکذیب و انکار او پرداختند و در این عالم همانگونه عمل خواهند کرد، اشاره به همان پایداری شدید آنها بر پیشینه خود در عالم ذرّ دارد.
اساساً دو برداشت برای این گونه روایات میتواند مطرح باشد. یکی اینکه انسانها بر انتخاب گذشته خود مجبورند و دیگر آنکه هرکس بنابر هر انگیزه و دلیلی که در عالم ذرّ بر انتخاب کفر و ایمان مبادرت کرده است بر گزینش خود در این عالم نیز پایدار خواهد بود اگرچه راه تحوّل برای او باز است. امّا راه اول که عین جبر است و در تعالیم اسلام جایگاهی ندارد، راه دوم میماند که جدّیت بر انتخاب گذشته خویش است.
در روایت ششم آمده است که هر کس در آن عالم، ربوبیّت خدا، نبوّت انبیاء و ولایت ائمهعليهمالسلام
را تصدیق کرد بعد از آن هم در دنیا تصدیق میکند و هرکس در آنجا تکذیب کرد در اینجا هم تکذیب میکند. این استمرار اعتقادی گذشته در دنیا نیز همانگونه که بیان شد نه از روی جبر که براساس جدیت، تعصب و پایداری بر گزینش گذشته است.
امّا روایت هفتم که میفرماید: هرکس در عالم ذرّ ایمان نیاورد در این عالم ایمان او سودمند نخواهد بود زیرا از او سلب میگردد، در مباحث گذشته همین فصل بیان گردید که این روایت ضعیف است.
در روایت هشتم آمده بود که خداوند مردم را بر دو دسته اصحاب یمین و اصحاب شمال قرار داد و اصحاب یمین اهل بهشت و اصحاب شمال اهل جهنم خواهند بود و هیچ یک از آنها نمیتواند در جمع دیگری وارد شود که ظاهر روایت موهم جبر است امّا این روایت هم افاده جبر نمیکند؛ زیرا خلق انسانها برای بهشت و جهنم منافی آزادی آنها نیست به خاطر آنکه ورود آنها به بهشت یا جهنم با توجه به عقاید و اعمال آنها خواهد بود که به انتخاب و اختیار خود برمیگزینند و خداوند کسی را بدون دلیل به جهنم نمیبرد چون با عدالت او منافات دارد و بدون شرایط لازم نظیر توحید، نبوّت و ولایت هم به بهشت نمیبرد. پس اگر چه انسانها با توجه به عقاید و رفتار مورد انتخاب خود به بهشت یا جهنم میروند امّا چون عاقبت آنها در نهایت به بهشت یا جهنم ختم میشود صحیح خواهدبود که گفته شود خداوند آنها را برای ورود به بهشت یا جهنم آفریده است.
همچنین اینکه آنها نمیتوانند در جمع دیگری وارد شوند نه به جبر که از روی شدّت علاقه و پایبندی آنان به انتخاب گذشته خویش است که به مایههای درون جان آنها باز میگردد. نظیر اینکه گفته شود دانشآموزان یک کلاس بر دو دستهاند: دستهای که اهل ارتباط با یکدیگرند و دستهای که منزوی و بریده از یکدیگر میباشند و نه اینها میتوانند منزوی شوند و نه آنها توان آن را دارند که اجتماعی گردند. حال اینکه یک فرد اجتماعی نمیتواند منزوی و بریده از دیگران باشد به این معنا نیست که کسی او را بر ارتباط با دیگران مجبور کرده است و یا کسی که نمیتواند با دیگری ارتباط داشته باشد، به معنای آن نمیباشد که کسی او را بر انزوا مجبور کرده باشد بلکه این امور به روحیه و عوامل و انگیزههای درونی آنها برمیگردد.
گاهی انسان به خاطر برخی از ویژگیهای روحی خود، آن چنان بر انجام یا ترک عملی جدّیت میورزد که اگر کسی او را مجبور کند همان عمل را انجام دهد به این اندازه پایداری نخواهد داشت. پس این گونه نیست که اگر کار کسی قطعی بود قطعیت آن حتماً از عوامل اجباری و خارج از وجود او ناشی شود و پایداری قطعی مردم بر پیشینه خود در عالم ذرّ نیز از مواردی است که به مایههای درونی خود آنها نیز برمیگردد و روحیه آنها به گونهای است که توان تغییر و تحوّل را از آنان میگیرد وگرنه راه بازگشت آنها گشوده است.
امّا نکته مهم روایات طینت این است که خداوند به مؤمن طینت بهشتی و به کافر طینت جهنمی داده است و این سبب میگردد که مؤمن به خوبیها روآورد و کافر به بدیها گرایش پیدا کند. ظاهر این روایات نیز موهم جبر است زیرا از آنها استفاده میشود که اعمال انسانها به اراده و اختیار آنها مربوط نمیشود بلکه به طینت آنها برمیگردد. در ارتباط با این روایات راهی جز توجیه صحیح آنها وجود ندارد که به آن میپردازیم.