تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول0%

تفسير الميزان جلد اول نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد اول

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 57148
دانلود: 4713

توضیحات:

تفسير الميزان جلد اول
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 605 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57148 / دانلود: 4713
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آيات 142 - 151 بقره

سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم - 142

و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبية و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى اللّه و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ان اللّه بالناس لرؤ ف رحيم - 143

قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون اءنه الحق من ربهم و ما اللّه بغافل عما يعملون - 144

و لئن اءتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما اءنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين - 145

الذين آتيناهم الكتب يعرفونه كما يعرفون اءبناء هم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون - 146

الحق من ربك فلا تكونن من الممترين - 147

و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يات بكم الله جميعا ان اللّه على كل شى ء قدير - 148

و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما اللّه بغفل عما تعملون - 149

و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون - 150

كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم مالم تكونوا تعلمون - 151.

477

ترجمه آيات

بزودى سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه انگيره اى مسلمانان را از قبله اى كه رو بدان سو نماز مى كردند برگردانيد؟ بگو: مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد بصراط مستقيم هدايت مى كند (142) و ما شما را اينچنين امتى وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد و ما آن قبله را كه رو بآن ميايستادى قبله نكرديم مگر براى اين كه معلوم كنيم چه كسى رسول را پيروى مى كند و چه كسى به عقب بر مى گردد هر چند كه اين آزمايش جز براى كسانيكه خدا هدايتشان كرده بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بى اثر نمى گذارد كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است (143 ) ما تو را ديديم كه رو در آسمان مى چرخاندى پس بزودى تو را بسوى قبله اى برميگردانيم كه دوست مى دارى ، اينك (همين امروز) روى خود به طرف قسمتى از مسجدالحرام كن ، و هر جا بوديد رو بدان سو كنيد و كسانيكه اهل كتابند مى دانند كه اين برگشتن به طرف كعبه حق است و حكمى است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست (144) و اگر براى اهل كتاب تمامى معجزات را بياورى باز هم قبله تو را پيروى نمى كنند، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروى كنى ، و خود آنان هم قبله يكديگر را قبول ندارند و اگر هوى و هوسهاى آنان را پيروى كنى بعد از آنكه علم به هم رساندى تو هم از ستمكاران خواهى بود (145) آنهائيكه ما كتابشان داديم قرآن را مى شناسند آنچنانكه فرزندان خود را، ولى پاره اى از ايشان حق را عالما عامدا كتمان ميكنند (146) حق همه از ناحيه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان مباش (147) و براى هر جمعيتى وجهه و قبله ايست كه بدان رو ميكند پس بسوى خيرات هر جا كه بوديد سبقت بگيريد كه خدا همه شما را مى آورد كه خدا بر همه چيز قادر است (148) و از هر جا بيرون شدى رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام كن و بدان كه اين حق است و از ناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست (149)

و از هر جا بيرون شدى رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام كن و هر جا هم كه بوديد رو بدان سو كنيد تا ديگر مردم بهانه اى عليه شما نداشته باشند مگر آنهائيكه ستمكارند، پس از آنها مترس و از من حساب ببر براى اينكه نعمتم را بر شما تمام كنم باشد كه راه را بيابيد (150) همانطور كه رسولى در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيه تان كند و كتاب و حكمتتان بياموزد و بشما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نمى دانستيد. (151)

بيان

اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد، آياتى است زنجيروار، منتظم و مترتب بر هم كه داستان قبله شدن كعبه براى مسلمين را بيان مى كند، پس نبايد به گفتار بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: اين آيات نامنظم است ، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود، عقب تر آمده ، و آنكه بايد عقب درآيد جلو افتاده ، و همچنين گفتار بعضى كه گفته اند: در اين آيات ناسخ و منسوخ هست ، و اى بسا رواياتى هم بر تاءييد گفتار خود آورده باشند، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد، چون مخالف با ظاهر آيات است

(سيقول السفهاء من الناس : ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها؟)

قبل از اين آيات ، داستان ابراهيم(عليه‌السلام) خاطرنشان ميشد، كه نسبت به مسئله قبله جنبه توطئه و زمينه چينى داشت ، آيه مورد بحث توطئه دوم است ، و نيز ميخواهد جواب از اعتراض ماجراجويانى را كه ميخواهند حادثه اى سوژه آفرين پيش آيد، تا مشغول جدال و بگومگو شوند، به رسول خود تعليم دهد، و گفتيم : كه در آيات قبل نيز زمينه مسئله قبله را چيده بود سرگذشت ابراهيم و كرامتهائى كه در درگاه خدا داشت ، و كرامت فرزندش اسماعيل ، و دعاى آن دو بزرگوار براى كعبه ، و مكه ، و رسولخدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و امت مسلمان ، و نيز بنا كردن خانه كعبه ، و ماءموريتشان در خصوص تطهير خانه براى عبادت را ذكر فرموده بود.

تغيير قبله از بزرگترين حوادث و از اهم احكام تشريعى بود

و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه ، از بزرگترين حوادث دينى ، و اهم احكام تشريعيه است ، كه مردم بعد از هجرت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه با آن روبرو شدند، آرى در اين ايام اسلام دست به انقلابى ريشه دار مى زند، و معارف و حقايق خود را نشر ميدهد، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب ، ساكت نمينشينند، چون مى بينند اسلام يكى از بزرگترين مفاخر دينى آنان را كه همان قبله ايشان بود، از بين مى برد، قبله اى كه ساير ملل بخاطر آن تابع يهود و يهود در اين شعار دينى متقدم بر آنان بودند.

علاوه بر اينكه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان ، و دين اسلام مى شود چون توجه تمامى امت را يكجا جمع مى كند، و همه در مراسم دينى به يك نقطه رو مى كنند، و اين تمركز همه توجهات به يك سو، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق كلمه شان در باطن ، و مسلما قبله شان كعبه تاءثيرى بيشتر و قوى تر دارد، تا ساير احكام اسلام ، از قبيل طهارت و دعا، و امثال آن ، و يهود و مشركين عرب را سخت نگران مى سازد، مخصوصا يهود را كه به شهادت داستانهائى كه از ايشان در قرآن آمده ، مردمى هستند كه از همه عالم طبيعت جز براى محسوسات اصالتى قائل نيستند، و براى غير حس كمترين وقعى نمى گذارند مردمى هستند كه از احكام خدا آنچه مربوط به معنويات است ، بدون چون و چرا مى پذيرند، ولى اگر حكمى درباره امرى صورى و محسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن ، زير بارش نمى روند، و در مقابلش به شديدترين وجهى مقاومت ميكنند.

و سخن كوتاه اينكه خداى تعالى هم خبر داد كه بزودى يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد، لذا به رسولخدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم كرد: كه چگونه اعتراضشان را پاسخ گويد، كه ديگر اعتراض نكنند.

اما اعتراض آنان اين بود كه خدايتعالى از قديم الايام بيت المقدس را براى انبياء گذشته اش قبله قرار داده بود، تحويل آن قبله بسوى كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد چه وجهى دارد؟.

اگر اين كار به امر خدا است ، كه خود، بيت المقدس را قبله كرده بود، چگونه خودش حكم خود را نقض ميكند؟ و حكم شرعى خود را نسخ مينمايد؟ (و يهود بطور كلى نسخ را قبول نداشت ، كه بيانش در آيه نسخ گذشت ).

و اگر به امر خدا نيست ، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف ، و از هدايت خدا بسوى ضلالت گرائيده است ، گو اينكه خداى تعالى اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده ، لكن از جوابى كه داده معلوم مى شود كه اعتراض چه بوده است

فائده و اثر تغيير قبله و اعتراض يهود و مشركين ، و پاسخ آنها

و اما پاسخ آن اين است كه قبله قرار گرفتن ، خانه اى از خانه ها چون كعبه ، و يا بنائى از بناها چون بيت المقدس ، و يا سنگى از سنگها چون حجر الاسود، كه جزء كعبه است ، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام برخلاف تمامى اجسام اقتضاى قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن ، و نپذيرفتن اقتضاى ذاتى آنها محال باشد، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد.

بلكه تمامى اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائين در نداشتن اقتضاى هيچ حكمى از احكام برابرند، چون همه ملك خدا هستند، هر حكمى كه بخواهد و بهر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد در آنها مى راند،

و هر حكمى هم كه بكند بمنظور هدايت خلق ، و بر طبق مصلحت و كمالاتى است كه براى فرد و نوع آنها اراده مى كند، پس او هيچ حكمى نميكند مگر به خاطر اين كه بوسيله آن حكم ، خلق را هدايت كند، و هدايت هم نمى كند، مگر بسوى آنچه كه صراط مستقيم و كوتاه ترين راه بسوى كمال قوم و صلاح ايشان است

پس بنا بر اين در جمله(سيقول السفهاء من الناس )، منظور از سفيهان از مردم ، يهود و مشركين عرب است ، و به همين جهت از ايشان تعبير به ناس كرد، و اگر سفيهشان خواند، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست ، و راءيشان در مسئله تشريع و دين ، خطا است ، و كلمه سفاهت هم به همين معنا است ، كه عقل آدمى درست كار نكند، و راءى ثابتى نداشته باشد.

(ما وليهم ) الخ ، اين كلمه از ماده (و - ل - ى ) و از مصدر توليت است ، و توليت هر چيز و هر جا به معناى پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است ، خداى تعالى فرموده :(فلنولينك قبلة ترضيها)، (ما پيش رويت قبله اى قرار ميدهيم كه آن را بپسندى ) اين معناى توليت است ، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ (عن ) متعدى شود، يعنى بگوئيم (ولى عن شى ء)، معنايش درست به عكس مى شود، يعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مى دهد، نظير كلمه (استدبار) و امثال آن

و معناى آيه اينست كه سفيهان بزودى خواهند گفت : چه علتى سبب شد كه ايشان را و يا روى ايشانرا از قبله اى كه رو بآن نماز ميخواندند برگرداند؟ چون مسلمانان تا آن روز يعنى ايامى كه رسولخدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه بود، و چند ماهى بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصارى يعنى بيت المقدس نماز ميخواندند.

و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله (بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اينكه يهوديان در نماز بسوى بيت المقدس قديمى تر از مسلمانان بودند، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤ ثرتر باشد).

و نيز اگر بجاى اينكه بفرمايد: (چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد؟) فرمود: (چه چيز ايشانرا از قبله شان برگردانيد) به همين جهت بود كه گفتيم ، چون اگر فرموده بود: (پيامبر و مسلمين را، چه علتى از قبله يهود برگردانيد؟) آنطور كه بايد تعجب را بر نمى انگيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهى براى هر شنونده آسان بود.

در جمله (لله المشرق و المغرب ) چرا شمال و جنوب ذكر نشده است ؟

(قل لله المشرق و المغرب )، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقى ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مى شود،

هم اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربى ، و شرقى و جنوب غربى و شرقى

و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبى است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستاره مشخص مى شود، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كنى ، براى خود مشرق و مغربى دارد، كه ديدنى و محسوس است برخلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقى ، هر افق ، كه تنها تصور مى شود و محسوس نيست ، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاى همه جهات بكار برده است

(يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) الخ ، در اين جمله كلمه (صراط) نكره ، يعنى بدون الف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براى هدايت بسوى كمال و سعادت ، و يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است

(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا) كلمه (كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزى به چيزى بكار مى رود، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد: همانطور كه بزودى قبله را برايتان بر مى گردانيم ، تا بسوى صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتى وسط قرار داديم

(امت وسط) يعنى چه ؟

بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه (مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتى وسط قرار داديم )، لكن معناى خوبى نيست ، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد؟ و گواهان بر مردم يعنى چه ؟ بايد دانست كه كلمه (وسط) بمعناى چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو اين طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - يعنى اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند، براى اينكه يك دسته از مردم - يعنى مشركين و وثنى ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگى دنيا و استكمال جنبه ماديت خود، و به كمال رساندن لذتها، و زخازف و زينت دنيا چيز ديگرى نميخواهند، نه اميد بعثى دارند، نه احتمال نشورى ميدهند و نه كمترين اعتنائى بفضائل معنوى و روحى دارند.

بعضى ديگر از مردم مانند نصارى ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمى و مادى را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادى ظهورش داده ، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملى شود براى رسيدن به آن هدفى كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده

ولى نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده اند، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند.

و اما امت اسلام ، خدا آن را امتى وسط قرار داد، يعنى براى آنان دينى قرار داد،

كه متدينين به آن دين را بسوى راه وسط و ميانه هدايت مى كند، راهى كه نه افراط آنطرف را دارد، و نه تفريط اينطرف را، بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند، هم جانب جسم را، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است

(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ،) چون انسان داراى دو جنبه است ، يكى جسم ، و يكى روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دو كمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادى و هم معنوى

مراد از (شهداء على الناس )

و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مثل اعلاى اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند، و او ميزانى است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود، و امت ميزانى است كه حال ساير امت ها با آن وزن ميشود، و خلاصه مردمى كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند.

اين آن معنائى اس ت كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وى هر چند در جاى خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براى اينكه درست است كه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براى دو طرف افراط و تفريط باشد، ولى ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند، چون خيلى روشن است كه هيچ تناسبى ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست

علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهى نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست ، تا وقتى اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد، همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى كنند.

(شهادت ) در آيه ، از حقائق قرآنى است و در موارد متعددى از قرآن ذكر شده

از اين هم كه بگذريم شهادتى كه در آيه آمده ، خود يكى از حقايق قرآنى است ، كه منحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداى سبحان مكرر نامش برده شده ، و از مواردى كه ذكر شده بر مى آيد كه معنائى غير اين معنا دارد، اينك موارد قرآنى آن

(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنابك على هولاء شهيدا)،

(پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى شهيدى بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم )؟.

(و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤ ذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون ) (و روزيكه از هر امتى شهيدى مبعوث كنيم و ديگر بآنان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود) (و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين ، و الشهداء)، (و كتاب را مى گذارند، و انبياء و شهداء را مى آورند) بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه: (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين )، (سوگند كه از مردمى كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد) نيز باين معنا اشاره مى كند، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولى تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه :(و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم ، فلما توفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت على كل شى ء شهيد)، (من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولى همينكه مرا ميراندى ، ديگر خودت مراقب آنان بودى ، و تو بر هر چيزى شهيد و مراقبى ) هم كه حكايت كلام عيسى(عليه‌السلام) است و نيز آيه(و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا)، (روز قيامت عيسى برمردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد.

و پر واضح است كه حواس عادى و معمولى كه در ما است ، و نيز قواى متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهرى اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسيارى از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براى حس ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمى پنهان است ، كه راهى براى درك و احساس آن نيست احوالى درونى است ، كه مدار حساب و جزاى رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست ، همچنانكه خودش ‍ فرمود:(ولكن يؤ آخذكم بما كسبت قلوبكم )، خدا شما را بآنچه در دلهايتان پيدا شده مواخذه مى كند.

پس اين احوال چيزى نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاى معاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غايب ، مگر كسى كه خدا متولى امر او باشد،

و بدست خود اينگونه اسرار را براى او كشف كند، كه وجود چنين فردى از آيه(و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون)، (اين خدايان دروغين كه مشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسى است كه به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده ميشود كه عيسى(عليه‌السلام) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالى درباره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت

معناى صحيح (شهادت ) در آيات قرآنى ،تحمل (ديدن ) حقائق اعمال مردم است

و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر، امت داراى دينى كامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه بر اينكه معنائى است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقياد، و چه تمرد.

و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خدايتعالى از هر چيز استشهاد مى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كه رسول مى گويد:(يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)، (پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند). و معلوم است كه چنين مقام كريمى شاءن همه امت نيست ، چون كرامت خاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادى و مؤ منين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالى ، و از آن پائين تر، فرعونهاى طاغى اين امت ، (كه هيچ عاقلى جراءت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند).

انشاءاللّه بزودى در ذيل آيه :(و من يطع اللّه و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا) ، خواهى ديد: كه كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنى شهداى اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه(صراط الذين انعمت عليهم )، اجمالش ‍ گذشت

پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات ، در اين امت هستند،

همچنانكه در قضيه تفضيل بنى اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادى كه بر همه عالميان برترى دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بنى اسرائيليان بر عالميان برترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براى اينكه اين بعض در آن كل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كسانى هستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد.

حال اگر بگوئى آيه: (و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم ) ، (كسانى كه بخدا و فرستادگانش ايمان مى آورند، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤ منين شهداء هستند.

در جواب مى گوئيم : (اگر جمله عند ربهم ) نبود درست بود، وليكن اين جمله مى فهماند كه چنين كسانى نزد پروردگارشان يعنى در قيامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مى شود در دنيا داراى اين مقام نيستند، نظير آيه(و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم )، (كسانى كه ايمان آوردند، و ذريه شان در ايمان پيرويشان كردند ما ذريه شان را به ايشان ملحق مى كنيم )،

علاوه بر اينكه آيه اى كه ذكر گرديد مطلق است ، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤ منين در همه امتها نزد خدا شهيد ميشوند، بدون اينكه مؤ منين اين امت خصوصيتى داشته باشند، پس شما نميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اين كه مؤ منين اين امت همه شهيدند، و بفرضى كه استفاده از آيه را بگيريد، و بگوئيد. مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلمانان نيستند، بلكه پيشگامان از ايشانند، يعنى امت دست اول كه درباره شان فرموده : (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) الخ ، ما نيز در پاسخ ميگوئيم : باز هم دعوى شما را كه همه امت دست اول شهيد باشند اثبات نمى كند.

و اگر بگوئى وسط قرار دادن اين امت چه ربطى دارد به اينكه بعضى از افرادش شاهد بر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟ پس در هر حال اشكال وارد است ، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب ، در جواب ميگوئيم معناى شهادت غايتى است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودن معنائى است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد، بدليل اينكه در سوره حج فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اركعوا، و اسجدوا، و اعبدوا ربكم ، و افعلوا الخير، لعلكم تفلحون ، و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ، ملة ابيكم ابراهيم ، هو سميكم المسلمين من قبل ، و فى هذا، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ، فاقيموا الصلوة ، و آتوا الزكوة ، و اعتصموا باللّه ، هو موليكم ، فنعم المولى و نعم النصير)،

(اى كسانيكه ايمان آورديد، ركوع و سجده كنيد، و پروردگار خود را بپرستيد، و عمل خير انجام دهيد، باشد كه رستگار گرديد.

در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين هيچ حرجى بر شما قرار نداد، اين همان ملت و كيش ‍ پدرتان ابراهيم است ، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهيد بر شما، و شما شهيدان بر مردم باشيد، پس نماز بپ ا داريد، و زكات دهيد، و به خدا تمسك كنيد، كه او سرپرست شما است ، و چه مولاى خوبى ، و چه ناصر خوبى ).

چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيدانى كه شهداى بر مردمند و شهيد بودن آنها بر مردم ، متفرع شده است بر (اجتباء - برگزيدن )، و نيز بر نبودن حرج در دين ، آنگاه دين را تعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است ، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد، همانجا كه از پروردگارش مسئلت كرد:(و من ذريتنا امة مسلمة لك ) ، (و خدايتعالى دعايش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان كرد، يعنى تسليم احكام و اوامر خود كرد، بدون اينكه حتى يك عصيان و استنكاف داشته باشيد، و به همين جهت حرج در دين را از شما برداشت ، تا هيچيك از احكامش بر شما دشوار نباشد.

پس شمائيد كه اجتباء شده ايد، و شمائيد كه بسوى صراط مستقيم هدايت گشته ، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شده ايد، و اگر ما شما را (اجتباء و هدايت و تسليم ) كرديم ، براى اين بود كه رسول ، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شويد، يعنى واسطه ميانه رسول و مردم باشيد، از يك طرف متصل بمردم باشيد، و از طرفى ديگر به رسول

در اينجاست كه دعاى ابراهيم در شما و در رسول مصداق مى يابد، چون آن جناب عرضه داشت :(ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلوا عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و يزكيهم )، (پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولى برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد، و تزكيه شان كند)

در نتيجه شما امت مسلمه اى مى شويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مى سپارد، و به تزكيه او مزكّى مى شويد، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناى تطهير از پليديهاى قلبى ،

و خالص كردن دل براى عبوديت است ، و معناى اسلام هم به بيانى كه گذشت همين است ، روشن مى شود كه شما امت مسلمه اى مى شويد خالص در عبوديت براى خدا، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادى و مربى شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطه ايد براى رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينه هائى است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند، دلالتى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست كه انشاءاللّه توضيحش در جاى خودش مى آيد.

معناى صحيح (وسط) بودن امت واسطه بودن امت بينرسول و مردم است

پس ، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد.

اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد، يعنى جمله(و تكونوا شهداء على الناس )، و جمله (ليكون الرسول عليكم شهيدا)، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است دوم اينكه وسط بودن امت ، به اين معنا است كه ميانه رسول و مردم واسطه اند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط و تفريط، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد.

سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آياتى كه دعاى ابراهيم را حكايت مى كرد، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمه ايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود.

حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجه گيرى شنيدى ، بايد بدانى كه شهادت بر اعمال ، بطورى كه از كلام خداى تعالى بر مى آيد، مختص ‍ به شهيدان از مردم نيست ، بلكه هر كسى و هر چيزى كه كمترين ارتباطى با اعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائكه ، و زمان ، و مكان ، و دين ، و كتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، كه همگى اينها شاهد بر مردم هستند.

و از خود كلمه شهادت فهميده مى شود: آن شاهدى كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مى شود، شاهدى است كه در اين نشئه دنيوى نيز حضور دارد و يك نحوه حياتى دارد كه بوسيله آن ، خصوصيات اعمال مردم را درك مى كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مى بندد، و اينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزى به يك سنخ باشد، مثلا حيات در همه ، از سنخ حياتى باشد كه در جنس ‍ حيوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا بگوئى : ما به ضرورت مى بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعورى ندارند، چون دليلى نداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام ، و انشاءاللّه تعالى تفصيل هر يك از اين مجملات در محل مناسبش خواهد آمد.

(و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها، الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ) در اين آيه شريفه دو سؤ ال است يكى اينكه چرا فرمود (ما بدانيم و نفرمود من بدانم )؟

دوم اينكه مگر خدا نمى داند كه ميخواهد با تغيير قبله ، علم حاصل كند؟ در جواب سؤ ال اول ميگوئيم مراد باينكه مى فرمايد: لنعلم تا بدانيم ، با اينكه خدا يكى است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتى سخن مى گويند، از قبل خود و اطرافيان خود سخن ميگويند، و تكيه كلامشان (ما) است ، مثل اينكه امير لشكر ميگويد: ما فلانى را كشتيم ، و فلانى را زندان كرديم ، با اينكه اينكارها را خود امير نكرده ، بلكه كاركنانش كرده اند، در جواب از سؤ ال دوم ميگوئيم مراد، علم عينى و فعلى خدايتعالى است ، كه با خلقت و ايجاد حاصل ميشود، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است