تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول0%

تفسير الميزان جلد اول نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد اول

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 57124
دانلود: 4713

توضیحات:

تفسير الميزان جلد اول
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 605 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57124 / دانلود: 4713
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته ) اقسام عبادت

در كتاب كافى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت آمده ، كه در معناى عبادت فرموده اند: عبادت سه جور است ، مردمى هستند كه خدا را از ترس عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت بردگان ناتوان است ، و منشاءش زبونى بردگى است ، مردمى ديگر خداى تبارك و تعالى را بطلب ثوابش عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت اجيران است و منشاء آن علاقه باجرت است ، مردمى ديگر خداى عز و جل را بخاطر محبتى كه به او دارند عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت آزادگان ، و بهترين عبادت است و در نهج البلاغه آمده كه مردمى خدا را بدان جهت عبادت مى كنند كه به ثوابش رغبت دارند، عبادت آنان عبادت تجارت پيشگان است ، و خود نوعى تجارت است ، قومى ديگر خدا را از ترس ، بندگى مى كنند، كه عبادتشان عبادت بردگان است ، قومى سوم هستند كه خدا را از در شكر عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت آزادگان است

و در كتاب علل ، و نيز كتاب مجالس ، و كتاب خصال ، از امام صادق(عليه‌السلام) آمده : كه فرمودند مردم ، خدا را سه جور عبادت مى كنند، طبقه اى او را بخاطر رغبتى كه بثوابش دارند عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت حريصان است ، و منشاء آن طمع است ، و جمعى ديگر او را از ترس آتش عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادت بردگان ، و منشاءش زبونى و ترس است ، و لكن من خداى عزوجل را از اين جهت عبادت مى كنم ، كه دوستش دارم ، و اين عبادت بزرگواران است ، كه خدا درباره شان فرموده: (و هم من فزع يومئذ آمنون ) (و ايشان در امروز از فزع ايمنند)، و نيز فرموده :(قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ، يحببكم اللّه )، (بگو: اگر خدا را دوست ميداريد پس پيروى من كنيد تا خدا هم دوستتان بدارد)، پس هر كس خداى عز و جل را دوست بدارد، خدا هم او را دوست ميدارد، و هر كس خدا دوستش بدارد، از ايمنان خواهد بود، و اين مقامى است مكنون ، و پوشيده ، كه جز پاكان با آن تماس ‍ پيدا نمى كنند.

مدلول عبادت آزادگان در هر سه روايت مذكوره به يك معنا است

مؤ لف : از بيانيكه در گذشته گذشت ، معناى اين سه روايت روشن ميشود، و اگر عبادت احرار و آزاد مردان را گاهى به شكر، و گاهى ديگر به حب ، توصيف كردند، از اين جهت است كه برگشت هر دو بيكى است ، چون شكر عبارت است از اينكه نعمت ولى نعمت را در جايش مصرف كنى ، و شكر عبادت به اين است كه از روى محبت انجام شود، و تنها براى خود خدا صورت بگيرد، نه منافع شخصى ، و يا دفع ضرر شخصى ، بلكه خدا را عبادت كنى ، بدان جهت كه خدا است ، يعنى بذات خود جامع تمامى صفات جمال و جلال است ، و او چون جميل بالذات است ، ذاتا محبوب است ، يعنى خودش دوست داشتنى است ، نه اينكه چون ثواب ميدهد، و يا عقاب را بر ميدارد؟ مگر محبت جز ميل به جمال و مجذوب شدن در برابر آن چيز ديگرى است ؟.

پس برگشت اينكه بگوئيم : خدا معبود است ، چون خدا است ، و يا چون جميل و محبوب است ، و يا چون ولى نعمت است ، و شكرش واجب است ، همه به يك معنا است

و از طرق عامه از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه در تفسير آيه (اياك نعبد) الخ ، فرموده : يعنى ، ما از تو غير تو را نميخواهيم ، و عبادتت در عوض چيزى نمى كنيم ، آنطور كه جاهلان به خيال خود تو را عبادت مى كنند، در حالى كه در دل بياد همه چيز هستند جز تو.

مؤ لف : اين روايت به نكته اى اشاره مى كند، كه قبلا از آيات مورد بحث استفاده كرديم ، كه معناى عبادت ، حضور و اخلاص است ، چون عبادت به منظور ثواب ، و يا دفع عذاب ، با خلوص و حضور منافات دارد.

معنى (اهدنا الصراط المستقيم ) و پاسخ ضمنى به شبهه تحصيل حاصل

و در كتاب تحف العقول ، از امام صادقعليه‌السلام روايتى آمده ، كه در ضمن آن فرمود: هر كس معتقد باشد كه خدا به صفت عبادت ميشود، نه به ادراك ، اعتقاد خود را به خدائى حوالت داده كه غايب است ، و كسي كه معتقد باشد كه پروردگار متعال به صفت موصوفش ‍ عبادت ميشود، توحيد را باطل كرده ، چون صفت ، غير موصوف است ، و كسيكه معتقد باشد كه موصوف ، منسوب به صفت عبادت ميشود، خداى كبير را كوچك و صغير شمرده است ، پس مردم ، خدا را آنطور كه هست نميتوانند اندازه گيرى كنند.

و در كتاب معانى ، از امام صادقعليه‌السلام روايت آورده ، كه در معناى جمله :(اهدنا الصراط المستقيم فرموده : خدايا ما را به لزوم طريقى ارشاد فرما، كه به محبت تو، و به بهشتت منتهى ميشود، و از اينكه پيروى هواهاى خود كنيم ، و در نتيجه هلاك گرديم ، جلو مى گيرد، و نيز نمى گذارد آراء خود را اخذ كنيم ، و در نتيجه نابود شويم

و نيز در معانى از علىعليه‌السلام روايت آورده ، كه در باره آيه نامبرده فرمود: يعنى خدايا! توفيق خودت را كه ما تاكنون به وسيله آن تو را اطاعت كرديم ، درباره ما ادامه بده ، تا در روزگار آينده مان نيز همچنان تو را اطاعت كنيم

مؤ لف : اين دو روايت دو وجه مختلف در پاسخ از شبهه تحصيل حاصل را بيان مى كند، شبهه اين بود كه شخص نمازگزار، راه مستقيم را يافته ، كه نماز مى گزارد، ديگر معنا ندارد در نماز خود از خدا هدايت بسوى راه مستقيم را درخواست كند. روايت اولى پاسخ ميدهد باينكه : مراتب هدايت در مصداقهاى آن مختلف است ، و نمازگزار همه روزه از خدا ميخواهد از هر مرتبه اى كه هست به مرتبه بالاتر هدايت شود، و روايت دومى پاسخ ميدهد: كه هر چند مراتب آن در مصاديق مختلف است ، ولكن از نظر مفهوم يك حقيقت است ، و نمازگزار نظرى به اختلاف مراتب آن ندارد، بلكه تنها نظرش اين است كه اين موهبت را از من سلب مكن ، و همچنان آنرا ادامه بده

مراد از (الذين انعمت عليهم )

و نيز در معانى از علىعليه‌السلام روايت آورده كه فرمود: صراط مستقيم در دنيا آن راهى است كه كوتاه تر از غلو، و بلندتر از تقصير، و در مثل فارسى نه شور شود، و نه بى نمك باشد، بلكه راه ميانه باشد، و در آخرت عبارتست از طريق مؤ منين بسوى بهشت

باز در معانى از علىعليه‌السلام روايت آورده ، كه در معناى جمله(صراط الذين ) الخ ، فرمود: يعنى بگوئيد: خدايا ما را به صراط كسانى هدايت فرما، كه بر آنان اين انعام فرمودى كه موفق به دينت و اطاعتت نمودى ، نه اين انعام كه مال و سلامتى شان دادى ، چون بسا ميشود كسانى به نعمت مال و سلامتى متنعم هستند، ولى كافر و يا فاسقند.

آنگاه اضافه فرمود: كه ايشان آن كسانيند كه خدا درباره آنها فرموده: (و من يطع اللّه و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم ، من النبيين ، و الصديقين ، و الشهداء، و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا،).

روايتى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره سوره حمد و فضيلت آن

و در كتاب عيون از حضرت رضاعليه‌السلام از پدران بزرگوارش از امير المؤ منينعليه‌السلام روايت آورده كه فرمود: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم مى فرمود: خدايتعالى فرموده : فاتحه الكتاب را بين خودم و بنده ام تقسيم كردم ، نصفش از من ، و نصفش از بنده من است ، و بنده ام هر چه بخواهد باو ميدهم ، چون او ميگويد:(بسم اللّه الرحمن الرحيم )، خداى عزوجلش ‍ ميگويد: بنده ام كار خود را با نام من آغاز كرد، و بر من است اينكه امور او را در آن كار تتميم كنم ، و در احوالش بركت بگذارم ، و چون او ميگويد:(الحمد لله رب العالمين ) پروردگار متعالش ميگويد: بنده من مرا حمد گفت ، و اقرار كرد: كه نعمت هائيكه در اختيار دارد، از ناحيه من است ، و بلاهائيكه به وى نرسيده ، باز به لطف و تفضل من است ، و من شما فرشتگان را گواه مى گيرم ، كه نعمت هاى دنيائى و آخرتى او را زياده نموده ، بلاهاى آخرت را از او دور كنم ، همانطور كه بلاهاى دنيا را از او دور كردم

و چون او ميگويد:(الرحمن الرحيم ) خداى جل جلالش ميگويد: بنده ام شهادت داد: كه من رحمان و رحيم هستم ، من نيز شما را شاهد مى گيرم ، كه بهره او را از نعمت و رحمت خود فراوان ساخته ، نصيبش را از عطاء خودم جزيل و بسيار مى كنم ، و چون او ميگويد:(مالك يوم الدين )، خداى تعالايش ميگويد: شما شاهد باشيد، همانطور كه بنده ام اعتراف كرد باينكه من مالك روز جزا هستم ، در آنروز كه روز حساب است ، حساب او را آسان مى كنم ، و حسنات او را قبول نموده ، از گناهانش صرفنظر مى كنم

و چون او ميگويد:(اياك نعبد)، خداى عزوجلش مى فرمايد: بنده ام راست گفت ، و براستى مرا عبادت كرد، و به همين جهت شما را گواه مى گيرم ، در برابر عبادتش پاداشى دهم ، كه هر كس كه در عبادت ، راه مخالف او را رفته به حال او رشك برد. و چون او ميگويد:(و اياك نستعين )، خداى تعالايش ميگويد: بنده ام از من استعانت جست ، و بسوى من پناهنده گشت ، من نيز شما را شاهد مى گيرم ، كه او را در امورش اعانت كنم ، و در شدائدش به دادش برسم ، و در روز گرفتاريهايش دست او را بگيرم و چون او ميگويد:(اهدنا الصراط المستقيم ) ، تا آخر سوره ، خداى عز و جلش ميگويد: همه اينها و آنچه غير اينها درخواست كند بر آورده است ، من همه خواسته هايش را استجابت كردم ، و آنچه آرزو دارد برآوردم ، و از آنچه مى ترسد ايمنى بخشيدم

بيان ويژگى سوره حمد و مقايسه آن با آنچه مسيحيان در نماز مى خوانند

مؤ لف : قريب به اين مضمون را مرحوم صدوق در كتاب علل خود از حضرت رضاعليه‌السلام روايت كرده ، و اين روايت همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد، سوره فاتحه الكتاب را در نماز تفسير مى كند، پس اين خود مؤ يد گفته قبلى ما است ، كه گفتيم : اين سوره كلام خداى سبحان است ، اما به نيابت از طرف بنده اش ، و زبان حال بنده اش در مقام عبادت ، و اظهار عبوديت است ، كه چگونه خدا را ثناء ميگويد، و چگونه اظهار بندگى مى كند، و بنابراين سوره اصلا براى عبادت درست شده ، و در قرآن هيچ سوره اى نظير آن ديده نميشود، منظورم از اين حرف چند نكته است اول اينكه سوره مورد بحث از اول تا به آخرش كلام خدا است ، اما در مقام نيابت از بنده اش ، و اينكه بنده اش وقتى روى دل متوجه بسوى او ميسازد، و خود را در مقام عبوديت قرار ميدهد، چه ميگويد. و دوم اينكه اين سوره به دو قسمت تقسيم شده ، نصفى از آن براى خدا، و نصفى ديگر براى بنده خدا است

نكته سوم اينكه اين سوره مشتمل بر تمامى معارف قرآنى است ، و با همه كوتاهيش به تمامى معارف قرآنى اشعار دارد، چون قرآن كريم با آن وسعت عجيبى كه در معارف اصوليش ، و نيز در فروعات متفرعه بر آن اصول هست ، از اخلاقش گرفته تا احكام ، و احكامش از عبادات گرفته تا سياسات ، و اجتماعيات ، و وعده ها، و وعيدها، و داستانها، و عبرت هايش ، همه و همه بياناتش به چند اصل بر مى گردد، و از آن چند ريشه جوانه مى زند، اول توحيد، دوم نبوت ، و سوم معاد، و فروعات آن ، و چهارم هدايت بندگان بسوى آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است ، و اين سوره با همه اختصار و كوتاهيش ، مشتمل بر اين چند اصل ميباشد، و با كوتاه ترين لفظ، و روشن ترين بيان ، بآنها اشاره نموده است

مقايسه سوره حمد با آنچه مسيحيان در نماز مى خوانند

حال براى اينكه بعظمت اين سوره پى ببرى ، ميتوانى معارف مورد بحث در اين سوره را كه خدايتعالى آنرا جزو نماز مسلمانان قرار داده ، با آنچه كه مسيحيان در نماز خود ميگويند، و انجيل متى (6: - 9 - 13) آنرا حكايت مى كند، مقايسه كنى ، آنوقت مى فهمى كه سوره حمد چيست

در انجيل نامبرده كه به عربى ترجمه شده ، چنين ميخوانيم (پدر ما آن كسى است كه در آسمانها است ، نام تو متقدس باد، و فرمانت نافذ، و مشيتت در زمين مجرى ، همانطور كه در آسمان مجرى است ، نان ما كفاف ما است ، امروز ما را بده ، و ديگر هيچ ، و گناه ما بيامرز، همانطور كه ما گناهكاران بخويشتن را مى بخشيم ، (يعنى از ما ياد بگير)، و ما را در بوته تجربه و امتحان قرار مده ، بلكه در عوض از شر شرير نجات ده

خوب ، در اين معانى كه الفاظ اين جملات آنها را افاده مى كند دقت بفرما، كه چه چيرهائى را بعنوان معارف الهى و آسمانى به بشر مى آموزد، و چگونه ادب بندگى در آن رعايت شده ، اولا به نمازگزار مى آموزد، كه بگويد: پدر ما (يعنى خدايتعالى ) در آسمانها است ، (در حاليكه قرآن خدا را منزه از مكان ميداند) و ثانيا درباره پدرش دعاى خير كند، كه اميدوارم نامت متقدس باشد، (البته فراموش ‍ نشود كه متقدس باشد، نه مقدس ، و خلاصه قداست قلابى هم داشته باشد كافى است ) و نيز اميدوارم كه فرمانت در زمين مجرى ، (و تيغت برا) باشد، همانطور كه در آسمان هست ، حال چه كسى ميخواهد دعاى اين بنده را درباره خدايش مستجاب كند؟ نميدانيم ، آنهم دعائيكه بشعارهاى احزاب سياسى شبيه تر است ، تا به دعاى واقعى

و ثالثا از خدا و يا بگو پدرش درخواست كند: كه تنها نان امروزش را بدهد، و در مقابل بخشش و مغفرتى كه او نسبت به گنهكاران خود مى كند، وى نيز نسبت به او با مغفرت خود تلافى نمايد، و همانطور كه او در مقابل جفاكاران از حق خود اغماض مى كند، خدا هم از حق خود نسبت به او اغماض كند، حالا اين نمازگزار مسيحى چه حقى از خودش دارد، كه از خود او باشد، و خدا باو نداده باشد؟ نميدانيم

و رابعا از پدر بخواهد كه او را امتحان نكند، بلكه از شر شرير نجات دهد، و حال آنكه اين درخواست درخواست امرى است محال ، و نشدنى ، براى اينكه اينجا دار امتحان و استكمال است ، و اصلا نجات از شرير بدون ابتلاء و امتحان معنا ندارد.

سخن عجيب گوستاولوبون

از همه اينها بيشتر وقتى تعجب مى كنى ، كه نوشته قسيس فاضل گوستاولوبون را در كتاب تاريخ تمدن اسلامش ببينى ، كه ميگويد اسلام در معارف دينى چيزى بيشتر از ساير اديان نياورده ، چون همه اديان بشر را بسوى توحيد، و تزكيه نفس ، و تخلق به اخلاق فاضله ، و نيز به عمل صالح دعوت مى كردند، اسلام نيز همين ها را گفته ، چيزيكه برترى يك دين را بر دين ديگر اثبات مى كند به اين است كه ببينيم كدام يك از اديان ثمره بيشترى در اجتماعات بشرى داشته ، (و لابد منظورش اين است كه ثمره دين مسيحيت در تعليم و تربيت بيشتر از اسلام است ) و از اين نيز عجيب تر آنكه بعضى از مسلمان نماها نيز اين گفتار وى را نشخوار كرده ، و پيرامون آن داد سخن داده است

بحث روايتى ديگر چند روايت درباره مراد از (صراط مستقيم )

در كتاب فقيه و در تفسير عياشى از امام صادقعليه‌السلام روايت آورده اند، كه فرمود: صراط مستقيم ، اميرالمؤ منينعليه‌السلام است

و در كتاب معانى از امام صادقعليه‌السلام روايت آورده ، كه فرمود: صراط مستقيم ، طريق بسوى معرفت خدا است ، و اين دو صراط است ، يكى صراط در دنيا، و يكى در آخرت ، اما صراط در دنيا عبارتست از امامى كه اطاعتش بر خلق واجب شده ، و اما صراط در آخرت ، پلى است كه بر روى جهنم زده شده ، هر كس در دنيا از صراط دنيا بدرستى رد شود، يعنى امام خود را بشناسد، و او را اطاعت كند، در آخرت نيز از پل آخرت به آسانى مى گذرد، و كسيكه در دنيا امام خود را نشناسد، در آخرت هم قدمش بر پل آخرت مى لغزد، و به درون جهنم سقوط مى كند.

و نيز در كتاب معانى از امام سجادعليه‌السلام روايت آورده كه فرمود: بين خدا، و بين حجت خدا حجابى نيست ، و نه خدا از حجت خود در پرده و حجاب است ، مائيم ابواب خدا، و مائيم صراط مستقيم ،و مائيم مخزن علم او، و مائيم زبان و مترجم هاى وحى او، و مائيم اركان توحيدش ، و مائيم گنجينه اسرارش و از ابن شهر آشوب از تفسير وكيع بن جراح ، از ثورى ، از سدى ، از اسباط از ابن عباس روايت شده ، كه در ذيل آيه :(اهدنا الصراط المستقيم ) گفته : يعنى اى بندگان خدا، بگوئيد: خدايا ما را بسوى محبت محمد و اهل بيتش(عليهم‌السلام) ارشاد فرما.

توضيح اصطلاح (جرى ) يعنى تطبيق كلى بر مصداق بارز

مؤ لف : و در اين معانى روايات ديگرى نيز هست ، و اين روايات از باب جرى ، يعنى تطبيق كلى بر مصداق بارز و روشن آنست ، مى خواهند بفرمايند كه مصداق بارز صراط مستقيم ، محبت آن حضرات است

اين را هم بايد دانست ، كه كلمه جرى (تطبيق كلى بر مصداق )، كه ما در اين كتاب از آن بسيار نام مى بريم ، اصطلاحى است كه از كلمات ائمه اهل بيت(عليهم‌السلام) گرفته ايم

مثلا در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده ، كه گفت : من از امام باقرعليه‌السلام از اين حديث پرسيدم ، كه فرموده اند: هيچ آيه اى در قرآن نيست ، مگر آن كه ظاهرى دارد، و باطنى ، و هيچ حرفى در قرآن نيست ، مگر آنكه براى او حدى و حسابى است ، و براى هر حدى مطلعى است ، منظورشان از اين ظاهر و باطن چيست ؟ فرمود: ظاهر قرآن تنزيل آن ، و باطنش تاءويل آنست ، بعضى از تاءويل هاى آن گذشته ، و بعضى هنوز نيامده ،(يجرى كما يجرى الشمس و القمر)، مانند آفتاب و ماه در جريان است ، هر وقت چيزى از آن تاءويل ها آمد، آن تاءويل واقع مى شود، تا آخر حديث ). و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و اين خود سليقه ائمه اهل بيت(عليهم‌السلام) است ، كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردى كه قابل انطباق با آن باشد تطبيق مى كنند، هر چند كه اصلا ربطى به مورد نزول آيه نداشته باشد، عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مى داند، براى اينكه قرآن بمنظور هدايت همه انسانها، در همه ادوار نازل شده ، تا آنانرا بسوى آنچه بايد بدان معتقد باشند، و آنچه بايد بدان متخلق گردند، و آنچه كه بايد عمل كنند، هدايت كند، چون معارف نظرى قرآن مختص بيك عصر خاص ، و يك حال مخصوص نيست ، آنچه را قرآن فضيلت خوانده ، در همه ادوار بشريت فضيلت است ، و آنچه را رذيلت و ناپسند شمرده ، هميشه ناپسند و زشت است ، و آنچه را كه از احكام عملى تشريع نموده ، نه مخصوص به عصر نزول است ، و نه به اشخاص آن عصر، بلكه تشريعى است عمومى و جهانى و ابدى

شاءن نزول يك آيه ذيل بر اختصاص آن آيه نيست بلكه حكم آيات قرآنى اطلاق دارد

و بنابراين ، اگر مى بينيم كه در شاءن نزول آيات ، رواياتى آمده ، كه مثلا ميگويند: فلان آيه بعد از فلان جريان نازل شد، و يا فلان آيات درباره فلان شخص يا فلان واقعه نازل شده ، بارى نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه ، و آن شخص بدانيم ، چون اگر اينطور فكر كنيم ، بايد بعد از انقضاء آن واقعه ، و يا مرگ آن شخص ، حكم آيه قرآن نيز ساقط شود، و حال آنكه حكم آيه مطلق است ، و وقتى براى حكم نامبرده تعليل مى آورد، علت آنرا مطلق ذكر مى كند. مثلا اگر در حق افرادى از مؤ منين مدحى مى كند، و يا از عده اى از غير مؤ منين مذمتى كرده ، مدح و ذم خود را به صفات پسنديده ، و ناپسند آنان تعليل كرده ، و فرموده : اگر آن دسته را مدح كرده ايم ، بخاطر تقوى ، و يا فلان فضيلت است ، و اگر اين دسته را مذمت كرده ايم ، بخاطر فلان رذيلت است ، و پر واضح است كه تا آخر دهر، هر كسى داراى آن فضيلت باشد، مشمول حكم آن آيه است ، و هر كسى داراى اين رذيلت باشد، حكم اين آيه شامل حالش مى شود. و نيز قرآن كريم خودش صريحا بر اين معنا دلالت نموده ، مى فرمايد:(يهدى به اللّه من اتبع رضوانه )، خدا با اين قرآن كسى را هدايت مى كند، كه پيرو خوشنودى خدا باشد)، و نيز فرموده :(و انه لكتاب عزيز، لا ياتيه الباطل من بين يديه ، و لا من خلفه ) ، (و اينكه قرآن كتابى است عزيز، كه نه در عصر نزول ، باطل در آن رخنه مى كند، و نه در اعصار بعد)، و نيز فرموده :(انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ، بدرستى كه ما قرآن را نازل كرديم ، و بطور قطع خود ما آن را حفظ خواهيم كرد).

و روايات در تطبيق آيات قرآنى بر ائمه اهل بيت(عليهم‌السلام)، و يا تطبيق بعضى از آنها بر دشمنان ائمه(عليهم‌السلام)، و خلاصه روايات جرى بسيار زياد است ، كه در ابواب مختلف وارد شده ، و اى بسا عده آنها به صدها روايت برسد، و ما فعلا در اينجا نمى خواهيم همه آنها را ذكر كنيم ، بلكه هر يك از آنها را در بحث هاى روايتى آنها ذكر مى كنيم و در اينجا تنها خواستيم معناى كلمه جرى را گفته ، خاطرنشان سازيم : كه ما اين اصطلاح را از ائمه اهل بيت(عليهم‌السلام) گرفته ايم ، و حتى در بحثهاى روايتى نيز بيشتر آنها را متروك گذاشته ، نقل نمى كنيم ، مگر آن مقدارى را كه ارتباطى با بحث ، و يا غرض از آن داشته باشد، (دقت فرمائيد).

سوره بقره

68

سوره بقره مشتمل بر دويست و هشتاد و شش آيه

آيات 1 - 5

بسم اللّه الرحمن الرحيم الم - 1

ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين - 2

الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون - 3

و الذين يؤ منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون - 4

اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون - 5.

ترجمه آيات :

به نام خدائى آغاز مى كنم كه بر همه موجودات رحمتى عمومى و بر نيكان از بندگانش رحمتى خاص دارد.

الف - لام - ميم - اين كتاب كه در آن هيچ نقطه ابهامى نيست راهنماى كسانى است كه تقواى فطرى خود را دارند، آنها كه بعالم غيب ايمان دارند و با نماز كه بهترين مظهر عبوديت است خدا را عبادت و با زكاة كه بهترين خدمت به نوع است وظائف اجتماعى خود را انجام ميدهند

و همانهائى كه با آنچه بر تو نازل شده و بدانچه قبل از تو نازل شده ايمان ، و به آخرت يقين دارند. چنين كسان بر طريق هدايتى از پروردگار خويش و هم ايشان تنها رستگارانند.

بيان

از آنجائيكه اين سوره به تدريج ، و بطور متفرق نازل شده ، نمى توان غرض واحدى كه مورد نظر همه آياتش باشد در آن يافت ، تنها مى توان گفت : كه قسمت عمده آن از يك غرض واحد و چشم گير خبر مى دهد، و آن عبارتست از بيان اين حقيقت كه عبادت حقيقى خداى سبحان به اين است كه بنده او به تمامى كتابهائيكه او به منظور هدايت وى و بوسيله انبيائش نازل كرده ، ايمان داشته باشد، و ميان اين وحى و آن وحى ، اين كتاب و آن كتاب ، اين رسول و آن رسول ، فرقى نگذارد.

در اين سوره علاوه بر بيان حقيقت نامبرده ، كفار و منافقين ، تخطئه ، و اهل كتاب ملامت شده اند، كه چرا ميانه اديان آسمانى و رسولان الهى فرق گذاشتند؟ و در هر فرازى بمناسبت عده اى از احكام از قبيل برگشتن قبله از بيت المقدس بسوى كعبه ، و احكام حج ، وارث ، و روزه ، و غير آن را بيان نموده ، ب ه فرازى ديگر پرداخته است

(الف - لام - ميم )، گفتار پيرامون حروف بريده ايكه در اول بعضى از سوره هاى قرآن آمده ، انشاءاللّه در ابتداى سوره شورى ، از نظر خواننده خواهد گذشت ، و همچنين گفتار در معناى هدايت بودن ، و كتاب بودن قرآن مى آيد.(هدى للمتقين ، الذين يؤ منون ) الخ ، متقين عبارتند از مؤ منين ، چون تقوى از اوصاف خاصه طبقه معينى از مؤ منين نيست ، و اينطور نيست كه تقوى صفت مرتبه اى از مراتب ايمان باشد، كه دارندگان مرتبه پائين تر، مؤ من بى تقوى باشند، و در نتيجه تقوى مانند احسان و اخبات و خلوص ، يكى از مقامات ايمان باشد، بلكه صفتى است كه با تمامى مراتب ايمان جمع ميشود، مگر آنكه ايمان ، ايمان واقعى نباشد.

دليل اين مدعا اين است : خدايتعالى دنبال اين كلمه ، يعنى كلمه (متقين )، وقتى اوصاف آنرا بيان مى كند، از ميانه طبقات مؤ منين ، با آنهمه اختلاف كه در طبقات آنان است ، طبقه معينى را مورد نظر قرار نميدهد، و طورى متقين را توصيف نميكند كه شامل طبقه معينى شود.

و در اين آيات نوزده گانه كه حال مؤ منين و كفار و منافقين را بيان مى كند، از اوصاف معرف تقوى ، تنها پنج صفت را ذكر مى كند، و آن عبارتست از ايمان به غيب ، و اقامه نماز، و انفاق از آنچه خداى سبحان روزى كرده ، و ايمان به آنچه بر انبياء خود نازل فرموده ، و به تحصيل يقين به آخرت ، و دارندگان اين پنج صفت را به اين خصوصيت توصيف كرده : كه چنين كسانى بر طريق هدايت الهى و داراى آن هستند.

متقين داراى دو هدايتند همچناكه كفار و منافقين در دو ضلالت مى باشند

و اين طرز بيان بخوبى مى فهماند كه نامبردگان بخاطر اينكه از ناحيه خداى سبحان هدايت شده اند، داراى اين پنج صفت كريمه گشته اند، ساده تر اينكه ايشان متقى و (داراى پنج صفت نامبرده نشده اند)، مگر به هدايتى از خدايتعالى ، آنگاه كتاب خود را چنين معرفى مى كند: كه هدايت همين متقين است ،(لا ريب فيه هدى للمتقين )، پس مى فهميم كه هدايت كتاب ، غير آن هدايتى است كه اوصاف نامبرده را در پى داشت ، و نيز مى فهميم كه متقين ، داراى دو هدايتند، يك هدايت اولى كه بخاطر آن متقى شدند، و يك هدايت دومى كه خداى سبحان به پاس تقوايشان به ايشان كرامت فرمود.

آن وقت مقابله بين متقين كه گفتيم داراى دو هدايتند، با كفار و منافقين درست ميشود، چون كفار هم داراى دو ضلالت ، و منافقين داراى دو كورى هستند، يكى ضلالت و كورى اول ، كه باعث اوصاف خبيثه آنان از كفر و نفاق و غيره شد، دوم ضلالت و كورى اى كه ضلالت و كورى اولشان را بيشتر كرد، اولى را به خود آنان نسبت داد، و دومى را بخودش ، كه بعنوان مجازات دچار ضلالت و كورى بيشتريشان كرد، و در خصوص كفار فرمود:(ختم اللّه على قلوبهم ، و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة ) ، غشاوت را به خود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاش آنرا بخودش

همچنانكه در آيات بعد درباره منافقين مى فرمايد:(فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا)، مرض اولى را به خود منافقين نسبت ميدهد، و مرض دومى ايشان را بخودش ، به همان معنائى كه ازآيه (يضل به كثيرا، و يهدى به كثيرا، و ما يضل به الا الفاسقين ) ، (خدا با اين قرآنش بسياري را گمراه ، و بسيارى را هدايت مى كند، و با آن گمراه نميكند مگر فاسقان را، آنهائى را كه قبل از برخورد با قرآن فاسق بوده اند)، و آيه: (فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم )، (وقتى خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف مى كند) استفاده ميشود.

هدايت اول متقين از سلامت فطرت و هدايت دوم از ناحيه قرآن و فرع بر هدايت اول است

و كوتاه سخن آنكه : متقين ميان دو هدايت واقعند، همچنانكه كفار و منافقين ميانه دو ضلالت قرار گرفته اند، و هر سه طبقه از دو خصيصه خود، يكى را يعنى اولى را خودشان داشته اند، و دومى را خداوند بعنوان جزا بر اوليشان اضافه كرده است

و چون هدايت دومى متقين بوسيله قرآن صورت مى گيرد، معلوم ميشود هدايت اولى قبل از قرآن بوده ، و علت آن سلامت فطرت بوده است (و اما اينكه چرا بعضى فطرتشان سالم است ، و بعضى نا سالم ، و آيا علت تامه آن وراثت و خوبى و بدى پدر و مادر و شير و امثال آنها است ، و يا علت تامه اش خود انسان است ؟ در پاسخ ميگوئيم هيچيك از اينها علت تامه نيست ، ولى همه آنها به مقدار اقتضاء اثر دارد. مترجم ).

اين وجدانى همه ما است كه اگر فطرت كسى سالم باشد، ممكن نيست كه باين حقيقت اعتراف نكند، كه من موجود محتاجم ، و احتياجم بچيزى است كه خارج از ذات خودم است ، و همچنين غير من تمامى موجودات ، و آنچه كه بتصور و وهم يا عقل درآيد، محتاج بامرى هستند خارج از ذاتشان ، و آن امر و آن چيز، امرى است كه سلسله همه حوائج بدو منتهى ميشود.

حقايقى كه شخص سليم الفطره به آنها ايمان مى آورد

پس شخصي كه سلامت فطرت داشته باشد خواه ناخواه ايمان به موجودى غايب از حس خودش دارد: موجودي كه هستى خودش و هستى همه عالم ، مستند بآن موجود است

شخص سليم الفطره بعد از آنكه به چنين موجودى غيبى ايمان آورد، و اعتراف كرد، فكر مى كند كه اين مبداء كه حتى دقيقه اى از دقائق از حوائج موجودات غافل نميماند، و براى هر موجودى آنچنان سرپرستى دارد كه گوئى غير از آن ديگر مخلوقى ندارد، چگونه ممكن است از هدايت بندگانش غافل بماند، و راه نجات از اعمال مهلك ، و اخلاق مهلك را به آنان ننمايد؟ همين سئوالى كه از خود مى كند، و سئوالات ديگرى كه از آن زائيده ميشود سر از مسئله توحيد و نبوت و معاد در مى آورد، و در نتيجه خود را ملزم ميداند كه در برابر آن مبدء يكتا خضوع كند چون خالق و رب او و رب همه عالم است ، و نيز خود را ملزم ميداند كه در جستجوى هدايت او برآيد، و وقتى بهدايت او رسيد، آنچه در وسع او هست از مال و جاه و علم و فضيلت همه را در راه احياء آن هدايت و نشر آن دين بكار بندد، و اين همان نماز و انفاق است ، اما نه نماز و زكاة قرآن ، چون گفتار ما درباره شخص سليم الفطره اى است كه اينها را در فطرت خود مى يابد، بلكه نماز و زكاتيكه فطرتش بگردنش مى اندازد، و او هم از فطرتش مى پذيرد.

از اينجا معلوم شد كه اين پنج صفتى كه خدايتعالى آنها را زمينه هدايت قرآنى خود قرار داده ، صفاتى است كه فطرت سالم در آدمى ايجاد مى كند، و در آيات مورد بحث به دارندگان چنين فطرتى وعده ميدهد كه بزودى بوسيله قرآنش ايشانرا هدايت مى كند، البته هدايتى زائد بر هدايت فطرتشان ، پس اعمال پنج گانه نامبرده ، متوسط ميان دو هدايتند، هدايتى سابق بر آن اعمال ، و هدايتى لاحق بآنها، و اعتقاد صادق و اعمال صالح ميان دو هدايت واسطه اند، بطوريكه اگر بعد از هدايت فطرت ، آن اعتقاد و آن اعمال نباشد، هدايت دومى دست نمى دهد.

آياتى دال بر اينكه هدايت دومى از ناحيه خدا وقوع بر هدايت اولى است

دليل بر اينكه هدايت دومى از ناحيه خداى سبحان ، و فرع هدايت اولى است ، آيات بسيارى است كه چند آيه از آنها ذيلا از نظر خواننده مى گذرد:(يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت ، فى الحيوه الدنيا و فى الآخرة )، (خدا كسانى را كه ايمان آوردند، به قول ثابت در حياة دنيا و در آخرت پا بر جا مى كند، و خلاصه آنچنانشانرا آنچنان تر ميسازد)، پس معلوم ميشود بقول معروف چشمه بايد از خودش آب داشته باشد، تا با لايه روبى زيادترش كرد (مترجم )(يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ، و آمنوا برسوله ، يوتكم كفلين من رحمتة ، و يجعل لكم نورا تمشون به ) ، (اى كسانيكه ايمان آورده ايد. از خدا بترسيد، و به رسول او ايمان بياوريد، تا خدا از رحمتش ‍ دو برابر به شما بدهد، و برايتان نورى قرار دهد، تا با آن نور مشى كنيد) فراموش نشود كه فرمود: اى كسانيكه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد، معلوم مى شود ايمان اولى فطرى است ، و ايمان دومى به رسول و به كتاب او است مترجمان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم ، اگر خدا را يارى كنيد، خدا ياريتان مى كند، و ايمانتان را قوى مى سازد)، معلوم مى شود يارى كردن دين خدا كه همان هدايت اولى است سبب مى شود ثبات قدم را، كه خود هدايت دومى و زائد بر اولى است ).

(و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين )، (خدا مردم تبهكار را هدايت نمى كند)، پس معلوم ميشود انحراف از هدايت اولى ، كه همان تبه كارى باشد، باعث محروميت از هدايت خدا مى گردد، و از اين قبيل آياتى ديگر.

و مسئله ضلالت كفار و منافقين ، عينا مانند هدايت متقين ، داراى دو مرحله است ، يكى از ناحيه خود مردم ، و يكى بعنوان مجازات از ناحيه خدا، كه انشاء اللّه بزودى بيانش خواهد آمد. و در آيات مورد بحث به حياة ديگرى اشاره شده ، كه انسانها در آن حياة زندگى را از سر مى گيرند، حياتى است كه فعلا پنهان است ، و نسبت به حياة دنيا جنبه باطن را دارد نسبت بظاهر، حياتى است كه زندگى انسان بوسيله آن حياة در همين دنيا و بعد از مردن و در بعث و قيامت يكسره مى شود، و در بين ، مرگى ، و انعدامى فاصله نمى گردد، همچنانكه فرمود:(او من كان ميتا فاحييناه ، و جعلنا له نورا، يمشى به فى الناس ، كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها؟) (آيا كسى كه مرده و بى جان بود، او را زنده كرديم ، و برايش نورى قرار داديم ، تا با آن در ميانه مردم آمد و شد كرد، مثل كسى است كه در ظلمتها قرار دارد، و بيرون شدنى برايش نيست ؟)

كه انشاء اللّه بزودى بحث ما پيرامون اين زندگى خواهد آمد.

معنى ايمان

(يؤ منون ): ايمان ، عبارتست از جايگير شدن اعتقاد در قلب ، و اين كلمه از ماده (ء - م - ن ) اشتقاق يافته ، كانه شخص با ايمان ، بكسى كه بدرستى و راستى و پاكى وى اعتقاد پيدا كرده ، امنيت مى دهد، يعنى آنچنان دلگرمى و اطمينان مى دهد كه هرگز در اعتقاد خودش دچار شك و ترديد نمى شود، چون آفت اعتقاد و ضد آن شك و ترديد است

اشاره به مراتب ايمان

و ايمان همانطور كه قبلا هم گفتيم ، معنائى است داراى مراتبى بسيار چون اذعان و اعتقاد، گاهى بخود چيزى پيدا ميشود و تنها اثر وجود آن چيز بر آن اعتقاد مترتب ميشود، و گاهى از اين شديدتر است ، بطوريكه به پاره اى لوازم آن نيز متعلق مى گردد و گاهى از اين نيز شديدتر ميشود، و به همه لوازم آن متعلق ميشود، و از همين جا نتيجه مى گيريم : كه مؤ منين هم در اعتقادشان بغيب ، و بخداى حاضر و ناظر، و بروز جزاى او، در يك طبقه نيستند، بلكه طبقات مختلفى دارند.