تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول0%

تفسير الميزان جلد اول نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد اول

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 57141
دانلود: 4713

توضیحات:

تفسير الميزان جلد اول
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 605 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 57141 / دانلود: 4713
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سخنان بى اساس دشمنان اسلام در اينكه پيامبر معارف و علوم را از ديگران آموخته است

نهايت چيزيكه دشمنانش درباره اش احتمال دادند، اين بود: كه گفته اند: وى سفرى براى تجارت بشام كرده ، ممكن است در آنجا داستانهاى كتابش را از رهبانان آن سرزمين گرفته باشد، در حاليكه سفرهاى آنجناب بشام عبارت بود از يك سفر كه با عمويش ‍ ابوطالب كرد، در حاليكه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، و سفرى ديگر با ميسره غلام خديجهعليه‌السلام كرد، كه در آنروزها بيست و پنج ساله بود، (نه چهل ساله )، علاوه بر اينكه جمعى كه با او بودند شب و روز ملازمش بودند.

و بفرض محال ، اگر در آن سفر از كسى چيزى آموخته باشد، چه ربطى به اين معارف و علوم بى پايان قرآن دارد؟ و اين همه حكمت و حقايق در آنروز كجا بود؟ و اين فصاحت و بلاغت را كه تمامى بلغاى دنيا در برابرش سر فرود آورده ، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال و الكن شده ، از چه كسى آموخته ؟.

و يا گفته اند: كه وى در مكه گاهى به سر وقت آهنگرى رومى مى رفته ، كه شمشير ميساخت

و قرآن كريم در پاسخ اين تهمتشان فرمود: ((و لقد نعلم انهم يقولون : انما يعلمه بشر، لسان الذى يلحدون اليه اعجمى ، و هذا لسان عربى مبين ،) ما دانستيم كه آنان ميگويند بشرى اين قرآن را به وى درس ميدهد، (فكر نكردند آخر) زبان آن كسى كه قرآن را به وى نسبت ميدهند غير عربى است ، و اين قرآن به زبان عربى آشكار است ).

و يا گفته اند: كه پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته ، كه يكى از علماى فرس ، و داناى به مذاهب و اديان بوده است ، با اينكه سلمان فارسى در مدينه مسلمان شد، و وقتى به زيارت آنجناب نائل گشت ، كه بيشتر قرآن نازل شده بود چون بيشتر قرآن در مكه نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن معارف كلى اسلام ، و داستانها كه در آيات مدنى هست ، نيز وجود دارد، بلكه آنچه در آيات مكى هست ، بيشتر از آن مقدارى است كه در آيات مدنى وجود دارد، پس سلمان كه يكى از صحابه آنجناب است ، چه چيز به معلومات او افزوده ؟.

علاوه بر اينكه خودشان ميگويند سلمان داناى به مذاهب بوده ، يعنى به تورات و انجيل ، و آن تورات و انجيل ، امروز هم در دسترس ‍ مردم هست ، بردارند و بخوانند و با آنچه در قرآن هست مقايسه كنند، خواهند ديد كه تاريخ قرآن غير تاريخ آن كتابها، و داستانهايش ‍ غير آن داستانها است ، در تورات و انجيل لغزشها و خطاهائى به انبياء نسبت داده ، كه فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است ، كه چنين نسبتى را حتى به يك كشيش ، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، واحدى اينگونه جسارتها را به يكى از عقلاى قوم خود نميكند.

و اما قرآن كريم ساحت انبياء را مقدس دانسته ، و آنان را از چنان لغزشها برى ميداند، و نيز در تورات و انجيل مطالب پيش پا افتاده اى است ، كه نه از حقيقتى پرده بر ميدارد، و نه فضيلتى اخلاقى به بشر مى آموزد، و اما قرآن كريم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان به درد ميخورد آورده ، و بقيه را كه قسمت عمده اين دو كتابست رها كرده

تحدى قرآن كريم به خبرهائيكه از غيب داده

قرآن كريم در آيات بسيارى با خبرهاى غيبى خود تحدى كرده ، يعنى به بشر اعلام نموده : كه اگر در آسمانى بودن اين كتاب ترديد داريد، كتابى نظير آن مشتمل بر اخبار غيبى بياوريد.

و اين آيات بعضى درباره داستانهاى انبياء گذشته ، و امتهاى ايشان است ، مانند آيه :(تلك من انباء الغيب ، نوحيها اليك ، ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا)، اين داستان از خبرهاى غيب است ، كه ما به تو وحى مى كنيم ، و تو خودت و قومت هيچيك از آن اطلاع نداشتيد)، و آيه: (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ، و ما كنت لديهم اذا جمعوا امرهم و هم يمكرون )، اين سرگذشت يوسف از خبرهاى غيبى است ، كه ما به تو وحى مى كنيم ، تو خودت در آن جريان نبودى ، و نديدى كه چگونه حرف هاى خود را يكى كردند، تا با يوسف نيرنگ كنند) و آيه: (ذلك من انباء الغيب ، نوحيه اليك ، و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ، ايهم يكفل مريم ؟ و ما كنت لديهم ، اذ يختصمون )، اين از خبرهاى غيبى است ، كه ما به تو وحى مى كنيم و گر نه تو آنروز نزد ايشان نبودى ، كه داشتند قرعه هاى خود مى انداختند، كه كدامشان سرپرست مريم شود، و نيز نبودى كه چگونه بر سر اين كار با هم مخاصمه مى كردند) و آيه :(ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذى فيه يمترون )، اينست عيسى بن مريم آن قول حقي كه در او شك مى كنند)، و آياتى ديگر.

و يك قسمت ديگر درباره حوادث آينده است ، مانند آيه: (غلبت الروم فى ادنى الارض ، و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين )، سپاه روم در سرزمين پائين تر شكست خوردند، ولى هم ايشان بعد از شكستشان بزودى و در چند سال بعد غلبه خواهند كرد)، و آيه :(ان الذى فرض عليك القرآن ، لرادك الى معاد) ، آن خدائيكه قرآن را نصيب تو كرد، بزودى تو را بدانجا كه از آنجا گريختى ، يعنى به شهر مكه بر مى گرداند)، و آيه(لتدخلن المسجد الحرام ، انشاءاللّه آمنين ، محلقين روسكم ، و مقصرين لا تخافون ) ، بزودى داخل مسجد الحرام ميشويد، انشاءاللّه ، در حاليكه سرها تراشيده باشيد، و تقصير كرده باشيد، و در حاليكه هيچ ترسى نداشته باشيد)، و آيه :(سيقول المخلفون ، اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها،: ذرونا نتبعكم )، بزودى آنها كه از شركت در جهاد تخلف كردند، وقتى براى گرفتن غنيمت روانه ميشويد، التماس خواهند كرد: كه اجازه دهيد ما هم بيائيم ) و آيه: (و اللّه يعصمك من الناس )، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى كند)، و آيه- (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) بدرستيكه ما خودمان ذكر را نازل كرده ايم ، و خودمان نيز بطور مسلم آنرا حفظ خواهيم كرد)، و آيات بسيارى ديگر كه مؤ منين را وعده ها داده ، و همانطور كه وعده داد تحقق يافت ، و مشركين مكه و كفار را تهديدها كرد، و همانطور كه تهديد كرده بود، واقع شد.

نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است

و از اين باب است آيات ديگري كه درباره امور غيبى است ، نظير آيه: (و حرام على قريه اهلكناها، انهم لا يرجعون ، حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج ، و هم من كل حدب ينسلون ، و اقترب الوعد الحق ، فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا، يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا، بل كنا ظالمين )، ممكن نيست مردم آن شهريكه ما نابودشان كرديم ، و مقدر نموديم كه ديگر باز نگردند، اينكه باز گردند، مگر وقتى كه راه ياجوج و ماجوج باز شود، در حاليكه از هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه در آن هنگام ديده آنانكه كافر شدند از شدت تحير باز ميماند، و ميگويند: واى بر ما كه از اين آیات به خود در غفلت بوديم ، بلكه حقيقت مطلب آنست كه ستمگر بوديم )، وآيه (وعد اللّه الذين آمنوا منكم ، و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم فى الارض )، خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد: كه بزودى ايشانرا جانشين در زمين كند)، و آيه(قل : هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم )، بگو خدا قادر است بر اينكه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند).

اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن وجود نداشته است

باز از اين باب است آيه: (و ارسلنا الرياح لواقح )، ما بادها را فرستاديم تا گياهان نر و ماده را تلقيح كنند)،، و آيه(و انبتنا فيها من كل شى ء موزون ) و رويانديم در زمين از هر گياهى موزون كه هر يك وزن مخصوص دارد) و آيه :(و الجبال اوتادا)، آيا ما كوهها را استخوان بندى زمين نكرديم )، كه اينگونه آيات از حقايقى خبر داده كه در روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمى وجود نداشته ، و بعد از چهارده قرن ، و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق ب ه كشف آنها شده است

باز از اين باب است (البته اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همانطور كه در مقدمه كتاب گفتيم ، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده ، براى فهم يك آيه ساير آيات را استنطاق مى كند، و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيه شريفه: (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه ، فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و يحبونه )، اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررى به دين خدا نمى زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان او را دوست ميدارند)، و آيه شريفه(و لكل امه رسول ، فاذا جاء رسولهم ، قضى بينهم بالقسط)، براى هر امتى رسولى است ، همينكه رسولشان آمد، در ميان آن امت به عدالت حكم ميشود)، تا آخر چند آيه و آيهشريفه (فاقم وجهك للدين حنيفا، فطره اللّه التى فطر الناس ‍ عليها) ،روى دل بسوى دين حنيف كن ، كه فطره خدائى است ، آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرت آفريده )، و آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر ميدهد، كه همه آن حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده ، و بزودى انشاءاللّه مقدارى از آنها را در بحث از سوره اسراء ايراد مى كنيم

تحدى قرآن به اينكه اختلافى در آن نيست

قرآن كريم به اين معنا تحدى كرده ، كه در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده: (افلا يتدبرون القرآن ؟ و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) ، چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلافهاى زيادى در آن مى يافتند)، و اين تحدى درست و بجا است ، براى اينكه اين معنا بديهى است ، كه حيات دنيا، حيات مادى و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است ، هيچ موجودى از موجودات ، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالم نيست ، مگر آنكه وجودش تدريجى است ، كه از نقطه ضعف شروع ميشود، و بسوى قوه و شدت مى رود، از نقص شروع شده ، بسوى كمال مى رود، تا هم در ذاتش ، و هم در توابع ذاتش ، و لوا حق آن ، يعنى افعالش ، و آثارش تكامل نموده ، ه بنقطه نهايت كمال خود برسد.

يكى از اجزاء اين عالم انسان است ، كه لايزال در تحول و تكامل است ، هم در وجودش ، و هم در افعالش ، و هم در آثارش ، به پيش ‍ مى رود، يكى از آثار انسانيت ، آن آثاريست كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد، پس احدى از ما انسانها نيست ، مگر آنكه خودش را چنين در مى يابد، كه امروزش از ديروزش كامل تر است ، و نيز لايزال در لحظه دوم ، به لغزش هاى خود در لحظه اول بر ميخورد، لغزشهائى در افعالش ، در اقوالش ، اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آنرا انكار كند، و در نفس خود آنرا نيابد.

و اين كتاب آسمانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا آورده ، بتدريج نازل شده ، و پاره پاره و در مدت بيست و سه سال بمردم قرائت ميشد، در حاليكه در اين مدت حالات مختلفى ، و شرائط متفاوتى پديد آمد، پاره اى از آن در مكه ، و پاره اى در مدينه ، پاره اى در شب ، و پاره اى در روز، پاره اى در سفر، و پاره اى در حضر، قسمتى در حال سلم ، و قسمتى در حال جنگ ، طائفه اى در روز عسرت و شكست ، و طائفه اى در حال غلبه و پيشرفت ، عده اى از آياتش در حال امنيت و آرامش ، و عده اى ديگر در حال ترس و وحشت نازل شده

آنهم نه اينكه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه ، و هم تعليم اخلاق فاضله ، و هم تقنين قوانين ، و احكام دينى ، آنهم در همه حوائج زندگى نازل شده است ، و با اين حال در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديده نميشود، همچنانكه خودش در اين باره فرموده :(كتابا متشابها مثانى )، كتابى كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است

اين از نظر اسلوب و نظم كلام ، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده ، نيز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و منافى باشد، آيه آن آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است ، همچنانكه امير المؤ منين علىعليه‌السلام فرمود: (بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى ديگر است )، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف ميشد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت ، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغاير ميشد.

اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن 105

در اينجا ممكن است شما خواننده عزيز بگوئى : اينها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، و متكى به دليلى قانع كننده نبود، علاوه بر اينكه بر خلاف دعوى شما اشكالهاى زيادى بر قرآن كرده اند، و چه بسيار كتابهائى در متناقضات قرآن تاءليف شده و در آن كتابها متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آنها باين است كه قرآن از جهت بلاغت قاصر است ، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند، كه برگشت آنها باين است كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش به خطاء رفته ، و از طرف مسلمانان پاسخ ‌هائى باين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تاءويلاتى است كه اگر بخواهيم سخن قرآن را به آن معانى معنا كنيم ، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام ، و فاقد استقامت ، سخنى كه فطرت سالم آنرا نمى پسندد.

در پاسخ ميگوئيم : اشكالها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غير آن با جوابهايش آمده ، و يكى از آن كتابها همين كتابست ، و به همين جهت بايد بپذيريد، كه اشكال شما به ادعاى بدون دليل شبيه تر است ، تا بيان ما.

چون در هيچيك از اين كتابها كه گفتيم اشكالى بدون جواب نخواهى يافت ، چيزيكه هست معاندين ، اشكالها را در يك كتاب جمع آورى نموده ، و در آوردن جوابهايش كوتاهى كرده اند، و يا درست نقل نكرده اند، براى اينكه معاند و دشمن بوده اند، و در مثل معروف ميگويند: اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است

رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته

خواهى گفت بسيار خوب ، خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته ، چه ميگوئى ؟ با اينكه خود قرآن كريم در آيه(ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخيرمنها)، هيچ آيه اى را نسخ كنيم يا آنرا از يادها ببريم آيه اى بهتر از آن مى آوريم )، و همچنين در آيه :(و اذا بدلنا آيه مكان آيه ، و اللّه اعلم بما ينزل )، و چون آيتى را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم ، بارى خدا داناتر است بآنچه نازل مى كند)، اعتراف كرده : باينكه در آن نسخ و تبديل واقع شده ، و به فرضيكه ما آنرا تناقض گوئى ندانيم ، حداقل اختلاف در نظريه هست

در پاسخ ميگوئيم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئى است ، و نه از قبيل اختلاف در نظريه و حكم ، بلكه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است ، باين معنا كه يك مصداق ، روزى با حكمى انطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزى ديگر با آن حكم انطباق دارد، براى اينكه مصلحت قبليش به مصلحت ديگر مبدل شده ، كه قهرا حكمى ديگر را ايجاب مى كند، مثلا در آغاز دعوت اسلام ، كه اكثر خانواده ها مبتلا به زنا بودند، مصلحت در اين بود كه براى جلوگيرى از زناى زنان ، ايشانرا در خانه ها زندانى كنند، ولى بعد از گسترش اسلام ، و قدرت يافتن حكومتش آن مصلحت جاى خود را به اين داد: كه در زناى غير محصنه تازيانه بزنند، و در محصنه سنگسار كنند.

و نيز در آغاز دعوت اسلام ، و ضعف حكومتش ، مصلحت در اين بود كه اگر يهوديان در صدد برآمدند مسلمانان را از دين برگردانند، مسلمانان بروى خود نياورده ، و جرم ايشانرا نديده بگيرند، ولى بعد از آنكه اسلام نيرو پيدا كرد، اين مصلحت جاى خود را به مصلحتى ديگر داد، و آن جنگيدن و كشتن ، و يا جزيه گرفتن از آنان بود.

و اتفاقا در هر دو مسئله آيه قرآن طورى نازل شده كه هر خواننده مى فهمد حكم در آيه بزودى منسوخ ميشود، و مصلحت آن حكم دائمى نيست ، بلكه موقت است ، درباره مسئله اولى مى فرمايد:(و اللاتى ياتين الفاحشه من نساءكم ، فاستشهدوا عليهن اربعه منكم ، فان شهدوا، فامسكوهن فى البيوت ، حتى يتوفيهن الموت ، او يجعل اللّه لهن سبيلا) و آن زنان از شما كه مرتكب زنا ميشوند، از چهار نفر گواهى بخواهيد، اگر شهادت دادند، ايشانرا در خانه ها زندانى كنيد، تا مرگ ايشانرا ببرد، و يا خداوند راهى براى آنان معين كند)، كه جمله اخير بخوبى مى فهماند: كه حكم زندانى كردن موقت است ، پس اين حكم تازيانه و سنگسار، از باب تناقض گوئى نيست

و در خصوص مسئله دوم مى فرمايد: (ود كثير من اهل الكتاب ، لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا، حتى ياتى اللّه بامره ) ، بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دين بسوى كفر برگردانند، و حسادت درونيشان ايشانرا وادار ميكند كه با وجود روشن شدن حق اين چنين بر خلاف حق عمل كنند، پس شما صرفنظر كنيد، و به بخشيد، تا خداوند دستورش را بفرستد)، كه جمله اخير دليل قاطعى است بر اينكه مصلحت عفو و بخشش موقتى است ، نه دائمى

تحدى قرآن به بلاغت

يكى ديگر از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدى كرده ، يعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن اين كتاب شك داريد، نظير آنرا بياوريد، مسئله بلاغت قرآن است ، و در اين باره فرموده: (ام يقولون افتريه ، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم ، فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون )؟ و يا ميگويند: اين قرآن را وى بخدا افتراء بسته ، بگو اگر چنين چيزى ممكن است ، شما هم ده سوره مثل آنرا بخدا افتراء ببنديد، و حتى غير خدا هر كسى را هم كه ميتوانيد به كمك بطلبيد، اگر راست ميگوئيد، و اما اگر نتوانستيد اين پيشنهاد را عملى كنيد، پس بايد بدانيد كه اين كتاب بعلم خدا نازل شده ، و اينكه معبودى جز او نيست ، پس آيا باز هم تسليم نميشويد؟!، و نيز فرموده :(ام يقولون : افتريه ، قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله ) ، و يا ميگويند: قرآن را به دروغ بخدا نسبت داده ، بگو: اگر راست ميگوئيد، يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسى را هم كه ميتوانيد به كمك دعوت كنيد، لكن اينها بهانه است ، حقيقت مطلب اين است كه چيزي را كه احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتاءويلش دست نيافته اند، تكذيب مى كنند).

اين دو آيه مكى هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدى شده ، چون تنها بهره اى كه عرب آنروز از علم و فرهنگ داشت ، و حقا هم متخصص در آن بود، همين مسئله سخندانى ، و بلاغت بود، چه ، تاريخ ، هيچ ترديدى نكرده ، در اينكه عرب خالص آنروز، (يعنى قبل از آنكه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر اصالت خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدى رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتى را از هيچ قوم و ملتى ، قبل از ايشان و بعد از ايشان ، و حتى از اقواميكه بر آنان آقائى و حكومت مى كردند، سراغ نداده ، و در اين فن بحدى پيش رفته بودند، كه پاى احدى از اقوام بدان جا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتى كمال بيان و جزالت نظم ، و وفاء لفظ، و رعايت مقام ، و سهولت منطق ايشانرا نداشت

از سوى ديگر قرآن كريم ، عرب متعصب و غيرتى را به شديدترين و تكان دهنده ترين بيان تحدى كرده ، با اينكه همه ميدانيم عرب آنقدر غيرتى و متعصب است ، كه به هيچ وجه حاضر نيست براى كسى و در برابر كار كسى خضوع كند، و احدى در اين مطلب ترديد ندارد.

و نيز از سوئى ديگر، اين تحدى قرآن يكبار، و دو بار نبوده ، كه عرب آنرا فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد، و در اين مدت عرب آنچنانى ، براى تسكين حميت و غيرت خود نتوانست هيچ كارى صورت دهد، و اين دعوت قرآن را جز با شانه خالى كردن ، و اظهار عجز بيشتر پاسخى ندادند، و جز گريختن ، و خود پنهان كردن ، عكس العملى نشان ندادند، همچنانكه خود قرآن در اين باره مى فرمايد: (الا انهم يثنون صدورهم ، ليستخفوا منه ، الا حين يستغشون ثيابهم ، يعلم ما يسرون و ما يعلنون )، متوجه باشيد، كه ايشان شانه خالى مى كنند، تا آرام آرام خود را بيرون كشيده ، پنهان كنند، بايد بدانند كه در همان حاليكه لباس خود بر سر مى افكنند، كه كسى ايشانرا نشناسد، خدا ميداند كه چه اظهار مى كنند، و چه پنهان ميدارند).

نمونه هائى از معارضاتى كه با قرآن شده

از طول مدت اين تحدى ، در عصر نزولش كه بگذريم ، در مدت چهارده قرن هم كه از عمر نزول قرآن گذشته ، كسى نتوانسته كتابى نظير آن بياورد، و حد اقل كسى اين معنا را در خور قدرت خود نديده ، و اگر هم كسى در اين صدد بر آمده ، خود را رسوا و مفتضح ساخته

تاريخ ، بعضى از اين معارضات و مناقشات را ضبط كرده ، مثلا يكى از كسانيكه با قرآن معارضه كرده اند، مسيلمه كذاب بوده ، كه در مقام معارضه با سوره فيل بر آمده ، و تاريخ سخنانش را ضبط كرده ، كه گفته است : (الفيل ، ما الفيل ، و ما ادريك ما الفيل ، له ذنب و بيل ، و خرطوم طويل )، فيل چيست فيل ، و چه ميدانى كه چيست فيل ، دمى دارد سخت و وبيل ، و خرطومى طويل ).

و در كلاميكه خطاب به سجاح (زنى كه دعوى پيغمبرى مى كرد) گفته : (فنولجه فيكن ايلاجا، و نخرجه منكن اخراجا)، آنرا در شما زنان فرو مى كنيم ، چه فرو كردنى ، و سپس بيرون مى آوريم ، چه بيرون كردنى )، حال شما خواننده عزيز خودت در اين هذيانها دقت كن ، و عبرت بگيرد.

بعضى از نصارى كه خواسته است با سوره فاتحه (سرشار از معارف ) معارضه كند، چنين گفته : (الحمد للرحمان ، رب الاكوان ، الملك الديان لك العباده ، و بك المستعان ، اهدنا صراط الايمان ، سپاس براى رحمان ، پروردگار كون ها، و پادشاه دين ساز، عبادت تو را باد، و استعانت بتو، ما را بسوى صراط ايمان هدايت فرما) و از اين قبيل رطب و يابس هاى ديگر.

دو شبهه پيرامون اعجاز بلاغت قرآن

حال ممكن است بگوئى : اصلا معناى معجزه بودن كلام را نفهميدم ، براى اينكه كلام ساخته قريحه خود انسان است ، چطور ممكن است از قريحه انسان چيزى ترشح كند، كه خود انسان از درك آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اينكه فاعل ، اقواى از فعل خويش ، و منشاء اثر، محيط به اثر خويش است ، و بعبارتى ديگر، اين انسان بود كه كلمات را براى معانى وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه بمعناى فلان چيز باشد، تا باين وسيله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را به ديگران تفهيم نموده ، و مقاصد ديگران را بفهمد.

پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصه ايست قراردادى ، و اعتبارى ، كه انسان اين خاصه را بان داده ، و محال است در الفاظ نوعى از كشف پيدا شود، كه قريحه خود انسان بدان احاطه نيابد، و بفرضى كه چنين كشفى در الفاظ پيدا شود، يعنى لفظى كه خود بشر قرار داده ، در برابر معنائى معين ، معناى ديگرى را كشف كند، كه فهم و قريحه بشر از درك آن عاجز باشد، اين گونه كشف را ديگر كشف لفظى نميگويند، و نبايد آنرا دلالت لفظ ناميد.

علاوه بر اينكه اگر فرض كنيم كه در تركيب يك كلام ، اعمال قدرتى شود، كه بشر نتواند آنطور كلام را تركيب كند، معنايش اين استكه هر معنا از معانى كه بخواهد در قالب لفظ در آيد، به چند قالب ميتواند در آيد، كه بعضى از قالب ها ناقص ، و بعضى كامل ، و بعضى كاملتر است ، و همچنين بعضى خالى از بلاغت ، و بعضى بليغ و بعضى بليغ ‌تر، آنوقت در ميان اين چند قالب ، يكى كه از هر حيث از ساير قالبها عالى تر است ، بطوريكه بشر نميتواند مقصود خود را در چنان قالبى در آورد، آنرا معجزه بدانيم

و لازمه چنين چيزى اين است كه هر معنا و مقصودى كه فرض شود، چند قالب غير معجزآسا دارد، و يك قالب معجزآسا، با اينكه قرآن كريم در بسيارى از موارد يك معنا را بچند قالب در آورده ، و مخصوصا اين تفنن در عبارت در داستانها بخوبى بچشم ميخورد، و چيزى نيست كه بشود انكار كرد، و اگر بنا بدعوى شما، ظاهر آيات قرآن معجزه باشد، بايد يك مفاد، و يك معنا، و يا بگو يك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.

اعتقاد به (صرف ) درباره معجزه بودن قرآن

در جواب ميگوئيم : قبل از آنكه جواب از شبهه را بدهيم مقدمتا توجه بفرمائيد كه ، اين دو شبهه و نظائر آن ، همان چيزيست كه جمعى از اهل دانش را وادار كرده ، كه در باب اعجاز قرآن در بلاغتش ، معتقد به صرف شوند، يعنى بگويند: درست است كه بحكم آيات تحدى ، آوردن مثل قرآن يا چند سوره اى از آن ، و يا يك سوره از آن ، براى بشر محال است ، بشهادت اينكه دشمنان دين ، در اين چند قرن ، نتوانستند دست به چنين اقدامى بزنند، و لكن اين از آن جهت نيست كه طرز تركيب بندى كلمات فى نفسه امرى محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى بينيم كه تركيب بندى جملات آن ، نظير تركيب و نظم و جمله بندى هائى است كه براى بشر ممكن است

بلكه از اين جهت بوده ، كه خداى سبحان نگذاشته دشمنان دينش دست بچنين اقدامى بزنند، باين معنا كه با اراده الهيه خود، كه حاكم بر همه عالم ، و از آن جمله بر دلهاى بشر است ، تصميم بر چنين امرى را از دلهاى بشر گرفته ، و بمنظور حفظ معجزه ، و نشانه نبوت ، و نگهدارى پاس حرمت رسالت ، هر وقت بشر ميخواسته در مقام معارضه با قرآن برآيد، او تصميم وى را شل مى كرده ، و در آخر منصرفش ميساخته

نادرستى اعتقاد به صرف

ولى اين حرف فاسد و نادرست است ، و با آيات تحدى هيچ قابل انطباق نيست ، چون ظاهر آيات تحدى ، مانند آيه(قل فاتوا بعشرسور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ) ، اين است كه خود بشر نمى تواند چنين قالبى بسازد، نه اينكه خدا نمى گذارد، زيرا جمله آخرى آيه كه مى فرمايد:(فاعلموا انما انزل بعلم اللّه )، ظاهر در اين است كه استدلال به تحدى استدلال بر اين است كه قرآن از ناحيه خدا نازل شد، نه اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرااز خود تراشيده باشد، و نيز بر اين است كه قرآن به علم خدا نازل شده ، نه به انزال شيطانها، همچنانكه در آن آيه ديگر مى فرمايد: (ام يقولون تقوله ، بل لا يومنون ، فلياتوا بحديث مثله ) ،ان كانوا صادقين ، و يا ميگويند قرآن را خود او بهم بافته ، بلكه چنين نيست ، ايشان ايمان ندارند، نه اينكه قرآن از ناحيه خدا نيامده باشد، اگر جز اين است ، و راست ميگويند، خود آنان نيز، يك داستان مثل آن بياورند)، و نيز مى فرمايد: (و ما تنزلت به الشياطين ، و ما ينبغى لهم ، و ما يستطيعون ، انهم عن السمع لمعزولون )، بوسيله شيطانها نازل نشده ، چون نه شيطان ها سزاوار چنين كارى هستند، و نه مى توانند بكنند، چون آنها از شنيدن اسرار آسمان ها رانده شده اند).

و صرفى كه آقايان مى گويند تنها دلالت دارد بر اينكه رسالت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادق است ، بخاطر معجزه صرف ، و اينكه خدا كه زمام دل ها دست او است ، تاكنون نگذاشته كه دلها بر آوردن كتابى چون قرآن تصميم بگيرند، و اما بر اين معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلام خداست ، و از ناحيه او نازل شده

آياتى از قرآن كريم كه ظهور در خلاف اعتماد بر صرف دارد

نظير آيات بالا آيه: (قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله )، است ، كه ترجمه اش گذشت ، و ديديم كه ظاهر در اين معنا بود كه آنچه باعث شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعى آنان ، محال نموده ، و قدرتش را بر اين كار نارسا بسازد، اين بوده كه قرآن مشتمل بر تاءويلى است ، كه چون بشر احاطه بان نداشته ، آنرا تكذيب كرده ، و از آوردن نظيرش نيز عاجز مانده ، چون تا كسى چيزى را درك نكند، نمى تواند مثل آنرا بياورد، چون جز خدا كسى علمى بان ندارد، لا جرم احدى نمى تواند به معارضه خدا برخيزد، نه اينكه خداى سبحان دلهاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف كرده باشد، بطوريكه اگر منصرف نكرده بود، مى توانستند بياورند.

و نيز آيه: (افلا يتدبرون القرآن ، و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) ، كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدى كرده است ، چه ظاهرش اين است كه تنها چيزى كه بشر را عاجز از آوردن مثل قرآن كرده ، اين است كه خود قرآن ، يعنى الفاظ، و معانيش ، اين خصوصيت رادارد: كه اختلافى در آن نيست ، نه اينكه خداى تعالى دلها را از اينكه در مقام پيدا كردن اختلافهاى آن برآيند منصرف نموده باشد، بطوريكه اگر اين صرف نبود، اختلاف در آن پيدا ميكردند، پس اينكه جمعى از مفسرين ، اعجاز قرآن را از راه صرف ، و تصرف در دلها معجزه دانسته اند، حرف صحيحى نزده اند، و نبايد بدان اعتناء كرد.

پاسخ به دو شبهه ياد شده و توضيح اينكه چگونه بلاغت قرآن معجزه است

بعد از آنكه اين مقدمه روشن شد، اينك در پاسخ از اصل شبهه هاى دوگانه مى گوئيم : اينكه گفتيد: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است ، چون مستلزم آنست كه ، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود، جواب ميگوئيم : كه آنچه از كلام مستند بقريحه آدمى است ، اين مقدار است كه طورى كلام را تركيب كنيم ، كه از معناى درونى ما كشف كند، و اما تركيب آن ، و چيدن و نظم كلماتش ، بطوريكه علاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكايت كند، و معنا را به عين همان هيئتى كه در ذهن دارد، به ذهن شنونده منتقل بسازد، و يا نسازد، و عين آن معنا كه در ذهن گوينده است ، بشنونده نشان بدهد، و يا ندهد، و نيز خود گوينده ، معنا را طورى در ذهن خود تنظيم كرده ، و صورت علميه اش را رديف كرده باشد، كه در تمامى روابطش ، و مقدماتش ، و مقارناتش ، و لوا حق آن ، مطابق واقع باشد، و يا نباشد، يا در بيشتر آنها مطابق باشد، يا در بعضى از آنها مطابق ، و در بعضى مخالف باشد، و يا در هيچيك از آنها رعايت واقع نشده باشد، امورى است كه ربطى بوضع الفاظ ندارد بلكه مربوط بمقدار مهارت گوينده در فن بيان ، و هنر بلاغت است ، و اين مهارت هم مولود قريحه ايست كه بعضى براى اينكار دارند، و يكنوع لطافت ذهنى است ، كه بصاحب ذهن اجازه مى دهد كلمات و ادوات لفظى را به بهترين وضع رديف كند، و نيروى ذهنى او را بان جريانيكه مى خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى دهد بطوريكه الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن ، و لوازم و متعلقات آن جريان را حكايت كند.

پس در باب فصاحت و بلاغت ، سه جهت هست ، كه ممكن است هر سه در كلامى جمع بشود، و ممكن است در خارج ، از يكديگر جدا شوند.

1- ممكن است يك انسان آنقدر به واژه هاى زبانى تسلط داشته باشد، كه حتى يك لغت از آن زبان برايش ناشناخته و نامفهوم نباشد، و 2- و چه بسا مى شود كه انسانى ، نه تنها عالم به لغت هاى زبانى است ، بلكه مهارت سخنورى به آن زبان را هم دارد، يعنى مى تواند خوب حرف بزند، اما حرف خوبى ندارد كه بزند، در نتيجه از سخن گفتن عاجز ميماند، نمى تواند سخنى بگويد، كه حافظ جهات معنا، و حاكى از جمال صورت آن معنا، آنطور كه هست ، باشد.

3- و چه بسا كسى باشد كه هم آگاهى به واژه هاى يك زبان داشته باشد، و هم در يك سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص ‍ داشته باشد، و لطف قريحه و رقت فطرى نيز داشته ، اما نتواند آنچه از معلومات دقيق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بريزد، در نتيجه از حكايت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زيباى آن معنا لذت مى برد، اما نمى تواند معنا را به عين آن زيبائى و لطافت ه ذهن شنونده منتقل سازد.

و از اين امور سه گانه ، تنها اولى مربوط به وضع الفاظ است ، كه انسان با قريحه اجتماعى خود آنها را براى معانى كه در نظر گرفته وضع مى كند، و اما دومى و سومى ، ربطى به وضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط به نوعى لطافت در قوه مدركه آدمى است