تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۲

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آيت الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 21842
دانلود: 3577


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21842 / دانلود: 3577
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 2

نویسنده:
فارسی

قرآن و رسالت انذار

قرآن كريم مانند كتابهاى استدلالى و عقلى نيست تا تنها به نتيجه گيرى از قياس و برهان بسنده كند؛ چون زبان قرآن زبان علومى مانند حكمت و كلام، و هدف آن، تنها عالم شدن مخاطبان نيست، بلكه لسان وحى و هدايت و نور و در پى تربيت انسان عالم عاقل و ديندار است، يعنى، تعليم كتاب و حكمت با تزكيه نفوس همراه است. از اين رو هشدار مى دهد: اگر نتوانستيد همانند قرآن را بياوريد، كه هرگز نمى توانيد، از آتشى كه براى كافران آماده شده، بپرهيزيد.

اين آيه شريفه ترس از جهنم را مطرح مى كند؛ زيرا بيشتر انسانها بر اثر هراس ‍ از جهنم بر صراط ايمان و تقوا پايدارند. بدين جهت قرآن كريم گذشته از اين كه از رسول خدا به عنوان نشير و نذير ياد مى كند؛ در هيچ موردى پيامبر را تنها به عنوان مبشر معرفى نمى كند؛ درحالى كه گاهى به صورت حصر به عنوان منذر معرفى مى كند:( ان انت الا نذير ) .( 1131) رسالت عالمان دينى نيز ترساندن مردم از قهر الهى است:( ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم ) .( 1132)

اولين قدم براى توده مردم ترس از جهنم است. البته اگر انسان بر اساس ‍ همين ترس پيش برود و خداوند را عبادت كند كم كم شوق بهشت و او پيدا مى شود و حتى ممكن است درجات بلند محبت خدا را نيز تحصيل كند. آنگاه آزاد از هراس دوزخ و اميد بهشت خداوند را عارفانه و عاشقانه مى پرستد.

ماده سوختنى و آتش گيره دوزخ

قرآن كريم انسان را وقود، يعنى ماده سوختنى، آتش گيره و آتش زنه جهنم مى داند. آتش زنه مانند كبريت كه با برخورد با شى ء معين مشتعل مى شود و آتش گيره مانند هيزمهاى ضخيم و بزرگ كه مدتى در اجاق مى ماند و در دراز مدت خاكستر مى شود و هيزمهاى نازك و كوچك با آن افروخته مى شود.

انسان خودش آتش برمى افروزد؛ چنانكه در آيه محل بحث يا آيه (اولئك هم وقود النار) آمده است و خودش هيزم است و در آن آتش مسجور، يعنى مشتعل مى شود:( و ام القاسطون فكانوا لجهنم حطبا ) ،( 1133) ( اذا الاغلال فى اعناقهم والسلاسل يسبحون ( 71 ) فى الحميم ثم فى النار يسجرون ) ( 1134)

بنابراين، راهى براى فرار از عذاب ندارد؛ زيرا اگر هيزمى جداى از انسان باشد و انسان را با آن بسوزانند احتمال فرار از آن هست و در صورت سوختن نيز تنها جسم او را مى سوزاند، نه روح را. اما اگر خود انسان شعله ور شود راه گريز از عذاب ندارد؛ بلكه هم جسمش مى سوزد:( كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ) ( 1135) و هم روح او گداخته مى شود:( نار الله الموقده ( 7 ) التى تطلع على الافئده ) .( 1136)

آتشى كه بتواند روح انسان را بسوزاند، بايد منشا روحى داشته باشد؛ يعنى، از فواد و دل سر برآورد. هيزم فواد (مرحله تجرد روح ) را نمى تواند بسوزاند. حتى اگر انسان در كوره ذوب فلزات قرار گيرد، روح او نمى سوزد و از اين رو، وقتى اصحاب اخدود مومنان را در گودال آتش افكندند، تنها بدنهاى آن مومنان سوخت، اما ارواحشان متنعم بود و حتى لذت مى برند كه بدنهاى آنان در راه دين مى سوزد.

انسان عذاب جسمى را مى تواند تحمل كند، ليكن عذاب روحى قابل تحمل نيست. اهل معنا به هنگام استعاذه از جهنم مى گويند: خدايا ما را به آتش دوزخ مسوزان؛ زيرا ورود به جهنم مايه رسوايى انسان است:( ربنا انك من تدخل النار فقد اخرزيته ) ؛( 1137) چون سقوط در جهنم نشانه كفر و نفاق يا دست كم دليل تبهكارى و در نتيجه حرمان از رحمت خاص خداست و اين رسوايى دردناكتر از سوختن بدن به آتش است.

برخى مفسران به استناد بعضى احاديث، گفته اند: مراد از حجاره كه به عنوان وقود مطرح شده سنگ سياه كبريت است.( 1138) اما بايد دانست كه سنگ كبريت (گوگرد) در دنيا نيز اشتعال زا و آتش خيز است و اين معنا چندان اهميتى ندارد تا موجب تخويف و انذار شديد باشد و نمى تواند مراد قطعى از حجاره مزبور سنگ كبريت باشد.

بعضى از مفسران نيز گفته اند: مراد از اين حجاره همان جواهر و طلا و نقره اى است كه زراندوزان ذخيره مى كردند و به آن فريفته شدند،( 1139) چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:( والذين يكنزون الذهب والفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ( 34 ) يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون ) ( 1140) اين معنا هم نمى تواند مصداق يقينى حجاره در آيه مورد بحث باشد؛ زيرا آيه فوق ناظر به مطلق زراندوزان است، چه كافر و چه غير كافر، در صورتى كه آيه محل بحث مى فرمايد: (اعدت للكافرين ).

احتمال ديگر در تفسير حجاره، كه به نظر صحيحتر مى رسد آن است كه اين آيه ناظر به آيه( انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ) ( 1141) است كه مى گويد: شما و آنچه جز خدا مى پرستيد، هيزم يا آتش گيره هاى جهنم هستند.( 1142) بنابراين، مراد از حجاره مزبور همان اصنام و اوثان تراشيده از سنگ است كه اعلام به وقود بودن آن اثر تبليغى در اجتناب از آن دارد و در انذار موثر است؛ زيرا اگر انسان بداند آنچه را در دنيا مى پرستد و اميد به شفاعت آن دارد، در قيامت به صورت اخگرى سوزنده ظهور مى كند، باعث افزايش رنج و عذاب روحى او خواهد بود.

تذكر: نازلترين موجود مركب مادى سنگ است و عاليترين آن انسان و هر دو در معاد وقود دوزخ هستند. شايد شجره جهنم و حيوان مناسب آن نظير مار و عقرب كه متوسط بين جماد و انسان است منطوى در آيه باشد؛ يعنى،

آيه محل بحث جامع همه مراتب است، ليكن به ذكر نازلترين و عاليترين اكتفا كرد و از ساير تركيبات نام نبرد.

جهنم هم اكنون موجود است

از اين كه (اعدت للكافرين ) با فعل ماضى بيان شده معلون مى شود جهنم هم اكنون موجود است، چنانكه بهشت نيز هم اكنون موجود است و قرآن درباره بهشت نيز مى فرمايد:( اعدت للمتقين ) .( 1143)

ظاهر ماده اعداد و همچنين ظاهر هيئت، اعدت كه فعل ماضى است بر تحقق كنونى دوزخ دلالت دارد و حمل آن بر اين كه چون مستقبل محقق الوقوع درحكم ماضى است از اين جهت به فعل ماضى ياد شده خلاف ظاهر است؛ زيرا اصل فعل ماضى، دلالت بر تحقق وقوع است، و حمل آن بر مستقبل قطعى، مخصوص موردى است كه دليل يقينى بر عدم تحقق فعلى آن مورد اقامه شود كه در محل بحث چنين دليلى نيست.

افزون بر اين كه، از آيات ديگرى مانند:( و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ) ( 1144) نيز اين مطلب استفاده مى شود؛ زيرا ظاهر قرآن را تاييد مى كند كه بهشت و جهنم هم اكنون موجود است. امام رضا (عليه‌السلام ) مى فرمايد: اگر كسى بگويد: بهشت و جهنم مخلوق نيست، از ما نيست. آنگاه به شيوه اى لطيف به اين آيه شريفه استشهاد مى كند( يطوفون بينها و بين حميم ان ) ؛( 1145) جهنميان بين جهنم و چشمه داغ و گداخته در رفت و آمدند: ما اولئك منا و لا نحن منهم... قال الله عزوجل... هذه جهنم...( 1146)

چنانكه وجود مبارك پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در معراج وارد بهشت شدند و با متنعمان بهشت ديدار كردند و جهنم و معذبان در آن را نيز از نزديك ديدند.

محققان اماميه تاكيد دارند كه بهشت و جهنم و معذبان در آن را نيز از نزديك ديدند.

محققان اماميه تاكيد كردند كه بهشت و جهنم هم اكنون موجود است.( 1147)

ادله عقلى نيز نه تنه مناقض اين نظر نيست، بلكه آن را تاييد مى كند. بنابراين، ظاهر آيات مزبور، همانند ظاهر ساير آيات حجت است و نيازى به تاويل و تقدير ندارد. گرچه بيشتر مردم تا چشم از ظواهر اين دنيا و به مرگ طبيعى نميرند، بهشت و جهنم براى آنان ظهور نمى كند.

براى پيدايش آتش دو عنصر لازم است: يكى آتش زنه و ديگرى آتش گيره و به تصريح قرآن كريم هم اكنون آتش زنه موجوداست:( واولئك هم وقود النار ) ( 1148) و هم آتش گيره:( واما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا ) .( 1149) بنابراين، كافر كه هم آتش زنه است و هم آتش گيره، هم اكنون سراپا مشتعل است؛ گرچه ديده هاى ظاهر بين اشتعال آن را اكنون نمى بينند؛ چنانكه اشتعال برزخى آنان مشهود نيست.

در زمان حكومت خليفه سوم، مردى جمجمه مرده اى را نزد خليفه آورد و گفت: شما مى پنداريد اين جمجمه هم اكنون در آتش مى سوزد؟ در حالى كه من دست خود را بر آن نهاده ام و اصلا حرارت آتش را احساس نمى كنم. خليفه ساكت شد و كسى را در پى اميرالمومنين (عليه‌السلام ) فرستاد و از او استمداد كرد. هنگامى كه آن حضرت نزد عثمان حاضر شد عثمان در حالى كه در ميان انبوهى از ياران خود بود به آن مرد گفت: سوال خود را تكرار كن و او دوباره آن را پرسيد. عثمان گفت: اين اباالحسن به اين مرد پاسخ ده. آن حضرت فرمودند: زند و مسعار، يعنى سنگ چخماق را حاضر كنيد. آنگاه با بر هم زدن سنگ چخماق و جستن جرقه آتش به آن مرد فرمودند: دست خود را بر هر يك از زند و سنگ بگذار. آنگاه پرسيد آيا حرارت آتش را احساس مى كنى؟ آن مرد پاسخ داد: نه مبهوت شد؛ يعنى، جمجمه نيز در ظاهر سرد و خاموش است. عثمان با شنيدن اين بيان گفت: لولا على لهلك عثمان.( 1150)

عذاب مومنان فاسق

بعضى از مفسران و متكلمان از جمله (اعدت للكافرين ) چنين برداشت كرده اند كه عذاب جهنم اختصاص به كافران دارد و شمال مومن فاسق نمى شود و اين پندارى ناردست است. عذاب دوزخ هم شامل منافقان مى شود و هم شامل مومنان فاسق. اما شمول آن نسبت به منافقان، چون مراد از كفر در اين آيه كفر در برابر ايمان است، نه كفر در برابر ايمان و نفاق؛ يعنى، ناظر به تقسيم مردم به سه دسته مومن، نه كفر در برابر ايمان و نفاق، يعنى، ناظر به تقسيم مردم و به سه دسته مومن، كافر و منافق نيست، بلكه ناظر به آيه شريفه (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون )

است كه بر اساس آن، مردم در برابر دستور عبادت خدا به دو گروه مومن و غير مومن تقسيم مى شوند، كه غير مومن شامل كافر و منافق مى شود.

پس كافران در آيه مورد بحث كسان هستند كه اهل توحيد عبادى نيستند و به همين جهت در برابر اين جمله، در آيه بعد مى فرمايد: (وبشر الذين امنوا وعموا الصالحات ). در مورد منافقان بحثى نيست كه جهنم آنان را در بر مى گيرد؛ چنانكه مى فرمايد:( فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ) ( 1151) افزون بر اين كه، در جاى ديگر منافقان و كافران با هم ذكر شده اند:( ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا ) ( 1152) و گاهى و عيد منافقان شديدتر از تهديد كافران آمده است:( ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ) .( 1153)

اما بحث مهم اين است كه بر اساس آيه مورد بحث، چگونه جهنم شامل مومن فاسق هم مى شود كه در اين مورد سه نظر وجود دارد:

1- كفر در آيه مورد بحث اعم از كفر اعتقادى است و شامل كفر عملى نيز مى شود؛ مانند آيه( ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين ) ( 1154) كه از ترك حج به كفر تعبير كرده و بدين معناست كه اگر مستطيع معتقد و مومن عمدا حج را ترك كند، در عمل كافر است، نه در عقيده.

اين توحيد بعيد است، زيرا آيه محل بحث در مقام بيان عاقبت مكذبان وحى است و هر چند شمول لطفى دارد، زيرا للكافرين جمع محلى به الف و لام و عام است، اما سياق آيه درباره كفر اعتقادى است و شمول آن نسبت به آيه نسبت به غير كافر اعتقادى بعيد است.

2- گرچه خداى سبحان در اين آيه مى فرمايد: اين آتش براى كافران مهيا شده است، اما قرآن كريم مومنان را نيز از همين آتش مى ترساند:( يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجاره ) .( 1155) معلوم مى شود اگر مومن مواظب خود و وابستگان خود نباشد، گرفتار همين آتش ‍ مى شود. پس چنين نيست كه اين آتش مخصوص كافران باشد و مومنان فاسق به عذاب ديگرى وعيد داده شده باشند. البته فرق مومن عاصى با كافر در خلود يا دركات عذاب است وگرنه اصل عذاب براى هر دو ثابت است.

3- جمله (اعدت للكافرين ) دلالت ندارد كه جهنم براى غير كافر نيست. به اصطلاح اصوليين اين آيه گرچه اطلاقى ندارد تا شامل فاسقان هم بشود، ليكن مقيد به عدم فسق مومن هم نيست تا ورود به جهنم را منحصر به كافران كند. بنابراين، اگر آيه ديگرى بگويد جهنم براى مومنان گناهكار مهيا شده اين دو آيه با هم تعارض ندارد؛ زيرا هر دو اثباتى است. در نتيجه آياتى مانند( و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم ) ( 1156) و( من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها ) ( 1157) كه آتش جهنم را مختص به كافران نمى داند، مقيد آيه محل بحث نيست و بنابراين، جهنم مومن فاسق را نيز دربرمى گيرد.

در قرآن كريم حتى ميل به گناه نيز مايه برخورد با آتش جهنم معرفى شده است؛ چنانكه خداوند به مسلمانان مى فرمايد:( لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار ) ؛( 1158)

اما بحث مهم اين است كه بر اساس آيه مورد بحث، چگونه جهنم شامل مومن فاسق هم مى شود كه در اين مورد سه نظر وجود دارد:

1- كفر در آيه مورد بحث اعم از كفر اعتقادى است و شامل كفر عملى نيز مى شود؛ مانند آيه( ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين ) ( 1159) كه از ترك حج به كفر تعبير كرده و بدين معناست كه اگر مستطيع معتقد و مومن عمدا حج را ترك كند، در عمل كافر است، نه در عقيده.

اين توجيه بعيد است، زيرا آيه محل بحث در مقام بيان عاقبت مكذبان وحى است و هر چند شمول لفظى دارد، زيرا للكافرين جمع محلى به الف و لام و عام است، اما سياق آيه دباره كفر اعتقادى است و شمول آن نسبت به غير كافر اعتقادى بعيد است.

2- گرچه خداى سبحان در اين آيه مى فرمايد: اين آتش براى كافران مهيا شد است، اما قرآن كريم مومنان را نيز از همين آتش مى ترساند:( يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم واهليكم نارا وقودها الناس والحجاره ) ( 1160) معلوم مى شود اگر مواظب خود و وابستگان خود نباشد، گرفتار همين آتش ‍ مى شود. پس چنين نيست كه اين آتش مخصوص كافران باشد و مومنان فاسق به عذاب ديگرى وعيد داده شده باشند. البته فرق مومن عاصى با كافر در خلود يا دركات عذاب است وگرنه اصل عذاب براى هر دو ثابت است.

3- جمله (اعدت للكافرين ) دلالت ندارد كه جهنم براى غير كافر نيست. به اصطلاح اصوليين اين آيه گرچه اطلاقى ندارد تا شامل فاسقان هم بشود، ليكن مقيد به عدم فسق مومن هم نيست تا ورود به جهنم را منحصر به كافران كند. بنابراين، اگر آيه ديگرى بگويد جهنم براى مومنان گناهكار مهيا شده اين دو آيه با هم تعارض ندارد؛ زيرا هر دو اثباتى است. در نتيجه آياتى مانند( و من يعص الله ورسوله فان له نار جهنم ) ( 1161) ( من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها ) ( 1162) كه آتش جهنم را مختص به كافران نمى داند، مقيد آيه محل بحث نيست و بنابراين، جهنم مومن فاسق را نيز در برمى گيرد.

در قرآن كريم حتى ميل به گناه نيز مايه برخورد با آتش جهنم معرفى شده است، چنانكه خداوند به مسلمانان مى فرمايد:( ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار ) ( 1163) به ظالمان ميل پيدا نكنيد وگرنه آتش شما را مى گيرد.

محقق طوسى (رحمه الله ) در بحث صراط به اين آيه و مشابه آن استدلال كرده، مى گويد: باريكى به سبب آن كه، اگر اندك ميلى به يكى از و طرف تضاد افتد موجب هلاك بود؛( 1164) يعنى، نه تنها ستمگرى و كمك به ستمگران، بلكه ميل به آنان نيز انسان را به دوزخ مى افكند.

لطايف و اشارات

1- تفاوت آتش ملكى و ملكوتى

آتش همانند موجودهاى امكانى به اراده خداى سبحان يافت مى شود، خواه آتش ملكى و محسوس و خواه آتش ملكوتى و نامحسوس. تفاوت آتش محسوس و غير محسوس در نياز به مبدا قابلى مانند هيزم است، نه در احتياج به مبتدا فاعلى، يعنى خداوند؛ زيرا تنها مصور و صورت آفرين خداست، اگر چيزى بخواهد صورت نارى پيدا كند بدون الهى نخواهد بود و اگر گفته مى شود خود كافر مبدا اشتعال است، يعنى نيازى به مبدا قابلى ديگر نيست.

بر اساس آياتى مانند( انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ) ( 1165) و( اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا ) ( 1166) حصب و حطب دوزخ، خود انسان كافر است، ليكن مصورى كه انسان را به صورت آتش در مى آورد خداوند است و اگر به زبان حركت جوهرى سخن گفته شود، محرك با حفظ اختيار انسان، خداى اوست.

2- مبدا فاعلى و قابلى و علل اعدادى آتش محسوس

آتش نامحسوس تنها به مبدا فاعلى وابسته است و مانند ساير موجودهاى غير مادى نيازى به مبدا قابلى و نيز سبب اعدادى ندارد، ليكن آتش ‍ محسوس گذشته از احتياج به مبدا فاعلى و نياز مبرم به مبدا قابلى، غالبا وابسته به سبب امدادى و علت اعدادى است كه آن مايه امداد و اين پايه اعداد، زمينه آتش يابى و اشتعال مبدا قابلى مفروض مانند هيزم را فراهم مى كند. يكى از اسباب امداد آتش زنه و يكى از علل اعداد آتش گيره است.

آتش زنه همان طور كه قبلا اشاره شد چيزى است كه با برخورد فنى لازم منشا تولد آتش مى شود؛ نظير ماده كبريت. آتش گيره نيز، چيزى است كه بر اثر ضخامت و دوام، اشتعال خود را در درازمدت حفظ مى كند و در حالى كه مواد سختى ديگر خاكستر مى شود آن مشتعل است تا مواد سوختى آينده از راه برسد و براثر برخورد با آن اشتعال گيرد. چنان هيزم ضخيمى كه در دراز مدت در اجاقها مى ماند آن را آتش گيره مى گفتند. هر كدام از آتش ‍ زنه و آتش گيره سبب امدادى و علت اعدادى براى افروختن هيزم جديد با ماده سوختى تازه است.

3- آتش زنه و آتش گيره در سوخت و سوز كافران

آتش نامحسوس، همان است كه از آن به حطمه تعبير و به (نارالله ) موسوم شده و از اطلاع و اشراف و سركشى آن بر دلهاى كافران گزارش داده شده است.( 1167) البته براى آن آتش هم ممكن است شرايط و لوازم خاصى باشد. آتش محسوس كه بدن را مى سوزاند، ماده سوختى آن، يعنى حصب و حطب، خود انسان كافر است؛ چنانكه گذشت، ولى براى آن مى توان آتش گيره اى از خود انسان ترسيم كرد؛ زيرا برابر آيه( كلما نضبحت جلودهم بدلنا همجلودا غيرها ليذوقوا العذاب ) ( 1168) پوستهاى كافران سوخته و خاكستر مى شود، ليكن استخوآنها و عناصر محورى لحوم و شحوم همچنان باقى است تا پوستهاى تازه با آتش استخوان و گوشت و چربى مشتعل شود. در اين حال آن پوستى كه بعدا مى رويد از عناصر محورى كه قبلا بوده شعله مى گيرد؛ يعنى، اجزاى محورى قبلى بر اثر دوام به منزله آتش گيره است و پوستهاى تازه به مثابه هيزمهاى نازل و كوچك كه از آن آتش گيره هاى به جا مانده طبق اراده الهى اشتعال مى گيرد. اما آتش زنه بودن خود انسان كافر از حديث بازگو شده از اميرالمومنين (عليه‌السلام ) استظهار مى شود.

تذكر: از آيه:( كلما خبت زدناهم سعيرا ) ( 1169) مى توان فهميد كه خود انسان مشتعل مى شود وگرنه مى فرمود: زدناها سعيرا؛ يعنى، اشتعال در آيه به خود انسان اسناد داده شده، نه به آتش (دقت شود).

4- مراد از وقود در قرآن

گرچه در قرآن گروهى حصب و حطب دوزخ معرفى شده اند، ليكن هيچ كدام از اين عناوين نمى تواند عنوان وقود را در سنگ يا هيزم جهنم منحصر كند؛ زيرا بين ادله اثباتى عناوين ياد شده منافى نيست، چون همان طور كه محتمل است مراد از وقود، ماده سوختنى نظير هيزم باشد، محتمل است آتش زنه يا آتش گيره باشد؛ چنانكه جمع عناوين سه گانه (وقود، حصب، حطب ) براى يك انسان در سه حال ممكن است و همچنين توزيع آنها نسبت به افراد گوناگون ممكن خواهد بود؛ يعنى، برخى از صناديد شرك و سران الحاد، وقود به معناى آتش زنه باشند و عده اى از پيشوايان وقود به معناى آتش گيره باشند و گروهى از كافران نيز وقود به معناى هيزم دوزخ باشند. آنچه بر اثر تناسب حكم و موضوع مى توان حدس زد اين است كه پيشوايان وقود به معناى آتش گيره باشند و گروهى از كافران نيز وقود به معناى هيزم دوزخ باشند. آنچه بر اثر تناسب حكم و موضوع ميتوان حدس زد اين است كه پيشوايان كفرى كه مردم را به آتش ‍ دعوت كرده اند:( وجعلنا هم ائمه يدعون الى النار ) ،( 1170) به مثابه آتش زنه يا آتش گيره باشند و پيروان مقصر آنها به منزله هيزم. سر اين تناسب آن است كه زمامدار الحاد در دنيا كه مردم را به كفر و ارتداد فرا مى خواند و به تعبير قرآن كريم، جامعه را به سوى آتش جذب مى كرد و در قيامت پيشاپيش ديگران قيام و اقدام دارد و پيروان خود را به دوزخ مى برد:( ... فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد ( 97 ) يقدم قومه يوم القيامه فاوردهم النار و بئس الورد المورود ) ( 1171) مى تواند در قيامت وقود به معناى آتش گيره پيروان مقصر خود باشد. نمودارى از وقود دوزخ در آيه:( ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم ولا اولادهم من الله شيئا و اولئك هم وقود النار كداب ال فرعون والذين من قبلهم كذبوا باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم والله شديد العقاب ) ( 1172) آمده است.

5- سر تقديم ناس بر حجاره

معبود باطل مانند فرعون گاهى از راه اغوا، اضلال، ارعاب، تهديد، تحديد، تجبيب و تطميع از عوامل روانى، سياسى، اقتصادى و مانند آن خود را بر عابد تحميل مى كند و كالاى عبادت را از او به ثمن بخس مى خرد. در اين حال بدتر از عابد وثنى و صنمى است و زودتر به دوزخ مى رود؛ چنانكه درباره فرعون گذشت و زمانى بر اثر جهل علمى يا جهالت عملى خود عابد مورد پرستش جاهلانه او قرار مى گيرد؛ مانند اصنام و اوثان معهود. در اين حال عابدتر از معبود بوده و بيشتر از او عذاب مى بيند. از اين رو در آيه محل بحث (ناس ) بر (حجاره ) مقدم شد؛ چنانكه در آيه( انكم و ما تعبدون... ) ( 1173) و نيز در آيه( اف لكم و لما تعبدون... ) ،( 1174) عابدان پيش از معبود ياد شدند، گرچه تقدم ذكر چندان موثر نيست، ليكن فى الجمله نشانه اهتمام به مطلب است. از اين جا مى توان استظهار كرد كه آثار انسان متوقد بيش از آثار كبريت سياه متقد است كه در اشاره پنجم گذشت.

6- دعوت به ايمان و امتثال خائفانه

پيام آيه محل بحث بعد از تنزل از حد اعلاست؛ يعنى، اگر شما طبق برهان علمى و عدل و انصاف عملى قانع شديد و معجزه بودن قرآن كريم را فهميدند و به استناد دليل عقلى از يك سو و به اعتماد بر كرامت انسانى خود از سوى ديگر آزادانه و عارفانه رسالت رسول اكرم را پذيرفتند برابر كرامت فطرى خويش و طبق فتواى برهان عقلى قيام كرده ايد و اگر از مدار برهان علمى و عدل عملى خارج شديد و در محور حريت و كرامت حركت نكرديد، لااقل خائفانه كه نازلترين مرحله ايمان و امتثال است، رسالت رسول گرامى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بپذيريد و به آسمانى بودن قرآن مومن شويد.

7- جايگاه منسوجات عنكبوتى مسيلمه

آنچه به عنوان خبر غيبى در آيه محل بحث مطرح شد: (... فان لم تفعلوا ولن تفعلوا) با آنچه از افرادى مانند مسيلمه كذاب نقل شده منافات ندارد؛ زيرا اين گونه از منسوجات عنكبوتى نه به عنوان شركت در ساحت تحدى و صحنه مبارزه و هماوردى و اتيان به مثل مطرح است، بلكه داعيه آنان اين بود كه اين اباطيل وحى است و از آن جهت كه هيچ وضيع شنيعى توان چالش و هماوردى با رفيع سنيع، را ندارد، خرافات مسيلمه هرگز در طراز معلقات سبع و ساير سروده هاى زمامداران فصاحت و سرماداران بلاغت حجاز نبود، چه رسد به همتايى با كلام خدا و همسانى با كتاب او. مضمون اين مطلب را در تفسير ابو حيان اندلسى مى توان يافت.( 1175)

بحث روايى

1- وقود دوزخ

- عن العسكرى (عليه‌السلام ):( فاتقوا النار التى وقوده ها الناس ) : اى حطبها( 1176)

اشاره: حديث مزبور بعد از احراز دو عنصر محورى دلالت دارد بر اين كه معناى وقود، هيزم است، نه آتش زنه، نظير زند و مسعار. عنصر محورى اول صحت سند و عنصر محورى دوم افاده حصر و در غير اى صورت با آنچه در بحث تفسيرى گذشت ناهماهنگ نيست. برخى از هيزمهاى ديگر را فروزان و افروخته مى كند ولى خودش همچنان به عنوان اخگرى ثابت مى ماند مشمول حديث ياد شده خواهد بود.

2- حجاره دوزخ

- عن اميرالمومنين (عليه‌السلام ): ولقد مررنا مع رسول الله بجبل و اذا الدموع تخرج من بعضه، فقال له: ما يبكيك يا جبل؟ فقال: يا رسول الله!كان المسيح مربى و هو يخوف الناس بنار وقودها الناس و الحجاره، فانا اخاف ان اكون من تلك الحجاره. قال (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): لا تخاف، تلك الحجازه الكبريت فقر الجبل وسكن وهدا واجاب( 1177)

- عن ابن مسعود نم ان الحجاره التى ذكرها الله فى القرآن فى قوله (وقودها الناس والحجاره ) حجاره من كبريت خلقها الله عنده كيف شأ( 1178)

- عن على بن الحسين (عليه‌السلام ): والحجاره حجاره الكبريت اشد الاشيأ حرا اعدت تلك النار للكافرين...( 1179)

اشاره: سنگها مانند اشياى ديگر اهل تسبيح، سجود، اسلام، امتثال طائعانه و مانند آن است و در جريان هم آوايى كوهها با حضرت داود (عليه‌السلام ):( يا جبال اوبى معه ) ،( 1180) ( وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير ) ،( 1181) شعور آنها كاملا مطرح است. بنابراين، هيچ محذور عقلى يا نقلى در محتواى اين گونه از نصوص نيست. البته اعتبار سند برابر صوابط ويژه لازم است.

3- وصف آتش دوزخ

- عن انس: تلا رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (وقودها الناس ‍ والحجاره ) فقال: اوقد عليها الف عام حتى احمرت والف عام حتى ابيضت و الف عام حتى اسودت، فهى سودأ مظلمه لا يطفها لبهبها( 1182)

- عن اميرالمومنين (عليه‌السلام ) فى قوله تعالى: (اتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره ): يا معاشر شيعتنا اتقوا الله واحذروا ان تكنوا التلك النار حطبا و ان لم تكونوا بالله كافرين فتوقوها بتوقى ظلم اخوانكم المومنين...( 1183)

-... ونار شديد كلبها، عال لجبها، ساطع لهبها، متغيظ زفيرها، متاجج سعيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها، مخوف و عيدها، عم قرارها، مظلمه اقطارها حاميه قدورها، فظيعه امورها( 1184)

- واعلموا انه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدينا. افرايتم جزع احدكم من الشوكه تصيبه والعثره تدميه والرمضأ تحرقه؟ فكيف اذا كان بين طابقين من نار، ضجيع حجر وقرين شيطان. اعلمتم ان مالكا اذا غضب على النار حطم بعضها بعضا لغضبه واذا زجرها توثبت بين ابوابها جزعا من زجرته( 1185) اشاره: از آن جهت كه دوزخ مظهر غضب محض خداست و هيچ گونه رحمتى در آن نيست: دار ليس فيها رحمه( 1186) عذاب آن توانفرساست و تحليل اجمالى از شدت عذاب اين است: عذاب گاهى در مكان معين است و كسى كه در آن مكان محبوس شد اميد يا آرزوى رهايى از آن براى او مصور است و زمانى به صورت پارچه تعذيب ظهور مى كند، مانند:( قطعت لهم ثياب من نار ) ( 1187) يا برتر از آن به صورت جامعه تعذيب در مى آيد؛ مانند:( سرابيلهم من قطران ) .( 1188) كسى كه به چنان پارچه يا چنين جامه مبتلا شد آرزوى رهايى در نهاد او خطور مى كند، اما اگر خود انسان به صورت وقود دوزخ درآمد، فرار از چنين حكومت قهر آلود الهى متصور نيست؛ زيرا در اين حال عذاب و معذب متحدند، و آرزوى فرار و رهايى نظير فرضى است كه محال باشد، نه از قبيل فرض محال.

4- دوزخ ملكوتى

ابوعبدالله محمد احمد انصارى قرطبى مى گويد: مسلم از عبدالله بن مسعود نقل مى كند كه وى گفت: ما با رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوديم كه صداى فروافتادن چيزى را شنيد: رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مى دانيد اين صدا چيست؟ ابن مسعود گفت: گفتيم: خدا و رسول او داناترند. رسول خدا فرمود: اين سنگى است كه از هفتاد پاييز پيش (هفتاد سال در آتش انداخته شد و همچنان در حال فرود آمدن بود و هم اكنون به قعر آتش رسيده است.( 1189)

اشاره: از اين حديث مى توان فهميد كه زندگى ملحدانه و منافقانه نوعى دوزخ ملكوتى است و نوعى وقود، حصب و حطب مناسب با آن وجود دارد و با ساير آيات و نيز با ساير انحاى عذاب حسى منافاتى ندارد؛ زيرا همه آنها مى تواند حق باشد و مادامى كه آتش ظاهرى و دوزخ حسى و تعذيب بدنى و وقود جسمانى محفوظ باشد اثبات معارف و مدارج برتر نه تنها ممنوع نيست، بلكه با درجات قرآن هماهنگ است، ولى مطلب مهم آن است كه تلاش انسانها براى نجات از آتش، كمتر از كوشش آنان براى فهم چگونگى عذاب است. غرض آن كه، آنچه بر ما لازم است رهايى از دوزخى كه وجود آن قطعى است و تاسف در اين است كه براى رهايى از آن سعى بليغ نمى شود.

و بشر الذين ء امنوا وعملوا الصلحت ان لهم جنت تجرى من تحتها الانهر كلما منها من ثمرهرزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل واتوا به متشبها ولهم فيها ازوج مطهره و هم خلدون.

گزيده تفسير

قرآن كريم پا به پاى احكام و حكم دين اثر و ثمر ايمان يا كفر به آنها را نيز بازگو مى كند؛ چنانكه در آيه قبل كيفر تبهكاران را بيان كرد و در آيه محل بحث مومنان را به بهشتى كه نهرها در زير آنها جارى است و به ثمرات مداوم و ميوه هاى مشابه و همسران پاكيزه آن و همچنين جاودانگى در آن بشارت مى دهد. بشارت قرآن براى انسانهايى است كه جامع حسن فاعلى (ايمان و نيت خالص ) و حسن فعلى (علم صالح ) باشند؛ زيرا براى ورود به بهشت اجتماع حسن فعلى و فاعلى لازم است، گرچه براى سقوط در جهنم فقدان يكى از آن دو كافى است.

مومنان صالح هرگاه در بهشت نعمتى بيابند مى گويند: اين رزق را پيش از اين نيز دريافت كرده ايم و مراد آنان توفيق ايمان و عمل صالح است كه در دنيا بهره آنان شده بود و اكنون به صورت نعمتهاى بهشتى مجسم و ظاهر شده است. مومنان بهشتى افزون بر ساير نعمتها در بهشت، از همسرانى پاكيزه بهره مندند كه از هر گونه رجس و رجز مطهرند و زندگى آنان و همسرانشان در بهشت جاودانه است. سر خلود در بهشت آن است كه محور پاداش اخروى شاكله اعتقادى و جهان بينى انسان موحد است و چون بهشتيان در دنيا عازم بودند تا ابد بر ايمان و صلاح بمانند، از ابديت در بهشت جاويدان بهره مندند.

تفسير

بشر: بشارت در عارف عام به معناى گزارش مسرت بخش است، ليكن در قرآن كريم بر خبر حزن انگيز نيز اطلاق شده است؛ مانند:( فبشرهم بعذاب اليم ) ؛( 1190) زيرا بشارت به معناى خبرى است كه در بشره (پوست چهره ) اثر مى گذارد، خواه مسرت بخش باشد يا حزن انگيز. شايد مسرت نيز عام باشد؛ زيرا گزارشى كه در خطوط و اسارير چهره اثر مى كند مايه سرور است. گزارش شادمانى اگر بى سابقه باشد مسرت بخش و بشارت بالفعل است و اگر مسبوق باشد، چون نشاطى به همراه ندارد، بشارت بالقوه است، يعنى چيزى است كه اگر قبلا اعلام مى شد مسرت آور بود. از اين رو بين اخبار و تبشير فرق است؛ زيرا در اخبار جهل مخاطب و مستمع شرط نيست، ليكن در تبشير چنين شرط ضمنى معهود است.

تذكر: تبشير از باب تفعيل و براى كثرت است. اين تكثير يا به لحاظ انواع گونه گون نعمت است، براى مصدقان اعتقادى و عملى اعجاز و رسالت، يا به لحاظ تكثر مومنان گيرنده مژده و مخاطبان بشارت وگرنه تكرار گزارش ‍ مايه تكرار بشارت نيست، زيرا مژده واحد تكرر و تكثرپذير نيست، چنانكه خصوص اوايل فجر را تباشير مى دانند.

لهم: در معناى لام در لهم چهار احتمال است كه همه آنها مى تواند صحيح باشد: 1- اختصاص؛ يعنى، بهشت مخصوص صاحبان ايمان و عمل صالح است. 2- ارتباط؛ يعنى، بهشت مرتبط با آنهاست. 3- منفعت؛ يعنى، بهشت به نفع آنهاست. 4- مالكيت؛ يعنى، بهشت مملوك آنان است. احتمالهاى ديگر منتفى است.

جنات: معناى محورى همه مشتقات ماده جن پوشيدگى است، چنانكه جنين بر اثر پوشيدگى و مستور بودن در رحم مادر بدين نام موسوم شده و سپر نيز بدين جهت كه رزمنده در پناه آن پوشيده و از آسيب سلاح دشمن مصون است جنه ناميده شده و كسى كه عقل او شكوفا نشده، بلكه پوشيده است مجنون نام گرفته و ظلمت شب كه مايه پوشيدگى اشياست،

جان نام گرفته:( فلما جن عليه اليل... ) ( 1191) و قلب كه مستور است نيز جنان ناميده شده، چه قلب جسمانى كه در قفسه سينه مستور است و چه قلب روحانى (روح مجرد) كه از ديده ظاهرى پوشيده است. جن نيز موجودى است نامرئى كه از ديد ظاهرى انسانها پوشيده است. جنت نيز باغى است پوشيده به درختان انبوه و درهم فرورفته؛( 1192) چنانكه اهل آن از انظار ديگران مستورند.

سر نامگذارى بهشت به جنت آن است كه شاخساران درختانش درهم فرورفته و شاخه هاى درهم فرورفته و برگهاى فراوان آنها مانند سقفى سبز رنگ زمين بهشت را مى پوشاند. بنابراين، مى توان گفت: از زير اين باغها نهرها جارى است و ديگر نيازى به تقدير گرفتن كلمه اشجار نيست، تا گفته شود مراد من تحت اشجارها است، به طورى كه درختها در حاشيه نهر باشد؛ يعنى همان مقصود از تعبير كنونى بدون تقدير استفاده مى شود. البته مراد همين است كه بيان شد وگرنه نهرى كه در زير زمين جريان داشته باشد چه سودى براى باغ و چه بهره اى براى صاحب آن دارد. چه بسا آبهاى زيرزمينى كه زمين آن جز خشكى و صاحب آن جز فقر بهره اى ندارد.

به هر تقدير، فضاى بهشت پوشيده از درختان است و با اين وجود فضاى آن روشن است؛ زيرا نور بهشت از چشمه خورشيد نيست، چون بساط خورشيد و ماه در قيامت برچيده مى شود:( وجمع الشمس والقمر ) ( 1193) و در بهشت خورشيدى نيست:( لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا ) ،( 1194) بلكه سرچشمه نور همان جان پاك و نورانى مومنان آرميده در آغوش نعمتهاى بهشتى است:( نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم ) .( 1195)

تجرى: اسناد جريان به نهر مجازى است؛ زيرا نهر بستر آب جارى است و جريانى ندارد. اين اسناد در صورتى صحيح است كه آب نهر چنان فراوان باشد كه همه گنجايش نهر را پر كند.

الانهار: نهر بزرگتر از جدول و كوچكتر از بحر است. از اين رو بردى دمشق را نهر مصر نيل مصر را نهل مصر گويند.( 1196) احتمال مى رود مراد از انهار، همان انهار چهارگانه آيه 15 سوره محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد، چنانكه احتمال مى رود مراد جنس نهر باشد. ممكن است جريان نهر برابر اراده بهشتيان در سطح بهشت بدون كانال باشد. قهرا همه سطح بهشت نهر خواهد بود و چون جريان آن با مشيئت بهشتى است، هر جا و هر قدر او بخواهد جارى مى شود. از اين رو محذور تزاحمى متصور نيست.

اتوا: چون فعل اتى لازم است، در صيغه مجهول نيازمند تعديه به حرف جر است و چون در صيغه هاى مختلف فعلهاى متعدى به حرف جر، مدخول حرف جر تغيير مى كند، نه خود فعل، مانند: مربه، مربهمان، مربهم، اين پرسش پديد مى آيد كه از فعل اتى لازم است، در صيغه مجهول نيازمند تعديه به حرف جر است و چون در صيغه هاى مختلف فعلهاى متعدى به حرف جر، مدخول حرف جر تغيير مى كند، نه خود فعل، مانند: مربه، مربهما، مربهم، اين پرسش پديد مى آيد كه از فعل اتى چگونه مجهول ساخته شده و چرا خود فعل نيز جمع بسته شده است؟ در پاسخ بايد گفت: كلمه اتى در قرآن كريم كه فصيحترين كلمات است، هم لازم استعمال شده (به معناى آوردن ) و در اين صورت، هم با حرف جر و هم بدون حرف جر به كار رفته است؛ مانند:( انا اتيك به ) ( 1197) كه اتى اسم فاعل و ضمير كاف مفعول بى واسطه آن است. پس اين اشكال كه اگر اتى به معناى آوردن است بايد اوتوا و از باب افعال باشد نه اتوا كه ثلاثى مجرد است، وارد نيست، زيرا هر دو صورت مجرد و مزيد به معناى آوردن به كار رفته است.

به: ضمير به در اتوا به متشابها به رزق برمى گردد؛ يعنى، ميوه هاى هم رنگ و شبيه به يكديگر كه داراى مزه هاى گوناگون است و اين جمله عبارتى مستقل است و از متعلقات جمله قبل (كما رزقوا...) نيست.

ازواج: در قرآن كريم بر هر يك از دو همسر (زن و مرد) زوج اطلاق شده و اطلاق زوجه بر زن لغت غير فصيح است. از اين رو در قرآن زوجه زوجات به كار نرفته و در آيه مورد بحث كلمه ازواج آمده است، نه زوجات. از آيه شريفه:( يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس ‍ واحده وخلق منها زوجها ) ( 1198) بعضى استنباط كرده اند كه ابتدا حوا آفريده شده و بعد آدم (سلام الله عليها) از او خلق شده است. اين استنباط صحيح نيست، زيرا در لغت فصيح بر هر يك از زن و مرد زوج اطلاق مى شود؛ مانند:( هم وازواجهم ) ،( 1199) ( يا ادم اسكن انت و زوجك الجنه ) .( 1200)

تذكر: هر فردى كه در خور اقتران با مجانس خود باشد زوج خواهد بود و ما اصطلاح زوج و فرد در علم رياضى جداى از معناى عام لغوى و عرفى است و اين دو مطلب نبايد به هم آميخته شود.

قرآن كريم پس از بيان اصول و معارف دينى، مانند توحيد و نبوت و معاد، نتيجه ايمان يا كفر به آنها را هم ذكر مى كند. كيفر تبهكاران در آيه قبل بيان شد و در اين كريمه پاداش مومنان صالح چنين ذكر مى شود: به كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند بشارت بده كه: 1- براى آنان بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها جارى است. 2- هرگاه از آن بوستانها ثمرى به آنان مى رسد مى گويند: اين همان است كه از پيش روزى ما شده است. 3- به آنها در بهشت ميوه هاى مشابه و هماهنگ داده مى شود. 4- بهشتيان در آن جا همسران مطهر دارند. 5- آنان در بهشت جاودانه اند.

انذار و تبشير در قرآن

گرچه امر به تبشير در آيه بحث خطاب به پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، ولى امت را نيز شامل مى شود و آنها نيز پس از فراگيرى معارف الهى از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى توانند ديگران را به بهشت بشارت دهند. بنابراين، تبشير مانند انذار در اصل مخصوص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است و به تبع شامل امت نيز مى شود و چون مطلب مزبور از اهميت ويژه برخوردار است، هر آگاهى مى تواند، بلكه مامور است آن را به صورت مژده اعلام دارد.

انذار و تبشير در قرآن به دو صورت آمده است: گاهى همراه با ذكر عظمت مورد انذار يا بشارت، مانند:( واتقوا النار التى اعدت للكافرين ) ( 1201) و( جنه عرضها السموات والارض اعدت للمتقين ) ( 1202) كه آيه محل بحث نيز از نوع بشارت همراه با ذكر عظمت مورد بشارت است. گاهى نيز همراه با يادآورى اين نكته است كه مورد انذار يا بشارت هم اكنون حاضر است؛ مانند اين كه براى انذار، تصرف مال يتيم را آتش خوارى معرفى مى كند:( ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا ) ( 1203) و يا اين كه براى بشارت مى فرمايد:( فاما ان كان من المقربين ( 88 ) فروح و ريحان و جنه نعيم ) ( 1204) هر كس از مقربان باشد خودش روح و ريحان و بهشت نعيم است.

حسن فعلى و حسن فاعلى

در قرآن كريم نوعا ايمان و عمل صالح با هم ذكر شده و در جايى كه هر يك به تنهايى آمده باشد بايد آن را تقييد كرد. البته گاهى ابتدا ايمان ذكر شده، مانند آيه مورد بحث و گاهى نيز ايمان لفظا پس از عمل صالح آمده است، ليكن تقدم يا هم زمانى آن ملحوظ است؛ مانند:( من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبه ) ( 1205) كه در اين جا عمل صالح در حال ايمان عامل مطرح است. عمل صالح در فرهنگ قرآن عملى است كه مطابق يكى از منابع دين باشد.

عبارت (الذين امنوا حاكى از اين حسن فاعلى و (عملوا الصالحات ) بيانگر حسن فعلى است، يعنى، بشارت به بهشت ويژه كسانى است كه افزون بر اعتقاد به مبدا و معاد و ساير اصول دين، داراى عمل صالح نيز باشند.

بنابراين، كسى كه تنها حسن فاعلى داشته باشد ولى هيچ حسن فعلى نداشته باشد مشمول بشارت به بهشت نيست، چنانكه مى فرمايد:( يوم ياتى بعض ايات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فى ايمانها اخيرا ) ( 1206) جمله (كسب فى ايمانها خيرا) عطف بر (امنت ) و بدين معناست كه اگر كسى ايمان (حسن فاعلى ) داشته باشد ولى هيچ عمل خيرى (حسن فعلى ) كسب نكرده باشد، ايمانش به حال او در نجات از اصل عذاب سودمند نيست و مانند كسى است كه ايمان نياورده باشد، جز درخلود كه با هم تفاوت دارند؛ چون عمل صالح به مثابه شاخه شجره طوباى ايمان است و اعتقاد به منزله ريشه آن و هيچ درختى بدون شاخه ميوه نمى دهد، گرچه ريشه آن زنده باشد.

همين طور كسى كه كار خوبى كرده باشد (حسن فعلى )، ليكن حسن فاعلى (ايمان و نيت خالص ) نداشته باشد وارد بهشت نخواهد شد، مانند اين كه كارى را به عنوان نوع دوستى انجام دهد، نه بر اثر اعتقاد به خداوند و روز حساب. گرچه در اين صورت، شخص از بركات دنيوى آن كار برخوردار مى شود و چنين كار سودمندى ممكن است در آخرت نيز مايه تخفيف عذاب او شود.

سر كافر نبودن حسن فعلى بدون حسن فاعلى براى ورود به بهشت، آن است كه ميزان و معيار در تاثير عمل، اراده و نيت انسان است و كسى كه اعتقاد دارد زندگى انسان از تولد آغاز و به مرگ پايان مى پذيرد و بعد از مرگ هيچ خبرى نيست:( ان هى الا حيائنا الدنيا نموت و نحيى و مانحن بمبعوثين ) ( 1207) نيت و اراده او براى بعد از مرگ نبوده است، پس ‍ عمل او در سطح دنيا مى ماند و به عالم ديگر نمى رسد و او بعد از نشئه دنيا تنها مى ماند؛ چنانكه قرآن كريم درباره كافران مى فرمايد اعمال آنان مانند سرابى است كه در بيابان انسان تشنه آن را آب مى پندارد:( والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يخسبه الظلمان مأ حتى اذا جأ لم يجده شيئا ) ( 1208)

وقتى اعمال عبادى كافران كه براى بتها تخضع داشتند، اين چنين سراب باشد، كارهاى اجتماعى آنان نيز حتما سراب خواهد بود، گرچه آثار مادى آنها در دنيا محفوظ است.

تذكر 1 - گاهى به جاى دو قيد، ايمان و عمل صالح، عنوان تقوا كه جامع هر دو قيد است ياد مى شود: مانند آيه( ... للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها وازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد ) ( 1209) زيرا غيرمومن، متقى نيست، چنانكه مومن غير عادل نيز متقى نيست. 2- چون محور ايمان و مدار عمل صالح معروف بوده و در آيات ديگر كه پيش از آيه محل بحث نازل شده كاملا بيان شده است، در آيه مورد تفسير، متعلق ايمان و عمل صالح تشريح نشد.