بحث روايى
1 بهشت حضرت آدم و حوا
عن الحسن بن بشار عن ابى عبداللهعليهالسلام
: سالت عن جنه آدم. فقال: جنه آدم من جنان الدنيا يطلع الشمس و القمر ولو كانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا.
عن امير المومنينعليهالسلام
... ثم اسكن الله سبحانه آدم دارا ارغد فيها عيشه و امن فيها محلته...
عن الصادقعليهالسلام
: انما كان لبث آدم و حوا فى الجنه حتى خرجا منها سبع ساعات من ايام الدنيا حتى اهبطهما من يومهما ذلك.
.
اشاره الف: دنيا در برابر آخرت است. از اين رو شامل موجود آسمانى هم خواهد شد؛ زيرا دنيا مرادف زمين نيست. از اين رو موجود آسمانى كه در زمين نيست هر چند به زمين هبوط كند مصداق موجود دنيايى است.
ب: طلوع شمس و قمر كه با پديد آمدن شب و روز همراه است در غير قيامت كبرا امكان دارد؛ يعنى موجودى كه اخروى به معناى قيامت كبرا نيست مى تواند كبرا امكان دارد؛ يعنى موجودى كه اخروى به معناى قيامت كبرا نيست مى تواند اداراى شب و روز باشد؛ چنان كه از آيات 107 و 108 سوره هود طبق برخى از وجوه چنين بر مى آيد كه آسمان و زمين براى موجودى كه در بزرخ است و در قيامت كبرا نيست تحقق دارد.
ج: خروج از بهشت معهود آدم، دلالت دارد بر اين كه آن بهشت، جنت خلد كه در قيامت كبراست نبوده، ولى دلالت ندارد بر اين كه در دنياى مادى بوده است. خلاصه آن كه، طلوع شمس و قمر در برزخ نيز حاصل است؛ چنان كه خروج از بهشت بزرخى، معقول و ممكن بلكه محقق است.
البته بايد براى دنيا در قبال قيامت كبرا معنايى ياد كرد كه شامل برزخ هم بشود و چنين معنايى قابل استنباط از قرآن كريم است و در موطن خاص خود به آن اشاره مى شود.
د: موجود برزخى به برزخ نزولى و برزخ صعودى و... قابل انقسام است و اگر جنت آدمعليهالسلام
بهشت بزرخى باشد منحصرا برزخ بعد از مرگ كه بين دنيا و قيامت كبراست اراده نمى شود.
2 اراده خدا
عن اب الحسنعليهالسلام
: ان الله ارادتين و مشيتين: اراده حتم و اراده عزم؛ ينهى و هو يشأو يامر و هو لا يشأ. او ما رايت انه نهى آدم و زوجته ان ياكلا من الشجره وشأ ذلك ولو لم يشا ان ياكلا لما غلبت مشيتهما مشيه الله و امر ابراهيم ان يذبح اسحق (اسمعيل خ ل ) ولم يشا ان يذبحه ولو شأ لما غلبت مشيه ابراهيم مشيه الله.
عن ابى عبداللهعليهالسلام
: امر والله ولم يشا وشأ ولم يامر، امر ابليس ان يسجد لادم وشأان يسجد و نهى آدم عن اكل الجشره وشأان ياكل منها ولو لم يشالم ياكل.
اشاره الف: تفاوت اراده و مشيئت و عدم تفاوت آنها با يكديگر مبحث خاص خود را مى طلبد و اكنون مورد لزوم نيست و روايت هاى مزبور نيز ناظر به فرق اين دو با هم نيست.
ب: تفاوت اراده ها با هم و نيز تفاوت مشيئت ها با هم مورد ا شاره احاديث ياد شده است. روشن است كه اراده تشريعى با عدم اراده تشريعى جمع نخواهد شد؛ چنان كه مشيئت تشريعى با عدم آن جمع نمى شود و گرنه محذور جمع دو نقيض لازم مى آيد، ولى اراده تشريعى با عدم مشيئت تكوينى و همچنين مشيئت تكوينى با كراهت تشريعى يا با عدم اراده تشريعى كاملا قابل جمع است و هيچ گونه محذورى در بين نيست.
3 نوع در خدمت ممنوع
عن عبدالسلام بن صالح الهروى قال قلت للرضاعليهالسلام
: يابن رسول الله! اخبرنى عن الشجره التى اكل منها آدم و حوا، ما كانت؟ فقد اختلف الناس فيها فمنهم من يروى انها الحنطه و منهم من يروى انها انها العنب و منهم من يروى شجره الحسد؛ فقالعليهالسلام
: كل ذلك حق. قلت: فما معنى هذه الوجوه على اختلافها؟ فقال: يا ابا الصلت! ان شجره الجنه تحمل انواعا و كان شجره الحنطه و فيها عنب وليست كشجره الدنيا...
عن علىعليهالسلام
: هى شجره الكافور.
عن العسكرىعليهالسلام
: ولا تقربا هذه الشجره شجره العلم شجره علم محمد وآل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
الذين آثرهم اله عزوجل به دون سائر خلقه. فقال تعالى: لا تقربا هذه الشجره شجره العلم فانها لمحمد وآله خاصه دون غيرهم ولا يتناول منها بامر الله الا هم و منها ما كان تناوله النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على و فاطمه والحسن و الحسينعليهالسلام
بعد اطعامهم اليتيم والمسكين والاسير حتى لم يحسوا بعد بجوع ولا عطش ولا تعب ولا نصب و هى شجره تميزت بين اشجار الجنه. ان اثر اشجار الجنه كان كل كل نوع منها يحمل نوعا من الثمار والماكول و كانت هذه الشجره تحمل البر والعنب والتين والعناب و ساير انواع الثمار والفواكه والاطعمه فلذلك اختلف الحاكون لذكر الشجره فقال بعضهم: هى بره وقال آخرون: هى عنبه و قال آخرون: هى تينه و قال آخرون: هى عنابه...
عن ابن عباس: الشجره التى نهى الله آدم عنها، السنبله (او البر).
اشاره: درباره درخت ممنوع در اين آيه و سر اختلاف روايات مزبور ممكن است بعضى از اين روايات ناظر به تفسير مفهومى و برخى از صنف تاويل، يا بعضى از سنخ تفسير به ظاهر و بعضى از صنف تفسير به باطن است. اين جريان خاص، نشان مى دهد ائمه معصومينعليهاالسلام
با هر كس به اندازه فهم او سخن مى گفتند؛ نظير آنچه در تفاسير روايى ذيل آيه ن والقلم... وارد شده كه در بعضى از روايات، به نوشت افزار ظاهرى تفسير مى شود و در روايتى ديگر به نهر روانى كه خداى سبحان دستور داد جامد شده، به مركب تبديل گردد
و گاهى به نور ساطع تفسير شده
و در رواياتى آمده است كه لوح و قلم دو فرشته هستند: فقال: هما ملكان
سپس امامعليهالسلام
در ذيل روايت ديگرى مى فرمايد: برخيز كه بيش از اين نمى توانم با تو سخن بگويم و اين جا هم جاى امنى نيست و نشان آن است كه اگر انسان از استعداد برترى برخوردار باشد معارف لطيف ترى برايش مطرح مى شود.
در دورانى كه حكومت عباسيان با اشاعره هماهنگ بود اداراك اين گونه معارف بسيار دشوار و نشر آنها دشوارتر بود؛ زيرا سعى اشاعره بر اين بود كه فقط به ظواهر الفاظ اكتافا كنند و حكومت وقت نيز آنان را بر اثر اين جمود و نيز بر اثر جبر گرايى آنان تقويت مى كرد و مى پروراند و اصرار داشت تا آنچه بوى ولايت و معنويت و درايت و فهم مى دهد اصلا مطرح نگردد.
قرآن كريم به منزله طنابى است كه يك سوى آن در دست خدا و سمت ديگر آن در دست انسان هاست. طرفى كه در دست خداست على و حكيم است:و نه(
فى ام الكتاب لدنيا لعلى حكيم
)
و در آن جا سخن از لفظ و كلمه و قرار داد و سخن از عبرى، عربى و فارسى يا تازى نيست؛ زيرا قبل از آن كه آسمان و زمين و بشر آفريده شود و ادبياتى به وجود آيد آن حقيقت وجود داشت. ادبيات از علوم اعتبارى و قوامش به اعتبار واضعان و ادبيان است. از اين رو لفظى كه در لغت خاص براى چند معنا وضع شده، ممكن است در فرهنگ و لغت ديگر مهمل باشد. زمانى كه انسان از محدوده اعتبار و قرار داد بيرون آيد با چهره ديگرى از قرآن در تماس است:(
و انك لتلقى القران من لدن حكيم عليم
)
البته براى رسيدن به آن چهره و آن حقيقت، بايد از سر پل ظواهر و از بستر ضوابط لفظى لغت عرب عبور كرد؛ چون آنچه در اختيار بشر است همين عربى مبين است:(
انا جعلناه قرانا عربيا
)
و براى رسيدن به باطن و حقيقت قرآن نمى شود از آن ظاهر صرف نظر كرد، بلكه فقط از راه ظاهر و با حفظ آن مى شود به باطن رسيد.
با اين مقدمه به تبيين رواياتى مى پردازيم كه در تفسير درخت ممنوع وارد شده و حكيم محدث، فيض كاشانى رحمة الله عليه آن را نقل كرده است:
روايت اول را از تفسير امام حسن عسكرىعليهالسلام
نقل مى كند كه مى فرمايد درخت ممنوع، علم محمد و آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه اختصاص به آنان داشته با آن، خداوند آنها را بر سايرين برگزيد و تنها آنان هستند كه از درخت مزبور، به اذن خدا تناول مى كنند؛انها شجره علم محمد وآل محمد. آثرهم الله تعالى بها دون سائر خلقه. لايتناول منها بامر الله الا هم.
سپس مى فرمايد: و از همين درخت بود كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على فاطمه (سلام الله عليها) و حسن حسينعليهالسلام
، پس از اطعام مسكين و يتيم و اسير تناول مى كردند و از اين طريق احساس گرسنگى و تشنگى و رنج خستگى نمى كردند؛
و منها ما كان يتناوله النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على و فاطمه والحسن والحسينعليهمالسلام
بعد اطعامهم المسكين واليتيم والا سير حتى لم يحسوا بعد بجوع ولا عطش ولا تعب ولا نصب. آنگاه مى فرمايد: و اين درخت با درختان دنيا متفاوت است؛ زيرا درختان دنيا هر كدام، حامل يك نوع ميوه است، ولى اين درخت، حامل گندم، انگور، انجير، عناب و ساير انواع ميوه ها و خوراكى هاست؛وهى شجره تميزت من بين سائر الاشجار بان كلا منها انما يحمل نوعا من الثمار و كانت هذه الشجره و جنسها تحمل البر و النعب و التين والعناب و سائر انواع الثمار والفوكه والاطعمه.
سپس مى فرمايد: به همين جهت درباره آن اختلاف شده، بعضى آن را گندم و برخى انگور و برخى نيز عناب دانسته اند؛ فلذلك اختلف الحاكون بذكرها؛ فقال بعضهم: بره و قال آخرون: هى عنبه وقال آخرون: هى عنابه.
در پايان مى فرمايد: اين شجره اى است كه هر كس به اذن خدا از آن تناول كند علم اولين و آخرين، بدون تعليم به او الهام مى شود و كسى كه بدون اذن خدا از آن تناول كند به مقصودش نمى رسد و مرتكب عصيان پروردگارش مى شود؛و هى الشجره التى من تناول منها باذن الله الهم علم الاولين والاخرين من غير تعلم و من تناول بغير اذن الله خاب من مراده و عصى ربه.
روايت دوم و سوم، كه مرحوم فيض به اشاره از آن مى گذرد، يكى از آن دو روايت، درخت ممنوع را بر حسد و ديگرى آن را بر كافور تطبيق مى دهد.
روايت چهارم از عيون الاخبار از امام رضاعليهالسلام
است؛ به آن حضرت عرض شد كه مردم درباره درخت ممنوع اختلاف كرده اند؛ بعضى آن را گندم و بعضى انگور و برخى نيز حسد مى دانند؛ در جواب فرمود: همه اينها حق است؛ كل ذلك حق و وقتى راوى (اباصلت هروى ) پرسيد اين اختلاف تفسير چه وجهى دارد؟ آن حضرت جواب داد: درخت بهشت (بر خلاف درخت دنيا) حامل انواعى از ميوه هاست و درخت ممنوع گندمى بود كه از ميوه انگور نيز برخوردار بود. وقتى خداى سبحان بر آدم اكرام كرد و او را مسجود ملائك قرار داد وارد بهشت كرد، آدم با خود گفت: آيا خداوند بشرى برتر از من آفريده است؟ خداوند (كه از آنچه در نفس آدم گذشت با خبر بود) خطاب كرد: اى آدم سر خود را بلند و به ساق عرش نظر كن. آدم به ساق عرش نگريست و ديد كه بر آن نوشته: لا اله الا الله محمد رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على بن ابى طالب امير المومنين و زوجته فاطمه سيده نسأ العالمين و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه.
عرض كرد: پروردگار من! اينان چه كسانى هستند؟ فرمود اينان از فرزندان تو هستند، از تو و همه خلق من بهترند و اگر آنها نبودند من نه تو را مى آفريدم و نه بهشت و جهنم و نه آسمان و زمين را؛هولأ من ذريتك و هم خير منك و من جميع خلقى ولولاهم ما خلقتك ولا خلقت الجنه والنار ولا السمأ ولا الارض
.
آنگاه فرمود: مبادا با چشم حسادت
به آنان نگاه كنى كه تو را از جوار خودم بيرون مى كنم:فاياك ان تنظر اليهم بعين الحسد فاخرجك عن جوارى، ليكن آدم با چشم حسد به آنان نگريست و آرزوى مقام آنان كرد. در نتيجه شيطان بر او تسلط يافت و نتيجه سلطه شيطان نيز خوردن از درخت ممنوع بود. از سوى ديگر حوا نيز بر اثر نگاه حسادت آميزش به حضرت فاطمه سلام الله عليها تحت سلطه شيطان واقع شد و در نتيجه او نيز چون آدم از شجره مزبور تناول كرد و در نهايت خداى سبحان هر دو را از بهشت خود خارج كرده، از جوارش به سوى زمين هبوط داد:فنظر اليهم بعين الحسد و تمنى منزلتهم فتسلط عليه الشيطان حتى اكل من الشجره التى نهى عنها و تسلط على حوأ لنظرها الى فاطمه بعين الحسد حتى اكلت من الشجره كما اكل آدم فاخر جهما الله تعالى عن جنته و اهبطهما عن جواره الى الارض.
از مجموع اين چند روايت ويژگى هايى براى درخت ممنوع به دست مى آيد كه نيازمند توضيح و توجيه است:
1 اين شجره، از مختصان محمد و آل محمدعليهالسلام
است و ديگران را جز با اذن خدا بدان راهى نيست.
2 هر كس به اذن خدا به آن راه يابد و از آن تناول كند به علم اولين و آخرين دست مى يابد.
3 هر كس بدون اذن خدا از آن تناول كند معصيت پروردگار كرده و كامياب نخواهد شد.
4 شجره اى است كه بر خلاف درختان دنيا ميوه هاى گوناگون دارد.
5 غير از گونه گونى انواع ميوه ها، از جهتى ديگر نيز ميوه هايش مختلف است و آن اين كه هم مادى است و هم معنوى؛ زيرا هم ميوه هايى مانند انگور و عناب دارد و هم ميوه علم.
بر اثر اين خصوصيات و گونه گونى، مرحوم فيض رحمة الله عليه پس از نقل اين روايات در مقام تفسير و توضيح بر آمده، مى گويد:
چنان كه براى بدن انسان غذاهايى از حبوبات و ميوه ها وجود دارد براى روح انسان نيز غذهايى از علوم و معارف است و چنان كه بارى غذاى بدنى درختانى وجود دارد كه آن را توليد مى كند براى غذاى روحى نيز درختانى است كه آن را به بار مى نشاند. هر كس از غذا و درخت متناسب با خود برخوردار است؛ اگر حكم بدنش بر حكم روحش غلبه داشته باشد تنها از غذاى بدنى و مادى برخوردار است و اگر، حكم روحش بر حكم بدنش غلبه داشته باشد از غذا و درخت معنوى بهره مند است و بالاخره انسان ها درجات مختلف است كه با آنها، بر يكديگر برترى مى يابند و صاحبان درجات برتر، امكانات درجات پايين تر را نيز دارند، با زياده.
هر ميوه مادى و جسمانى، در عالم بالا و روحانى، مثالى متناسب با خود دارد. از اين رو شجره گاهى به درخت ميوه ها تفسير شده (به اعتبار وجود جسمانى و مادى ) و گاهى بر اثر آنچه در عالم بالا دارد به درخت علوم، تفسير شده است. شجره علم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
اشاهر به محبوبيت كاملى است كه پيامبر نزد خداوند دارد؛ محبوبيتى كه مولد و مثمر همه كمالات انسانى است و توحيد محمدى را اقتضا دارد و آن توحيد عبارت از فناى فى الله و بقاى الله است و در حديث نبوى:لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل
به آن اشاره شده است. شجره كافور نيز اشاره به برد يقينى است كه آرامش كامل و خلق عظيم را به دنبا مى آورد و شجره حسد نيز به اين اعتبار است كه منشا نزديك شدن به آن شجره بلند، حسادت است و از اين رو اهل تاويل، شجره را به شجره هوا و طبيعت تاويل برده اند. پس هيچ منافاتى بين روايات متعددى كه درباره شجره مزبور وارد شده نيست؛ چنان كه منافاتى نيز بين روايات و آنچه اهل تاويل گفته اند مشاهده نمى شود.
از آنچه گذشت و از بيان لطيف مرحوم فيض بر مى آيد كه، چگونه امام صادقعليهالسلام
به ابو حنيفه مى فرمايد: تو از قرآن حتى يك حرف به ارث نبردى؛و ما ورثك الله من الكتاب حرفا
؛ زيرا اگر معارف قرآن و عترت است؛ چون ارث، مبتنى بر پيوند است و ابو حنيفه از چنين پيوند و قرابتى محروم است و اگر مقصود امامعليهالسلام
، اعتباريات مدرسه اى باشد، راه مدرسه براى همه باز است و ابو حنيفه، فقيه و مرجع فتواى اهل سنت هم از آن بى بهره نبود.
ممكن است گفته شود: آدم كه عالم به همه اسمأ بود چگونه از اين علوم بى بهره بود؟ پاسخ اين است كه، گرچه آدم به همه اسمأ عالم بود، ليكن درجات علم به همه اسمأ نيز، متفاوت است، همه پيامبران، عالم به همه اسمأ شدند اما بالاترين و شديدترين درجه علم به همه اسمأ، در اختيار محمد و آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
قرار گرفت. از اين رو قرآن مى فرمايد:(
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض
)
و(
ولقد فضلنا بعض النبيين على بعض
)
و مرحوم مفيد رحمة الله عليه در چند جاى امالى، از حضرت علىعليهالسلام
نقل مى كند كه مى فرمود: من اولين كسى هستم كه به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايمان آوردم. من زمانى آن حضرت را تصديق كردم كه هنوز ساختار داخلى آدمعليهالسلام
به كمال نرسيده بود و مسجود ملائك واقع نشده بود:صدقته و آدم بين الروح والجسد
.
تذكر الف: با صرف نظر از اسناد اين گونه احاديث و با غمض نظر از اين كه احاديث مزبور بر فرض اعتبار سند در مسائل غير فرعى اثر عملى ندارد مى توان چنين گفت: روايات وارد اين باب اگر راجع به درخت مادى و دنيايى بود حتما متعارض هم محسوب مى شد، ولى اگر راجع به درخت برزخى و بهشت معهود آدم باشد از سنخ مثبتان بوده و تعارضى با هم ندارد؛ زيرا درخت غير مادى همان طور كه در حديث مزبور آمده توان اثمار چندين ميوه را دارد.
ب: مراتب اولياى الهى همانند درجاتت انبيا و نيز مرسلين متفاوت است؛ ممكن است برخى از شجره هاى طوبا مخصوص بزرگانى از اوليا باشد كه اگر ديگران به آن دست يازند مورد اصابت صاعقه(
بدت لهما سوء اتهما
)
خواهند شد؛ نظير آنچه موساى كليمعليهالسلام
تمنى داشت كه با اصابت خر موسى صعقا
مدهوش شد. البته چنين مطلبى ثبوتا ممكن است، ولى اثباتا تطبيق آن با آيات نازل در اين موضوع آسان نيست.