تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۳

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 21804
دانلود: 3685


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21804 / دانلود: 3685
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 3

نویسنده:
فارسی

لطايف و اشارات

1 تمام و نقص تلقى

همان طور كه تبيين اصل تلقى و نيز تحليل درجه ويژه آن مربوط به دريافت صحيح معناى كلمات و ادراك درست نحوه خاص آن است، تمام و نقص ‍ تلقى نيز به تمام و نقص كلمات خواهد بود.

در مكتب اماميه تمام كلمات حق و نافع، به كلمه توحيد بر مى گردد و تماميت كلمه توحيد مشروط به تولى ولايت توحيد مداران واقعى، يعنى اهل بين عصمت و طهارت علهيم السلام است و حديث سلسله الذهب ثامن الحججعليه‌السلام سند گويا اشتراط تماميت كلمه توحيد به ولايت توحيد مداران حقيقى است. از اين رو در همه مراحل هستى، ظهور تام توحيد خداى سبحان در مظهر خليفه كامل، يعنى اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام است كه نور واحدند و كثرت قالب آنان منافى وحدت قلب آنان نيست و چون تماميت تحصن و ورود در حصن توحيد، به پذيرش ولايت موحدان ناب است، آدم صفىعليه‌السلام در ساق عرش خدا، گذشته از كلمات توحيد، اسماى موحدان كامل، يعنى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام و فاطمه و حسن و حسين (عليهم افضل صلوات المصلين ) را زيارت كرده است و چنين تلقى كرد كه در ظل توسل و استشفاع به مسماهاى اين اسما، نيايش توحيد او سودمند خواهد بود. از اين رو به همه آن ذوات مقدس متوسل شد.

متاسفانه همان طور كه برخى از مسلمانان، تصليه را ابتر كرده و با صلوات بترأ، فقط بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درود مى فرستند و نام اهل و آل او را حذف مى كنند در توسل و استشفاع آدم صفىعليه‌السلام نيز نام اهل رسول اكرم و آل معصوم او را در ساق عرش ناديده گرفتند و با توسل ابتر و شفاعت بترأ، جريان تلقى آدمعليه‌السلام را تحرير كرده اند و آنچه در كشف الاسرار و عده الابرار اثر خواجه عبدالله انصارى و نيز آنچه در روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى اثر شهاب الدين سيد محمود آلوسى بغدادى آمده است از اين قبيل است كه بين رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل او تفريق و تفكيك كردند و چنين گفتند:

آدم بر ساق عرش نبشته ديد: لا اله الا اله محمد رسول الله، چون در زلت افتاد مصطفى را شفيع گرفت و گفت: خداوندا به حق محمد كه مرا بيامرزى.(996)

2 توبه عبد محفوف به دو توبه خداست

شكى نيست كه توبه عبد به معناى بازگشت او به سوى خداوند از طريق تضرع و اظهار اطاعت و انقياد، پس از ارتكاب گناه است، ليكن توبه خداوند كه به معناى لطف و عنايت و توجه او به بنده عاصى است به دو صورت تحقق مى يابد: نخست از طريق الهام توبه به عبد و ديگر از طريق قبول توبه عبد.

حاصل اين كه، براى خداوند دو توبه وجود دارد كه توبه عبد در ميان آن دو توبه قرار دارد و محصور و محفوف به آن دو فيض است و آنچه در سوره توبه آمده كه خداوند توبه را به بندگانش الهام كرد تا آنان توبه كنند و برگردند:( ثم تاب عليهم ليتوبوا ) (997) اشاره به توبه اول خداوند و آنچه در آيه محل بحث وارد شده: فتاب عليه و در ذيل آن نيز به عنوان تواب و رحيم تعليل گرديده، اشاره به توبه دوم خداوند است.(998)

البته با توجه به اين كه توبه دوم خداوند همانند توبه عبد، متضمن معناى رجوع است بايد به گونه اى معنا شود كه مفهوم بازگشت را در بر داشته باشد؛ مانند اين كه گفته شود پس از توبه عبد، خداوند به رحمتى كه بر اثر گناه، از بنده اش سلب كرده بود بر مى گردد كه طبعا لازمه اش قبول توبه عبد است و اين كه گفته شود توبه دوم خداوند همان قبول توبه عبد است و به همين مقدار بسنده شود، حق مطلب ادا نمى شود؛ گرچه فى الجمله صحيح است، ولى براى صحيح بالجمله، نيازمند به تكميل است.

به هر تقدير، توبه اول خداوند كه همان رحمت و لطف مخصوص الهى در حق بنده گناه كار است، وقتى به سوى بنده اش منعطف مى شود، او را بيدار مى كند و به حركت و انابه به سوى خدا وا مى دارد؛ يعنى تا خدا عنايت نكند بنده توفيق توبه نمى يابد و چنين نعمتى شامل حال او نمى شود. پس ‍ هر جا تبه كارى تائب شد و نعمت بازگشت به مبدا هستى بهره او شد بايد بداند كه حتما لطف الهى شامل حال او شده است؛ زيرا همه نعمت ها از خداست:

( و ما بكم من نعمه فمن الله ) (999) و تا نفحه رحمانى و نسيم قدسى از جانب او نوزد انسان تبه كار از خواب غفلت بيدار نمى شود.

اگر انسان خفته اى كه در بيان مبارك امير المومنين علىعليه‌السلام به او خطاب شده است:يا ايها الانسان... ام ليس من نومتك يقظه(1000) بخواهد بيدار شود و مشمول اين گونه نفحات گردد، بايد مطابق آنچه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده:ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها ولا تعرضوا عنها(1001) خود را در معرض اين نفحات قرار داده، از آن روى برنگرداند؛ زيرا اين بيان نشان مى دهد كه ممكن است خداوند نسبت به كسى توبه را الهام كند و نفحه و نسيم رحمانى خود را بوزاند و در عين حال انسان گنه كار آزاد و مختار، آن را نپذيرد و از آن روى گردان شود.

3 توبه و آراى متكلمان

توبه، مشترك معنوى است و معناى جامع آن همان رجوع است. گرچه رجوع بنده به خدا مصداقا غير از رجوع خدا به بنده است، ليكن اين تغاير مربوط به خصوصيت هاى مصداق است كه با حرف جر و صله هاى گونا گون از باب تعدد دال و مدلول استظهار مى شود و آنچه در برخى تفاسير مانند تفسير فخر رازى آمده است كه توبه، لفظى است مشترك (1002) ، بايد مقصود آنان اشتراك معنوى توبه باشد.

توبه غير از اعتذار است؛ زيرا تبه كارى كه خود را معذور مى داند اعتذار مى كند، ولى تائب، گناه خود را بدون عذر مى داند؛ چنان كه خصوصيت توبه غير از ويژگى انابه است؛ هر چند ممكن است هر كدام از اين دو در جاى ديگرى استعمال شود. تفاوت توبه و انابه را مى توان از كلام امام سجادعليه‌السلام استشهاد كرد؛ زيرا آن حضرتعليه‌السلام چنين فرمود:اللهم ان يكن الندم توبه اليك فانا اندم النادمين و ان يكن الترك لمعصيتك انابه فانا اول المنيبين(1003) . كه در اين نيايش عزم بر ترك گناه در آينده، انابه ناميده شده است. البته فرق هاى ظريفى بين عناوين مطروح، در كتاب هاى اخلاق بازگو شده است كه نقل و نقد آن از رسالت اين كتاب بيرون است.

براى توبه تام و كامل، شرايط و عناصر شش گانه محورى در كلام حضرت امير المومنينعليه‌السلام آمده است كه همان امور شش گانه، از ذوالنون مصرى نيز نقل شده است(1004) و تفاوت اندك بين دو نقل، مضر به وحدت محتوا نيست.

گرچه فرق جوهرى بين عناوينى از قبيل قابل التواب، تائب نيست، ليكن بر فرض توقيفى بودن اسماى الهى اطلاق تائب بر خداوند از باب تسميه نه وصف، خالى از محذور نيست(1005) ؛ چون چنين اسمى بر خداوند اطلاق نشده است.

برخى از كارها فقط مقدور خداوند و نيز منحصر به حق الهى است؛ مثلا ايجاد جاذبه و گرايشس به توبه كه تصرف خاص در قلب عاصى است فقط ميسور مقلب القلوب است؛ چنان كه پذيرش توبه تائب، و عفو يا تخفيف كيفراو، منحصرا حق خداست و آنچه از برخى احبار و رهبان به عنوان قبول توبه، ماثور است مازور خواهند بود.

بحث درباره حقيقت توبه و اين كه توبه بدون عناصر محورى سه گانه علم و حال و فعل حاصل نمى شود، بر عهده فن اخلاق است. آنچه تعرض اجمالى آن در اين جا لاذم و داورى كوتاه بين آراى صاحب نظران لازم است اين است كه آيا قبول توبه بر خداوند لازم است يا نه و معناى لزوم و عدم لزوم آن چيست. تحليل مطالب مزبور در طى امور آتى است:

الف: منكران تحسين و تقبيح عقلى، عقل را از سمت قضا و داورى در اين گونه معارف منعزل مى دانند. از اين رو عقل فتوايى درباره وجوب يا عدم وجوب قبول توبه تائب بر خداوند ندارد و زمان تحسين و تقبيح در دست نقل است و نقل جز وعده قبول توبه، چيزى را به خداوند اسناد نداده است. از اين رو اين گروه، قبول توبه را تفضل محض مى دانند.(1006)

ب: مثبتان تحسين و تقبيح عقلى، برخى مفرطند و بعضى معتدل. اهل افراط گروه اعتزالند كه قبول توبه را خداوند واجب مى دانند (يحب على الله ) و ترك آن را قبيح مى شمارند (يقبح على الله ). غافل از اين كه، موجود نامتناهى و حق محض و هستى صرف، مقهور هيچ قانونى قرار نمى گيرد؛ زيرا هر قانون تا موجود نباشد، هر چند در وعاى مناسب خود، قدرت حكومت ندارد و هر موجودى غير از خداى سبحان، ممكن است و هر ممكنى مخلوق و مقهور خداست. بنابراين، فرض صحيح ندارد كه موجود مقهور خدا، حاكم و قاهر بر او باشد.

ج: گروهى از معتقدان به حسن و قبح عقلى با استدلال به بعضى از ظواهر نقلى، قبول توبه را تفضل دانسته و هيچ گونه ضرورت وجوبى براى آن قائل نيستند و مرحوم امين الاسلام طبرسى را مى توان از اين گروه دانست؛ زيرا وى گوچه مانند اشاعره، منكر تحسين و تقبيح عقلى نيست، ليكن با استدلال به ذيل آيه( فاغفر للذين تابوا واتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ) (1007) قبول آن را تفضل دانسته است؛ چون در امر ضرورى و شى واجب و حتمى، نيازى به مسالت نيست؛ زيرا بدون مسالت نيز خداوند آن را حتما انجام مى داد.(1008)

د: گروهى كه معتقد به ضرورت تاثير توبه و وجوب اثر مترتب بر آن هستند به استدلال نقلى مزبور پاسخ داده اند و محتواى آيه مورد استدلال را به وجوهى توجيه كرده اند و مرحوم صدر المتالهين را مى توان از اين جماعت محسوب كرد؛ زيرا وى پس از نقل كلام امين الاسلام قدس سره آن را چنين نقد مى كند:

اولا، سوال و درخواست نه براى آن است كه ترتب اثر توبه بر آن ضرورى نيست، بلكه براى آن است كه بنده تائب در اجتماع شرايط قبول در توبه خود، شك دارد و هرگز ضرورت امر واقعى با شك در مقام اثبات و تحقق شرايط آن منافات ندارد. ثانيا، سوال در همه موارد، براى درخواست تحقق مسوول عنه نيست، بلكه گاهى با قطع به تحقق آن مطلب باز سوال مطرح است؛ براى اين كه مصلحت در خود سوال است؛ چون در خود سوال اظهار انكسار و فروتنى سائل مطرح است، كه همين شكستگى و فروتنى در ساحت مولاى مطلق، محبوب است و از طرفى بسط كلام و درازگويى و اطاله سخن با محبوب واقعى و عرض نياز در حضور او مطلوب است؛ چنان كه درباره جمله قرآنى( ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا ) (1009)

طبق برخى از وجوه همين مطلب را گفتند.(1010)

ه: گروهى كه قائل به ضرورت ترتب اثر توبه بر آنند عصاره كلام آنان را مى توان در طى چند اصل چنين تحرير كرد.

اصل اول: نظام هستى بر مدار عليت و معلوليت تامين مى شود؛ يعنى براى هر پديده امكانى علتى است و هر چيزى با اجتماع شرايط و عناصر محورى عليت، علت نام تام چيز معين ديگرى است.

اصل دوم: همان طور كه پديد آمدن معلول بدون علت محال است، تخلف آن از علت تام خود، ممتنع خواهد بود، به طورى كه انفكاك هر كدام از ديگرى مستحيل است.

اصل سوم: عليت علت تام يا با دليل تجربى يا رياضى يا فلسفى يا نقل قطعى و معتبر ثابت مى شود.

اصل چهارم: طبق ادله نقلى معتبر در فضاى شريعت، برخى از امور علت تام بعض معين از امور خاص است؛ علتى كه فضاى حكمت عملى آن را تحمل مى كند.

اصل پنجم: معناى ضرورت قبول توبه و وجوب پذيرش آن چيزى نيست كه معتزله بر آنند؛ زيرا وجوب على الله سخن صائبى نيست؛ چنان كه چنين مطلبى با مكتب اشاعره هماهنگ نيست؛ زيرا اينان نظام على و معلولى و رابطه ضرورى بين اشياى امكانى نسبت به يكديگر را نمى پذيرند، بكه مقصود از وجوب قبول توبه و تفضلى نبودن آن اين است كه توبه واجد شرايط سبب تام قبول و ترتب بر قبول بر آن، واجب و ضرورى است، همان طور كه ترتب پاكيزگى بر شستن با صابون ضرورى است و ترتب رفع تشنگى بر نوشيدن آن واجب است؛ زيرا خداوند، طاعت را سبب تكفير گناه قرار دارد و حسنه را سبب محو سيئه ساخت و قدرت الهى در تنگناى چنين كارى نبوده است، ليكن مشيئت الهى چنين تعلق گرفته است كه امور ياد شده را سبب اشياى مزبور قرار دهد.

پس حتما بايد اين چنين شود.(1011) آنچه در تبيين و تكميل مطلب ياد شده مى توان گفت اين است كه، صعوبت فتوا در سنجش اثر با موثر نيست، بلكه در ارزيابى صدور آن از خداى سبحان است؛ يعنى محور اساسى كلام اين است كه آيا خداوند بايد توبه واجد شرايط قبول را بپذيرد يا نه، به طورى كه پذيرش توبه تام و كامل و نصوح و جامع همه شرايط قبول، نسبت به خداوند سبحان تفضل محض باشد، نه بيش از آن.

آنچه معتزله بر آنند وجوب پذيرش توبه كامل بر خداست و اشاعره قبول توبه كامل را تفضل محض مى دانند. شيخ مفيد و شيخ طوسى قدس سره مبناى تفضل را پذيرفته اند و علامه حلى در برخى از كتابهاى كلامى خويش ‍ تفضل را ترجيح داده و محقق طوسى در برخى نوشتارهاى خود چون تجرد توقف كرده و مرحوم شيخ بهائى در اربعين خود نظر مفيد و طوسى قدس ‍ سره را استظهار كرده و دليل وجوب قبول را مدخول و معيب دانسته است.(1012)

با اين تفصيل نمى توان بدون تفكيك نهايى عناوين و موضوعات مختلف بحث، فتوا داد و آن نظر نهايى را گرچه مى توان از ثناياى سخن منقول از صدر المتالهين استفاده كرد، ليكن چون نكته محورى آن، ميراث گران سنگ شيخ رئيس قدس سره است و خود صدر المتالهين اين نكته فاخر را از آن حكيم سترگ به ارث برده است و هماره در برابر آن تخضع علمى داشته و به حق شناسى مى پردازد لازم است آن را به صورت يك اصل لازم ملحوظ داشت و آن همان فرق دقيق بين واجب على الله و واجب عن الله است؛ يعنى قبول توبه نصوح و انابه تام و ندم كامل به عنوان امرى قطعى و ضرورى از خداوند صادر خواهد شد، نه آن كه به خداوند لازم است چنين كند.

مثلا، صدور عدل واجب از خداست، نه واجب بر خدا و صدور ظلم ممتنع از خداست، نه ممتنع بر خدا و در جريان پذيرش توبه، چنين تفضلى از خداوند ضرورى است، نه آن كه براو ضرورى و واجب باشد و هرگز اشتمال آيه محل بحث بر عنوان رحيم در كنار تواب توان حل چنين معضل كلامى را ندارد؛ زيرا در آيه ديگر، چنان كه قبلا گذشت، عنوان حكيم كلمه تواب را همراهى كرده است. پس ‍ آنچه آلوسى آن را نشانه تفضل قرار داد گرچه نسبت به اصل قبول فاضلانه خدا كه فوق قبول عادلانه اوست رواست، ليكن نسبت به مبحث كنونى كه اصل قبول، داير بين تفضل و ضرورت كلامى است صائب نيست.

بحث روايى

1 چگونگى توبه آدم عليه‌السلام و دريافت كلمات الهى

عن احدهماعليه‌السلام فى قوله تعالى فتلقى ادم من ربه كلمات قال: لا اله الا انت سبحانك و بحمدك، عملت سوءا و ظلمت نفسصى فاغفر لى وارحمنى و انت ارحم الراحمين. لا اله الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فتب على انك انت التواب الرحيم(1013) .

عن الصادق: ان آدمعليه‌السلام لما اصاب الخطيئه كانت تو بته ان قال: اللهم ان اسئلك بحق محمد و آل محمد لم غفرت لى فغفر الله له...(1014)

عن ابى عبداللهعليه‌السلام :... ان آدم و حوا تمنيا منزله اهل البيتعليه‌السلام فلما اراد الله عزوجل ان يتوب عليهما جأ هما جبرئيل فقال لهما: انكما انما ظلمتما انفسكما بتمنى منزله من فضل عليكما، فجزاوكما قد عوقبتما به من الهبوط من جوار الله عزوجل الى ارضه، فاسئلا ربكما بحق الاسمأ التى رايتموها على ساق العرش حتى يتوب عليكما. فقالا: اللهم انا نسئلك بحق الاكرمين عليك: محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين والائمهعليه‌السلام ، الا تبت علينا و رحمتنا، فتاب الله عليهما انه هو التواب الرحيم.(1015)

عن مفضل بن عمر عن الصادقعليه‌السلام : سالته عن قوله تعالى: و ان ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ما هذه الكلمات؟ قالعليه‌السلام : هى الكلمات التى تلقاها آدم من ربه. فتاب عليه و هو انه قال: يا رب! اسئلك بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين، الا تبت على، فتاب الله عليه انه هو التواب الرحيم.(1016)

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... و اما صلاه المغروب فهى الساعه التى تاب الله عزوجل فيها على آدم و كان بين ما اكل من الشجره و بين ما تاب الله عليه ثلاثماه سنه من ايام الدنيا و فى ايام الاخره يوم كالف سنه ما بين العصر والعشأ. فصلى آدم ثلاث ركعات: ركعه لخليئته و ركعه لخطيئه حوأ و ركعه لتوبته. فافترض الله عزوجل هذه الثلاث ركعات على امتى و هى الساعه التى يستجاب فيها الدعأ. فوعدنى ربى عزوجل ان يستجيب لمن دعاه فيها.(1017) .

عن ابى جعفرعليه‌السلام : الكلمات التى تلقيهن آدم من ربه فتاب عليه و هدى، قال: سبحانك اللهم و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين. اللهم انه لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم.(1018)

عن الصادقعليه‌السلام :... فلما تاب الى الله من حسده و اقر بالولايه ودعى بحق الخمسه: محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين، غفر الله له و ذلك قوله: فتلقى ادم من ربه كلمات.(1019)

عن علىعليه‌السلام : الكلمات التى تلقيها آدم من ربه، قال: يا رب! اسئلك بحق بحمد، لما تبت على. قال: و ما علمك بمحمد؟ قال: رايته فى سرادقك الاعظم مكتوبا و انا فى الجنه.(1020)

عن ابن عباس: سئلت النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن الكلمات التى تلقيها آدم من ربه فتاب عليه؛ قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : سئله بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين الا تبت عليه. فتاب عليه.(1021) .

فى قوله فتلقى ادم من ربه كلمات... قال: ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكومن الخاسرين.(1022) .

عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان الله حين اهبط آدم الى الارض امره ان يحرث بيده فياكل من كده بعد الجنه و نعيمها. فلبث يجار و يبكى على الجنه مائتى سنه، ثم انه سجد لله سجده فلم يرفع راسه ثلثه ايام و لياليها، ثم قال: اى رب الم تخلقنى؟ فقال الله، قد فعلت، فقال: الم تنفخ فى من روحك؟ قال: قد فعلت قال: الم تسكنى جنتك؟ قال: قد فعلت، قال: الم تسبق لى رحمتك غضبك؟ قال الله: قد فعلت فهل صبرت او شكرت؟ قال آدم: لا اله الا انت سبحانك انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم. فرحمه الله بذلك و تاب عليه انه هو التواب الرحيم.(1023)

عن ابى عبداللهعليه‌السلام : الكباون خمسه: آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على بن الحسينعليه‌السلام . فاما آدم فبكى على الجنه حتى صار فى خديه امثال الاوديه...(1024)

عن الباقرعليه‌السلام :... فلبث يجار (رفع صوته بالدعأ) و يبكى على الجنه ماتى سنه ثم انه سجد لله سجده فلم يرفع راسه ثلثه ايام وليهاليها...(1025) .

عن الصادقعليه‌السلام :... فبقى آدم اربعين صباحا ساجدا يبكى على الجنه فنزل جبرئيل...(1026)

قال ابن اسحاق لابن عباس: ما الكلمات التى تلقى آدم من ربه؟ قال: علم شان الحج، فهى الكلمات(1027) .

عن ابى عبداللهعليه‌السلام : ان الله تبارك و تعالى عرض آدم فى الميثاق ذريته. فمر به النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هو متكى على علىعليه‌السلام و فاطمهعليهاالسلام تتلو هما و الحسن و الحسينعليه‌السلام يتلوان فاطمه؛ فقال الله: يا آدم! اياك ان تنظر اليهم بحسد اهبطك من جوارى.

فلما اسكنه الله الجنه، مثل له النبى و على و فاطمه و الحسن و الحسين (صلوات الله عليهم ) فنظر الهيم بحسد، ثم عرضت عليه الولايه فانكرها فرمته الجنه باوراقها. فلما تاب الى الله من حسده و اقر بالولايه و دعا بحق الخمسه: محمد و على و فاطمه و الحسين و الحسين (صلوات الله عليهم ) غفر الله له و ذلك قوله فتلقى ادم من ربه كلمات...(1028) .

اشاره: با صرف نظر از ضعف اسناد احاديث مزبور بر اثر ارسال و غير آن، مطالبى را مى توان درباره آنها بازگو كرد.

الف: دعا و توسل و استشفاع حضرت آدم و حواعليهاالسلام قبل از هبوط به زمين بوده است و هرگونه دعا و توسلى كه پس از هبوط واقع شده باشد منافاتى با آنچه قبلا واقع شده ندارد، ليكن اصل تلقى كلمات و نيايش و توسل به آنها قبلا واقع شده است.

ب: همان طور كه در اثناى لطايف و اشارات گذشت هيچ يك از اين احاديث دليل بر حصر كلمات در محتواى آنها نيست تا هر كدام نافى ديگرى باشد. از اين رو پذيرش همه آنها بدون محذور است.

ج: آگاهى آدم از اهل بيت عصمت و طهارتعليه‌السلام در مرحله اخذ ميثاق از ذريه و تمثل آنان براى آدم در بهشت با شهود اسامى آن ذوات نورانى در ساق عرش الهى، منافى نيست؛ گرچه جريان حسد مذموم نيازمند به توجيه است، كه قبلا ارائه شد.

د: جريان تمثل كه از بحث هاى كليدى معارف قرآنى است براى پى بردن به برخى از اسرار ملكوتى راهگشاست و لازم است از آن در موارد مناسب استفاده كرد.