تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۳

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 21800
دانلود: 3685


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21800 / دانلود: 3685
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 3

نویسنده:
فارسی

لطايف و اشارات

1 هبوط آدم و هبوط ابليس

هبوط از مقام بالا به پايين گاهى بر اثر از دست دادن منزلت عالى است، نظير آنچه دامنگير ابليس شد كه وى بر اثر خلع فلاح، جامه طلاح در بر كرد و با رجم و صغار و هوان مذوما حورا(1082) فرود آمد و گاهى با حفظ كرامت براى دستگيرى ديگران، تنزل حاصل مى شود، كه هيچ گونه غبارى بر دامن جلال و جمال چنان عالى نمى نشيند؛ مانند آنچه در سفر از حق به خلق آدمعليه‌السلام ظهور يافت. غرض آن كه، برخى از هبوطها تنها مايه وهن هابط نمى شود، بلكه سبب كرامت مهبط مى گردد. از اين رو قلوب اولياى الهى كه مهبط وحى و الهام ويژه خداى سبحان قرار مى گيرد از كرامت خاص برخوردار مى شود.

فرق ديگر دو قسم از هبوط آن است كه در هبوط اول سعى هابط بر اين است كه نسبت به معارف الهى هم نائى باشد و هم ناهى؛ يعنى هم خود از كمال دور باشد و هم ديگران را از تكامل نهى كند و در هبوط دوم كوشش هابط بر اين است كه هم خود صاعد گردد و هم وسيله صعود ديگران را با تعليم و تزكيه نفوس آنان مهيا سازد. از اين رو اسوه سالكان كوى وصال و امام راهيان سوى لقا مى شود.

2 مخاطبان اصلى در خطاب به هبوط

چون محور اساسى در هبوط همان تنازع عامل صلاح و طلاح، و تهافت و تنافى وسليه تقوا و طغواست و سهم حوا در اين داستان فرعى و تبعى است و اين تبعيت هيچ ارتباطى به جنسيت ندارد، بلكه اگر آن شخص ثالث مرد هم مى بود باز سهم فرعى و تبعى مى داشت، زيرا سمت نبوت يا شايستگى رسالت آينده را نداشت، بنابراين، مى توان مصداق بارز آياتى را كه در زمينه هبوط نازل شده است آدم و ابليس دانست، حتى در آن مورد كه خطاب به صورت تثنيه صادر شده است.

بيان آن مطلب چنين است: امر به هبوط گاهى به صورت مفرد نازل شده، مانند:( قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها ) (1083) و زمانى به صورت تثنيه، مانند:( قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو ) (1084) و گاهى به جمع؛ مانند:( وقلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ) ،(1085) ( قلنا اهبطوا منها ) .(1086)

مخاطب در صورت افراد، خصوص ابليس است و در اين ترديدى نيست؛ زيرا آن خطاب با بسيارى از اوصاف نكوهيده همراه است، كه فقط در خور اوست. افزون براين كه، تنها محور خطاب در آن بخش، خصوص ابليس بود.

مخاطب در صورت تثنيه در صورت تثنيه گرچه طبق بحث هاى گذشته آدم وعليه‌السلام ارائه، شد ليكن آنچه هم اكنون به ذهن مى آيد اين است كه مخاطب اصلى در اين خطاب تثنيه اى آدم و ابليس هستند و حوا ضمنا در تحت كلمه بعضكم لبعض عدو مندرج است؛ زيرا حضور حوا در متن قصه، به طور جدى و اصلى نبود و اين فرع بودن وى نه براى زدن بودن او، بلكه بر اثر عدم دخالت رسمى وى در متن جريان است؛ نظير آنچه درباره حضرت موسىعليه‌السلام و مصاحب وى يوشع بن نون و حضرت خضرعليه‌السلام آمده است؛ زيرا آن جريان مهم به دو بخش تقسيم مى شود: بخش اول عهده دار قصه موسى و يوشع است كه در آن محور افعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسىعليه‌السلام و يوشع هستند و بخش دوم عهده دار قصه موسى و خضرعليه‌السلام است كه در آن محور افعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسى و خضر هستند؛ مانند:فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينه(1087) ،( فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما ) (1088) ،( فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قريه ) (1089) و هيچ فعل جمع يا ضمير، در آن ياد نشده و اين براى آن است كه محور اصلى در اين بخش حضرت موسى و خضرعليهما‌السلام بوده اند و يوشع سهم موثرى در آن نداشته است.

البته اين استشهاد مبنى بر آن است كه يوشع، حضرت موسىعليه‌السلام را در بخش دوم جريان همانند بخش اول همراهى كرده باشد و چون عنوان دشمنى در متن جريان محل بحث ماخوذ است و بين آدم و حوا هيچ گونه عداوتى نبود، بلكه يكى از اين دو نفر مايه سكون و آرامش ديگرى بود، گرچه برخى از فرزندان آنها كه بالقوه موجود بوده اند نه بالفعل، داراى تعادى و دشمنى متقابل بوده اند، ليكن بالقوه بالفعل، و آنچه مدار عداوت بالفعل بوده رابطه بين آدم و ابليس بوده است، بنابراين، مى توان احتمال داد كه خطاب تثينه در اهبطا متوجه آدم و ابليس بوده است؛ چنان كه دخالت ابليس در خطاب جمع اهبطوا محرز است؛ زيرا آدم و حوا يك سو و ابليس از سوى ديگر سبب تحق چنين عداوت متقابلى هستند و از آن جهت كه امر دوم به هبوط جمعى، همان امر اول به هبوط جمعى، است، پس مخاطب در( اهبطوا ) (1090) همان آدم و حوا و ابليس هستند.

3 سه راهنمايى و دو هشدار

چنان كه در ابتداى تفسير آيه گذشت پس از هبوط و استقرار آدم و حواعليهما‌السلام در زمين و رانده شدن شيطان و آشكار شدن عداوت او با انسان، ضرورت وحى و دين مطرح مى شود؛ زيرا انسان با داشتن چنين دشمنى در زمين، بدون راهنما به مقصد نمى رسد و راهنماى او از درون، عقل و از بيرون، وحى است.

با توجه به مختار بودن انسان و امكان تمرد او در برابر وحى، دو آيه محل بحث، هشدارى است به همه انسان ها كه هر كس هدايت الهى را بپذيرد و مطيع رهنمود خدا شود از خوف و حزن مصون مى ماند و كسى كه از آن سرباز زند و راه تكذيب و انكار پيش گيرد، گرفتار عذاب آتش خواهد شد.

اين قاعده كلى كه لازمه اش اختيار انسان در پذيرش هدايت الهى و عدم پذيرش آن است و از اين جهت دو آيه محل بحث به منزله آياتى مانند( انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ) (1091) است كه به صورت هاى مختلفى در قرآن تكرار شده است؛ گاهى بدون آن كه كسى مخاطب قرار گيرد بيان مى شود؛ نظير آنچه در آيات محل بحث آمده و نيز آنچه در سوره طه وارد شده است:( فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى ( 123 ) و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا ) (1092) و گاهى با عنوان يا بنى آدم همه فرزندان آدم مخاطب قرار گيرند:( يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه ) (1093) ؛ يعنى اى فرزندان آدم مواظب باشيد كه شيطان نسبت به شما فتنه همان طور كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون برد.

به هبر تقدير، قرآن اين حقيقت را اعلام مى دارد: شما كه به زمين هبوط يافته ايد بايد بدانيد كه مهبط شما با بهشت متفاوت و جايگاه رنج و تعب و مرگ است و دشمنى هاى شما با يكديگر و با شيطان نيز در زمين، ظهور و بروز مى كند و اگر در بهشت، دشمنى شيطان با شما تنها در اين زمينه بود كه از موقعيت بهشتى محرومتان كند، در زمين به اين نحو است كه تلاش ‍ مى كند شما را از سعادت ابدى باز دارد. آن سان كه ديگر راهى براى جبران و ترميم نماند. مشكلات مادى زمين قابل تحمل است، ولى اگر شيطان شما را اغوا كند از سعادت ابدى محروم مى شويد.

آياتى چون آيات محل بحث سه دلالت و راهنمايى دارد:

الف: بشر در زمين بدون دين نخواهد بود و از آغاز استقرار آدم و همسرش ‍ در زمين، همواره مساله هدايت الهى مطرح بوده است و بدانيد كه شما نمى توانيد بدون دين و قانون در زمين زندگى كنيد.

ب: بشر در انتخاب راه آزاد است.

ج: هدايتى جز رهنمود خداوند نيست.

دو هشدار مهم را نيز در بر دارد: نخست اين كه، بدانيد عداوت و درگيرى شيطان با شما تا زمانى كه در زمين زندگى مى كنيد ادامه دارد و ديگر اين كه، آنان كه مغلوب شيطان شوند به عذاب ابدى مبتلا خواهند شد و تنها كسانى خوف و حزنى ندارند كه هر گونه ميل و هواى نفسانى و شخصى خويش را كه گاهى به صورت قانون و دين و هدايت جلوه داده مى شود، كنار بگذارند و تنها تابع هدايت خدا شوند.

4 نفى خوف و حزن از هدايت يافتگان

نفى خوف و حزن از پيروان هدايت خدا:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون وعده اى است كه در قيامت به آن وفا مى شود وگرنه در دنيا، مومن بايد بين خوف و رجا به سر ببرد.

توضيح اين كه، هدايت خداوند مجموعه اى از قواعد اعتقادى، اخلاقى و عملى است كه از جمله آن، لزوم ترس از خداوند و اميد به رحمت اوست. هم بايد به رحمت گسترده او اميد داشت و ياس از رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد به رحمت گسترده او اميد داشت و ياس از رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد از عذاب او ترسيد و نسبت به خداوند بى پروا نبود. از اين رو مى فرمايد:( امن هو قانت انأ الليل ساجدا يحذر الاخره و يرجو رحمه ربه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ) (1094) ؛ يعنى به كسى كه در طول شب، در حال خشوع و ركوع و سجود به سر مى برد و از آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است بگو: آيا دانايان و نادانان برابرند.(1095)

خداوند در آيه محل بحث مى فرمايد:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون در سوره اعراف نيز مى فرمايد: پروردگارتان را با ابتهال و ترس از درون، بخوانيد؛( ادعوا ربكم تضرعا و خفيه ) (1096) و در سوره سجده كسانى را كه از ترس خدا شب زنده دارى مى كنند با عظمت مى ستايد:( تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا وطمعا ) (1097) و نيز در سوره الرحمن مى فرمايد:( و لمن خاف مقام ربه جنتان ) (1098) و در سوره نازعات مى فرمايد( و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ( 40 ) فان الجنه هى الماوى ) .(1099)

پس مقتضاى جمع ميان آن آيات و آيه محل بحث اين است كه وعده لا خوف عليهم ولا هم يحزنون مربوط به معاد است. همان چيزى كه در سوره فاطر از قول بهشتيان ظاهر گشته كه مى گويند:( الحمد لله الذين اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور ( 34 ) الذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها صنب ولا يمسنا فيها لغوب ) (1100) و همان وعده اى كه در قيامت با خطاب( يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتم تحزنون ) (1101) انجاز مى شود.

نظير اين وعده و انجاز آن، در مسائل دنيا نيز هست؛ چنان كه خداوند به مادر موسىعليه‌السلام فرمود:( ولا تخافى ولا تحزنى انا رادوه اليك وجا علوه من المرسلين ) (1102) و سپس به اين وعده وفا كرده، مى فرمايد:( فرجعناك الى امك تقر عينها ولا تحزن ) (1103) يا به رزمندگان مومن وعده مى دهد كه:( ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين ) (1104) و در باره فتح مكه مى فرمايد:( لتدخلن المسجد الحرام ان شأ الله امنين محلقين روسكم و مقصرين لا تخافون ) (1105) وعده اى كه به آن وفا شد و بر اثر آن مسلمانان با پيروزى وارد مكه شدند و رسول مكرم اعلام كرد:لا اله الا الله وحده وحده، انجز وعده و نصر عبده(1106) دعايى كه آن حضرت با توجه به( و ما ينطق عن الهوى ) (1107) ، از جانب خداوند به آن مامور شده است، يا درباره فرعونيان به موسى وعده مى دهد كه:( فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا ولا تخشى ) (1108) كه اين وعده اى است به صورت نفى، بر خلاف لا تخافى كه وعده اى بود به صورت نهى. سپس در آيه فغشيهم من اليم ما غشيهم(1109) وفاى به اين وعده را مطرح مى كند.

به هر حال، اين گونه موارد، وعده هايى است دنيايى كه به آن وفا شده است. وعده هاى اخروى خداوند نيز به همنى صورت است؛ يعنى قطعا به آن عمل مى شود؛ زيرا خلف وعده از جانب خداوند ممكن است:( لا يخلف الله وعده ) (1110) و آنچه در آيه محل بحث آمده:فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون، مصداق وعده آلهى است؛ يعنى وعده رفع و دفع خوف و حزن اولياى الهى كه در آيات متعدد ديگرى نيز، به آن اشاره شده است؛ چنان كه در سوره احقاف مى فرمايد: تحقيقا كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس استقامت ورزيدند خوف و حزنى بر آنان نخواهد بود؛( ان الذين قالوا ربنا الله استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ) .(1111)

جالب است كه خصوص وفاى به همين وعده (عدم حزن و خوف در آخرت ) در سوره انبيأ آمده است؛ يعنى صريحا به آنان گفته مى شود كه مصونيت از دلهره و فزع بزرگ همان چيزى است كه در دنيا به شما وعده داده شده بود:( ان الذين سبقت لهم منا الحسنى... لا يحزنهم الفزع الاكبر... هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) .(1112)

انسانى كه از خدا مى ترسد و در دنيا از خوف و خشيت، برخوردار است در آخرت، حزنى و خوفى ندارد و از سلامت محض بهره مند مى شود. كسى كه امروز از هدايت خداوند پيروى مى كند فردا، سلام الهى كه فيض خاص ‍ خداوند است بر او تنزل مى كند:( والسلام على من اتبع الهدى ) (1113) و از گزند خوف و حزن سالم است و كسى كه در دنيا مومن باشد و لباس ايمانش ‍ را به ستم آلوده نكند، در آخرت از امن و امنيتى كه جامع بين نفى خوف و نفى حزن است برخوردار مى شود:( الذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن ) (1114) و آنها در دنيا تقوا پيشه كنند در قيامت در مقام امن و جايگاه امين به سر مى برند:( ان المتقين فى مقام امين ) (1115) و چنان كه از پاسخ رسول گرامى به ابن مسعود كه در اواخر عمر شريف آن حضرت پرسيد: متى اجلك يا نبى الله؟ بر مى آيد، در عرش اعلى سكنى مى گزينند و از لذيذترين و سيراب كننده ترين پيمانه و گواراترين زندگى و عيش بهره مند مى شوند:المنقلب الى... العرش الا على والكاس الاوفى والعيش الاهنا.(1116)

5 خوف و حزن ممدوح و مذموم

اولياى الهى، چنان كه گذشت، در دنيا خوف ممدوح دارند؛ يعنى خشيت از غضب خدا در صورت ارتكاب گناه و نپيمودن راه راست و خوف از اعراض محبوب و روگردانى آن معشوق حقيقى به همراه رجا و اميد به رحمت او، ليكن خوف و حزن مذموم مربوط به كافرانى است كه اساسا به خداوند ايمان نياورده اند و نيز مومنانى كه در طليعه ايمان قرار دارند و به مقام ولايت و تقوا و استقامت و تقوا نرسيده اند و با مبتلا شدن به حوادثى چون از دست دادن مال، فرزند و...، محزون مى شوند، يا با احتمال حمله دشمن يا روى آوردن فقر يا از دست رفتن اموال، دچار هراس ‍ مى گردند:( ولنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات ) .(1117)

توضيح اين كه، انسان عادى بر اثر اين كه چيزى از دست داده هم اكنون غمگين است و به عذاب درونى حزن مبتلاست و براى چيزى كه در آينده احتمال از دست رفتنش مى رود هم اكنون هراسان است و به عذاب درونى خوف دچار است.

چنين نگرانى و هراس از آينده، يا اندوه از گذشته، مربوط به كسانى است كه اصلا به خدا ايمان نياورده اند يا در صورت ايمان به مقام ولايت و تقوا و استقامت و ثابت در راه حق نرسيده اند. اما آنان كه به مقام اولياى الهى نرسيده و طعم قرب و محبت و ولايت حق را چشيده اند نه از آسيب آينده هراسى دارند و نه از فقدان گذشته اندوهى. بلكه مى تواند گفت نه در آينده آسيبى مى بينند و نه در گذشته چيزى را از دست داده اند؛ زيرا اولياى الهى به چيزى جز خدا دل نمى بندند تا قبل زوال باشد و اگر هم چيزى را بر اثر غفلت و نسيان از دست داده باشند به خداى مدرك كل فوت(1118) و مبدل السيئات بالحسنات(1119) پناه مى برند، تا گذشته ها را تدارك وكمبودها را جبران و بلكه بدى ها را به حسنه تبديل كنند و احساس و حالتى كه اين گروه از آن بر خوردارند همان است كه در آيه( لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم ) (1120) به آن اشاره شده است.

تنها اين گروهند كه عدم خوف و حزنشان اختصاص به آخرت ندارد، بلكه شامل دنيا و آخرت، هر دو مى شود و قرآن كريم درباره آنان به طور مطلق مى فرمايد:( الا ان اوليأ الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون ) (1121) و بلكه در موردى به عدم خوف و حزن آنان در دنيا اشاره كرده، مى فرمايد:( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتم توعدون ( 30 ) نحن اولياوكم فى الحيوه الدنيا و فى الاخره... ) (1122) . و ممكن است برخى آيات گذشته، نظير( ان المتقين فى مقام امين ) (1123) ( والذين امنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن ) (1124) ( وان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ) (1125) نيز، اطلاق داشته به طورى كه شامل دنيا و آخرت اين گروه شود.

6 آثار پذيرش و رد هدايت الهى

در آيات محل بحث براى كسانى كه از هدايت الهى پيروى نكردند عذاب آتش و براى هدايت يافتگان به هدايت الهى عدم خوف و حزن در آخرت بيان شده است، ليكن در سروه طه كه همين جريان (يعنى عاقبت هدايت يافتگان به هدايت الهى و كافران مكذب آيات الهى ) بيان شده، به فرجام اين دو گروه به نحو مطلق و بدون اختصاص به آخرت، اشاره شده است: ( فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى ( 123 ) و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا، ) (1126) يعنى عاقبت كسانى كه پيرو هدايت الهى شدند، اين است كه از سردرگمى ها، رنج ها، اضطراب، خوف ها و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آنها كه از ياد خداوند اعراض كردند، يعنى هدايت و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آ نها از ياد خداوند اعراض كردند، يعنى هدايت الهى را نپذيرفته، كفر ورزيدند و آياتش را تكذيب كردند (چون جمله و من اعرض عن ذكرى در آيه سوره طه به جاى والذين كفروا و كذبوا... در آيه محل بحث قرار گرفته است ) گرفتار زندگى تنگ شده، آسودگى و آسايشى نداشته، پيوسته نسبت به گذشته محزون و نسبت به آينده هراسناكند.

چون مراد از اين زندگى تنگ: معيشه ضنكا تنها فشار مالى نيست، بلكه كسى كه از ياد حق اعراض كند در تنگناست؛ گرچه متمكن و سرمايه دار باشد، بلكه آن فشارى كه متمكن، متحمل مى شود به مراتب بدتر از فشارى است كه فقيرر به آن مبتلا مى گردد؛ زيرا انسان تهى دست، تنها يك فشار مى بيند، اما انسان متكاثر از دو فشار رنج مى برد؛ فشار و نگرانى نگهدارى مى جودى هايش (چون بخشى از تلاشش صرف آن مى شود كه چگونه ثروت خود را حفظ كند) و نگرانى ديگرى كه از بابت افزودن بر سرمايه اش ‍ پيدا مى كند؛ يعنى بخش ديگر تلاش وى در اين راه صرف مى شود كه چگونه بر آمار ثروت خود بيفزايد. پس هرگز آسوده نيست و چنين است كه هم در دنيا، هم در برزخ و هم در جهنم تحت فشار است و حتى در جهنم در مكانى تنگ به سر مى برد:( و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين ) .(1127)

با اين بيان روشن مى شود كه، پيروى از هدايت خدا موجب صيانت از خوف و حزن و ضلالت و شقاوت در دنيا و آخرت و در همه موقعيت هاست و تمرد و تكذيب و اعراض از ياد و هدايت الهى، معيشت ضنك و تنگ در همه نشئه ها را به همراه مى آورد.

7 هدايت الهى و تعديل رهايى

هدايت الهى خواه به صورت برهان عقلى و خواه به صورت دليل نقلى معتبر ارائه شود رهايى بشر را تعديل مى كند، نه آن كه حريت وى را تعطيل كند؛ زيرا هدايت خدا هماهنگ با فطرت روحى و طبيعت بدنى انسان است و همه نيازهاى صادق او را از حاجت هاى كاذب وى جدا مى كند و همه اسباب و علل حق و صحيح را از ابزار باطل و نادرست ممتاز مى سازد و انسان مالك را از اسراف و اتراف مى رهاند و به احسان و عدل و حيات طيب مى رساند. نشانه آن بررسى و تحليل آياتى است كه خداوند در آنها اثر مثبت اهتداى به هدايت الهى را تبيين مى كند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1 استقرار در زمين و تمتع از مواهب طبيعى آن بعد از هبوط گاهى به زيبايى آزادى آراسته مى شود و زمانى به زشتى بى بند و بارى و رهايى آلوده مى گردد. هدايت خداوند سهم موثرى در تفكيك حسن آزادى از قبح رهايى دارد. همان طور كه قبلا به اشاره رفت، چنين فرمود:( يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى ) (1128) ؛ يعنى گرچه در آيه محل بحث اصل تمتع به نحو اطلاق مطرح شده، ليكن در سوره هود همان تمتع به قيد حسن مقيد شد و تحسين تمتع همان تعديل بدون تعطيل آن است و هرگونه لذتى كه در قلمرو طبيعت، مقدور انسان باشد اگر به زيبايى آزادى، تعديل و تحسين شود همان اهتداى به هدايت الهى است وگرنه كفران نعمت و تكذيب ره آورد عقل و نقل خواهد بود.

2 انسان متحركى است كه هدف قطعى را در پيش رو دارد و چنين سالكى براى نجات از كژ راهه نيازمند به هدايت آفريدگار خود است و تابع رهنمود الهى از خطر ضلالت و زيان شقاوت و رنج، در امان است؛ چنان كه خداوند بركت هدايت خود را چنين وصف مى كند:فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى(1129) بنابراين، بشر مهتدى، آينده شفاف را در پيش رو دارد و به آن اميدوار است.

3 بشر منحرف و كجرو كه از رهنمود آفريدگار خود طرفى نمى بندد از زيبايى آزادى محروم و به زشتى رهايى مبتلا مى گردد و هماره در تنگناى طبيعت و قفس تن و قبر اغراض و گور غرايز مهلك، مدفون است و گرفتار فشار قبر زندگى است؛ زيرا خود را زنده به گور كرده است. تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است:و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(1130) همه اين مطالب را خداى سبحان درباره برنامه حيات بخش ‍ بشر پس از هبوط به زمين و ايتاى هدايت و اتيان آن به سوى مردم ارائه مى كند. پس دنياى صادق و صحيح و آزادى زيبا به كام ره يافتگان است و دنياى كاذب و باطل و رهايى زشت، بهره كج روان.

8 دركات كفر و تكذيب آيات الهى

آنچه در محل بحث بازگو شده وصف دو گروه ممتاز در ايمان كفر است؛ يعنى تابعان تام، و متمردان تام، و اما گروه هاى ديگر كه گاهى تابع، و زمانى متمردند و پيروى را با كج روى مخلوط كرده اند در اين جا مطرح نشده اند؛ گرچه در آيات ديگر مانند 97 تا 102 سوره توبه از احوال گروه هاى ديگرى مطالبى ارائه شده است؛ نظير: ( و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم ) (1131) .

كيفر صعب و حادى كه براى كافران و مكذبان آيات الهى پيش بينى شده براى اوساط از مومنان عاصى و عاصيان مومن در نظر گرفته نشده است؛ مثلا از از اصحاب النار به شمار آمدن و در آتش دوزخ خالد بودن، وعيد تلخ آنها نخواهد بود؛ چنان كه مصونيت از هراس و اندوه چنين مومنان تبهكار و تبه كاران مومن كه صالح و طالح را به هم آميختند و طغوا و تقوا را در هم مخلوط كردند نيست.

كفر و تكذيب آيات الهى گاهى قلبى است و زمانى زبانى. اگر تكذيب، قلبى بود و اقرار، زبانى، چنين اختلاطى نفاق خواهد بود و اگر تصديق، قلبى بود و انكار، زبانى، چنين تركيبى تقيه محسوب مى شود.

به هر تقدير، انكار دين يا پس از علم به صدق مدعى رسالت است، كه چنين جحودى از استكبار ناشى مى شود يا پس از جهل مركب، به صحت آن است و علم به خلاف آن را همراهى مى كند كه در اين حال غير از كفر درونى و جهل مركب، رذيلت ديگرى در درون چنين كافرى نيست و محتمل است كه پس از روشن شدن مطلب، حق را بپذيرد.

نكته اى كه نبايد مورد غفلت قرار گيردت اين است كه، چنان كه در مباحث تفسيرى دو آيه محل بحث گذشت، هرگز تصديق با انكار جمع نمى شود؛ همان طور كه تكذيب نيز با اعتقاد جمع نخواهد شد. البته تكذيب، با علم به صدق و حق بودن دعوى و دعوت مدعى رسالت جمع مى شود، ولى با اعتقاد به صدق و حق بودن آن جمع نمى شود؛ زيرا بين اعتقاد و علم فرق اساسى است. پس آنچه در تعبيرهاى تفسير المنار به چشم مى خورد كه انكار با اعتقاد به حق بودن جمع مى شود نارواست.(1132)

9 ترتيب عناصر محورى قصه آدم

عناصر محورى داستان آدمعليه‌السلام را امورى تشكيل مى دهد كه سبق و لحوق برخى از آنها محرز است ولى احراز ترتيب سابق و لاحق در بعض ‍ ديگر آنها آسان نيست، جريان گفتمان و رايزنى مشورت آموز الهى با فرشتگان، پيشاپيش داستان مزبور چونان تابلويى زرين مى درخشد، بخش ‍ آفرينش بدن آدم در محدوده طبيعت قرار گرفته و تاريخمند بوده است و بين مراتب آن، سبق و لحوق زمانى حاكم بود؛ مانند، طين، حمأ مسنون، صلصال كالفخار، تسويه... البته جريان تكامل، ملحوظ است؛ زيرا طفره، محال است، گرچه لازم نيست جريان تكامل بر روال عادى صورت پذيرد؛ چون حفظ اصل تكامل بدون روال عادى نيز ممكن است. نفخ روح پس از تسويه حاصل شد و وجود عقلى روح انسانى مقدم بر عالم طبيعت است، ليكن وجود نفسى او مبتنى بر آرااى متفاوت در اين مبحث است كه آيا روحاينه الحدوث و البقأاست يا جسمانيه الحدوث و روحانيه البقأ.

پس از نفخ روح و پديد آمدن آدم، مساله خلافت به نحو بالقوه محقق شد؛ يعنى موجودى خلق شد كه واجد صلاحيت خلافت الهى است. پس از تعليم اسماى حسناى خدا، آن خلافت از قوه بعيد به قوه نزديك به فعليت رسيد. پس از عرضه اسمأ بر فرشتگان و اظهار عجز آنان از انبأ و صدور دستور انباى آدم به آنان و ظهور گزراش اسمأ توسط آدم براى ملائكه، خلافت شانى مزبور به فعليت، بالغ شد.

پس از تماميت نصاب خلافت بالفعل دستور سجده براى خليفه الله صادر شد. فرشتگان فرمان مزبور را امتثال كردند و ابليس نسبت به آن تمرد كرد.

فرشتگان ممتثل در ظل اطاعت، همچنان در مقام منيع قرب الهى ماندند و كرامت آنان از ناحيه الهى ادامه يافت. شيطان مارد بر اثر تيرگى جهل و تاريكى جهالت، از آن منزلت، هبوط موهون پيدا كرد.

آدمعليه‌السلام به عنوان آزمومن، وارد منطقه اى شد كه در عين رفاه و كمال، از گزند وسوسه ابليس محفوظ نبود. آسيب پذيرى آدمعليه‌السلام از وسوسه شيطان و ابتلاى وى به زلت و لغزش در عين صيانت كرامت و عصمت، سبب هبوط مصلحت آميز وى به زمين شد و جريان وحى و نبوت و رسالت بعد از آن ظاهر شد.

سرد اين داستان و نظم و نضد تاريخى آن به حسب الفاظ قرآنى همين است كه به آن اشارت رفت، ليكن نكته مهم آن است كه آنچه در محدوده طبيعى قرار گرفت زمانمند است و تقدم و تاخر تاريخى آن بدون محذور عقلى است و آنچه در محدوده فرا طبيعى واقع شد گرچه سبق و لحوق خاص ‍خود را داراست، ليكن از اتصاف، به تقدم و تاخر تاريخى و از اتسام به سمه سبق و لحوق زمانى مصون است، گرچه ممكن است تبيين آن به زبان مخاطبان طبيعى در كسوت الفاظ مفيد تاريخى و موهم تزمن آن به زمان خاص و تمكن آن به مكان مخصوص باشد.

بحث روايى

1 مصاديق هدايت الهى

عن جابر قال: سالت ابا جعفرعليه‌السلام عن تفسير هذه الايه فى باطن القرآن: فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون؟ قال: تفسير الهدى على، قال الله فيه: فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون.(1133)

اشاره: با اغماض از مرفوع يا موقوف يا مرسل بودن رواياتى كه به عنوان تفسير روايى نقل مى شود لازم است توجه شود كه اولا، اين گونه احاديث به عنوان تطبيق و بيان برخى از مصاديق كامل كه مورد اعراض عده اى و اعتراض گروهى و معارضه جمعى قرار گرفته صادر شده و ثانيا، در حد تمثيل است، نه تعيين؛ زيرا تنها مصداق هدايت، حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام ننيست، بلكه همه معصومى از اهل طاها و ياسينعليهم‌السلام مصاديق كامل آن هستند؛ چنان كه قرآن كه ثقل اكبر است و همتاى عترت طاهرينعليهم‌السلام است مصداق ديگرى از هدايت الهى است.

2 آيات تكذيب شده

عن العسكرىعليه‌السلام : والذين كفروا و كذبوا باياتنا الدالات على صدق محمذد على ما جأبه من اخبار القرون السالفه و على ما اداه الى عباد الله من ذكر تفضيله لعلى وآله الطبين خير الفاضلين بعد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سيد البريات اولئك الرافعون لصدق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى انبائه و المكذبون له فى نصب اوليائه على سيد الاوصيأ المنتجبين من ذريه الطاهرين.(1134)

اشاره: همان طور كه در ضمن حديث گذشته بازگو شد، صرف نظر از ضعف سندى اين گونه احاديث كه بر اثر رفع يا قطع يا وقف يا ارسال است از جهت متن نيز عهده دار تبيين معناى آيه نيست، بلكه در صدد تطبيق مفهوم بر مصداق خاص است كه مورد انكار گروهى قرار گرفته است.