تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

تسنیم تفسیر قرآن کریم9%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27822 / دانلود: 3714
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

بحث روايى

۱ تطبيق آيه بر ولايت اهل بيتعليه‌السلام

عن العسكرىعليه‌السلام : قال اللّه عزّوجلّ: واذكروا يا بنى اسرائيل اذظلّلنا عليكم الغمام لمّا كنتم فى التّيه يصيبكم (تقيكم(۱۲۷۷) ) حرّ الشمس و برد القمر...كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا نعمتى و عظّموا من عظّمته و وقّروا من وقّرته ممّن أخذت عليكم العهود و المواثيق لهم محمد و آله الطيبين.

ثم قالعليه‌السلام : قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : عباد اللّه عليكم باعتقاد ولايتنا أهل البيت و ان لاتفرقوا بيننا و انظروا كيف وسّع اللّه عليكم حيث أوضح لكم الحجة ليسهّل عليكم معرفة الحقّ ثمّ وسّع لكم فى التقيّة لتسلموا من شرور الخلق ثمّ ان بدّلتم و غيّرتم عرض عليكم التوبة و قبلها منكم و كونوا لنعلم اللّه شاكرين(۱۲۷۸) .

اشاره الف: با صرف نظر از سند، انسان كامل از آن جهت كه مظهر اسم اعظم الهى است هماره مجراى فيض خاص خداست، هر چند ممكن است وجود عنصرى او زمانا متأخر باشد، ليكن وجود ملكوتى و نورانى او از علل وسطيّه محسوب مى شود. مخصوصا با عنايت به اين كه برخى از انسانهاى كامل صادر اول يا ظاهر اولند.

ب: آنچه از حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده، مطابق اصول كلى و خطوط جامع اسلام است كه در هر شريعتى ظهور خاص پيدا مى كند و نعمت هاى الهى كه در ذيل حديث به آنها اشاره شده، قابل ستايش و سپاس است.

۲ برترى آنچه بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد

عن الحسين بن علىعليه‌السلام قال:ان يهوديّا من يهود الشام و أحبارهم قال لاميرالمومنينعليه‌السلام فى أثنأ كلام طويل: فان موسى بن عمران قد أعطى المنّ و السلوى فهل فعل بمحمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظير هذا؟ قال له علىعليه‌السلام : لقد كان كذلك و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أعطى ما هو أفضل من هذا، ان اللّه عزّوجلّ أحلّ له الغنائم ولامّته ولم تحل لاحد غيره قبله. فهذا أفضل من المنّ و السلوى. قال له اليهودى فان موسىعليه‌السلام قد ظلّل عليه الغمام؟ قال له علىعليه‌السلام لقد كان كذلك و قد فعل ذلك لموسى فى التّيه و أعطى محمداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أفضل من هذا؛ ان الغمامة كانت لمحمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تظلّه من يوم ولد الى يوم قبض فى حضره و أسفاره. فهذا أفضل ممّا أعطى موسىعليه‌السلام .(۱۲۷۹)

اشاره الف: با اغماض از سند لازم است عنايت شود كه تشريع از تكوين جداست؛ آنچه براى قوم حضرت موساى كليم به بركت دعاى آن حضرتعليه‌السلام پديد آمد نعمت تكوينى بود و آنچه در شريعت خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عنوان غنايم تحليل شد حكمى تشريعى است.

ب: حضرت ختمى مرتبتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مظهر اسم اعظم الهى است و همان طور كه كتاب او، يعنى قرآن كريم، مهيمن بر همه كتاب هاى آسمانى است خود آن حضرت نيز بر همه انبيا و اولياى الهىعليه‌السلام هيمنه و سيطره و نفوذ دارد؛ هر چه بر آنان نازل شد بر حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صورت لزوم نازل شدنى بود. گذشته از آن كه در جريان مأموريت غمام در مدينه و ساختن مسجدى به همين نام(۱۲۸۰) در برخى از تواريخ آمده است.

۳ برخى از مصاديق منّ و سلوى

عن العسكرىعليه‌السلام :و انزلنا عليكم (المنّ) الترنجبين كان يسقط على شجرهم فيتناولوه (والسلوى ) السمائى طيرٌ أطيب طيرٍ لحما يسترسل لهم فيصطادونه(۱۲۸۱) .

عن الصادقعليه‌السلام قال:قال رسول اللّه الكماة من المنّ و المنّ من الجنّة و مائها شفأ العين(۱۲۸۲) .

عن على بن أبى طالبعليه‌السلام قال:قال رسول اللّه: الكماة من المنّ الذى نزل على بنى اسرائيل وهى شفأ للعين و العجوة التى من البرنى من الجنّة و هى شفأ من السمّ(۱۲۸۳) .

اشاره الف: آنچه در حديث اول به عنوان معناى منّ ذكر شد مى تواند مصداق آن باشد؛ يعنى اگر واژه منّ مصداق ديگرى مانند قارچ داشته باشد منافى با تطبيق آن بر ترنجبين نيست؛ زيرا ممكن است منّ عنوان جامعى باشد، كه مصاديق زيادى تحت آن مندرج است.

ب: آنچه از حديث دوم و سوم بر مى آيد اين است كه قارچ از مصاديق منّ است، بدون اشعار به حصير يا تفسير، و اين كه برخى از نعمت ها از بهشت است بعد از تنبه به معناى جامع بهشت مى تواند ناظر به بركات ويژه اى باشد كه بر آنها مترتب است.

۴ زمان نزول منّ و سلوى

عن الصادقعليه‌السلام :نومة الغداة مشومة تطرد الرزق و تصفر اللون و تقبحه و تغيّره ان اللّه يقسم الارزاق ما بين طلوع الفجر الى طلوع الشمس. و ايّاكم و تلك النّومة و كان المنّ و السلوى ينزل على بنى اسرائيل ما بين طلوع الفجر الى طلوع الشمس. فمن نام تلك الساعة لم ينزل نصيبه و كان اذا انبته فلا يرى نصيبه احتاج الى السؤ ال و الطلب(۱۲۸۴) .

اشاره الف: گرچه روزى هر كس مقدّر است و رازق همگان خداى سبحان است، ليكن آنچه در قلمرو طبيعت و منطقه حركت، يعنى دنيا تنظيم مى شود، تغييرپذير و قابل اشتراط است. از اين رو ممكن است برخى از مكانها يا زمانها شرط خاص و تأثير مخصوص براى دريافت رزق حلال و كامل داشته باشد.

ب: همان طور كه احياى ليلة القدر سهم مؤ ثرى در تحصيل رزق حلال و كامل مادّى و معنوى دارد، ممكن است احياى بين الطلوعين و اشتغال به نماز، دعا، مطالعه، تدبّر، تحقيق و پژوهش مآثر و آثار دينى، سهم به سزايى در نيل به رزق مبسوط و حلال مادى و معنوى داشته باشد؛ يعنى بين الطلوعين هر روز به مثابه ليلة القدر يا يوم القدر همان روز است. بنابراين، محتواى اين گونه احاديث محذور ثبوتى ندارند، عمده اثبات آن است كه نيازمند فحص بالغ درباره رجال و درايه احاديث مزبور است.

۵ ضمير جمع در ما ظلمونا و مراد از ظلم به انفس

عن علىعليه‌السلام :... و أمّا قوله و ما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون فهو تبارك اسمه أجلّ و أعظم من ان يظلم ولكنّه قرن أمنأه على خلقه بنفسه و عرّف الخليفة جلالة قدرهم عنده و ان ظلمهم ظلمه بقوله و ما ظلمونا ببغضهم أوليأنا و معونة أعدائهم عليهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون اذ حرّموها الجنّة و أوجبوا عليها خلود النّار(۱۲۸۵) .

عن محمد بن يعقوب عن أبى جعفر قال: سئلته عن قول اللّه عزّوجلّ:و ما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون. قال: ان اللّه أعظم و أعزّ و أجلّ و أمنع من ان يظلم ولكنّه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولايتنا ولايته حيث يقول انما وليّكم اللّه و رسوله و الذين امنوا، يعنى الائمة منّا(۱۲۸۶) .

عن العسكرىعليه‌السلام :و ما ظلمونا لمّا بدّلوا و قالوا غير ما به أمروا و لم يفوا بما عليه عوهدوا لانّ كفر الكافر لا يقدح فى سلطاننا و ممالكنا كما ان ايمان المومن لا يزيد فى سلطانناولكن كانوا انفسهم يظلمون يضرّون بها لكفرهم و تبديلهم(۱۲۸۷) .

اشاره الف: سلب محمول از موضوع گاهى به نحو سلب و ايجاب، يعنى تناقض است و زمانى به نحو عدم و ملكه. آنچه از خداوند سلب شد اگر ثبوت آن مستلزم نقص اصل ذات و صفات ذاتى او باشد، به نحو سلب در مقابل ايجاب، يعنى تقابل تناقض، مسلوب است وگرنه به نحو عدم و ملكه.

ب: گاهى عدم و ملكه بودن به لحاظ توهم ملحدان و تخيّل مشركان و مانند آن است كه نفى مظلوميّت از خداوند سبحان مى تواند از برخى جهات به لحاظ توهم امكان آن باشد. از اين رو از سنخ عدم و ملكه محسوب مى گردد.

تذكر: بحث ظلم به نفس در بخش لطايف و اشارات مطرح شد.

( و اذ اسْتَسْقى موسى لِقومِهِ فَقُلنا اضرِبْ بِّعصَاكَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت منهُ اثْتَتاعَشْرَةَ عَينا قَدْ عَلِمَ كُلُّ اناسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُوا و اشْرَبوا مِنْ رزقِ اللّه ولا تَعْثَوا فىالارضِ مُفْسِدينَ ) ( 60 )

گزيده تفسير

بنى اسرائيل در مسير حركت در سرزمين تيه و بيابان سينا، مأمور شدند در قريه و مكانى خاص استقرار يافته و مدتى در آن جا سكنا گزينند. از آن جا كه آب محدود يك آبادى براى تأمين نيازهاى مختلف جمعيت كثير كافى نبود، بنى اسرائيل به كم آبى دچار شدند و به حضرت موسىعليه‌السلام شكايت بردند. در خواست سيراب كردن، از سوى بنى اسرائيل به كليم اللّه ارائه شد و آنگاه از طرف آن حضرت به حضور خداى سبحان معروض شد و چون استسقاى وى جنبه عبادى داشت و همراه با كرامت بود خداوند آن را فقط به او اسناد داد و دعاى موسى كليم با نزول وحى الهى مستجاب شد.

گواه اين كه استسقاى بنى اسرائيل و شكافته شدن سنگ با زدن عصا، در بيابان و پيش از ورود به قريه معهود بوده اين است كه اولا، آن قريه آباد بوده و از آب آشاميدنى برخوردار بوده است و ثانيا، امر كلوا در ادامه آيه، كه در كنار و اشربوا آمده، ناظر به منّ و سلوى است كه در بيابان نصيب بنى اسرائيل مى شد.

به سبب حس گرايى بنى اسرائيل و نيز براى بستن همه راه هاى بهانه و تمام كردن حجت بر آنان، از ميان راه هاى معنوى نيل به آب، راه معجزه، يعنى زدن عصا به سنگ انتخاب شد كه تاثير آن بيش از علل و عوامل ديگر است.

شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظيم و شگفت انگيز و از بزرگ ترين نشانه هاى قدرت خداى سبحان و صدق دعوى نبوت حضرت موسىعليه‌السلام و يكى از نعمت هاى خداوند بر بنى اسرائيل است.

سنگ مزبور كوچك و قابل حمل نبوده بلكه تخته سنگى معين و منصوب در مكانى خاص بوده است كه ظرفيت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت. اين سنگ با همان عصاى معروف كه به اژدها نقل تبديل مى شد و موساى كليم با آن دريا را شكافت، شكافته شد و آب از آن جوشيد. آنگاه دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد كه هر كدام در جهتى خاص و داراى نشانه اى ويژه بود، به گونه اى كه هر يك از گروههاى دوازده گانه جايگاه مخصوص خود را مى شناخت و هر مشربى به اندازه اى وسعت داشت كه مى توانست جمعيت زياد اسباط (شش صد هزار نفر) را به راحتى سيراب كند.

بنى اسرائيل در اين حال، هم از منّ و سلوى برخوردار بودند، هم استقرار نسبى يافتند. با جوشيدن دوازده چشمه نيز، مشكل بى آبى يا كم آبى آنها حل شده و هم با تقسيم بندى چشمه ها به عدد اسباط بهانه اى براى تنازع و اختلاف نداشتند؛ از اين رو خطاب شد كه از زرق خدا، يعنى منّ و سلوى و آب چشمه ها، بخوريد و بياشاميد و با هم درگير نشويد و در زمين فساد نكنيد و نعمت الهى مايه طغيان شما نشود. اين خطاب، تصويرى از عيش رفيه قوم يهود و ترسيم كننده تحول خاصى است كه پس از نعمت براى آنان پديد آمد.

خداى سبحان يهود را، كه از نهايت رحمت، نعمت و وسعت عيش بهره مند شدند از هر گونه فساد، كه بارزترين مصداق آن، اختلافات و درگيرى هاى فردى يا قومى و قبيله اى است، بر حذر داشت و آنان را از تبديل شكر نعمت به كفران ان نهى فرمود. شكر اين نعمت وسيع آن است كه هرگز فساد نكنيد و الگوى ديگران در فساد نشده، فساد را در زمين نشر ندهيد.

تفسير

الحجر: برخى مفسران الف و لام درالحجر را براى عهد و برخى جنس دانسته اند. شيخ طوسى(1396) و به تبع او طبرسى(1397) عهد بودن آن را اختيار كردند كه قول ابن عباس است و با دو روايت از امام باقرعليه‌السلام كه فرموده است: نزلت ثلاثة أحجار من الجنة: حجر مقام ابراهيم و حجر بنى اسرائيل و الحجر الاسود(1398) ،اذا خرج القائم من مكّة ينادى مناديه ألا لايحملنّ أحد طعاما ولا شربا و حمل معه حجر موسى بن عمران و هو وقر بعير ولا ينزل منزلا الا انفجرت عنه عيون فمن كان جائعا شبع و من كان ظمآنا روى و رويت دوابّهم حتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفة(1399) مطابقت دارد؛ چون اين دو روايت نشان مى دهد كه سنگ مزبور حجر خاص و معهودى بوده است.

البته اين دو روايت با آنچه از سياق آيه مورد بحث استظهار مى شود، منافات دارد؛ زيرا ظاهر سياق آيه اين است كه جوشش اب مربوط به تخته سنگ معيّنى بوده كه در مكان خاصّى نصب شده بود و مكان مزبور ظرفيّت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت.

ممكن است در ظهور آيه در عهد به معناى سنگ بهشتى تأمل كرد. معهود بودن گاهى با تعبيرى مشابه تعبير هذه القرية به دست مى آيد و زمانى بين متكلم و مخاطب مورد محاوره قبلى بوده است، و مانند آن. سنگى كه منشأ جوشش چشمه ها شد، حَجَر معيّن خارجى است كه بعدا معهود شد و اگر در روايات مربوط به عصر ظهور ولى عصر(عج ) امده باشد، دليل معهوديّت بعد از وقوع است، نه قبل از آن.

در صورت قبول معهود بودن حجر، اثبات ساير خصوصياتى كه براى آن نقل شده، دليل معتبرى مى طلبد. برخى از آن ويژگى ها عبارت است از:

1 سنگى بود مربع شكل به بزرگى سر آدمى.(1400)

2 حضرت موسى هنگام شستشوى بدن، جامه خويش را بر آن مى نهاد.

3 حضرت موسى در بين راه آن را ديد و سنگ با او به سخن درآمد كه: مرا بردار كه براى تو و اصحاب تو بسيار مفيد هستم.(1401)

انفجرت: در آيه مورد بحث از جوشش آب به انفجرت و در سوره اعراف به انبجست تعبير شده است(1402) . از اين رو فرق بين انفجار و انبجاس چنين تبيين شده است:

1 انبجاس جريان خفيف و ملايم آب است و انفجار جريان شديد آن. در نتيجه انبجاس، ناظر به مرحله ابتدايى جوشش چشمه آب پس از ضرب با عصاست كه مجرا باريك و جوشش آب كم بود و انفجار ناظر به مرحله نهايى جوشش آب است كه مجرا وسيع و خروش آب زياد شد؛ چنان كه جريان طبيعى چشمه سار چنين است.(1403)

اين بيان اولا، با گفتار بعضى از كتاب هاى لغت نظير صحاح اللغة منافات دارد، زيرا انفجار و انبجاس را يكى دانسته و فرقى بين اين دو ذكر نكرده است.ثانيا، با ظاهر آيه مورد بحث تنافى دارد؛ چون تعبير آيه مورد بحث اين است: اضرب بعصاك الحجر فانجرت...؛ يعنى آنچه در پى زدن عصا، بدون فاصله پديد آمد انفجار بود. أبى السعود در اين باره سخن لطيفى دارد:

قاعده اين بود كه گفته شود: اضرب بعصاك الحجر فضرب فانفجرت... اما جمله فضرب حذف شد تا سرعت تحقق انفجار و ترتب سريع آن بر ضرب را برساند.(1404)

2 انفجار عبارت از انشقاق است، خواه مجرا و منفذ باريك باشد و خواه وسيع و انبجاس براى خصوص ‍ انشقاق باريك است، يعنى انفجار عام و انبجاس خاص و جمع هر دو ممكن است.

3 انبجاس در زمان نياز كم است و انفجار در زمان حاجت زياد؛ يعنى هر وقت احتياج آنان به آب زياد بود، مانند حالت تشنگى و نياز به شستشو، جوشيدن آب به صورت انفجار بود و هرگاه نياز كم مى شد، جوشش ‍ آب به صورت انبجاس و كم مى شد....(1405)

لا تعثوا: در معناى عثىّ دو احتمال است:

1 به معناى مطلق تعدّى از حد باشد كه هم با فساد مى سازد و هم با صلاح، نظير كشتن غلام و معيوب ساختن كشتى در داستان حضرت خضر، كه نوعى تعدّى مصلحت آميز بود. در اين صورت، كلمه مفسدين تكرار يا تأكيد نيست تا اشكال شود كه حال تأكيدى بعد از جمله فعليه قرار نمى گيرد، بلكه قيد احترازى است كه تعدّى مصلحت آميز را خارج مى كند و در نتيجه لا تعثوا فى الارض مفسدين معادل لا تطغوا فى الارض مفسدين(1406) يا لا تسعوا فى الارض فسادا(1407) يالا تعتدوا فى الارض ‍ مفسدين خواهد بود.

2 به معناى شدت فساد باشد؛ چنان كه برخى مانند قرطبى اختيار كرده اند.(1408) در اين صورت كلمه مفسدين حال مؤ كّد است و سؤ ال مزبور را كه مطابق گفته آلوسى،(1409) مذهب جمهور است بايد پاسخ داد.

تذكر: در كلمات بسيارى از مفسران، ضمن توضيح معناى عثى به واژه عيث نيز اشاره و چنين گفته شده: عثا و عاث به يك معناست، جز اين كه عيث بيشتر در امور محسوس به كار مى رود و عثى مطلق است؛ مثلا شيخ طوسى رحمة الله عليه مى گويد:عثا يعثأ(1410) لغت اهل حجاز است، اما بنوتميم عاث يعيث عيثا و عيوثا و عيثانا را به جاى آن به كار مى برند(1411) . راغب نيز مى گويد: عيث و عثّى متقارب است (مانند جذب و جبذ) و تنها تفاوت آنها در اين است كه عيث غالبا در فساد محسوس به كار مى رود و عثّى در فساد غير حسّى.(1412)

برخى مفسران چنين ياد كرده اند كه حشره معروف، يعنى ارضه و موريانه را كه مايه فساد لباس كتاب مى شود و آن را مى خورد، عوث گويند(1413) ؛ چنان كه طبق لغت، شخص مفسد تباهى پيشه را عيّوث و عيّاث خوانند. و چون عيش رفيه زمينه تباهى را فراهم مى كند، خداوند عيش هنيى ء يهود را با نهى از تباهى مقرون كرد.

تناسب آيات

اين آيه يكى ديگر از نعمت هاى اعطايى خداوند به بنى اسرائيل را (يازدهمين نعمت ) تذكر مى دهد و به ياد يهوديان زمان پيامبر مى آورد؛ نعمتى كه از بزرگ ترين نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و صدق دعوى نبوت حضرت موسى است؛ زيرا شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا، و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظيم و شگفت انگيز است. خداوند مى فرمايد: و به ياد آوريد زمانى را كه حضرت موسى قومش در پى آب بر آمد. گفتيم: با عصايت بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه آب از آن جوشيد؛ به گونه اى كه هر گروهى از بنى اسرائيل آبشخور خود را مى شناخت. سپس به آنان مى گفتيم: از روزى خداوند بخوريد و بياشاميد و دست به فساد و طغيان در زمين نزنيد؛ يعنيس نعمت الهى مايه طغيان شما نشود.

انفجار صخره و جوشش چشمه ها

در اين كه استسقا و شكافته شدن سنگ با زدن عصا، مربوط به همان بيابان سيناست يا پس از ورود بنى اسرائيل به قريه معهود (كه در آيه 58 مطرح شده بود) تحقق يافته، بين مفسران اختلاف است. قراينى وجه اول را تاييد مى كند كه جريان مزبور در وادى تيه بوده است:

1 اگر آنان وارد قريه معهود شده بودند آن قريه (كه مطابق آنچه گذشت به معناى آبادى است ) از آب آشاميدنى برخوردار بوده است.

2 قرينه ديگر جمله كلوا واشربوا من رزق اللّه در ادامه آيه است؛ زيرا چنان كه خواهد آمد، جمله كلوا ناظر به منّ و سلوى است كه در بيابان نصيب بنى اسرائيل مى شد. پس بايد جمله اشربوا نيز مربوط به همان منطقه باشد.

3 قرينه ديگر تعبيرهاى تورات جديد است كه مى گويد:

تمامى جماعت بنى اسرائيل، به حكم خداوند طىّ منازل كرده، از صحراى سينا كوچ كردند و در رفيديم اردو زدند و آب نوشيدن براى قوم نبود و قوم با موسى منازعه كرده، گفتند: مارا آب بدهيد تا بنوشيم.... خداوند به موسى گفت: پيش روى قوم برو و عصاى خود را كه بدان نهر را زدى، به دست خود گرفته... و صخره را خواهى زد تا آب از آن بيرون آيد...(1414)

اين عبارات نشان مى دهد كه شكافته شدن سنگ و جوشش آب، در بيابان واقع شده بود.

تذكر: از ترتيب اين آيه و آيات قبل كه ابتدا سخن از ورود به قريه دارد و سپس استسقا را به ميان آورده، نمى توان پاسخ اين پرسش را يافت؛ زيرا با ظاهر ترتيب در آيات سوره اعراف(1415) كه ورود به قريه را پس از استسقا ذكر كرده، معارض است و ترجيح يكى بر ديگرى بدون مرجّح زايد دشوار است.

اما قرينه اى كه وجه دوم (تاخر استسقا از سرگردانى در تيه ) را تاييد مى كند ظاهر سياق خود آيه مورد بحث است؛ زيرا ظاهر سياق اين است كه تخته سنگ مزبور در مكان خاصى نصب شده بود(1416) ، مكانى وسيع و مناسب كه وقتى سنگ شكافته شد و آب جوشيد دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد كه هر كدام در جهتى خاص و داراى نشانه اى ويژه بود؛ به گونه اى كه هر يك از گروههاى دوازده گانه، جايگاه مخصوص ‍ خود را مى شناخت و هر مشرب به اندازه اى وسعت داشت كه طبق برخى نقل ها مى توانست جمعيت زياد اسباط را(1417) بدون زحمت و به راحتى سيراب كند.

به بيان ديگر، مقتضاى ظاهر سياق فقلنا اضرب بعصاك الحجر.. قد علم كلّ اناس مشربهم اين است كه جريان ياد شده مربوط به واقعه خاصى بود كه يك بار و در يك جا اتفاق افتاد و مكان واقعه، از وسعت و تناسبى برخوردار بود كه مى توانست دوازده آبشخور هر كدام حدود پنجاه هزار نفرى(1418) را در خود جاى دهد، نه اين كه سنگى بود به اندازه سر آدمى كه حضرت موسى آن را با خود حمل مى كرد.

لازم چنين تصويرى از سنگ و محلّ آن اين است كه اين قضيه در حين حركت و توقف هاى اثناى راه، وه وجود نيامده باشد، بلكه پس از اتستقرار در مكانى خاص اتفاق افتاده باشد؛ مثل اين كه مامور شده باشند در يك روستا و آبادى مخصوصى استقرار يابند و قرار بر اين باشد كه مدتى در آن جا سكنى گزينند و آب محدود آن قريه براى تامين نياز جمعيت زياد كافى نباشد؛ زيرا در صورت اسكان و استقرار، نيازمندى به آب، تنها در شرب ساكنان محدود نمى شود، بلكه طبعا نيازهاى ديگرى از قبيل آب كشاورزى ودامدارى و ساختمانى و... نيز مطرح مى گردد، بلكه شايد آب يك آبادى، حتى براى خصوص نوشيدن چنين جمعيتى نيز كافى نباشد؛به ويژه اگر آبى كه براى شرب حيوانت و شستشوى بدن و لباس مصرف مى شود نيز در نظر گرفته شود.پس داستان را مى توان اين گونه ترسيم كرد كه وقتى بنى اسرائيل وارد قريه شدند (كه شايد همان رفيديم ياد شده در تورات باشد به كم آبى دچار شدند و به حضرت موسى شكايت بردند. آن حضرت از خداوند آب طلب كرد و با زدن عصا بر تخته سگى كه داخل آن قريه يا در حوالى آن بود و مطابق نقل، در منظقه اى موسم به حوريب قرار داشت، دوازده چشمه جوشيد.

در چنين حالى بنى اسائيلى هم از منّ و سلوى برخوردارند( بر اين فرض كه قريه اى بود در بيابان سينا و در مسير ركت بنى اسرائيل ) و هم با ورود به قريه،استقرار نسبى يافته اندو هم با جوشيدن ذوازده چشمه مشكل بى آبى يا كم آبى آنها برطرف شده و هم با تقسيم بندى چشمه ها به عدد اسباط، بهانه اى براى تنازع و اختلاف باقى نمانده است. از اين رو جا دارد به آنان خطاب شود: كلوا واشربوا من رزق اللّه و لا تعثوا فى الارض مفسدين، از من و سلوى بخوريد و از آب چشمه ها بياشاميد و با هم درگير نشويد و در زمين فساد نكنيد. اما آنان بهانه جديد متنوع نبودن غذايشان را مطرح ساختند. از اين رو به آنان خطاب شد:اگر امكانات و غذاى محدود روستا، شما را قانع نمى سازد وارد شهرى شويد... كه در آيه بعد خواهد آمد.

از آنچه گذشت اولا، به دست مى آيد كه مقصود از قريه در آيه قبل، خصوص شهر بيت المقدس نيست و التزام به چنين نتيجه اى هيچ محذورى ندارد؛ به ويژه با توجه به اين احتمال كه آنان در زمان حيات حضرت موسى وارد اين شهر نشدند و ديگر اين كه سياق مجموع آيات قصه حكم مى كند كه همه اين حوادث در زمان حيات حضرت موسى وارد اين شهر نشدند و ديگر اين كه سياق مجموع قصه حمك مى كند كه همه اين حوادث ئر زمان حيات آن حضرت به وقوع پيوسته باشد.

ثانيا؛ نقد قراين سه گانهاى كه براى ترجيح وجه اول (تقدم استسقا بر ورود به قريه ) ياد شد معلوم مى شد.

نقد قرينه اول اين كه، محدوده يك روستا، براى تامين آب آشاميدنى جمعيت زياد مثلا شش صد هزار نفر كفايت نمى كند، تا چه رسد به ساير نيازهاى آنان، آن هم براى مدتى طولانى.

نقد قرينه دوم اين كه استقرار در يك آبادى واقع در وسط يا حاشيه بيابان تيه منافاتى با بهره مندى از نعمت هاى بيابان ندارد.

نقد قرينه سوم اين كه در خود تورات و در ضمن عباراتى كه نقل شده، آمده است كه بنى اسرائيل در رفيديم اردو زدند و شكافته شدن سنگ نيز پس از استقرار در اين منطقه، روى داد و بعيد نيست كه رفيديم نام يكى از آبادى هاى واقع در آن بيابان باشد.

بيشتر مفسران، ماجراى شكافته شدن سنگ را با ورود قريه قابل جمع نمى دانستند. از اين رو قائل شدند كه اين جريان مربوط به قبل از ورود به قريه بوده است. تنها فخر رازى از ابو مسلم نقل كرده كه اين جريان، مربوط به بعد از ورود به قريه است(1419) ، اما با بيابانى كه گذشت ثابت شد كه اين دو مطلب، قابل جمع است.

تذكر1 در پاسخ اين پرسش كه چرا در سوره اعراف(1420) ترتيب رعايت نشده، بايد گفت چنان كه گذشت، قرآن كتاب و قصه و تاريخ نيست تا همانند نوشتارى تاريخى قصص و قضاياى خارجى را بنگارد، بلكه كتاب حكمت و هدايت است و هر بخشى از تاريخ را هدايتگر و حكمت آموز و هماهنگ با غرض ‍ بخش مخصوصى از آيات يا سوره خاص باشد، نقل مى كند، بدون اين كه ترتيب زمانى قضايا را رعايت كند، مگر بعضى از قصص (مانند قصه يوسف ) كه رعايت ترتيب زمانى قضاياى آن، با حكمت و هدف اصلى قرآن منافاتى نداشته، بلكه مقتضاى آن بوده است، نيز ممكن است گفته شود فايده عدم رعايت زمانى داستان معهود اين است كه به هر مقطعى مستقلا نگاه مى شود و هر يك جداگانه، وسيله تذكر و تدبر، قرار مى گيرد، در حالى كه اگر ترتيب زمانى رعايت شود همه مقاطع و قضايا يك امر به حساب مى آيد و روشن است كه منهج اول براى تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس مناسب تر است.(1421)

2 ظاهر آيه مورد بحث اين است كه مراد از عصا همان عصاى معروف حضرت موسىعليه‌السلام است كه به اژده ها تبديل مى شد و حضرت موسىعليه‌السلام با آن عصا، دريا را شكافت، ليكن بعضى از تفاسير خصوصيات ديگرى نيز براى اين عصا بيان كرده اند(1422) ، اما سند معتبرى براى اين ادعا و آن خصوصيات ذكر نكرده اند.

3 عصاى معروف موسوىعليه‌السلام كه چوبى مخصوص بود، سبب انفجار و انبجاس مى شد. گاهى نيز فجور، سبب انشقاق عصا(به معناى اتفاق و اجتماع ) مى شود. آنچه به عنوان شقّ عصاى مسلمين شهرت يافته، عبارت از فتنه اى است كه جامعه اسلامى را متفرق مى كند و از اين تفريق مذموم به شقّ عصاى جامعه ياد مى شود. فخر رازى به نحو اجمال در اين درباره سخن گفته است.(1423)

نمونه اى از ايجاز قرآن

در ادامه آيه، براى ترسيم تحول خاصى كه پس از اعطاى نعمت براى قوم يهود پديد آمد و تصوير عيش رفيه آنان مى فرمايد: (پس از اعطاى اين نعمت ) به آنان گفتيم: از رزق خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين ظغيان و فساد نكنيد: كلوا واشربوا من رزق اللّه ولا تعثوا فى الارض مفسدين.

التفات از صورت ماضى و حكايت، به صورت امر و فرمان (و اين كه در صدر آيه به صورت ماضى غايب از بنى اسرائيل ياد كرده و در اين بخش از آيه، بدون تكرار كلمه قلنا گويا هم اكنون آنان را مخاطب قرار داده، و به آنها فرمان مى دهد) براى جلب توجه مخاطبان عصر نزول و يهوديان زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احضار وضع خاص گذشتگان آنها در ذهن مخاطبان است كه گويا در عصر نزول حضور دارند و خطاب فعلى خداوند متوجه آنان است. اين گونه سخن گفتن از فنون ايجاز و گزيده گويى قرآن حكيم است.(1424)

مراد از رزق اللّه

مقصود از رزق اللّه ممكن است همه نعمت هايى باشد كه خداوند نصيب بنى اسرائيل فرمود، اعم از منّ و سلوى و آب، و تعبير به كلوا به اعتبار اطعمه اى چون منّ و سلوى است كه در آيات قبل بيان شده و تعبير به اشربوا به اعتبار آب چشمه اى كه در اين آيه مطرح شده است.

اين بيان، مختار جمهور مفسران است. امين الاسلام اين احتمال را نيز به برخى اسناد مى دهد كه مقصود از رزق آب باشد و همه نعمت هايى كه از آب مى رويد و به دست مى آيد. به اين لحاظ، كلوا واشربوا من رزق اللّه يعنى از آب بياشاميد و از محصولات كشاورزى و باغ دارى كه با آب به دست مى آيد بخوريد.

اين احتمال با ظاهر سياق آيه مورد بحث مخالفت دارد؛ چون ظاهر اين است كه مأكول و مشروبى كه بهره بردارى از آنها اباحه شد، نعمت هاى آماده در هنگام اباحه و ترخيص بوده است، نه نعمت هايى كه بعدا به دست مى آيد(1425) . به ويژه با توجه به اين كه رزق به چيزى كه انسان مرزوق مى تواند از آن نفع ببرد و كسى نمى تواند مانع آن گردد تعريف شده است(1426) و چنين تعريفى تنها شامل رزق بالفعل مى شود و رزق بالقوه مشمول بالقوه تعريف ياد شده است.

التفات از متكلم به غايب

التفات از متكلم به غايب در من رزق اللّه، با آن كه مقتضاى سياق من رزقنا است، برخى از مفسران را بدين راى گرايش داده كه جمله كُلوا و اشربوا... تا آخر آيه، گفتار حضرت موسىعليه‌السلام است، نه قول بى واسطه خداوند؛ زيرا اگر همانند صدر آيه، خطاب مستقيمى از جانب خداوند بود، چنان كه فرمود:فقلنا... مى بايست بفرمايد:كلوا و اشربوا من رزقنا(1427) . محتمل است نكته ديگرى كه صبغه تاديبى دارد، در التفات مزبور ملحوظ شده باشد؛ چنان كه همين نكته در تغيير اسلوب از خطاب لكم به غيبت قومه مورد لحاظ بوده است.

نهى تحريمى و تحذيرى در جمله لا تعثوا فى الارض مفسدين در برابر امر ترخيصى در جمله كلوا، ناظر به اين است كه در فساد زمين طغيان نداشته باشيد و از تمرد و تعدى بپرهيزيد؛ يعنى اكنون كه شما را در نهايت رحمت و نعمت قرار داديم (كه لازم تعبير به كُلُوا و اشربوا من رزق اللّه است ) با چنين وسعت و عيش، به فساد و ظلم ادامه ندهيد و شكر نعمت را به كفران آن تبديل نكنيد. اين بيان مبتنى بر آن است كه عثىّ به معناى مطلق تعدى از حد باشد، اما اگر به معناى شدت فساد باشد، كلمه مفسدين تأكيدى بر مفاد لا تعثوا خواهد بود.

مصداق فساد و طغيان در آيه

درباره فساد و طغيان، در آيه سه احتمال مطرح است:

1 خصوص طغيان در اكل و شرب.

2 خصوص طغيان در بهره بردارى از آب؛ يعنى تنازعى كه عادتا هنگام شدت يافتن نياز به آب، بين آب جويان پيش مى آيد.

3 مطلق فساد.

برخى مفسران احتمال دوم را برگزيده اند.(1428) احتمال مزبور در صورتى قابل پذيرش است كه به جاى لا تعثوا فى الارض جمله لا تعثوا فيه به كار مى رفت؛ نظير آنچه در سوره ((طه )) درباره خصوص ‍ خوردن منّ و سلوى آمده است: ونزّلنا عليكم المنّ و السلوى كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولا تطغوا فيه(1429) ، اگر چه حتى در اين صورت نيز، مطابق آنچه در تفسير رزق گذشت، بايد احتمال اول را اختيار كرد، نه احتمال دوم را.

اما با توجه به تعبير فى الارض جمله ظهور در عموم دارد نه در اختصاص؛ زيرا پيام آيه اين است: شما شكر گذار اين نعمت و وسعت باشيد و شكر آن اين است كه هيچ گاه فساد نكنيد. به ويژه اگر ظاهر فى الارض اين باشد كه فساد را از زمين نشر ندهيد و اسوه و الگوى ديگران در فساد نباشيد و سنت سيئه به وجود نياوريد؛ چنان كه برخى از مفسران مجموع جمله لا تعثوا فى الارض مفسدين را به معناى لا تشعروا فسادكم فى الارض گرفته اند(1430) كه ظاهرا در مقام بيام معناى لازم جمله مزبور بودند، نه به معناى لغوى و مطابقى آن.


19

20

21