تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

تسنیم تفسیر قرآن کریم9%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27913 / دانلود: 3727
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

( و اذْ قُلْنا ادْخُلُوا هَذهِ الْقَرْيَةَ فَكُلوا منْها حَيثُ شِئتُمْ رَغَدا و ادْخُلُوا البَابَ سُجَّدا و قُولواحِطَّةٌ نّغفر لَكُمْ خَطَيكُمْ و سَنَزيدُ الْمُحسِنينَ (۵۸) فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَموا قَولا غَيْرَ الّذى قيلَلَهُمْ فَانزَلنا عَلَى الَّذينَ ظَلَموا رجزا مّنَ السَّمأِ بِما كانوا يَفْسُقونَ ) (۵۹).

گزيده تفسير

با سپرى شدن دوران چهل ساله تحيّر كيفرى بنى اسراديل در صحراى سوزان سينا، فرمان رسيد كه به سرزمين كه چهل سال ورود به آن برايشان حرام شده بود وارد و در آن ساكن شوند. اين قريه به قرينه با بركت بودن و فراوانى نعمت و فراهم بودن عيش گوارا در آن و نيز قداست و شرافت آن، بخشى از آن سرزمين مقدس و شهرى خاص، جز بيت المقدس، بوده است؛ زيرا شهر بيت المقدس پس از موساى كليم و به دستور حضرت سليمان بنا نهاده شد، مگر اين كه گفته شود: آن فرمان كه به حضرت موسىعليه‌السلام نازل گرديد، ناظر به فرزندان و نسل هاى بعدى بنى اسرائيل بوده، يا از فرمان هايى است كه در طول تاريخ بنى اسرائيل و در زمان پيامبران ديگر آنان نازل شده است؛ چنان گه گفته شد: فرمان ادخلوا را خود موساى كليمعليه‌السلام ابلاغ كرد، ليكن به هنگام اجراى آن از دنيا رفته بود.

بنى اسرائيل مى بايست به شكرانه نعمت هاى الهى، به ويژه نجات از سرزمين تيه، از در مخصوص آن آبادى، يا در خيمه و قبه منصوب براى عبادت، يا درى خاص از بيت المقدس، با خضوع و خشوع وارد شوند.

گفته شده: آنان به هنگام ورود به اين در، متعبد به تلفظ عين لفظ حطّه شدند. اگر چه تلفظ به اين لفظ خاص، نشانه اعتراف به گناه و نيازمند روح تعبد و قلب خاشع است، ليكن اثبات چنين تعبدى جز با روايت معتبر آسان نيست، به ويژه آن كه لغت نبطيان، عبرى يا سريانى و مانند آن بوده، نه عربى، حال اين حطّه واژه اى عربى است. بنابراين، ظاهرا مقصود، استغفار و درخواست حطّ و ريزش گناهان است.

كسانى كه سه فرمان ورود به قريه، ورود باب در حال خضوع، و گفتن حطّه و طلب آمرزش را نيكو به جا آوردند، افزون بر مغفرت و بخششش گناهانشان از رحمت و ثواب الهى نيز برخوردارند، و اگر محسنان كسانى باشند كه آزمون چهل ساله تيه را به دور از هرآلودگى و لغزشى سپرى كردند، انجام دستورهاى سه گانه مزبور سبب افزايش حسنات آنهاست. تعبير سنز يد المحسنين به جاى و نزد المحسنين مانند: نغفر اشاره است به اين كه انسان محسن حتما اوامر ياد شده را امتثال مى كند.

از بزرگ ترين ظلم هاو ناسپاسى هاى بنى اسرائيل رفتار ناروايى بود كه در مورد ورود به سرزمين مقدس از خود نشان دادند. برخى اسرائيليان لجوج و عنود، فرمان سوم را كه نيازمند خضوع و خشوع و نشان بندگى و استغفار بود امتثال نكردند و با مخالفت عملى و جايگزين كردن شيوه و قولى ديگر، از تواضع و استغفار سر بار زدند. فسق مستمر و تبه كارى مستدام بنى اسرائيل، زمينه نزول عذاب را فراهم كرد و سرانجام با اين مخالفت شديد و ظلم خاص، آن گروه متمرد از بنى اسرائيل مستحق عذاب شده و خداوند بر آنان رجزى آسمانى فرو فرستاد، رجزى كه قابل دفاع و دفع نبود.

تفسير

القرية: قرية بر شهر نيز اطلاق مى شود؛ زيرا اصل اين واژه به معناى اجتماع است و قريت المأ فى الحوض بدين معناست كه آب را در حوض جمع كردم. پس اين كه صاحب تفسير منهج الصادقين،(۱۲۸۸) قاطعانه واژه قريه در اين آيه را به معناى ده گرفته ناصواب است، به ويژه با ملاحظه ۵۶ مورد استعمال اين كلمه در قرآن.

از بررسى كلمات لغويان و موارد كاربرد واژه قريه در قرآن كريم (بيش پنجاه مورد) اطمينان حاصل شود كه آنچه در واژه قريه ملحوظ است مطلق عمران و آبادى ظاهرى و مادى است، اعم از اين كه شهر باشد يا روستا و امّ القرى باشد يا بنت القرى و آنچه در مقابل قريه قرار دارد واژه مدينه نيست؛ بلكه مقابل آن واژه بدو و باديه است كه بر بيابان يا منطقه محروم از عمران اطلاق شود. از اين رو حتى اگر منطقه اى از آبادانى نسبى برخوردار باشد ولى در مقايسه با منطقه اى آبادتر، عدم آبادى آن لحاظ شود به آن بدو اطلاق مى شود و اين همان است كه احتمال آن دراين آيه( و جأكم من البدو بعد ان... ) (۱۲۸۹) قابل طرح است؛ يعنى اطلاق بدو بر شهر كنعان در كلام حضرت يوسف، به سبب محروميت آن از آبادى در مقايسه با شهر بزرگ مصر است، يعنى كنعان در مقايسه با مصر، باديه به حساب مى آيد.

نكته: آنچه از عنوان مدينه فهميده مى شود، از عنوان قريه استهضار نمى شود. از اين رو تعبير انا مدينة العلم و علّى بابها(۱۲۹۰) گوياتر از انا قرية العلم... است.

حطّة: واژه حطّة كه به معناى ريزش گناهان و لازمه آن بخشوده شدن و از بين رفتن آن است،(۱۲۹۱) اسم مصدر حطّ يحطّ حطّا يعنى مسألتنا حطّه؛ درخواست ما ريزش گناهان ماست، نظير مسألتنا عفوك بر خلاف صورت نصب كه مفعول أطلب قرار مى گيرد: أطلب حطّة يااطلب عفوك يا به تعبير ديگر:(۱۲۹۲) سجودنا و عبادتنا حطّة لذنوبنا. بنابراين كه جمله خيريه اى باشد كه از آن دعا اراده شود؛ يعنى اجعل سجودنا و عبادتنا سيبا لحطّ ذنوبنا عنّا.

در تفسير منهج الصادقين آمده است:

و اين در اصل منصوب است؛ يعنى حطّ عنا ذنوبنا حطّة و ابدال آن رفع، براى افده معناى بقاست، مثل قول خداوند:( فصبر جميل ) (۱۲۹۳) كه در اصل أصبر صبرا جميلا بوده. پس معنا و مراد آن است كه ما ثابت و مستمريم در گفتن كلمه حطّة كه موضوع است براى طلب مغفرت.(۱۲۹۴)

فبدّل: عنوان تبديل در بسيارى از خصوصيات مفهومى، با عنوان تغيير هماهنگ است، ليكن تفاوتهايى نيز با هم دارد. برخى از مفسران در مغايرت بين آن دو چنين گفتند:

تغيير غالبا در دگرگونى احوال به كار مى رود و تبديل در دگرگونى اشخاص و زاهدان را از اين جهت ابداع گويند كه عده اى مى روند و ديگران به جاى ديگر جاى آنان مى نشينند؛ يا از آن جهت كه آنها احوال بهيمى را به احوال فرشتگى تبديل مى كنند؛(۱۲۹۵) فاذا اردت مقام الابدال، فعليك به تبديل الاحوال.(۱۲۹۶)

رجزا: با ملاحظه موارد استعمال واژه رجز در قرآن كريم به دست مى آيد كه اين هم واژه به معناى عذاب مى آيد، نظير( انا منزلون على أهل هذه القرية رجزا من السمأ ) (۱۲۹۷) و هم به معناى رجس و آلودگى و پليدى؛ نظير:( و ينزّل عليكم من السمأ مأ ليطرّكم به ويذهب عنكم رجز الشيطان ) (۱۲۹۸) ؛ چنان كه واژه رجس هم به معناى پليدى و آلودگى مى آيد:( انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس و أهل البيت ) .(۱۲۹۹) و هم به معناى عذاب:( قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب ) .(۱۳۰۰) با اين تفوت كه واژه رجز غالبا به معناى عذاب است، در حالى كه كلمه رجس غالبا به معناى آلودگى مى آيد. از اين رو نمى شود نتيجه گرفت كه اين دو واژه مترادف است.

اما آنچه جاى بحث دارد اين است كه آيا به هر نوع عذابى رجز گفته مى شود يا به نوع خاصى از عذاب اطلاق مى شود كه طاعون از مصاديق آن است؟

ابن فارس رجز را در اصل به معناى اضطراب مى داند(۱۳۰۱) و راغب نيز با او موافق است.(۱۳۰۲) مطابق اين معنا به عذابى رجز گفته مى شود كه اضطراب و لرزه و تشويشى را به وجود بياورد؛ نظير زلزله يا مرض ‍ طاعون كه گفته مى شود مبتلايان به آن دچار اضطرابند كه چنين بى تابى در بيماران عادى پديد نمى آيد. نتيجه اين كه رجز نوعى عذاب است كه طاعون از مصاديق آن به حساب مى آيد.

تذكر: عنوان رجز عذاب را مى فهماند و عنوان رجز پليدى را:( و الرجز فاهجر ) .(۱۳۰۳) رجز مخلوق قابل دفاع و دفع است، ولى رجز خالق قابل دفاع و دفع نيست.

تناسب آيات

اين دو آيه، يادآور دهمين نعمتى است كه جانب پروردگار به بنى اسرائيل افاضه شد و نيز، ناسپاسى ديگرى از ناسپاسى هاى آنان را گوشزد مى كند؛ نعمت به پايان رسيدن سرگردانى در بيابان و وارد شدن به سرزمينى كه ورود به آن چهل سال بر آنان حرام شده بود و ناسپاسى تبديل فرمان خدا؛ يعنى به ياد آوريد زمانى را كه به بنى اسرائيل گفتيم وارد اين قريه شويد و هر گونه كه خواستيد فراوان و گوارا، از نعمت هاى آن بخوريد و از آن در مخصوص با خضوع و خشوع وارد گرديد و در هنگام ورود بگوييد: حطة؛ يعنى خدا گناهان ما را بريز. اگر چنين كنيد گناهان و خطاهايتان را مى بخشيم و به نيكوكاران پاداش افزونترى نيز مى دهيم. اما ستمگران قول الهى حطة را به گفتار ديگرى تبديل كردند و نتيجه اين شد كه ما نيز بر ستمگران، بر اثر فسق و ستم پيوسته آنان، از آسمان عذابى فرستاديم.

مراد از القرية

واژه قريه در آيه مورد بحث از دو جهت، بررسى شده: نخست اين كه آيا مراد از قريه، سرزمين بيت المقدس است يااريحا، از شهرهاى شام، يا مصر، يا يكى از روستاهاى ميان راه يا محله اى از محله هاى باديه كه بنى اسرائيل براى مدتى محدود و پيش از هبوط در شهر(كه در سه آيه بعد مطرح مى شود) در آن، سكونت گزيدند؟

جهت ديگر اين كه در هر صورت آيا قريه اى كه آنان مأمور شدند به آن درآيند در حد ده بوده يا در حد شهر. در صورت دوم بايد به اين پرسش پاسخ داده شود كه چرا ادخلوا هذه المدينة گفته نشده است؟

اما جهت اول، مهم ترين دليلى كه براى بيت المقدس بودن آن اقامه شده، آيه اى از سوره مائده است كه مى گويد: اى قوم من! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد! و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد؛( يا قوم ادخلوا الارض المقدّسة الّتى كتب اللّه لكم ولا ترتدّوا على أدباركم فتنقلبوا خاسرين ) (۱۳۰۴) ، ولى اين استدلال نا تمام است؛ زيرا آيه سوره مائده مربوط به دوران پيش از سرگردانى در بيابان است و آيه مورد بحث مربوط به بعد از آن و شاهدش اين است كه مجازاتى كه بر تمرّد بنى اسرائيل بعد از اين آيه بيان شده، نفس سرگردانى در بيابان است:( قال فانها محرّمة عليهم أربعين سنة يتيهون فى الارض... ) (۱۳۰۵) با آن كه مجازاتى كه بر عصيان از فرمان وارد در آيه مورد بحث، مترتب شده، نزول رجز از آسمان و نابودى گروه ظالمان و فاسقان بنى اسرائيل است:فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السّمأ بما كانوا يفسقون.

البته دو چيز قرينه مى شود كه مقصود از قريه همان سرزمين مقدس است (اگر چه فرمان در اين آيه غير از فرمان در آيه ۲۱ سوره مائده باشد؛ يعنى اين آيه مربوط به پايان سرگردانى در بيابان و آن آيه مربوط به پيش از سرگردانى باشد)، يكى تعبير به فكُلوا منها حيث شئتم رغدا، زيرا اين تعبير دليل بر فراوانى نعمت در آن قريه و با بركت بودن آن است. در نتيجه نظير تعبير باركنا حوله(۱۳۰۶) مى شود كه درباره سرزمين مقدس در شمارى از آيات وارد شده است كه اگر اختصاص به بركات مادى نداشته باشد و كنايه از فراوانى خصوص نعمت هاى ظاهرى نباشد، حتما آن را نيز شامل مى شود.

ديگر امر به سجده و استغفار در هنگام ورود است:وادخلوا الباب سجّدا و قولوا حطّة؛ زيرا اين گونه تعبير دليل بر قداست ويژه اين مكان است و اين كه مى توان از طريق شرافت آن به خدا تقرب جست و از گناهان گذشته استغفار كرد.

البته اين دو قرينه، تنها مى تواند در حد احتمال مسأله را به اثبات برساند، آن هم به اين صورت كه قريه در اين آيه بخشى از الارض المقدّسة است، نه همه آن؛ زيرا اولا، علت عدم ورود بنى اسرائيل در ابتداى امر، وجود عمالقه جبّار و عدم شهامت و جرأت بنى اسرائيل براى جنگيدن با آنان بود و در صورت بقاى عمالقه در سرزمين مقدس، ترس بنى اسرائيل نيز بايد به حال خود باقى باشد(زيرا از گناه تبديل آنها: فبدّل الذين ظلموا...به دست مى آيد كه روحيه بهانه جويى و تمرد آنها از بين نرفته بود) و در اين صورت اگر اين قريه همان سرزمين مقدس باشد، مى بايست همان بهانه ها تكرار شود.

ثانيا، ظاهر مجموع آيات اين است كه همه اين قضايا مربوط به زمان حيات حضرت موسىعليه‌السلام بوده و مطابق گفته شمارى از مفسّران و آنچه در تورات كنونى(۱۳۰۷) آمده، بنى اسرائيل درزمان حيات آن حضرت وارد سرزمين مقدس نشدند، بلكه پس از رحلت آن حضرت به فرماندهى وصى او يوشع وارد اريحا(از بلاد شام كنونى و در واقع بخشى از سرزمين مقدس ) شدند. از اين رو فيض كاشانى با استناد به تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام قريه را بر اريحا تطبيق مى دهد.(۱۳۰۸)

ثالثا: مقصود از الارض المقدّسة در سوره مائده، مجموعه اراضى مقدسه، يعنى منطقه شامات است كه به گواهى تاريخ، مهد پيامبران الهى و سرزمين ظهور اديان بزرگ است و از چنين منطقه وسيعى تعبير به هذه القرية نمى شود. ظاهر اين تعبير، شهر يا روستاى خاصى است كه بايد طبق دو قرينه مزبور هم مكان مقدس باشد و هم از نعمت هاى فراوان برخوردار باشد.

پس يا بايد مراد از قريه را خصوص شهر اريحا دانست، كه يكى از شهرهاى فلسطين امروز و بخشى از مجموعه سرزمين مقدس است و در اين صورت فرمان ادخلوا در زمان حضرت موساى كليمعليه‌السلام و به وسيله خود آن حضرت ابلاغ گرديد، اگر چه هنگام اجراى آن، حضرت موسىعليه‌السلام از دنيا رفت و پس از فتح قدس به دست يوشع، بنى اسرائيل از طريق اريحا وارد اين سرزمين شدند.(۱۳۰۹) يا مقصود از قريه، شهر بيت المقدس كنونى است. البته با اين قيد كه اين فرمان مربوط به زمان حضرت موسىعليه‌السلام و يوشع نيست، بلكه يكى از فرمان هايى است كه در طول تاريخ بنى اسرائيل، در زمان پيامبران ديگر آنان نازل شده، يا اگر در زمان حضرت موسىعليه‌السلام نازل گرديده، از جمله احكامى است كه ناظر به فرزندان بعدى بنى اسرائيل در زمانهاى آينده است و حضرت موسىعليه‌السلام آن را براى بنى اسرائيل قرائت مى كرد. شاهد اين سخن آن كه طبق تحقيق بلاغى رحمة الله عليه قريه اى به نام بيت المقدس در زمان موسى وجود نداشته است. او مى نويسد:

بيت المقدس قريه اى بود كه حضرت سليمان (از احفاد حضرت موسى ) آن را بنا نهاد... تورات رايج مى گويد: حضرت موسىعليه‌السلام از طريق وحى، احكام آمدن بنى اسرائيل به مكان موعود(مكانى كه خداوند بعد از خيمه مخصوص عبادت، براى آنان اختيار كرد) را برايشان بيان مى كرد؛ چنان كه در سفر تثنيه از باب ۱۲ تا۳۱، به طور متفرق آمده است.(۱۳۱۰)

بنابراين، تعيين قطعى قريه مزبور با استفاده از قرآن كريم ميسور نيست و اگر علم به آن ضرورى بود، حتما در قرآن مطرح مى شد. عمده تحليل عبرت آموز داستان بنى اسرائيل در اين باره است.

اما جهت دوم، شواهدى وجود دارد كه مراد از قريه در آيه مورد بحث شهر است، نه روستا. اين شواهد عبارت است از:

۱ فرمان حضرت موسىعليه‌السلام به همه آنها كه وارد آن قريه شوند؛ زيرا يك روستا گنجايش آن همه جمعيت (مطابق بعضى از نقل ها شش صد هزار نفر(۱۳۱۱) ) را ندارد.

۲ فراوانى نعمت و اين كه هر چه مى خواستند فراوان در آن جا يافت مى شد: فكُلُوا منها حيث شئتم رغدا.

تذكر ۱ برخى از بزرگان اهل معرفت از تعيين قريه كه بيت المقدس است يا اريحا بر اثر عدم ثبوت خوددارى كردند، ليكن از مزار حضرت موساى كليمعليه‌السلام كه در نزديك اريحا در سرزمين بريصا با مشخصات خاص اقليمى است، خبر داده اند.(۱۳۱۲)

۲ جمله فكُلوا منها حيث شئتم رغدا(۱۳۱۳) دليل بر اين است كه مقصود از ورود به قريه، يعنى مراد از ادخلوا هذه القرية سكنا گزيدن در قريه است؛ زيرا عيش گوارا و اكل واسع و طيّب غالبا در سايه اسكان و اقامت و استيطان تحقق مى يابد. بر اين اساس، در سوره اعراف، تعبير به( اسكنوا هذه القرية ) (۱۳۱۴) شده است، و مقصود از، اكل در اين آيه، همانند آيه( ولا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل ) (۱۳۱۵) مطلق تصرف است نه خصوص خوردن.

مقصود از الباب

مقصود ازالباب يا درِ مخصوص آبادى اريحاست، بنابراين كه مراد از قريه، آبادى اريحا باشد كه مطابق روايتى، بنى اسرائيل در زمان حضرت موسىعليه‌السلام وارد اين قريه شدند(۱۳۱۶) يا مقصود، باب قبّه اى است كه آن حضرت در بيابان، آن را براى عبادت بر پا كرد و مقدس شمرد(۱۳۱۷) ، يا مراد يكى از درهاى بيت المقدس (باب الحطّه ) است(۱۳۱۸) ، بنابراين كه آيه مزبور در مقام حكايت از ورود بنى اسرائيل به بيت المقدس پس از رحلت موسىعليه‌السلام باشد؛ زيرا مطابق تصريح برخى مفسران(۱۳۱۹) بنى اسرائيل در زمان حيات حضرت موسىعليه‌السلام وارد بيت المقدس نشدند.

تذكر: مقصود ازباب هر كدام از ابواب ياد شده باشد، درى است كه به باب الحطّه معروف شده است.

باب حطّه كه همان درِ انحطاط، تواضع و فروتنى است، هماره به روى سالكان كوى حقّ گشوده است و طالبان آن اندك و واردان آن واصلند. از جيلانى كه نزد گروهى از حرمت خاص برخوردار است نقل شده: به تمام درها رفتم همه را پر از ازدحام يافتم، به درِ تذلل و افتقار آمدم آن را خالى يافتم، پس وارد آن در شدم و گفتم: بياييد.(۱۳۲۰)

ورود خاضعانه و شاكرانه

سجّدا جمع ساجد و حال براى ضمير فاعل ادخلوا است؛ يعنى با حال خضوع و خشوع يا در حال انحنا وارد شويد(۱۳۲۱) يا مراد از سجده اين است كه نفس ورود شما براى سجده و عبادت و استغفار است(۱۳۲۲) ، و نيز گفته شده: مراد از سجده، قرار دادن پيشانى بر زمين نيست؛ زيرا چنين سجده اى با حركت و ورود به قريه سازگار نيست، بلكه مراد از آن در اين جا روح سجده است كه عبارت از خضوع و خشوع در برابر اوامر الهى است، با در نظر گرفتن عظمت و جلال خداوندى و ملاحظه نعمت هايى كه ارزانى داشت. خضوع و خشوع و توجهى كه مى تواند به منزله سجده شكرى باشد براى نجات از سرگردانى چهل ساله در بيابان، يا توفيق ورود به بيت المقدس، در حالى كه درزمان حيات حضرت موسىعليه‌السلام ازورود به آن محروم بودند(۱۳۲۳) ، هر چند بعيد نيست كه ظاهر آيه، به ويژه با توجه به ساير موارد كاربرد واژه سجده در قرآن، همان سجده معروف باشد و مراد اين باشد كه وقتى به در قريه رسيديد، ابتدا سجده كنيد و پيشانى بر خاك بگذاريد و سپس وارد شويد؛ چنان كه اگر گفته شوددر حال سجده داخل باب حرم شويد؛ يعنى وقتى به درگاه حرم رسيديد، ابتدا سجده كنيد و سپس وارد شويد و هيچ منافاتى با ورود و حركت عرفى ندارد، ليكن احتمال اراده خضوع و شكر از واژه سجده قوى است.

تذكر: درباره سجده مزبور آرايى ارائه شده كه جامع آنها حالت تذلّل، خضوع و مانند آن است، ليكن برخى از متأخران احتمال داده اند، منظور حالت انخفاض جاسوسى و خميدگى كارآگاهانه و خبر چينى باشد؛ زيرا سجده شكر در قبال نعمت است و يهودى ها كه از هراس عمالقه جرأت ورود به چنان قريه اى را نداشتند، نعمت غنيمت و بركت پيروزى نصيب آنان نشده بود تا شاكرانه وارد شوند(۱۳۲۴) ، ليكن شهادت سياق از يك سو و گواهى آيات مشابه از سوى ديگر و تأييد احاديث از سوى سوم نشان مى دهد كه سجود ياد شده صبغه جاسوسى و خبر چينى نداشت، بلكه به شكرانه برخى از نعمت هاى الهى بوده است كه نجات از تيه يكى از آنهاست.

درخواست ريزش گناهان

اثبات تعبد به لفظ خاص حطة و استفاده آن از ظاهر آيه آسانى نيست، مگر اين كه روايات معتبر عهده دار چنين اثباتى باشد. رواياتى كه از تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام (۱۳۲۵) و از طريق عامه(۱۳۲۶) از رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره جمله بعدى آيه فبدّل الذين... نقل شده، مويد اين مطلب است؛ زيرا مطابق اين روايات آنان به جاى لفظ حطة كلمه اى شبيه آن را بر زبان جارى مى ساختند.

تلفظ به لفظ خاص كه نشانه اعتراف به گناه و نيازمند روح تعبد و قلب خاشع است، براى انسانهاى متكبر و متمرد، كار آسانى نيست تا صاحب المنار بگويد:آنها مكلف به تلفظ نشدند؛ از باب اين كه چيزى براى انسان آسانتر از تلفظ نيست(۱۳۲۷) . با توجه به اين كه در لسان شرع نيز موارد فراوانى نيز يافت مى شود كه مكلفان را مامور به تلفظ به لفظ خاص مى كند. نظير آنچه در باب نماز و تلبيه احرام عمره و حج و رد اسلام و اداى شهادت مشاهده مى شود، بلكه اساسا در شريعت اسلامى هر عملى كه بيانگر خضوع و خشوع و تذلل در مقابل پروردگار است (نظير ركوع و سجود) غالبا با لفظى كه نشانه عظمت پروردگار يا ذلّت و طاعت عبد باشد همراه است؛ نظير ذكر سبحان ربّى العظيم و بحمده در حال ركوع و سبحان ربّى اعلى و بحمده در حال سجده.

حاصل اينكه بنى اسرائيل براى بخشوده شدن خطايا و گناهانشان به سه چيز مكلّف شدند:

۱ وارد شدن از در مخصوص قريه (كه مطابق آنچه در برخى از تفاسير(۱۳۲۸) آمده، درى كم ارتفاع و داخل شدن از آن، مستلزم خم شدن بود و روشن است كه ورود از چنين درى، غرور آدمى را مى شكند و انسان متكبر را به خضوع وا مى دارد). البته مقصود از سجده در اين حال، ركوع و انحنا نيست؛ زيرا لازم طبيعى ورود از در كوتاه، انحنا و خم شدن است.

۲ وارد شدن در حال سجده با معانى متعددى كه بيان شد(كه مطابق بعضى از آنها، امر ديگرى غير از داخل شدن از در مخصوص و مطابق بعضى، عين همان است ).

۳ گفتن كلمه حطة در حال ورود. ظاهر روايات اين است كه تلفظ به خصوص واژه حطه نيز جزو فرمان بوده است. مگر آن كه احراز شود مقصود استغفار و درخواست حطّ و ريزش گناهان است، نه تلفظ به لفظ خاص.

معناى جامع احسان

مراد از احسان در و سنزيد المحسنين نيكوكارى و نيكو به جا آوردن عمل است. بر اين اساس، مقصود آيه اين است: كسانى كه سه فرمان مزبور(۱ ورود به قريه؛ ۲ ورود باب در حال خضوع؛۳ گفتن حطه ) را نيكو به جا آورن افزون بر مغفرت و بخشش گناهانشان، به آنان رحمت ثواب نيز مى دهيم؛ اولا، با وصف غفار آنان را مى آمرزيم و ثانيا، با صفت رحيم از رحمت خاص برخوردارشان مى كنيم؛ يعنى ابتدا با بخشش ‍ گناه، گردگيرى و غبارروبى كرده سپس رنگ آميزى به صبغه الهى صورت مى پذيرد.

لازم اين معنا آن است كه عنوان محسن در معناى لغوى خود، يعنى مطلق نيكو به جا آوردن عمل به كار رفته باشد؛ چنان كه در روايت عمر بن يزيد از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است: اذا أحسن المؤ من عمله ضاعف اللّه عمله بكلّ حسنةٍ سبعماة؛ اگر مومن عملش را نيكو كند خداوند در برابر هر حسنه اى هفتصد حسنه مى نويسد. راوى در ادامه حديث، معناى احسان را از آن حضرت مى پرسد (فقلت له: و ما الاحسان ) حضرت صادقعليه‌السلام مى فرمايد:((احسان آن است كه در نماز ركوع و سجود آن را نيكو به جا آورى و در روزه همه عوامل فاسد كننده آن را ترك كنى... و هر عملى كه براى خدا انجام مى دهى از آلودگى ها پاك باشد، اذا صلّيت فأحسن ركوعك و سجودك و اذا صمت فتوقّ كل ما فيه فساد صومك... و كلّ عمل تعمله اللّه فليكن نقيّا من الدّنس(۱۳۲۹) .

ليكن از مجموع آيات و برخى روايات وارده درباره محسنان بر مى آيد كه وصف محسن بيانگر كمالى برتر است. محسن، تنها كسى نيست كه كار خود را نيكو انجام دهد، بلكه كسى است كه از معرفت و يقين نيكويى به خداوند نيز بهره مند باشد و به تعبير رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احسان آن است كه آن گونه خدا را عبادت كنى كه گويا او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى دست كم، بدانى كه او تو را مى بيند: ان تعبداللّه كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك.(۱۳۳۰)

ممكن است گفته شود اين معنا لازم خوب به جا آوردن عمل است؛ يعنى كسى مى تواند اعمالش را نيكو انجام دهد كه از چنان پشتوانه قلبى و اعتقادى برخوردار باشد، نه اين كه معناى لغوى احسان تغيير يافته باشد، ليكن در عين حال مى شود گفت كه از مجموع آيات در اين زمينه بر مى آيد كه محسن به صورت يك مصطلح عبادى و اخلاقى درآمده و مفهوم جديدى يافته كه در بخش لطايف و اشارات آيات آن خواهد آمد.

به همين لحاظ و چون آنچه در آيه مورد بحث آمده، عنوان محسن به شكل اسم فاعل است (كه ظاهرا معناى صفت مشبهه را مى فهماند)، بعضى از مفسران(۱۳۳۱) مقصود از محسن در آيه را، نيكو انجام دادن فرمانهاى سه گانه فوق نگرفتند، بلكه مى گويند: آنان كسانى هستند كه تا كنون به خطايى آلوده نشدند و ثابت و استوار و به دور از هر آلودگى مسير پر فراز و نشيب چهل ساله بيابان را پيمودند. از اين رو جمله نغفر لكم خطاياكم شامل آنان نمى شود، بلكه شايسته است درباره آنان گفته شود: انجام دستورهاى سه گانه مزبور سبب افزايش حسناتشان مى شود(يعنى امتثال اوامر مزبور نسبت به گنه كار توبه به حساب مى آيد، اما نسبت به نيكوكاران سبب مزيد حسنات مى شود).

نكته: براى احسان دو معنا ياد شده: يكى كار نيك كردن و ديگرى نسبت به غير نيكى كردن، و نسبت بين اين دو معنا عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر جا نيكى نسبت به ديگرى است انجام كار نيك صادق است، و برخى از موارد، انجام كار نيك صادق است و عنوان نيكى نسبت به ديگرى صادق نيست مانند:

۱ تهذيب نفس و تزكيه روح و ساير مسائل اخلاقى كه هر كدام از آنها در حد خود، مصداق احسان به معناى انجام كار نيك است، ولى مصداق احسان به معناى نيكى نسبت به ديگرى نيست.

۲ تنبيه متجاوز و اجراى حد شرعى بر ظالم، كه چنين كارى در حد خود احسان به معناى انجام كار نيك است، ولى نسبت به آن ظالم احسان به معناى نيكى نسبت به او نيست، هر چند حكم عدل و اجراى حد الهى نسبت به همگان خير و نيكى است.

افزايش ثواب و احسان محسنان

اين كه جمله سنزيد المحسنين از صورت جواب به صورت وعده در آمده، يعنى نفرموده است: م نَزدِالمحسنين، تا در نتيجه ادامه اى باشد براى نغفر لكم و مفهوم جمله اين چنين شود: اگر محسنين، به اوامر مزبور عمل كنند ما بر احسانشان مى افزاييم يا افزون بر مغفرت گناهان، به آنان ثواب نيز مى دهيم، بلكه پس از اتمام جواب، به طور مستقل فرمود: ما بر ثواب و احسان محسنان مى افزاييم، شايد اشاره به اين باشد كه انسان محسن، حتما اوامر ياد شده را امتثال مى كند و در صدد آن است و كلمه اگر كه نشان ترديد است نسبت به او شايسته او نيست.(۱۳۳۲)

دشوارى تعبد بر ستمگران متمرّد

در آيه دوم درباره تمرد ظالمان سخن به ميان آمده است؛ فرمان اخير را كه انجام آن نيازمند خضوع و بندگى و استغفار بود، امتثال نكردند، بلكه آن را به كلمه اى استهزاآميز تبديل كردند. از اين رو بر ستمگران عذابى از آسمان فرو فرستاديم:فبدّل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السمأ بما كانوا يفسقون.

برخى مفسران مراد از تبديل در فبدّل را مخالفت عملى دانسته اند(۱۳۳۳) ؛ نظير( يريدون ان يبدّلوا كلام اللّه ) (۱۳۳۴) يعنى فبدّل بدين معناست كه آنان عملا استغفار نكردند و تواضع نشان ندادند، نه اين كه لفظ مورد دستور را به لفظ ديگر تبديل كردند، ليكن ظاهر كلمه تبديل همان است كه جمهور مفسران برآنند و روايات نيز آن را تأييد مى كند؛ يعنى به جاى گفتن كلمه حطّة بدلى براى آن ساختند و واژه بديل را به جاى اصيل بر زبان جارى كردند. به همين دليل است كه عده اى خواسته اند از اين آيه لزوم محافظت بر الفاظ مأثوره و روا نبودن تغيير لفظى آن را استفاده كنند.(۱۳۳۵)

اگر چه ممكن است جواب داده شود كه ظاهر سياق، تبديل قول مورد دستور به قولى است كه از سر لجاجت و مخالفت گفته شود و معناى متضادّ داشته باشد و چنين تبديلى شامل نقل به معنا نمى شود؛ زيرا لفظ آيينه معناست، اگر معنا كه مقصود اصلى است محفوظ بماند، تبديل جامه زيانى وارد نمى كند.

در اين كه قول ديگرى كه آن را جايگزين حطّه ساختند چه بود، تعبيرهاى مختلفى نقل شده است؛ مرحوم بلاغى با استفاده از تورات جديد مى نويسد: شايد قول جايگزين شده اين شده باشد كه آنان گفتند: خداوند به آنها امر فرمود كه زكواتشان را بفروشند و با آن شراب و گاو و گوسفند بخرند و در بيت المقدس انفاق كنند و در پاورقى مى نويسند:كلمه اى كه به لغت عبرانى به جاى لفظ شراب، در تورات (فصل چهارم، سفر تثنيه ) آمده، صريح در معناى شراب است و قابل تأويل نيست!(۱۳۳۶) . تفسير صافى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نقل مى كند: مخالفت و تبديل آنان اين بود كه وقتى به قريه رسيدند آن را درى مرتفع كه نيازى به خم شدن براى ورود در آن نيست يافتند. از اين رو گفتند: تا كى موسى و وصيّش يوشع ما را مسخره مى كنند... و با جسارت و لجاجت، به جاى آنكه از رو وارد قريه شوند از پشت داخل آن شدند و به جاى كلمه حطّه كلمه ديگرى به كار بردند كه معناى گندم سرخ (حنطة حمرأ) است(۱۳۳۷) و مطابق روايتى كه در صحيح مسلم از رسول مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده؛ آنان از عقب، كشان كشان داخل باب شدند و حبّة فى شَعَرة (گندمى كه در پوسته زرين خود است؛ گندم سرخ ) گفتند: فدخلوا الباب يزحفون على أستاههم و قالوا حبّة فى شَعرة(۱۳۳۸) . در صورت صحت تاريخ و حديث مزبور ممكن است اختلاف آن مستند به تعدد گويندگان و تبديل كنندگان باشد كه هر كدام به گونه خاصى تبديل كردند.

علت تبديل كلمه حطّه اين است كه گفتن اين كلمه گر چه بر زبان آسان است، اما چون دليل بر تعبّد است، ير روح كسانى كه ديو درون را رام نكردند و در جهاد اكبر پيروز نشدند سنگينى مى كند؛ نظير نماز كه خواند آن با اين كه زحمتى ظاهرى و جسمانى ندارد در عين حال براى كسى كه نمى تواند نفس‍ خويش را بشكند و در برابر خداوند خضوع كند، بسيار سنگين است؛( و انها لكبيرة الا على الخاشعين ) .(۱۳۳۹)

و نظير گفتن لا اله الا اللّه كه گرچه بر زبان آسان است خفيفة على اللسان(۱۳۴۰) ، براى مشركان صدر اسلام سنگين بود؛ چون لازمه اش كنار گذاشتن بت پرستى و پذيرفتن الوهيت و ربوبيت راستين ذات اقدس خداوند بود و اين تبديل عقيده كار آسانى نبوده است.

تبديل ظالمانه سخن حق

قيد ظلموا در جمله فبدّل الذين ظلموا دليل بر اين است كه كسانى كه قول مورد دستور را تغيير دادند و با آن مخالفت كردند همه بنى اسرائيل نبودند و تكرار آن در جمله فانزلنا على الذين ظلموا نيز، هم مى تواند براى اخراج غير ظالمان، از استحقاق كيفر رجز آسمانى باشد؛ يعنى تنها بر آنان كه كلام خدا را تغيير دادند، عذاب فرستاديم و هم مى تواند اشاره به سبب نزول عذاب باشد و اين كه سبب نزول رجز ظلم آنان بود. در عين حال كه قبح ظلم آنان را نيز، تثبيت و تشديد مى كند و نيز اشاره دارد به اين كه حكم الهى درباره همه ظالمان يكسان جارى مى شود، خواه از آل فرعون باشند يا از بنى اسرائيل و اين كه اگر بر آل فرعون عذاب فرستاده شد نه بدان جهت بود كه آنها آل فرعون بودند، بلكه چون با مشاهده آيات الهى، دست از لجاجت بر نمى داشتند و ظلم مى كردند. بنى اسرائيل لجوج و عنود نيز از اين جهت تفاوتى با آل فرعون ندارند.

تذكر: نكته تعبير به غير الذى قيل لهم و عدم تعبير به مثل:فبدّل الذين ظلموا القول بغيره خصوصا با توجه به اين كه اساسا تبديل، بدون مغايرت نخواهد بود، ممكن است اين باشد كه تعبير مزبور دليل بر مخالفت شديد آنها با دستور الهى و اشاره به اين است كه مغايرت لفظ بدلى با اصلى، همه جانبه و از هر جهت بود، به گونه اى كه به هيچ وجه قابل توجيه نبود. گويا آنان از آغاز مأمور به گفتن مبدّل اليه بودند.(۱۳۴۱)

مصداق رجز نازل شده بر بنى اسرائيل

فسق مستمر و تبه كارى مستدام بنى اسرائيل زمينه نزول عذاب را فراهم كرد و سرانجام متمردان از بنى اسرائيل رجزى آسمانى بر آنان فرو فرستاده شد.(۱۳۴۲)

طبق روايت رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره طاعون كه فرمود: انه رجز عذّب به بعض الامم قبلكم(۱۳۴۳) مى توان احتمال داد رجزى كه بر بنى اسرائيل نازل شد طاعون بوده است؛ چنان كه برخى تفاسير عامه نيز آن را بر طاعون تطبيق داده اند(۱۳۴۴) كه بر اثر آن بيست و چهار هزار نفر نابود شدند(۱۳۴۵) و مطابق روايتى هفتاد هزار نفر از بزرگان و شيوخ آنان از بين رفتند.(۱۳۴۶)

برخى مفسران مى گويند:

خداوند از بيان نوع عذاب و حقيقت آن سكوت اختيار كرده و روشن نكرده كه آيا طاعون بوده (چنان كه بعضى گفته اند) يا برف بوده است (چنان كه عده اى ديگر گفته اند) و همچنين از بيان تعداد كسانى كه با اين عذاب نابود شدند، كه آيا هفتاد هزار نفر يا بيشتر يا كمتر بوده اند و هم چنين از مدت زمان نزول اين عذاب كه آيا در يك لحظه و يك ساعت بوده يا در طول يك روز. از همه اينها نيز سكوت اختيار كرده است. ا اين رو ما نيز ساكت مى شويم و براى بيان آن به تكلف نمى افتيم، چنان كه ديگران با اعتماد بر قولى ضعيف يا روايتى متروك به تكلف افتاده اند.(۱۳۴۷)

البته اگر حديث معتبرى در صدد تعيين آن بر آمد كاملا مورد عنايت و حمايت خواهد بود، زيراروايت صحيح در هدايت تائهان تفسيرى سهم موثرى دارد.

نكته: تنوين رجزا براى بيان عظمت و هولناك بودن عذاب است(۱۳۴۸) . استنباط اين گونه از نكات گاهى از بررسى سياق آيه، و زمانى از شواهد لبّى و لفظى آيه ديگر است.

هشدارى به فاسقان

تعبير به بما كانوا يفسقون با توجه به اين كه فعل ماضى كانوا بر سر مضارع در آمده دلالت بر استمرار آنان در فسق دارد و پيامش اين است:

۱ آنچه سبب نزول رجز آسمانى شد اصرار آنان بر گناه و استمرارشان در معصيت و خوددارى از توبه است.

۲ هشدارى است براى هر شخص و ملّتى كه به گناه آلوده است و بر آن اصرار مى ورزد و عادت به آن كرده است كه به هوش باشيد عذاب الهى فرا مى رسد. به بيان ديگر، اگر اين تعبير نبود با توجه به على الذين ظلموا و با توجه به فأ ترتيب در فانزلنا گمان مى شد كه سبب نزول عذاب، ظلم خاص آنان در ارتباط با ورود به قريه، و خوددارى آنان از توبه در اين مورد بود، اما جمله بما كانوا يفسقون مى رساند كه نزول رجز، مرتبط به مجموعه قبايحى است كه آنها مرتكب شدند، نه خصوص اين ظلم در اين مورد خاص؛ يلكه ظلم آنان در تمرّد از ورود به قريه، مزيد بر علت شد وگرنه فسق و تبه كارى مستدام آنان زمينه نزول رجز را فراهم كرده است.

بعضى خواسته اند نفس تعبير به فسق، يفسقون بعد از تعبير به ظلم، الذين ظلموا را و به بيان ديگر تعليل نزول رجز به فسق را با آن كه على الذين ظلموا اشعار به اين داشت كه علت نزول رجز، ظلم آنان است خصوصا با توجه به فأ ترتيب در فانزلنا دليل بر غلوّ آنان در ظلم و اشاره به شدت ظلم آنها بگيرند و اين كه ظلم آنها به حد فسق و خروج از طاعت و بندگى خداوند رسيده بود(۱۳۴۹) . شايد به اين لحاظ كه فسق در اصل به معناى خروج از پوسته اصلى و فطرى است و فَسَقَت الرطبة عن قشرها، يعنى خرما از پوست خود بيرون جست.

ليكن اين بيان مشروط به اين است كه واژه فسق منفى تر از واژه ظلم باشد وگرنه ممكن است از قبيل تفنّن در تعبير باشد و بما كانوا يفسقون همان معنايى را افاده كند كه بما كانوا يظلمون مفيد آن است؛ به ويژه با توجه به اين كه در سوره اعراف در مورد مخصوص همين قضيه تعبير به يظلمون شده است:( فبدّل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فأرسلنا عليهم رجزا من السمأ بما كانوا يظلمون ) (۱۳۵۰) . پس ‍ نكته اى كه در جمله بما كانوا يفسقون قابل ذكر است، همان است كه گذشت.

لطايف و اشارات

۱ سرزمين فلسطين و ناسپاسى هاى بنى اسرائيل

يكى از بزرگترين ظلم ها و ناسپاسى هاى بنى اسرائيل، رفتار ناروايى بود كه در مورد ورود به سرزمين مقدس ‍ و پر بركت بيت المقدس، از خود نشان دادند.

قرآن كريم از منطقه بيت المقدس گاهى به قريه تعبير مى كند، نظير آيه مورد بحث (بنابراين كه مراد از قريه در اين آيه و همچنين آيه ۱۶۱ سوره اعراف، سرزمين بيت المقدس باشد كه بحث آن در بخش ‍ تفسير گذشت ) و گاهى به سرزمين مقدّس و گاهى نيز تعبير به سرزمين با بركت مى كند؛ زيرا اين منطقه هم از لحاظ معنوى متنعم و با بركت است، چون انبياى فراوانى از آن جا برخاستند و معبد آن به دست مبارك حضرت سليمان بنا شده است و هم از جهت ظاهرى منطقه حاصل خيز و پر بركتى است.

از اين رو از زمان حضرت ابراهيم خليل، از اين سرزمين با وصف مكان مبارك و مقدس ياد مى شود. در جريان حضرت ابراهيمعليه‌السلام چنين آمد:( و نجّيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) (۱۳۵۱) و پس از او در جريان حضرت موساى كليمعليه‌السلام نيز چنين آمده است:يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب اللّه لكم ولا ترتدوا على أدباركم فتنقلبوا خاسرين(۱۳۵۲) و پس از او وقتى نوبت به سليمان نبّى و داود پيامبرعليه‌السلام مى رسد چنين آمده است:( و لسليمان الريح عاصفة تجرى بأمره الى الارض التى باركنا فيها ) (۱۳۵۳) . پس از آنان در زمان عيساى مسيحعليه‌السلام و سپس در زمان پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز از امكان با وصف سرزمين مبارك ياد مى شود؛ چنان كه درباره معراج رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:( سبحان الذى أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ) (۱۳۵۴) .

در بعضى از آيات نيز از اين سرزمين به مسكن صدق تعبير شده:( ولقد بوّانا بنى اسرائيل مبوّأ صدق ) (۱۳۵۵) و سرزمين صادق سرزمينى است كه همه لوازم و امكانات را داراست و هيچ كذبى در آن نيست. مسكن صدق همانند وعد صدق، لسان صدق، قدم صدق و جايگاه صدق(۱۳۵۶) با جامعه بشرى راست مى گويد، هم در نعمت هاى معنوى و هم در نعمت هاى مادى.(۱۳۵۷)

بنى اسرائيل پس از خارج شدن از مصر و نجات از دريا، مأمور مى شوند تا به چنين سرزمين مبارك و مقدسى وارد شوند، اما اين قوم بهانه گير و ناسپاس در جواب فرستاده خدا گفتند:( ان فيها قوما جبّارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها... ) (۱۳۵۸) ( وفاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ) (۱۳۵۹) ، و آنگاه پس از چهل سال سرگردانى و آوارگى در صحراى سوزان سينا، دوباره مأمور به ورود به آن مى شوند(بنابراين كه قريه در آيه مورد بحث و آيه ۱۶۱ سوره اعراف اشاره به بيت المقدس باشد) اما باز هم اين قوم ناسپاس تحريفگر(قومى كه هم احبار و رهبانشان دست به تحريف تورات زدند و هم توده كم فكر و ضعيف الايمان آنها كلام الهى را تبديل كردند) به شرايط ورود به اين مكان پاك (استغفار از گناهان سابق و اظهار خشوع و تواضع و بر زبان جارى ساختن كلمه حطّه عمل نكردند و كلام خدا را تبديل و تحريف كردند و در نتيجه به عذاب الهى دچار شدند.

تذكر: اثبات قداست بيت المقدس مستلزم ترجيح احتمال اراده آن از كلمه القريه نيست، بلكه چون يكى از محتملات آن است در اين جا مطرح شد.

۲ رفاه گرايى بنى اسرائيل

اوامرى كه در آيه مورد بحث آمده الزامى است، مگر امر فكلوا كه براى اباحه و ترخيص است. يهوديان عصر حضرت موسىعليه‌السلام اوامر الزامى را ترك يا تبديل كردند، ولى امر ترخيصى را كه همراه رفاه و آسايش بود پذيرفتند. اما اوامر سه گانه را چنين طرد كردند كه درباره اصل دخول قريه صريحا با حضرت كليم اللّه به مجادله سيّئه پرداختند و درباره دخول ساجدانه و متواضعانه، تمرّد كرده متعنتاته و مختالانه وارد شدند و درباره قول حطّه و طلب مغفرت يا گفتن كلمه توحيد همراه با قبول ولايت... مستكبرانه و مستنكرانه برخورد كردند. اما درباره امر ترخيصى تصرف رفيهانه و آسودمندانه هيچ دريغى نورزيدند.

تبديل كه گاهى ترك بدون عوض است و زمانى با تعويض همراه است، توسط يهوديان عصر حضرت كليم اللّه نسبت به اوامر سه گانه معهود صورت پذيرفت.

۳ اوصاف محسنان در قرآن كريم

چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت، از مجموع آيات و برخى روايات بر مى آيد كه عنوان محسن و محسنين محتوايى بيش از خوب به جا آوردن عمل دارد و در آن تقواى ويژه نيز مطرح است.((محسن در فرهنگ قرآنى از مقوله احسانى است كه ويژگى آن در روايت نبوى تبيين شده و در بحث تفسيرى گذشت. ان تعبد اللّه كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك.(۱۳۶۰)

آياتى كه عنوان محسن را تفسير مى كند، شجره طيبه اى را به تصوير مى كشد كه هم از جهت عقيده، ريشه در اعماق زمينه هاى اعتقادى و مايه هاى ايمانى دارد و هم از جهت عمل و شاخ و برگ و فروع، سر به آسمان برافراشته و سينه ملكوت را شكافته، ميوه ها و اعمال صالح درخشانى به بار آورده است:مثلا( كلمة طيّبة كشجرة طيّبة أصلها ثابت و فرعها فى السمأ ( ۲۴ ) تؤ تى أكلها كل حين باذن ربّها ) .(۱۳۶۱)

بعضى از صفاتى كه آيات قرآن براى محسنان ذكر مى كند، عبارت از:

۱ تا ۳ كمى از شب را مى خوابند و در سحر گاهان استغفار مى كنند، مقدارى از اموالشان را(غير از حقوق واجب مالى ) به نيازمندان مى دهند:

( ...انهم كانوا قبل ذلك محسنين ( ۱۶ ) كانوا قليلا من اليل ما يهجعون ( ۱۷ ) وبالاحسار هم يستغفرون ( ۱۸ ) و فى أموالهم حقُّ للسائل و المحروم ) (۱۳۶۲) . البته اين كرايم اخلاق لازم تقواى ويژه اى است كه در محسنان يافت مى شود.

۴ از زينت هاى دنيا چشم مى پوشند و رو به جانب آخرت دارند؛ از دار غرور، پهلو تهى مى كنند و به سوى دار خلود، شتابان در حركتند و در آن جا پهلو مى گيرند:( يا أيّها النّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحيوة الدّنيا و زينتها فتعالين أمتّعكنّ و أسرّحكنّ سراحا جميلا ( ۲۸ ) و ان كنتنّ تردن اللّه و رسوله و الدار الاخرة فان اللّه أعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظيما ) .(۱۳۶۳)

۵ منادى عامل و معتقدى براى دين هستند، هم به حق معتقدند و به آن عمل مى كنند و هم حق مى گويند و آن را نشر مى دهند:( و الذى جأ بالصّدق و صدّق به أولئك هم المتّقون ( ۳۳ ) لهم ما يشأؤون عند ربّهم و ذلك جزأ المحسنين ) .(۱۳۶۴)

۶ تا ۸ نماز به پا مى دارند، زكات مى دهند و به آخرت يقين دارند:( تلك ايات الكتاب الحكيم ( ۲ ) هدىً و رحمةً للمحسنين ( ۳ ) الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون ) .(۱۳۶۵)

۹ مجاهدانى مخلص و فداكارانى از خود گذشته در راه خدا هستند و از معيّت ويژه الهى برخوردارند:( و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنين ) (۱۳۶۶) ، در احياى مآثر دينى از هيچ ايثار و نثارى دريغ ندارند و از اجر مخصوص خدا بهره مندند:( ذلك بانهم لا يصيبهم ظمأ ولا نصب ولا مخمصة فى سبيل اللّه... ان اللّه لا يضيع أجر المحسنين ) .(۱۳۶۷)

۱۰ در راه خدا صبور و پايدار و با استقامتند:( انه من يتّق و يصبر فان اللّه لا يضيع أجر المحسنين ) .(۱۳۶۸)

۱۱ اهل كرامت و گذشتند:( قالوا يا ايّها العزيز ان به أبا شيخا كبيرا فخذ أحدنا مكانه انا نريك من المحسنين ) (۱۳۶۹) ،( فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحبّ المحسنين ) (۱۳۷۰) ،( و متّعوهنّ على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنين ) .(۱۳۷۱)

۱۲ در حال خوف و رجا به سر مى برند و با بيم و اميد خدا را مى خوانند و رحمت خاص الهى به آنان نزديك است:( ولا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها وادعوه خوفا و طمعا ان رحمت اللّه قريب من المحسنين ) .(۱۳۷۲)

۱۳ تا ۱۶ در پذيرش حق استكبار نمى ورزند، حقيقت را دريافته اند و در پى آن نسبت به آيات الهى، عشق و شوق از خود نشان مى دهند و پيوسته ملحق شدن و رسيدن به صالحان را از خدا طلب مى كنند:...( انهم لا يستكبرون # و اذا سمعوا ما انزل الى الرّسول ترى أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحقّ يقولون ربّنا امنّا فاكتبنا مع الشاهدين # و ما لنا لا نؤ من باللّه و ما جأنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربّنا مع القوم الصالحين # فأثابهم اللّه... و ذلك جزأ المحسنين ) .(۱۳۷۳)

۱۷ با همه پايمردى ها و استقامت ها در راه خدا، پيوسته از گناهان خود اظهار عجز و شرمسارى مى كنند و از خداوند،

آمرزش گناهان، ثبات قدم و نصرت بر كافران را مى طلبند:( و كأيّن من نبىّ قاتل معه ربيّون كثير... ( ۱۴۶ ) و ما كان قولهم الا ان قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ( ۱۴۷ ) فاتاهم اللّه ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة واللّه يحبّ المحسنين ) .(۱۳۷۴)

۱۸ و ۱۹ حتى در حال تنگ دستى نيز اهل انفاقند و خشم خويش را فرو مى برند. از اين رو از محبوبان ويژه خدا هستند:( الّذين ينفقون فى السّرّأ و الضّرّأ و الكاظمين الغيظ... واللّه يحبّ المحسنين ) .(۱۳۷۵)

از مجموع صفات مزبور، اجمالا بر مى آيد كه محسن تنها به معناى نيكو به جا آورنده عمل يا نيكوكار نيست، بلكه احسان، مقامى است كه براى تحديد حدود و لوازم و آثار آن، تدبّر بيشترى لازم است.

بحث روايى

۱ تطبيق آيه بر ولايت محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عن العسگرى:.. و ادخلوا الباب باب القرية سجّدا مثّل اللّه عز و جلّ على الباب مثال محمد و علىّ و أمرهم ان يسجدوا تعظيما لذلك المثال و يجددوا على انفسهم بيعتهما و ذكر موالاتهما و ليذكروا العهد و الميثاق المأخوذين عليهم لهما و قولوا حطّة أى قولوا: ان سجودنا للّه تعالى تعظيما لمثا محمد و على و اعتقادنا لو لا يتهما حطّة لذنوبنا و محو لسيئاتنا.

قال للّه تعالى: نغفر لكم بهذا الفعل خطاياكم السالفة و نزيل عنكم آثامكم الماضية و سنزيد المحسنين من كان منكم لم يقارف الذنوب التى قارفها من خالف الولاية و ثبت على ما أعطى اللّه من نفسه من عهد الولاية فانا نزيد هم بهذا الفعل زيادة درجات و مثوبات و ذلك قوله تعالى: و سنزيد المحسنين.(۱۳۷۶)

عن الباقر فى قولهم باب اللّه:معناه ان اللّه احتجب عن خلقه بنيّنه و لاوصيأ من بعده و فوض اليهم من العلم ما علم احتياج الخلق اليه. و لمّا استوفى النبى على علىّ العلوم و الحكمة قال: انا مدينة العلم و على بابها و قد أوجب اللّه على خلقه الاستكانه لعلّى بقوله: وادخلوا الباب سجّدوا و قولوا حطّة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنسين أىّ الذين لا يرتابون فى فضل الباب و علّو قدره....(۱۳۷۷)

عن أمير المومنين و الباقر فى قوله تعالى:( و ليس البّر بان تأتوا البيوت ) (۱۳۷۸) الآية و قوله تعالى: و اذا قلنا ادخلوا هذه القرية: نحن البيوت التى أمر اللّه ان توتى من أبوابها الحديث.(۱۳۷۹)

عن أمير المومنين:هؤ لأ بنو اسرائيل نصب لهم باب حطّة و انتم معشر امة محمد نصب لكم باب حطّة، اهل بيت محمد: أمرتم باتيّاع هداهم، و لزوم طريقتهم ليغفر لكم بذلك خطاياكم و ذنوبكم و ليزداد المحسنون منكم، و باب حطّتكم أفضل من باب حطّتهم؛ لانّ ذلك كان بأخاشيب و نحن الناطقون الصادقون المومنون الهادون الفاضلون الحديث.(۱۳۸۰)

عن أمير المومنين: قال رسول اللّه: لكل امّة صديق و فاروق و صدّيق هذه الامة و فاروقها علىّ بن أبى طالب؛ ان عليّا سقينة نجاتها و باب حطّتها.(۱۳۸۱)

و عنه:فانى سمعت رسول اللّه يقول لى: مثلك فى امتّى مثل باب حطّة فى بنى اسرائيل؛ فمن دخل فى ولايتك فقد دخل الباب كما أمره اللّه عزو وجل.(۱۳۸۲)

عن الباقر:نحن باب حطّتكم.(۱۳۸۳)

عن الصادق:قال امير المومنين فى خطبة: انا باب حطّة.(۱۳۸۴)

عن امير المومنين فى خطبة الوسيلة:ألا و انى فيكم أيّها الناس كهارون فى آل فرعون، و كباب حطّة فى بنى اسرائيل(۱۳۸۵)

عن رسول اللّه:ان اللّه عزو وجل جعل أهل بيتى فى أمّتى كسفينة نوح... و مثل باب حطّة فى بنى اسرائيل، من دخله كان امنا.(۱۳۸۶)

اشاره الف: با اغماض از سند، آنچه به اصل ولايت اهل بيت و عصمت باز مى گردد، امرى است قطعى و كاملا ثابت شده و نيازى به بازگو كردن ندارد.

ب: تنظير باب ولايت در اسلام به باب حطّه بنى اسرائيل بى محذور است؛ چنان كه ترجيح باب ولايت بر باب حطّه از لحاظ معنوى بودن باب ولايت و مادى بودن باب حطّه كاملا مورد اذعان است و نيازمند تحليل نيست.

ج: مهم ترين مطلب اين گونه احاديث تمثّل مقام ولوى اهل بيت عصمت براى نجات يافتگان بنى اسرائيل است. آنچه از مجموع روايات متفّرق راجع به امم و اقوام و ناظر به انبيأ و اوليا از آدم و بعد از آن وارد شده اين است كه انسانهاى كامل و برين و ممتاز كه واجد قدر اول خلافت الهى هستند، كلمات تّام خدايند و حضرت آدم آنها را تلقّى كرد و ديگران نيز از آنها تنعّم يافتند. بنى اسرائيل نيز در هنگام ورود به باب حطّه در پيشگاه آنان تعظيم كردند.

۲ مراد از قرية، باب و حطّة

عن العسكرى:...ادخلوا هذه القرية و هى أريحا من بلاد شام و ذلك حين خرجوا من التيه فكلوا منها من القرية حيث شئتم رغدا واسعا بلا تعب و لا نصب....(۱۳۸۷)

عن أبّى اسحق عمّن ذكره و قولوا حطّة مغفرة حطّ عنّا أى اغفر لنا.(۱۳۸۸)

عن الباقر: و ادخلوا الباب سجدا ان ذلك حين فصل موسى من أرض التيه فدخلوا العمران و كان بنو اسرائيل أخطؤ وا خطيئة فأحبّ اللّه ان ينقذهم كنها ان تابوا فقال لهم: اذا انتهيتم الى باب القرية فاسجدوا و قولوا: حطّة تنحطّ عنكم خطاياكم فأمّا المحسنون ففعلوا ما أمروا به، و امّا الذين ظلموا فزعموا حنطة حمرأ فبّدلوا فانزل اللّه تعالى رجزا.(۱۳۸۹)

عن ابن عباس وادخلوا الباب قال: باب ضيق سجّدا قال: ركعّا.(۱۳۹۰)

اشاره الف: با صرف نظر از سند و اعتراف به صعوبت اثبات مطالب علمى و غير تعبّدى با اين گونه اخبار مشابه تاريخ، اعتماد به محتواى خبرى كه قريه مزبور را اريحا مى داند آسان نيست؛ زيرا مضون آن با شواهد ديگرى كه قريه ياد شده را بيت المقدس معرفى مى كند هماهنگ نيست.

ب: انفصال حضرت موسى از سرزمين تيه معقول و. مقبول است؛ زيرا سرگردانى و تحيّر در آن وادى يك نوع تنبيه الهى بوده است و چنين توبيخى مناسب شان حضرت كليم نبوده است و تفصيل آن در ضمن آيه( يتيهون فى الارض ) (۱۳۹۱) خواهد آمد.

ج: اين كه معناى حطّه، درخواست مغفرت و ريزش گناه باشد كاملا با بحث تفسيرى هماهنگ است و اما اين كه معناى سجود، همان ركوع و انحناى طبيعى باشد كه به كوتاهى در ورودى استناد داشته باشد، مطابق با ظاهر آيه و مناسب با مطالب گذشته نيست.

۳ مراد از تبديل و رجز

عن الباقر:نزل جبرئيل بهذه الاية على محمد هكذا:فبدّل الذين ظلموا آل محمد حقّهم قولا غير اذى قبل لهم فانزلنا على الذين ظلموا آل محمد حقّهم رجزا من السمأ بما كانوا يفسقون.(۱۳۹۲)

عن العسكرى:.. لم يسجدوا كما أمروا و لا قالوا ما أمروا و ظلموا ولكن دخلوها مستقبلها بأستاههم و قالوا:هطا سمقانا يعنى حنطة ء حمرأ نتقوتها أحبّ الينا من هذا الفعل و هذا القول. قال اللّه تعالى: فانزلنا على الذين ظلمونا و غيّروا و بدّلوا ما قيل لهم و لم ينقادوا لو لاية اللّه و ولاية محمد و على و آلهما الطيبين الطاهرين رجزا من السمأ بما كانوا يفسقون يخرجون من أمر اللّه و طاعته. و الرجز اذى أصابهم انه مات منهم بالطاعون فى بعض يوم مائة و عشرون ألفا و هم من علم اللّه انهم لا يومنون و لا يتوبون، و لا ينزل هذا الّجز على من علم اللّه انه يتوب او يخرج من صلبه ذرية طيبة توّحد اللّه و تومن بمحمد و تعرف مولاة على وصيّة و أخيه.(۱۳۹۳)

عن الحسن بن على بن ابى طالب:... ثّم أقبل رسول اللّه على اليهود و قال: احذروا ان ينالكم بخلاف أمر اللّه و خلاف كتاب اللّه ما أصاب أوائلكم الذين قال اللّه فيهم: فبدّل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم و أمروا بان يقولوه. قال اللّه تعالى: فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السمأ عذابا من السمأ طاعونا نزل بهم فمات منهم مائة وعشرون ألفا ثّم أخذهم بعد ذلك فمات منهم مائة وعشرون ألفا أيضا و كان خلافهم انهم لمّا ان بلغوا الباب رأوا بابا مرتفعا فقالوا: ما بالنا نحتاج ان نركع عند الدخول ههنا ظننّا انه باب متطامن لا بّد من الركوع فيه و هذا باب مرتفع الى متى يسخر بنأ هؤ لأ يعنون موسى و يوشع بن نون و يسجدونا فى الأباطيل، و جعلوا استاهم نحو الباب و قالوا بدل قولهم: حطّة الذى امروا به: همطاسمقانا، يعنون حنطّة حمرأ، فذلك تبديلهم.(۱۳۹۴)

عن رسول اللّه: ان هذا الطاعون رجز و بقية عذاب به اناس من قبلكم، فاذا كان بارض و انتم بها فلا تخرجوا منها و اذا بلغكم انه بأرض فلا تدخلوها.(۱۳۹۵)

اشاره الف: چون قرآن و همانند آفتاب و ماه در طول تاريخ مى تابد و هماره مواضع، اماكن، اشيا و اشخاص را روشن و معرفى كرده و آن را محمود يا مذموم مى داند، عناوين مأخوذ در آيه مورد بحث از قبيل تبديل حقّ به باطل، تغيير حَسَن به قبيح، تحويل معروف به منكر و مانند آن طبق آنچه در اين گونه احاديث آمده است، انطباق يافت و گرنه مضامين روايات مزبور از سنخ تفسير مفهومى آيه مورد بحث نيست.

ب: لغت نبطى هاى اسرائيلى، عبرى، سريانى و... بوده است؛ آنان هرگز به عربى تكلم نمى كردند و آنچه به عنوان قصه يهودى ها در قرآن و نيز در اين بخش وارد شده از سنخ نقل به معناست؛ يعنى تمام گفتمان حضرت كليم اللّه و هارون و يوشععليه‌السلام با بنى اسرائيل و همه قبول و نكول آنان به لغت عبرى تأديه مى شد؛ كلمه حطّه كه مورد امر قرار گرفت و واژه حنطه كه محور تبديل واقع شد، همگى از قبيل ترجمه گفته هاى عبرى يهود است، نه متن گفته هاى آنان.

ج: بيمارى طاعون مى تواند از مصاديق رجز به معناى عقوبت الهى باشد و اصل پديد آمدن آن نيز درباره برخى از اقوام گذشته محتمل است و در صورت صحت خبر مزبور مورد وثوق خواهد بود، ليكن تطبيق آن بر جريان يهودى هاى مبتلا به گناه تبديل، نيازمند دليل خاص است كه در حديث فوق به آن اشاره نشده است.

د: حكم دخول و خروج سرزمين طاعون زده از مدار بحث كنونى بيرون است.

لطايف و اشارات

1 استقساى بنى اسرائيل و موسىعليه‌السلام

استقسا درخواست سقى و سيراب كردن است. اين پيشنهاد متقاضيانه اولا، از طرف بنى اسرائيل به حضرت موساى كليمعليه‌السلام ارائه شد و ثانيا، از طرف موساى كليم به حضور خداى سبحان معروض شد. آنچه در سوره اعراف آمده، ناظر به درخواست يهود از حضرت موسى است؛( و أوحينا الى موسى اذا استقساه قومه ان اضرب بعصاك الحجر... ) (1431) و آنچه در آيه مورد بحث مطرح است، درخواست حضرت موسى از ذات اقدس الهى است، هر چند از خداوند صريحا نام برده نشده: و اذا استقسى موسى لقومه.

استقسا به سه عنصر محورى وابسته است: يكى سائل مستقسى و ديگرى مسوول و سومى مسوول عنه. آنچه در آيه مورد بحث ياد شده خصوص سائل، يعنى حضرت موسى است كه صريحا نام او ياد شده و مورد سووال، يعنى آب است كه ضمن عنوان استقسا مطرح شده؛ زيرا معناى استقسا خصوصيت مورد سووال، يعنى آب رامى فهماند. اما مسوول، يعنى خداى سبحان صريحا معين نشده، ئلى ضمنا معلوم است، زيرا حضرت موساى كليم از غير خداى سبحان چنين تقاضايى ندارد.

استقساى يهود از حضرت كليم اللّه صبغه نيايش نداشته، ليكن استقساى حضرت موسى از ذات اقدس ‍ خداوند جنبه عبادى داشت؛ چنان كه در اسلام براى چنين درخواستى نماز مخصوص تشريع شده و بزرگان اهل حكمت به حمايت از اين اصل كعه پيوند بين نظام تشريعى و نظام تكوينى را بر عهده دارد، مطالبى ايراد فرموده اند.(1432)

آنچه از آيه سوره اعراف برمى آيد اين است كه قوم موسى استقسا كردند، نه خود آن حضرت و آنچه از آيه مورد بحث مى توان استظهار كرد اين است كه استقساى حضرت موسى از خداوند براى قوم خود بود، نه براى خود و سر عدم استقساى آن حضرت براى خود شايد از باب يطعمنى يسقين(1433) ، يا از باب قدرت تحمل و صبر كامل آن صبار شكو بوده است.

تذكر: از اين كه خداوند فرمود: حضرت موسى براى قوم خود استقسا كرد، شايد بتوان استنباط كرد كه در ماجراى درخواست ارائه، مطلوب نگاه خودش بود، نه نگاه قوم او، زيرا خداوند در قصه درخواست ارائه نفرمود: موسى براى قوم خود درخواست ارائه كرد تا آنان نظر كنند. البته همان طور كه برخى از مطالب رويت قبلا بازگو شد و بعضى از معارف آن بعدا در ذيل آيه( ربّ أرنى انظر اليك ) (1434) خواهد آمد، مقصود حضرت موسى از نظر، نظر فرا طبيعى شهودى بود، نه نظر طبيعى و حصولى و حسى.

استقساى قوم همراه با كرامت نبود و از اين رو خداوند آن را در سوره اعراف به همه همراهان حضرت موسى اسناد كرد و فرمود: قوم موسى از آن حضرت استقسا كردند، اما استقساى حضرت موسى از خداوند سبحان همراه با كرامت بود.

بر اين اساس، خداوند آن را فقط به حضرت موساى كليم اللّه شركت نداشت، بلكه تنها حضرت موسى درخواست كرد و دعاى آن حضرت با نزول وحى الهى مستجاب شد.

2 اظهار فقر در پيشگاه خدا

گر چه اظهار شجاعت، شهامت، غنا و توانگرى در برابر بيگانه محمود و ممدوح است، ليكن آنچه در ساحت قدس خداوند مقبول و در نزد صحابه خرد محمود و ممدوح است، اظهار نياز، عجز، ضعف و فقر است. از اين رو عارفان هماره از دعا كه در آن حاجت داعى به پيشگاه بارى مطرح است، به نيكى ياد مى كنند، هر چند مورد حاجت مختلف و مراتب نياز به مدارج معرفت و معارج محبت و معالى خلوص وابسته است:

و يحسن اظهار التجلّد للعدى

و يقبح غير العجز عند الاحبّة(1435)

بنابراين آنچه از حضرت موساى كليم نسبت به ساحت قدس خداوندى طرح شد، جز عبادت چيز ديگرى نبود؛ چنان كه برخى از مومنان صدر اسلام به محضر رسول گرامى معروض مى داشتند: زرع و ضرع، يعنى كشاورزى و دامدارى ما بر اثر كمبود آب آسيب ديده است. شما از ذات اقدس الهى آب طلب كنيد. آن حضرت نيز از خداى سبحان در خواست باران مى كرد.(1436)

3 احكام جزمى در آيات ناظر به تكوين

گر چه احكام ناظر به نظام با ترجّى و تمنّى همراه است و آيات راجع به آن با كلمه ليت و لعلّ آميخته است، ليكن احكام ناظر به نظام تكوين منزه از هر گونه مفهوم احتمال و ابهام و شك است. به عنوان نمونه مى توان آيه( ... كتبت عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقّون ) .(1437) و آيه مورد بحث را ارائه كرد، زيرا در آيه صيام كه ناظر به تشريع است، عنوان ترجى طرح شده و در آيه مورد بحث، احكام ياد شده به طور جزم بر موضوعات قبلى خود مترتب است و هيچ گونه مججالى براى ترجى در آن نيست. البته براى تصحيح ترجّى در احكام تشريعى مطلبى است كه در مجال خود طرح شده است.(1438)

عمده آن است كه نه در تلقى حضرت موسى كمترين ترديدى راه داشت و نه در دستور الهى به لزوم ضرب عصا و نه در امتثال تكوينى حجر راجع به انبجاس و انفجار، شكّى رخنه كرده و نه در انشعاب آن به دوازده چشمه به عدد دوازده سبط، كم ترين ابهامى راه يافته است. همان طور كه در مقام ثبوت درنگ نبود، در مقام اثبات به صورت حملييه بتيّه بيان شد، نه شرطيه و نه مشروطه. پس آنچه از كشاف استشمام مى شود كه زمينه شرط در آن جريان مطرح است(1439) و ناصواب خواهد بود.

4- پرهيز از احساس فراغت

قدرت نامحدود خداوند توان هر گونه كار خارق عادت را دارد و محتاج به شركت كسى نيست، مانند نزول منّ و سلوى كه نمودار مهر الهى و نظير خسف قارون كه نشان قهر خداست، ليكن گاهى براى حضور انسان در صحنه كوشش و پرهيز وى از احساس فراغت و عدم مسؤ وليت، دستور الهى به اشتراك انسان صادر مى شود؛ نظير آنچه در ماجراى ضرب عصا به دريا كه انفاق آن را به همراه داشت و ضرب عصا به حجر كه انفجار آن را در پى داشت، مطرح شد، زيرا هم انفاق دريا و هم انفجار سنگ بدون زدن عصا مقدور خداوند بود، ليكن براى حضور موساى كليم در صحنه عمل، دستور ضرب عصا داده شد تا حضور آن حضرت الگوى همه معتقدان به مقام منيع كليم خدا باشد و هيچ كس خود را فارغ از انجام وظيفه هر چند ساده و كم زحمت نبيند.

شايد دستور به حضرت مريم به اهتزاز شاخه درخت خرما:( و هزّى اليك بجذع النّخلة تساقط عليك رطبا جنيّا ) (1440) نيز از سنخ لزوم حضور در صحنه كار باشد. هر چند معجزه يا كرامت قبل از آن پديد آمد و درخت خشك كه به صورت جذع بالى درآمده بود سر سبز و با ثمر شد و نيازى به اهتزاز حضرت مريم براى ريزش ميوه نبود، ولى فرمان خدا ناظر به لزوم كار هر چند ساده است.

5 زمينه پذيرش معجزه

آنچه به صورت معجزه و كرامت نقل مى شود، اگر انسان معصوم مانند رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام يا در كتاب معصوم نظير قرآن كريم باشد و برهان عقلى نيز بر خلاف آن نباشد، باور و پذيرش آن لازم است، و از اين موارد است استسقاى حضرت موسى و شكافته شدن سنگ و جوشش آب از آن؛ زيرا هم ناقل اين قصه قرآن معصوم و صادق است و هم تحقيق آن محذور عقلى ندارد؛ زيرا در جهان طبيعت هر يك از عناصر مى تواند به عنصر ديگرى تبديل شود؛ چنان كه صدرالمتألّهين رحمة الله عليه در اين باره چنين فرمود:

فلانّ مادّة العناصر قابلة لان يتكون منها الصّور الغير المتناهية على التعاقب، فيجوز ان يستحيل بعض أجزأ الحجر مأً؛(1441) هر يك از عناصر طبيعت مى تواند به عنصر ديگر تبديل شود و مصحح اين تبديل نيز جهت مشترك بين همه آنهاست كه از آن به ماده اولى تعبير مى شود.

تبديل مزبور هم چنان كه در دراز مدت و به صورت طبيعى ممكن است تحقق يابد، در كوتاه مدت و به صورت اعجاز نيز امرى ميسّر است؛ همانند تبديل عصا به حيوان كه هم به صورت طبيعى ممكن است؛ چنان كه عصا پس از مدتى به صورت خاك درآمده، در كنار بوته گياهى قرار گيرد و موجب رشد آن گياه شود و گياه رشد يافته را، مارى بخورد و بخشى از آن غذا به صورت نطفه درآيد و در نهايت به مارى مبدل گردد و هم مى شود همه اين مراحل در كوتاه مدت و بر خلاف عادت و طبيعت، تحقق يابد و عنوان معجزه و خارق عادت بر آن اطلاق شود. البته تبديل سنگ به آب در صورتى مطرح است كه مراد سنگ مخصوصى باشد كه مطابق روايات گذشته از بهشت آمده بود و حضرت موسىعليه‌السلام آن را با خود حمل مى كرد.

در اين صورت هم تبديل سنگ به آب، معجزه به حساب مى آيد(1442) و هم تحقق اين تبديل با زدن عصا. اما اگر صخره اى در دامنه كوهى بوده، آنچه معجزه محسوب مى شود صرف شكافتن صخره با عصاست؛ يعنى با ضرب عصا صخره شكافته شد و آبى كه در دل كوه بود و خداوند آن را به صورت ينبوع و چشمه در نهاد زمين ذخيره كرده بود:( فسلكه ينابيع فى الارض ) (1443) بيرون جهيد، نه اين كه سنگ تبديل به آب شد. حاصل اين كه در صورت دوم معجزه يكى و در صورت اول، دوتاست.

شايان ذكر است كه كسى مى تواند چنين پديده اى را باور كند كه مبدأ جهان و قدرت بى انتهايى او و اين كه همه امور امكانى در برابر قدرت او خاضع است و با قدرت او ذوب مى شود و هر سببى، سببيت خويش را از او گرفته است: ذلّت لقدرتك الصّعاب و تسبّبب بلطفك الاسباب،(1444) ايمان داشته باشد و بداند كه شكافتن دريا و توقف آب روان به صورت كوهى بزرگ، فرود آمدن منّ و سلوى از آسمان، برد و سلام شدن آتش براى ابراهيم، ولايت عيسى بدون پدر و زنده كردن مردگان و آفرينش پرنده از گل به دست آن حضرت، همه با اراده خداوند و به محض گفتن كُن تحقق مى يابد و يكون مى شود وگرنه از كسى كه منكر اصول مزبور است، نمى توان توقع ايمان به فروع آنها را داشت.(1445)

6 راه هاى دست يابى به آب و حس گرايى بنى اسرائيل

نزول باران از بالا يا دست يابى به آب از زمين از چند طريق ممكن است كه در همه آنها، نازل كننده يا توليد كننده اصلى خداست. اكنون به راه هاى معروف آن اشاره مى شود:

الف: راه طبيعى و علمى، مانند كندو كاو در زمين، در صورت آماده بودن موقعيت ويژه جغرافيايى و جوّى. در اين حال اگر چه به ظاهر، بر اساس علل و عوامل طبيعى، انسان به آب مى رسد، اما بى ترديد دهنده حقيقى آب خداست؛ اوست كه راه هاى زيرزمينى را مقرر كرده و آب ها را پس از توليد به آن راه ها رهنمون شده است:( فسلكه ينابيع فى الارض ) .(1446) از اين رو زمزمه انسان موحد( هو يطعمنى و يسقين ) (1447) است، گرچه غير موحد، تنها علل طبيعى و اسباب عادى آن را مى بيند و از مبدأ اصلى غافل است.

ب: راه فرا طبيعى و معنوى عام، مانند استقامت در راه خدا و پيشه كردن تقواى الهى؛ اگر ملتى مستقيم گردد و مواظب احكام تكليفى و وضعى خدا از قبيل حليّت و حرمت و صحت و فساد باشد، آب فراوان و به موقع بر او فرود مى آيد:( و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم مأً غدقا ) (1448) و درهاى بركات آسمان و زمين اعم از آب و غير آن بر روى او گشوده مى شود:( ولو ان أهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السمأ و الارض ) .(1449)

در توجيه چنين تاثيرى مى توان گفت: شكّى نيست كه انسان، جداى از جهان طبيعى نيست؛ چنان كه جهان، گسيخته از انسان نيست؛ همان طور كه حوادث جهان در انسان موثر است، انسان و اعمال او نيز در رخدادهاى جهان اثر دارد. انسان مهره اى از مهره هاى عالم طبيعى است كه با نيكى و تقوا پيشگى او عالم نيز خوب مى شود و با بدى و عصيان او عالم طبيعى نيز دگرگون مى گردد:( ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت أيدى الناس ) .(1450)

ج: راه معنوى خاص، مانند خواندن نماز استسقا با خضوع و خشوع تضرع و درخواست نزول باران.

د: راه معنوى اخصّ، مانند معجزه؛ نظير زدن عصا به سنگ و شكافتن سنگ و جوشش آب از آن.

انتخاب اين راه در قصه بنى اسرائيل (با آن كه حضرت موسى مى توانست نماز استسقا بخواند يا از آنان بخواهد تا نماز استسقا بخوانند) شايد به خاطر حسّ گرايى آنان از يك سو و بستن همه راه هاى بهانه و تمام كردن حجت بر آنان از سوى ديگر بود؛ چنان كه ممكن است شرايط نماز باران فراهم نبوده و تاثير عصا زدن نيز همان طور كه اشاره شد بيش از علل و عوامل ديگر است.

تذكر: جامع مشترك راه هاى سه گانه اخير، مدد گرفتن از عنايت فرا طبيعى است، هر چند درجات آنها يكسان نيست.

7 بركات اعجاز موساى كليم

اعجاز يا كرامتى كه براى انبيا يا اولياى الهى حاصل مى شود، گاهى فقط عامل تغذيه علمى است و زمانى افزون بر صبغه حجّت و استدلال، عامل تغذيه تغذيه مادى نيز هست؛ چنان كه اژدها شدن عصاى موساى كليمعليه‌السلام فقط جهت برهان و اعجاز داشت، ولى تاثير همان عصا بعد از زدن به سنگ، گذشته از كرامت خاص معنوى، عامل تغذيه مادى يهوديان نيز بوده است. همچنين نظير نزول منّ و سلوى با دعاى موساى كليم كه داراى دو جهت مادى و معنوى بوده است.

آنچه مى تواند همراه با اعجاز، بهره پيروان صاحب مقام كرامت شود، گذشته از انتفاع معنوى و استدلال علمى، اختصاصى به تغذيه و ترويه ندارد، بلكه گاهى منافع ديگرى غير از خوراكى و نوشيدنى، مانند نجات از خطر غرق و رهايى از سلطه دشمن همراه با معجزه حاصل مى شود، داستان عبور بنى اسرائيل از دريا به بركت اعجاز موساى كليمعليه‌السلام از اين قبيل است. انتفاع و تنعّم گاهى به اين است كه بحر مايع به صورت بستر يا بس درآيد: فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا(1451) و زمانى به اين است كه حجر جامد و يابس مصدر چشمه هاى مايع شود. چشمه سنگ همانند چشم سر منشأ ريزش آب است و شايد نام گذارى چشمه در فارسى و عين در تازى بدين نام ها محصول شباهت آن با چشم باشد. به هر تقدير، گاهى مقبوض مبسوط مى شود و زمانى مبسوط مقبوض ‍ مى گردد و رمز آن اين است كه تكوّن هر چيزى مرهون اراده خداوندى است كه بر اساس حكمت باكن، يكون را متحقق مى فرمايد.

تذكر: اعجاز و كرامت خواه با بركت ديگر همراه باشد يا نباشد، گاهى با تحليل دقيق عقلى به چند معجزه منحل مى شود و از اين رو از چنين معجزه قابل تحليلى مى توان به صورت جمع و تعبيربيّنات ياد كرد؛ مانند معجزه جوشش دوازده چشمه از سنگ؛ زيرا ظهور آب از سنگ، خروج آب عظيم از جسم كوچك، خروج آب به قدر نياز، خروج آب با ضرب عصا و انقطاع آب در حالت بى نيازى از آن، بيّنات و معجزاتى است كه همه از تحليل معجزه جوشش چشمه ها از سنگ حاصل مى شود.

8 اختلاف بعد از علم و قبل از علم

جمله ولا تعثوا فى الارض مفسدين، بر اساس آنچه در بحث تفسيرى گذشت، هرگونه فساد در روى زمين را شامل مى شود كه بارزترين مصداق آن اختلاف و نزاع و درگيرى ها و كشمكش هاى فردى يا قومى و قبيله اى است. چنين اختلافى از قبيل اختلاف بعد از علم است كه قرآن در آيات فراوانى آن را مذمّت مى كند و درباره خصوص بنى اسرائيل چنين مى فرمايد: ما بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (بيت المقدس ) سكنا داديم و روزى آنان را از طيّبات قرار داديم، اما آنان به اختلاف و نزاع پرداختند و با يكديگر اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى بهره آنها شد...؛( ولقد بوّانا بنى اسرائيل مبوّأ صدق ورزقناهم من الطيّبات فما اختلفوا حتى جأهم العلم.... ) (1452)

قرآن كريم دو گونه اختلاف را تبيين مى كند: يكى اختلاف قبل از علم به حق و واقع، براى نيل به آن و ديگرى اختلاف بعد از علم به آن.

اختلاف قبل از علم به حق كه براى نيل خالصانه به آن رخ مى دهد، اختلاف ممدوحى است؛ زيرا روشن شدن حق و رشد و شكوفايى انديشه، از طريق تضارب و تبادل افكار است. البته مقصود، اختلاف صاحب نظران است، نه اختلاف گروهى كه اهل نظر نيستند و دخالت آنان در مسائل فكرى نه تنها زمينه نيل به حق نيست، بلكه وسيله مشاغبه، مشاجره و مثالبه باطل خواهد شد. اين قسم از اختلاف در آياتى نظير آيه 213 سوره بقره مطرح شده است: كان النّاس أمة واحدة فبعث اللّه النّبيّين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم ين النّاس فيما اختلفوا فيه؛ يعنى ما انبيا را فرستاديم تا با روشنگرى ها و تبيين حق، به اختلافات مردم در زمينه پيدا كردن حق خاتمه دهيم و اختلاف آنان را به وفاق محمود تبديل كنيم.

اما اختلاف بعد از علم، اختلافى است مذموم كه طاغيان و ستمگران پس از روشن شدن حق، به آن دامن مى زنند و همان است كه در ادامه آيه مزبور، به آن اشاره شده است: و ما اختلف فيه الا الذين أوتوه من بعد ما جأتهم البينات بغيا بينهم؛ يعنى پس از انزال كتاب آسمانى، كسانى در آن اختلاف كردند كه كتاب و حق را دريافت كرده بودند و نشانه هاى روشن به آنان رسيده بود. منشأ چنين اختلاف مذمومى، انحراف از حق و ستم پيشگى بود. اختلاف مزبور كيفر اخروى در پى دارد و سبب محروميت از هدايت ويژه در دنيا مى شود؛ چنان كه، آنها كه داورى حق و كتاب آسمانى را پذيرفتند، يعنى به هدايت تشريعى و عمومى الهى تن دادند، از فيض هدايت خاص نيز بهره مند مى شوند، كه در ادامه همين آيه به آن اشاره شده است:فهدى اللّه الذين امنوا لما اختلفوا من الحق باذنه و اللّه يهدى من يشأ الى صراط مستقيم.

بنى اسرائيل همواره در طول تاريخ به اختلافات پس از علم دامن مى زند و پس از نزول آيات و بيّنات الهى و روشن شدن حقّ، طغيان و فساد مى كردند. خداوند، هم در آيه مورد بحث آنان را از چنين فساد و اختلافى منع مى كند:ولا تعثوا فى الارض مفسدين و هم در سوره يونس به اختلاف بعد از علم آنان اشاره مى كند:( فما اختلفوا حتى جأهم العلم... ) (1453) و هم در سوره طه آنها را از چنين طغيانى نهى مى كند:( كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولاتطغوا فيه ) (1454) ، بلكه در ادامه آن به عاقبت چنين طغيانى نيز اشاره مى كند و به صورت شكل اول قياس منطقى مى فرمايد: كسى كه طاغى شد، غضب الهى بر او حلال مى شود و هر كه غضب من بر او حلال شد، سقوط مى كند. پس طاغى سقوط مى كند و نتيجه طغيان سقوط و نابودى است؛...ولا تطغوا فيه فيحلّ عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى.

نيز در سوره جاثيه درباره داورى خداوند در قيامت در زمينه اختلاف آنان مى فرمايد:( ولقد اتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوّة ورزقناهم من الطيّبات و و فضّلنا هم على العالمين ( 16 ) و اتيناهم بيّنات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جأهم العلم بغيا بينهم ان ربّك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ) .(1455)

اين گونه آيات هشدارى است براى همه جوامع علمى و به ويژه به طالبان علوم دينى كه مراقب باشند به اختلاف بعد از علم مبتلا نشوند و بدانند اگر كسى در دوران تحصيل، مراقب خويش نباشد و در مباحثات و مذاكرات علمى روزانه، پس از فهميدن حق نسبت به آن تمكين نكند و از اعتراف به حقانيت گفته رقيب، سرباز زند پس از فراغت از تحصيل و خارج شدن از مراكز تعليم و گرفتن مسؤ وليت هاى اجتماعى، به صورت بزرگ ترين مصيبت براى اسلام و مسلمانان در مى آيد؛ زيرا كسى كه خود را نساخته و به تسليم و خضوع در برابر حق، عادت نكرده، مى تواند منشأ اختلاف مذموم و تنازع وهن آور در جامعه شود.

9 نفى سرمايه دارى و اشتراكيّت

خداى سبحان در پايان آيه مورد بحث پس از امركُلُوا و اشربوا من رزق اللّه، از فساد و اختلاف و تنازع نهى مى كند. همچنين از آيات ديگر بر مى آيد كه بنى اسرائيل پس از اعطاى نعمت ها و بيّنات فراوان، باز هم فساد و اختلاف پيشه كردند. بنابراين، آنچه جامعه را اداره مى كند و آن را آرام مى سازد تنها بر طرف شدن نيازهاى اقتصادى نيست، بلكه خضوع افراد در برابر خدا و برخوردار شدن آنان از تعبّد و روح بندگى سبب آرامش مى شود. كسى كه بنده خدا نيست به جاى احترام به قسط ديگران، به سهم آنان تعدّى مى كند؛ به ويژه به سهم كسى كه به مشاهده ستم عادت كرده و تدريجا به موجودى ستم پذير تبديل شده باشد.

غرض آن كه، فرد يا جامعه خود سر و طاغى كه فاقد روح انقياد در برابر حق است، هرگاه قدرت يافت ظالم مى شود و ستم مى كند تا جايى كه انبيا را نيز به قتل مى رساند:( يقتلون النّبيّين بغير حق ) .(1456)

به بيان ديگر، منشأ اصلى فساد و اختلاف مذموم در ميان مردم، تنها اين نيست كه به طور عادلانه از ابزار تحصيل ثروت و امكانات برخوردار نيستند يا ثروت هاى ملّى و عمومى به دست آمده، عادلانه بين آنان توزيع نمى شود، بلكه ممكن است ملّتى، چون بنى اسرائيل، به طور مساوى از امكانات مادى برخوردار باشند و طعم تلخ تبعيض را در حكومت دينى نچشيده باشند و در عين حال با هم درگير باشند؛ چنان كه بر همه بنى اسرائيل منّ و سلوى نازل مى شد، همه در برابر حرارت آفتاب سايبان داشتند، همه اسباط و قبايل به طور مساوى از آب چشمه بهره مند مى شدند و همه آنها به قدر كافى، خوراك و پوشاك داشتند(1457) ، نه مشكل تبعيض در ابزار توليد داشتند و نه مشكل تبعيض در توزيع، در عين حال همواره در حال جنگ و درگيرى و نزاع و كشمكش هاى فردى يا قبيله اى بودند و با مشاهده قسط و عدل در لواى حكومت دينى همچنان بر خوى خود خواهى اصرار داشتند.

براين اساس، منشأ اختلاف را بايد در جاى ديگر جستجو كرد كه همان غرايز متضادّ و گرايش هاى پيچيده و پست مادى و حيوانى و خصلت افزون طلبى و برترى خواهى در نهاد آدمى است. شكى نيست آنچه اين غرايز سركش را رام مى كند و آتش زياده خواهى و خروش هَلْ منْ مزيدْ را فرو مى نشاند ايمان به مبدأ و معاد و متعبّد شدن به دينى است كه پيوسته انسان را به كفاف و عفاف و قناعت و متانت دعوت مى كند و در مقابل گذشت ها و انفاق ها، بشارت حور و قصور بهشتى و رضوان الهى و بهجت و سرور ابدى مى دهد.

به بيان ديگر، از قصه يهود بنى اسرائيل، استفاده مى شود كه نه صرف سرمايه دارى و برخوردارى از امكانات مختلف مادى، براى بشر آرامش مى آورد(اگر چه فقر و نبود امكانات لازم، زمينه ساز ارتكاب فسق و گناه و آلوده شدن به رذايل اخلاقى است، تا حدى كه به بيان امام صادقعليه‌السلام :كاد الفقر ان يكون كفرا(1458) و نه اشتراكيت و توزيع يكسان ثروت، بلكه تنها ايمان به خدا و اعتقاد به كرامت هاى انسانى مهم ترين عامل امن و اطمينان است.

10 تربيت نسلى نو براى زندگى و حكومتى نو

گرچه سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل در بيابان سينا، كيفر سركشى و تمرّد آنان در برابر فرمان( ادخلوا الارض المقدّسة التى كتب اللّه لكم ) (1459) بود كه گفته بودند:( و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها... ) (1460) ، ليكن مجازات هاى خداوند در عين حال كه عنوان تعقيب و تنبيه دارد، از مصالح و ملاحظات تربيتى نيز برخوردار است. از اين رو سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل ممكن است داراى چنين حكمتى نيز باشد كه نسل قبلى منقرض شود؛ نسلى كه عقايد و ثنيّت و خوى بت پرستى در دل هايشان اشراب شده بود:( أشربوا فى قلوبهم العجل ) (1461) تا حدى كه پس از نجات از چنگال فرعون و شكافته شدن دريا و رهايى از امواج آن، از حضرت موسى درخواست قرار دادن خدايى چون خدايان بت پرستان كردند:( يا موسى اجعل لنا الها كما لهم الهة ) ،(1462) نسلى كه استكبار و استضعاف فرعونى به گونه اى غيرت و مردانگى را از آنان ربوده بود كه در برابر پيشنهاد حضرت موسى، يعنى ورود شجاعانه به قريه آن هم پس از آن كه دو تن از ياران با وفا و با ايمان آن حضرت (يوشع و كاليب ) راه غلبه و پيروزى را به آنان نشان دادند، با كمال جسارت و بى ادبى گفتند:( يا موسى انا لن ندخلها أبدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ) (1463) ، يعنى هم با آوردن دو كلمه لن وأبدا مخالفت صريح و جسورانه خود را با درخواست آن حضرتعليه‌السلام ابراز داشتند و هم با اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما در اين جا نشسته ايم در واقع حضرت موسى و وعده هاى الهى او را به تمسخر گرفتند.

اين نسل كه از لحاظ اعتقادى، اليف شعار مشؤ وم بت پرستى گرديد و از جهت اجتماعى و حيثيّت ملى انيس ‍ خوارى و ذلّت گشت و گروهى از آنان به كشتن انبياى خدا آلوده شدند، و بالاخره نسلى كه نه مغز و قلب سالمى داشت و نه علاج آن ممكن بود، بايد از بين برود و نسل جديدى با عقايد صحيح و مكارم بلند چون شهامت و مردانگى پرورش يابد تا لياقت سرزمين مقدس و مباركى چون فلسطين را پيدا كند.(1464)

بر همين اساس، بنى اسرائيل چهل سال آواره بيابان شدند تا نسل هدايت ناپذير پيشين منقرض شد و نسلى جديد و انقلابى از فرزندان آنان به تدريج تربيت شدند، به طورى كه توانستند روى پاى خويش بايستند و اساس حكومت الهى را براى پيامبران بعدى پى ريزى كنند.

بحث روايى

1 برترى معجزه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عن الحسين بن علىعليه‌السلام قال:ان يهوديا من يهود الشام و أحبارهم قال الاميرالمؤ منينعليه‌السلام فى أثنأ كلام طويل: فان موسىعليه‌السلام قد أعطى الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا؟ قال له علىعليه‌السلام : لقد كان كذلك و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما نزل الحديبية و حاصره أهل مكة قد أعطى ما هو أفضل من ذلك و ذلك ان أصحابه شكوا اليه الظمأ و أصابهم ذلك حتى التقت خواصر الخيل فذكروا لهعليه‌السلام ذلك فدعا بركوة يمانية، ثمّ نصب يده المباركة فيها فتفجرت من بين أصابه عيون المأ فصدرنا و صدرت الخيل روأا و ملأ ناكل مزادة و سقأ و لقد كنا معه بالحديبية و اذا ثمّ قليب جافة، فأخرجصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سهما من كنانته، فناوله البرأ بن عازب فقال له: اذهب بهذا السهم الى تلك القليب الجافة، فأغرسه فيها، ففعل ذلك فتفجرت منه اثنتا عشرة عينا من تحت السهم، ولقد كان يوم الميضاة عبرة و علامة للمنكرين لنبوته كحجر موسى حيث دعا بالميضأة فنصب يده فيها ففاضت بالمأ وارتفع حتى توضأ منه ثمانية آلاف رجل وشربوا حاجتهم، وسقوا دوابهم و حملوا ما أرادوا.(1465)

اشاره: با صرف نظر از سند، پديد آمدن آب از هر موجود طبيعى كه ارتباط نزديك يا دور با عناصر طبيعى دارد عقلا ممكن است، هر چند عادةً بعيد است و با معجزه چيزى كه امتناع عقلى ندارد گرچه منع عادى دارد پديد مى آيد؛ زيرا ظهور آب و جريان آب توسط انگشتان مبارك رسول گرامى يا چوب تير و مانند آن هيچ محذور عقلى ندارد.

2 چگونگى سنگى كه شكافته شد

عن الباقر 7: نزلت ثلثة أحجار من الجنة: مقام ابراهيم و حجر بنى اسرائيل، و الحجر الاسود.(1466)

و عنه 7: اذا خرج القائم من مكة ينادى منادية: ألا لا يحملن أحد طعاما ولا شرابا، و حمل معه حجر موسى بن عمران 7 و هو وقر بعير، فلا ينزل منزلا الا انفجرت منه عيون، فمن كان جائعا شبع، و من كان ضمآنا روى و رويت دوابّهم حتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفة(1467) .... فاذا نزلوا ظاهره انبعث منه المأ واللبن دائما، فمن كان جائع شبع، و من كان عطشانا روى.(1468)

و روى انه كان حجرا مربعا.(1469)

اشاره: با اغماض از سند و اعتراض به صعوبت اثبات اين گونه از معارف علمى و غير تعبدى و عملى با خبر واحد كه واجد همه شرايط اعتبار و حجيّت نيست، پذيرش محتواى آن محذور عقلى ندارد. آنچه مسلم است اصل وجود سنگ و زدن عصا به آن و جوشش دوازده چشمه آب از آن است.

3 تطبيق آيه بر ولايت اهل بيتعليه‌السلام

عن العسكرى 7......ثم قال اللّه عزّوجلّ و اذ استسقى موسى لقومه قال: واذكروا يا بنى اسرائيل اذ استسقى موسى لقومه طلب لهم السقيا لما لحقهم من العطش فى التيه و ضجّوا بالبكأ و قالوا أهلكنا العطش يا موسى. فقال موسى: الهى بحق محمد سيد الانبيأ و بحق على سيد الاوصيأ و بحق فاطمة سيدة النسأ و بحق الحسن سيد الاوليأ و بحق الحسين أفضل الشهدأ و بحق عترتهم و خلفائهم سادة الازكيأ لما سقيت عبادك هولأ. فأوحى اللّه تعالى اليه: يا موسى اضرب بعصاك الحجر فضربه بها فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اناس مشربهم، كل قبيلة من أولاد يعقوب مشربهم فلا يزاحمهم الاخرون فى مشربهم.

قال اللّه عزّوجلّ: كلوا و اشربوا من رزق اللّه الذى آتاكموه ولا تعثوا فى الارض مفسدين لا تسعوا فيها و انتم مفسدون عاصون.

قال رسول اللّه 7: من أقام على ولايتنا أهل البيت سقاه اللّه من محبته كأسا لا يبغون به بدلا ولا يريدون سواه كافيا ولا كاليا ولا ناصرا و من وطّن نفسه على احتمال المكاره فى موالاتنا جعله اللّه يوم القيامة فى عرصاتها بحيث يقيم كل من تضمنته تلك العرصات أبصارهم ممّا يشاهدون من درجاتهم و ان كل واحد منهم ليحيط بماله من درجاته كاحاطته فى الدنيا بما يتلقاه بين يديه ثمّ يقال له: وطنت نفسك على احتمال المكاره فى موالاة محمد و آله الطيبين فقد جعل اللّه اليك و مكنك من تخليص كل من تحب تخليصه من أهل الشدائد فى هذه العرصات، فيمد بصره فيحيط بهم ثمّ ينتقد من أحسن اليه أو برّه فى الدنيا بقول أو فعل أو ردّ غيبة أو حسن محضر أو ارفاق فينقده من بينهم كما ينتقد الدرهم الصحيح من المكسور. ثم قال له: اجعل هؤ لأ فى الجنة حيث شئت، فينزلهم جنات ربنا. ثم قال له: وقد جعلناه لك و مكنّاك من القأ من تريد فى نار جهنم، فيراهم فيحيط بهم و ينتقد من بينهم كما ينتقد الدينار من القراضة. ثم قال له: صيرهم من النيران الى حيث تشأ، فيصيرهم حيث يشأ من مضايق النار. فيقول اللّه تعالى لبنى اسرائيل الموجودين فى عصر محمد9 فاذا كان أسلافكم انما دعوا الى موالاة محمد و آله فانتم الان لما شاهدتموها فقد وصلتم الى الغرض و المطلب الافضل الى موالاة محمد و آله فتقربوا الى اللّه عزّوجلّ بالتقريب الينا ولا تتقربوا من سخطه و تتباعدوا من رحمته بالازورار (بالازرأ(خ بحار)) عنّا.(1470)

عن الباقر7 فى قوله: فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اناس مشربهم: ان قوم موسى لمّا شكوا اليه الجدب و العطش استسقوا موسى فاستسقى لهم، فسمعت ما قال اللّه له، و مثل ذلك جأ المؤ منون الى جدّى رسول اللّه 9 قالوا: يا رسول اللّه تعرّفنا من الائمة بعدك. فقال: و ساق الحديث الى قوله: فانك اذا زوّجت عليا من فاطمة خلقت منها أحد عشر اماما من صلب على، يكونون مع على اثنى عشر اماما، كلهم هداة لامتك، يهتدون بها كل أمّة بامام منها، و يعلمون كما علم قوم موسى مشربهم.(1471)

اشاره الف: همان طور كه در مبحث تلقى حضرت آدم نسبت به كلمات پروردگار و نيز برخى از مياحث گذشته بازگو شد، انسانهاى كامل مظاهر اسماى حسناى الهى هستند و به عنوان بهترين مجارى فيض خداوند منشأ بركتند. از اين رو توسل و استشفاع به آنان براى همگان سودمند است.

ب: تولى ولايت اهل بيت عصمت و طهارتعليه‌السلام كه مهم ترين مزد رسالت رسول گرامى است، زمينه استحقاق چشيدن بلكه نوشيدن جام محبت از كوثر الهى را فراهم مى كند.

ج: كسى كه در دنيا وسيله هدايت ديگران را تأمين كند در آخرت وسيله رهايى آنان از دوزخ و نيل به بهشت را در اختيار دارد؛ از اين رو سالكان كوى حقّ را از راهيان كژ راهه جدا مى كنند و به مقصد مطلوب مى رسانند.


20

21