لطايف و اشارات
1 استقساى بنى اسرائيل و موسىعليهالسلام
استقسا درخواست سقى و سيراب كردن است. اين پيشنهاد متقاضيانه اولا، از طرف بنى اسرائيل به حضرت موساى كليمعليهالسلام
ارائه شد و ثانيا، از طرف موساى كليم به حضور خداى سبحان معروض شد. آنچه در سوره اعراف آمده، ناظر به درخواست يهود از حضرت موسى است؛(
و أوحينا الى موسى اذا استقساه قومه ان اضرب بعصاك الحجر...
)
و آنچه در آيه مورد بحث مطرح است، درخواست حضرت موسى از ذات اقدس الهى است، هر چند از خداوند صريحا نام برده نشده: و اذا استقسى موسى لقومه.
استقسا به سه عنصر محورى وابسته است: يكى سائل مستقسى و ديگرى مسوول و سومى مسوول عنه. آنچه در آيه مورد بحث ياد شده خصوص سائل، يعنى حضرت موسى است كه صريحا نام او ياد شده و مورد سووال، يعنى آب است كه ضمن عنوان استقسا مطرح شده؛ زيرا معناى استقسا خصوصيت مورد سووال، يعنى آب رامى فهماند. اما مسوول، يعنى خداى سبحان صريحا معين نشده، ئلى ضمنا معلوم است، زيرا حضرت موساى كليم از غير خداى سبحان چنين تقاضايى ندارد.
استقساى يهود از حضرت كليم اللّه صبغه نيايش نداشته، ليكن استقساى حضرت موسى از ذات اقدس خداوند جنبه عبادى داشت؛ چنان كه در اسلام براى چنين درخواستى نماز مخصوص تشريع شده و بزرگان اهل حكمت به حمايت از اين اصل كعه پيوند بين نظام تشريعى و نظام تكوينى را بر عهده دارد، مطالبى ايراد فرموده اند.
آنچه از آيه سوره اعراف برمى آيد اين است كه قوم موسى استقسا كردند، نه خود آن حضرت و آنچه از آيه مورد بحث مى توان استظهار كرد اين است كه استقساى حضرت موسى از خداوند براى قوم خود بود، نه براى خود و سر عدم استقساى آن حضرت براى خود شايد از باب يطعمنى يسقين
، يا از باب قدرت تحمل و صبر كامل آن صبار شكو بوده است.
تذكر: از اين كه خداوند فرمود: حضرت موسى براى قوم خود استقسا كرد، شايد بتوان استنباط كرد كه در ماجراى درخواست ارائه، مطلوب نگاه خودش بود، نه نگاه قوم او، زيرا خداوند در قصه درخواست ارائه نفرمود: موسى براى قوم خود درخواست ارائه كرد تا آنان نظر كنند. البته همان طور كه برخى از مطالب رويت قبلا بازگو شد و بعضى از معارف آن بعدا در ذيل آيه(
ربّ أرنى انظر اليك
)
خواهد آمد، مقصود حضرت موسى از نظر، نظر فرا طبيعى شهودى بود، نه نظر طبيعى و حصولى و حسى.
استقساى قوم همراه با كرامت نبود و از اين رو خداوند آن را در سوره اعراف به همه همراهان حضرت موسى اسناد كرد و فرمود: قوم موسى از آن حضرت استقسا كردند، اما استقساى حضرت موسى از خداوند سبحان همراه با كرامت بود.
بر اين اساس، خداوند آن را فقط به حضرت موساى كليم اللّه شركت نداشت، بلكه تنها حضرت موسى درخواست كرد و دعاى آن حضرت با نزول وحى الهى مستجاب شد.
2 اظهار فقر در پيشگاه خدا
گر چه اظهار شجاعت، شهامت، غنا و توانگرى در برابر بيگانه محمود و ممدوح است، ليكن آنچه در ساحت قدس خداوند مقبول و در نزد صحابه خرد محمود و ممدوح است، اظهار نياز، عجز، ضعف و فقر است. از اين رو عارفان هماره از دعا كه در آن حاجت داعى به پيشگاه بارى مطرح است، به نيكى ياد مى كنند، هر چند مورد حاجت مختلف و مراتب نياز به مدارج معرفت و معارج محبت و معالى خلوص وابسته است:
و يحسن اظهار التجلّد للعدى
و يقبح غير العجز عند الاحبّة
بنابراين آنچه از حضرت موساى كليم نسبت به ساحت قدس خداوندى طرح شد، جز عبادت چيز ديگرى نبود؛ چنان كه برخى از مومنان صدر اسلام به محضر رسول گرامى معروض مى داشتند: زرع و ضرع، يعنى كشاورزى و دامدارى ما بر اثر كمبود آب آسيب ديده است. شما از ذات اقدس الهى آب طلب كنيد. آن حضرت نيز از خداى سبحان در خواست باران مى كرد.
3 احكام جزمى در آيات ناظر به تكوين
گر چه احكام ناظر به نظام با ترجّى و تمنّى همراه است و آيات راجع به آن با كلمه ليت و لعلّ آميخته است، ليكن احكام ناظر به نظام تكوين منزه از هر گونه مفهوم احتمال و ابهام و شك است. به عنوان نمونه مى توان آيه(
... كتبت عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقّون
)
.
و آيه مورد بحث را ارائه كرد، زيرا در آيه صيام كه ناظر به تشريع است، عنوان ترجى طرح شده و در آيه مورد بحث، احكام ياد شده به طور جزم بر موضوعات قبلى خود مترتب است و هيچ گونه مججالى براى ترجى در آن نيست. البته براى تصحيح ترجّى در احكام تشريعى مطلبى است كه در مجال خود طرح شده است.
عمده آن است كه نه در تلقى حضرت موسى كمترين ترديدى راه داشت و نه در دستور الهى به لزوم ضرب عصا و نه در امتثال تكوينى حجر راجع به انبجاس و انفجار، شكّى رخنه كرده و نه در انشعاب آن به دوازده چشمه به عدد دوازده سبط، كم ترين ابهامى راه يافته است. همان طور كه در مقام ثبوت درنگ نبود، در مقام اثبات به صورت حملييه بتيّه بيان شد، نه شرطيه و نه مشروطه. پس آنچه از كشاف استشمام مى شود كه زمينه شرط در آن جريان مطرح است
و ناصواب خواهد بود.
4- پرهيز از احساس فراغت
قدرت نامحدود خداوند توان هر گونه كار خارق عادت را دارد و محتاج به شركت كسى نيست، مانند نزول منّ و سلوى كه نمودار مهر الهى و نظير خسف قارون كه نشان قهر خداست، ليكن گاهى براى حضور انسان در صحنه كوشش و پرهيز وى از احساس فراغت و عدم مسؤ وليت، دستور الهى به اشتراك انسان صادر مى شود؛ نظير آنچه در ماجراى ضرب عصا به دريا كه انفاق آن را به همراه داشت و ضرب عصا به حجر كه انفجار آن را در پى داشت، مطرح شد، زيرا هم انفاق دريا و هم انفجار سنگ بدون زدن عصا مقدور خداوند بود، ليكن براى حضور موساى كليم در صحنه عمل، دستور ضرب عصا داده شد تا حضور آن حضرت الگوى همه معتقدان به مقام منيع كليم خدا باشد و هيچ كس خود را فارغ از انجام وظيفه هر چند ساده و كم زحمت نبيند.
شايد دستور به حضرت مريم به اهتزاز شاخه درخت خرما:(
و هزّى اليك بجذع النّخلة تساقط عليك رطبا جنيّا
)
نيز از سنخ لزوم حضور در صحنه كار باشد. هر چند معجزه يا كرامت قبل از آن پديد آمد و درخت خشك كه به صورت جذع بالى درآمده بود سر سبز و با ثمر شد و نيازى به اهتزاز حضرت مريم براى ريزش ميوه نبود، ولى فرمان خدا ناظر به لزوم كار هر چند ساده است.
5 زمينه پذيرش معجزه
آنچه به صورت معجزه و كرامت نقل مى شود، اگر انسان معصوم مانند رسول گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اهل بيتعليهالسلام
يا در كتاب معصوم نظير قرآن كريم باشد و برهان عقلى نيز بر خلاف آن نباشد، باور و پذيرش آن لازم است، و از اين موارد است استسقاى حضرت موسى و شكافته شدن سنگ و جوشش آب از آن؛ زيرا هم ناقل اين قصه قرآن معصوم و صادق است و هم تحقيق آن محذور عقلى ندارد؛ زيرا در جهان طبيعت هر يك از عناصر مى تواند به عنصر ديگرى تبديل شود؛ چنان كه صدرالمتألّهين رحمة الله عليه در اين باره چنين فرمود:
فلانّ مادّة العناصر قابلة لان يتكون منها الصّور الغير المتناهية على التعاقب، فيجوز ان يستحيل بعض أجزأ الحجر مأً؛
هر يك از عناصر طبيعت مى تواند به عنصر ديگر تبديل شود و مصحح اين تبديل نيز جهت مشترك بين همه آنهاست كه از آن به ماده اولى تعبير مى شود.
تبديل مزبور هم چنان كه در دراز مدت و به صورت طبيعى ممكن است تحقق يابد، در كوتاه مدت و به صورت اعجاز نيز امرى ميسّر است؛ همانند تبديل عصا به حيوان كه هم به صورت طبيعى ممكن است؛ چنان كه عصا پس از مدتى به صورت خاك درآمده، در كنار بوته گياهى قرار گيرد و موجب رشد آن گياه شود و گياه رشد يافته را، مارى بخورد و بخشى از آن غذا به صورت نطفه درآيد و در نهايت به مارى مبدل گردد و هم مى شود همه اين مراحل در كوتاه مدت و بر خلاف عادت و طبيعت، تحقق يابد و عنوان معجزه و خارق عادت بر آن اطلاق شود. البته تبديل سنگ به آب در صورتى مطرح است كه مراد سنگ مخصوصى باشد كه مطابق روايات گذشته از بهشت آمده بود و حضرت موسىعليهالسلام
آن را با خود حمل مى كرد.
در اين صورت هم تبديل سنگ به آب، معجزه به حساب مى آيد
و هم تحقق اين تبديل با زدن عصا. اما اگر صخره اى در دامنه كوهى بوده، آنچه معجزه محسوب مى شود صرف شكافتن صخره با عصاست؛ يعنى با ضرب عصا صخره شكافته شد و آبى كه در دل كوه بود و خداوند آن را به صورت ينبوع و چشمه در نهاد زمين ذخيره كرده بود:(
فسلكه ينابيع فى الارض
)
بيرون جهيد، نه اين كه سنگ تبديل به آب شد. حاصل اين كه در صورت دوم معجزه يكى و در صورت اول، دوتاست.
شايان ذكر است كه كسى مى تواند چنين پديده اى را باور كند كه مبدأ جهان و قدرت بى انتهايى او و اين كه همه امور امكانى در برابر قدرت او خاضع است و با قدرت او ذوب مى شود و هر سببى، سببيت خويش را از او گرفته است: ذلّت لقدرتك الصّعاب و تسبّبب بلطفك الاسباب،
ايمان داشته باشد و بداند كه شكافتن دريا و توقف آب روان به صورت كوهى بزرگ، فرود آمدن منّ و سلوى از آسمان، برد و سلام شدن آتش براى ابراهيم، ولايت عيسى بدون پدر و زنده كردن مردگان و آفرينش پرنده از گل به دست آن حضرت، همه با اراده خداوند و به محض گفتن كُن تحقق مى يابد و يكون مى شود وگرنه از كسى كه منكر اصول مزبور است، نمى توان توقع ايمان به فروع آنها را داشت.
6 راه هاى دست يابى به آب و حس گرايى بنى اسرائيل
نزول باران از بالا يا دست يابى به آب از زمين از چند طريق ممكن است كه در همه آنها، نازل كننده يا توليد كننده اصلى خداست. اكنون به راه هاى معروف آن اشاره مى شود:
الف: راه طبيعى و علمى، مانند كندو كاو در زمين، در صورت آماده بودن موقعيت ويژه جغرافيايى و جوّى. در اين حال اگر چه به ظاهر، بر اساس علل و عوامل طبيعى، انسان به آب مى رسد، اما بى ترديد دهنده حقيقى آب خداست؛ اوست كه راه هاى زيرزمينى را مقرر كرده و آب ها را پس از توليد به آن راه ها رهنمون شده است:(
فسلكه ينابيع فى الارض
)
.
از اين رو زمزمه انسان موحد(
هو يطعمنى و يسقين
)
است، گرچه غير موحد، تنها علل طبيعى و اسباب عادى آن را مى بيند و از مبدأ اصلى غافل است.
ب: راه فرا طبيعى و معنوى عام، مانند استقامت در راه خدا و پيشه كردن تقواى الهى؛ اگر ملتى مستقيم گردد و مواظب احكام تكليفى و وضعى خدا از قبيل حليّت و حرمت و صحت و فساد باشد، آب فراوان و به موقع بر او فرود مى آيد:(
و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم مأً غدقا
)
و درهاى بركات آسمان و زمين اعم از آب و غير آن بر روى او گشوده مى شود:(
ولو ان أهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السمأ و الارض
)
.
در توجيه چنين تاثيرى مى توان گفت: شكّى نيست كه انسان، جداى از جهان طبيعى نيست؛ چنان كه جهان، گسيخته از انسان نيست؛ همان طور كه حوادث جهان در انسان موثر است، انسان و اعمال او نيز در رخدادهاى جهان اثر دارد. انسان مهره اى از مهره هاى عالم طبيعى است كه با نيكى و تقوا پيشگى او عالم نيز خوب مى شود و با بدى و عصيان او عالم طبيعى نيز دگرگون مى گردد:(
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت أيدى الناس
)
.
ج: راه معنوى خاص، مانند خواندن نماز استسقا با خضوع و خشوع تضرع و درخواست نزول باران.
د: راه معنوى اخصّ، مانند معجزه؛ نظير زدن عصا به سنگ و شكافتن سنگ و جوشش آب از آن.
انتخاب اين راه در قصه بنى اسرائيل (با آن كه حضرت موسى مى توانست نماز استسقا بخواند يا از آنان بخواهد تا نماز استسقا بخوانند) شايد به خاطر حسّ گرايى آنان از يك سو و بستن همه راه هاى بهانه و تمام كردن حجت بر آنان از سوى ديگر بود؛ چنان كه ممكن است شرايط نماز باران فراهم نبوده و تاثير عصا زدن نيز همان طور كه اشاره شد بيش از علل و عوامل ديگر است.
تذكر: جامع مشترك راه هاى سه گانه اخير، مدد گرفتن از عنايت فرا طبيعى است، هر چند درجات آنها يكسان نيست.
7 بركات اعجاز موساى كليم
اعجاز يا كرامتى كه براى انبيا يا اولياى الهى حاصل مى شود، گاهى فقط عامل تغذيه علمى است و زمانى افزون بر صبغه حجّت و استدلال، عامل تغذيه تغذيه مادى نيز هست؛ چنان كه اژدها شدن عصاى موساى كليمعليهالسلام
فقط جهت برهان و اعجاز داشت، ولى تاثير همان عصا بعد از زدن به سنگ، گذشته از كرامت خاص معنوى، عامل تغذيه مادى يهوديان نيز بوده است. همچنين نظير نزول منّ و سلوى با دعاى موساى كليم كه داراى دو جهت مادى و معنوى بوده است.
آنچه مى تواند همراه با اعجاز، بهره پيروان صاحب مقام كرامت شود، گذشته از انتفاع معنوى و استدلال علمى، اختصاصى به تغذيه و ترويه ندارد، بلكه گاهى منافع ديگرى غير از خوراكى و نوشيدنى، مانند نجات از خطر غرق و رهايى از سلطه دشمن همراه با معجزه حاصل مى شود، داستان عبور بنى اسرائيل از دريا به بركت اعجاز موساى كليمعليهالسلام
از اين قبيل است. انتفاع و تنعّم گاهى به اين است كه بحر مايع به صورت بستر يا بس درآيد: فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا
و زمانى به اين است كه حجر جامد و يابس مصدر چشمه هاى مايع شود. چشمه سنگ همانند چشم سر منشأ ريزش آب است و شايد نام گذارى چشمه در فارسى و عين در تازى بدين نام ها محصول شباهت آن با چشم باشد. به هر تقدير، گاهى مقبوض مبسوط مى شود و زمانى مبسوط مقبوض مى گردد و رمز آن اين است كه تكوّن هر چيزى مرهون اراده خداوندى است كه بر اساس حكمت باكن، يكون را متحقق مى فرمايد.
تذكر: اعجاز و كرامت خواه با بركت ديگر همراه باشد يا نباشد، گاهى با تحليل دقيق عقلى به چند معجزه منحل مى شود و از اين رو از چنين معجزه قابل تحليلى مى توان به صورت جمع و تعبيربيّنات ياد كرد؛ مانند معجزه جوشش دوازده چشمه از سنگ؛ زيرا ظهور آب از سنگ، خروج آب عظيم از جسم كوچك، خروج آب به قدر نياز، خروج آب با ضرب عصا و انقطاع آب در حالت بى نيازى از آن، بيّنات و معجزاتى است كه همه از تحليل معجزه جوشش چشمه ها از سنگ حاصل مى شود.
8 اختلاف بعد از علم و قبل از علم
جمله ولا تعثوا فى الارض مفسدين، بر اساس آنچه در بحث تفسيرى گذشت، هرگونه فساد در روى زمين را شامل مى شود كه بارزترين مصداق آن اختلاف و نزاع و درگيرى ها و كشمكش هاى فردى يا قومى و قبيله اى است. چنين اختلافى از قبيل اختلاف بعد از علم است كه قرآن در آيات فراوانى آن را مذمّت مى كند و درباره خصوص بنى اسرائيل چنين مى فرمايد: ما بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (بيت المقدس ) سكنا داديم و روزى آنان را از طيّبات قرار داديم، اما آنان به اختلاف و نزاع پرداختند و با يكديگر اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى بهره آنها شد...؛(
ولقد بوّانا بنى اسرائيل مبوّأ صدق ورزقناهم من الطيّبات فما اختلفوا حتى جأهم العلم....
)
قرآن كريم دو گونه اختلاف را تبيين مى كند: يكى اختلاف قبل از علم به حق و واقع، براى نيل به آن و ديگرى اختلاف بعد از علم به آن.
اختلاف قبل از علم به حق كه براى نيل خالصانه به آن رخ مى دهد، اختلاف ممدوحى است؛ زيرا روشن شدن حق و رشد و شكوفايى انديشه، از طريق تضارب و تبادل افكار است. البته مقصود، اختلاف صاحب نظران است، نه اختلاف گروهى كه اهل نظر نيستند و دخالت آنان در مسائل فكرى نه تنها زمينه نيل به حق نيست، بلكه وسيله مشاغبه، مشاجره و مثالبه باطل خواهد شد. اين قسم از اختلاف در آياتى نظير آيه 213 سوره بقره مطرح شده است: كان النّاس أمة واحدة فبعث اللّه النّبيّين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم ين النّاس فيما اختلفوا فيه؛ يعنى ما انبيا را فرستاديم تا با روشنگرى ها و تبيين حق، به اختلافات مردم در زمينه پيدا كردن حق خاتمه دهيم و اختلاف آنان را به وفاق محمود تبديل كنيم.
اما اختلاف بعد از علم، اختلافى است مذموم كه طاغيان و ستمگران پس از روشن شدن حق، به آن دامن مى زنند و همان است كه در ادامه آيه مزبور، به آن اشاره شده است: و ما اختلف فيه الا الذين أوتوه من بعد ما جأتهم البينات بغيا بينهم؛ يعنى پس از انزال كتاب آسمانى، كسانى در آن اختلاف كردند كه كتاب و حق را دريافت كرده بودند و نشانه هاى روشن به آنان رسيده بود. منشأ چنين اختلاف مذمومى، انحراف از حق و ستم پيشگى بود. اختلاف مزبور كيفر اخروى در پى دارد و سبب محروميت از هدايت ويژه در دنيا مى شود؛ چنان كه، آنها كه داورى حق و كتاب آسمانى را پذيرفتند، يعنى به هدايت تشريعى و عمومى الهى تن دادند، از فيض هدايت خاص نيز بهره مند مى شوند، كه در ادامه همين آيه به آن اشاره شده است:فهدى اللّه الذين امنوا لما اختلفوا من الحق باذنه و اللّه يهدى من يشأ الى صراط مستقيم.
بنى اسرائيل همواره در طول تاريخ به اختلافات پس از علم دامن مى زند و پس از نزول آيات و بيّنات الهى و روشن شدن حقّ، طغيان و فساد مى كردند. خداوند، هم در آيه مورد بحث آنان را از چنين فساد و اختلافى منع مى كند:ولا تعثوا فى الارض مفسدين و هم در سوره يونس به اختلاف بعد از علم آنان اشاره مى كند:(
فما اختلفوا حتى جأهم العلم...
)
و هم در سوره طه آنها را از چنين طغيانى نهى مى كند:(
كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولاتطغوا فيه
)
، بلكه در ادامه آن به عاقبت چنين طغيانى نيز اشاره مى كند و به صورت شكل اول قياس منطقى مى فرمايد: كسى كه طاغى شد، غضب الهى بر او حلال مى شود و هر كه غضب من بر او حلال شد، سقوط مى كند. پس طاغى سقوط مى كند و نتيجه طغيان سقوط و نابودى است؛...ولا تطغوا فيه فيحلّ عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى.
نيز در سوره جاثيه درباره داورى خداوند در قيامت در زمينه اختلاف آنان مى فرمايد:(
ولقد اتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوّة ورزقناهم من الطيّبات و و فضّلنا هم على العالمين
(
16
)
و اتيناهم بيّنات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جأهم العلم بغيا بينهم ان ربّك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون
)
.
اين گونه آيات هشدارى است براى همه جوامع علمى و به ويژه به طالبان علوم دينى كه مراقب باشند به اختلاف بعد از علم مبتلا نشوند و بدانند اگر كسى در دوران تحصيل، مراقب خويش نباشد و در مباحثات و مذاكرات علمى روزانه، پس از فهميدن حق نسبت به آن تمكين نكند و از اعتراف به حقانيت گفته رقيب، سرباز زند پس از فراغت از تحصيل و خارج شدن از مراكز تعليم و گرفتن مسؤ وليت هاى اجتماعى، به صورت بزرگ ترين مصيبت براى اسلام و مسلمانان در مى آيد؛ زيرا كسى كه خود را نساخته و به تسليم و خضوع در برابر حق، عادت نكرده، مى تواند منشأ اختلاف مذموم و تنازع وهن آور در جامعه شود.
9 نفى سرمايه دارى و اشتراكيّت
خداى سبحان در پايان آيه مورد بحث پس از امركُلُوا و اشربوا من رزق اللّه، از فساد و اختلاف و تنازع نهى مى كند. همچنين از آيات ديگر بر مى آيد كه بنى اسرائيل پس از اعطاى نعمت ها و بيّنات فراوان، باز هم فساد و اختلاف پيشه كردند. بنابراين، آنچه جامعه را اداره مى كند و آن را آرام مى سازد تنها بر طرف شدن نيازهاى اقتصادى نيست، بلكه خضوع افراد در برابر خدا و برخوردار شدن آنان از تعبّد و روح بندگى سبب آرامش مى شود. كسى كه بنده خدا نيست به جاى احترام به قسط ديگران، به سهم آنان تعدّى مى كند؛ به ويژه به سهم كسى كه به مشاهده ستم عادت كرده و تدريجا به موجودى ستم پذير تبديل شده باشد.
غرض آن كه، فرد يا جامعه خود سر و طاغى كه فاقد روح انقياد در برابر حق است، هرگاه قدرت يافت ظالم مى شود و ستم مى كند تا جايى كه انبيا را نيز به قتل مى رساند:(
يقتلون النّبيّين بغير حق
)
.
به بيان ديگر، منشأ اصلى فساد و اختلاف مذموم در ميان مردم، تنها اين نيست كه به طور عادلانه از ابزار تحصيل ثروت و امكانات برخوردار نيستند يا ثروت هاى ملّى و عمومى به دست آمده، عادلانه بين آنان توزيع نمى شود، بلكه ممكن است ملّتى، چون بنى اسرائيل، به طور مساوى از امكانات مادى برخوردار باشند و طعم تلخ تبعيض را در حكومت دينى نچشيده باشند و در عين حال با هم درگير باشند؛ چنان كه بر همه بنى اسرائيل منّ و سلوى نازل مى شد، همه در برابر حرارت آفتاب سايبان داشتند، همه اسباط و قبايل به طور مساوى از آب چشمه بهره مند مى شدند و همه آنها به قدر كافى، خوراك و پوشاك داشتند
، نه مشكل تبعيض در ابزار توليد داشتند و نه مشكل تبعيض در توزيع، در عين حال همواره در حال جنگ و درگيرى و نزاع و كشمكش هاى فردى يا قبيله اى بودند و با مشاهده قسط و عدل در لواى حكومت دينى همچنان بر خوى خود خواهى اصرار داشتند.
براين اساس، منشأ اختلاف را بايد در جاى ديگر جستجو كرد كه همان غرايز متضادّ و گرايش هاى پيچيده و پست مادى و حيوانى و خصلت افزون طلبى و برترى خواهى در نهاد آدمى است. شكى نيست آنچه اين غرايز سركش را رام مى كند و آتش زياده خواهى و خروش هَلْ منْ مزيدْ را فرو مى نشاند ايمان به مبدأ و معاد و متعبّد شدن به دينى است كه پيوسته انسان را به كفاف و عفاف و قناعت و متانت دعوت مى كند و در مقابل گذشت ها و انفاق ها، بشارت حور و قصور بهشتى و رضوان الهى و بهجت و سرور ابدى مى دهد.
به بيان ديگر، از قصه يهود بنى اسرائيل، استفاده مى شود كه نه صرف سرمايه دارى و برخوردارى از امكانات مختلف مادى، براى بشر آرامش مى آورد(اگر چه فقر و نبود امكانات لازم، زمينه ساز ارتكاب فسق و گناه و آلوده شدن به رذايل اخلاقى است، تا حدى كه به بيان امام صادقعليهالسلام
:كاد الفقر ان يكون كفرا
و نه اشتراكيت و توزيع يكسان ثروت، بلكه تنها ايمان به خدا و اعتقاد به كرامت هاى انسانى مهم ترين عامل امن و اطمينان است.
10 تربيت نسلى نو براى زندگى و حكومتى نو
گرچه سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل در بيابان سينا، كيفر سركشى و تمرّد آنان در برابر فرمان(
ادخلوا الارض المقدّسة التى كتب اللّه لكم
)
بود كه گفته بودند:(
و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها...
)
، ليكن مجازات هاى خداوند در عين حال كه عنوان تعقيب و تنبيه دارد، از مصالح و ملاحظات تربيتى نيز برخوردار است. از اين رو سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل ممكن است داراى چنين حكمتى نيز باشد كه نسل قبلى منقرض شود؛ نسلى كه عقايد و ثنيّت و خوى بت پرستى در دل هايشان اشراب شده بود:(
أشربوا فى قلوبهم العجل
)
تا حدى كه پس از نجات از چنگال فرعون و شكافته شدن دريا و رهايى از امواج آن، از حضرت موسى درخواست قرار دادن خدايى چون خدايان بت پرستان كردند:(
يا موسى اجعل لنا الها كما لهم الهة
)
،
نسلى كه استكبار و استضعاف فرعونى به گونه اى غيرت و مردانگى را از آنان ربوده بود كه در برابر پيشنهاد حضرت موسى، يعنى ورود شجاعانه به قريه آن هم پس از آن كه دو تن از ياران با وفا و با ايمان آن حضرت (يوشع و كاليب ) راه غلبه و پيروزى را به آنان نشان دادند، با كمال جسارت و بى ادبى گفتند:(
يا موسى انا لن ندخلها أبدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون
)
، يعنى هم با آوردن دو كلمه لن وأبدا مخالفت صريح و جسورانه خود را با درخواست آن حضرتعليهالسلام
ابراز داشتند و هم با اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما در اين جا نشسته ايم در واقع حضرت موسى و وعده هاى الهى او را به تمسخر گرفتند.
اين نسل كه از لحاظ اعتقادى، اليف شعار مشؤ وم بت پرستى گرديد و از جهت اجتماعى و حيثيّت ملى انيس خوارى و ذلّت گشت و گروهى از آنان به كشتن انبياى خدا آلوده شدند، و بالاخره نسلى كه نه مغز و قلب سالمى داشت و نه علاج آن ممكن بود، بايد از بين برود و نسل جديدى با عقايد صحيح و مكارم بلند چون شهامت و مردانگى پرورش يابد تا لياقت سرزمين مقدس و مباركى چون فلسطين را پيدا كند.
بر همين اساس، بنى اسرائيل چهل سال آواره بيابان شدند تا نسل هدايت ناپذير پيشين منقرض شد و نسلى جديد و انقلابى از فرزندان آنان به تدريج تربيت شدند، به طورى كه توانستند روى پاى خويش بايستند و اساس حكومت الهى را براى پيامبران بعدى پى ريزى كنند.
بحث روايى
1 برترى معجزه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
عن الحسين بن علىعليهالسلام
قال:ان يهوديا من يهود الشام و أحبارهم قال الاميرالمؤ منينعليهالسلام
فى أثنأ كلام طويل: فان موسىعليهالسلام
قد أعطى الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا؟ قال له علىعليهالسلام
: لقد كان كذلك و محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
لما نزل الحديبية و حاصره أهل مكة قد أعطى ما هو أفضل من ذلك و ذلك ان أصحابه شكوا اليه الظمأ و أصابهم ذلك حتى التقت خواصر الخيل فذكروا لهعليهالسلام
ذلك فدعا بركوة يمانية، ثمّ نصب يده المباركة فيها فتفجرت من بين أصابه عيون المأ فصدرنا و صدرت الخيل روأا و ملأ ناكل مزادة و سقأ و لقد كنا معه بالحديبية و اذا ثمّ قليب جافة، فأخرجصلىاللهعليهوآلهوسلم
سهما من كنانته، فناوله البرأ بن عازب فقال له: اذهب بهذا السهم الى تلك القليب الجافة، فأغرسه فيها، ففعل ذلك فتفجرت منه اثنتا عشرة عينا من تحت السهم، ولقد كان يوم الميضاة عبرة و علامة للمنكرين لنبوته كحجر موسى حيث دعا بالميضأة فنصب يده فيها ففاضت بالمأ وارتفع حتى توضأ منه ثمانية آلاف رجل وشربوا حاجتهم، وسقوا دوابهم و حملوا ما أرادوا.
اشاره: با صرف نظر از سند، پديد آمدن آب از هر موجود طبيعى كه ارتباط نزديك يا دور با عناصر طبيعى دارد عقلا ممكن است، هر چند عادةً بعيد است و با معجزه چيزى كه امتناع عقلى ندارد گرچه منع عادى دارد پديد مى آيد؛ زيرا ظهور آب و جريان آب توسط انگشتان مبارك رسول گرامى يا چوب تير و مانند آن هيچ محذور عقلى ندارد.
2 چگونگى سنگى كه شكافته شد
عن الباقر 7: نزلت ثلثة أحجار من الجنة: مقام ابراهيم و حجر بنى اسرائيل، و الحجر الاسود.
و عنه 7: اذا خرج القائم من مكة ينادى منادية: ألا لا يحملن أحد طعاما ولا شرابا، و حمل معه حجر موسى بن عمران 7 و هو وقر بعير، فلا ينزل منزلا الا انفجرت منه عيون، فمن كان جائعا شبع، و من كان ضمآنا روى و رويت دوابّهم حتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفة
.... فاذا نزلوا ظاهره انبعث منه المأ واللبن دائما، فمن كان جائع شبع، و من كان عطشانا روى.
و روى انه كان حجرا مربعا.
اشاره: با اغماض از سند و اعتراض به صعوبت اثبات اين گونه از معارف علمى و غير تعبدى و عملى با خبر واحد كه واجد همه شرايط اعتبار و حجيّت نيست، پذيرش محتواى آن محذور عقلى ندارد. آنچه مسلم است اصل وجود سنگ و زدن عصا به آن و جوشش دوازده چشمه آب از آن است.
3 تطبيق آيه بر ولايت اهل بيتعليهالسلام
عن العسكرى 7......ثم قال اللّه عزّوجلّ و اذ استسقى موسى لقومه قال: واذكروا يا بنى اسرائيل اذ استسقى موسى لقومه طلب لهم السقيا لما لحقهم من العطش فى التيه و ضجّوا بالبكأ و قالوا أهلكنا العطش يا موسى. فقال موسى: الهى بحق محمد سيد الانبيأ و بحق على سيد الاوصيأ و بحق فاطمة سيدة النسأ و بحق الحسن سيد الاوليأ و بحق الحسين أفضل الشهدأ و بحق عترتهم و خلفائهم سادة الازكيأ لما سقيت عبادك هولأ. فأوحى اللّه تعالى اليه: يا موسى اضرب بعصاك الحجر فضربه بها فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اناس مشربهم، كل قبيلة من أولاد يعقوب مشربهم فلا يزاحمهم الاخرون فى مشربهم.
قال اللّه عزّوجلّ: كلوا و اشربوا من رزق اللّه الذى آتاكموه ولا تعثوا فى الارض مفسدين لا تسعوا فيها و انتم مفسدون عاصون.
قال رسول اللّه 7: من أقام على ولايتنا أهل البيت سقاه اللّه من محبته كأسا لا يبغون به بدلا ولا يريدون سواه كافيا ولا كاليا ولا ناصرا و من وطّن نفسه على احتمال المكاره فى موالاتنا جعله اللّه يوم القيامة فى عرصاتها بحيث يقيم كل من تضمنته تلك العرصات أبصارهم ممّا يشاهدون من درجاتهم و ان كل واحد منهم ليحيط بماله من درجاته كاحاطته فى الدنيا بما يتلقاه بين يديه ثمّ يقال له: وطنت نفسك على احتمال المكاره فى موالاة محمد و آله الطيبين فقد جعل اللّه اليك و مكنك من تخليص كل من تحب تخليصه من أهل الشدائد فى هذه العرصات، فيمد بصره فيحيط بهم ثمّ ينتقد من أحسن اليه أو برّه فى الدنيا بقول أو فعل أو ردّ غيبة أو حسن محضر أو ارفاق فينقده من بينهم كما ينتقد الدرهم الصحيح من المكسور. ثم قال له: اجعل هؤ لأ فى الجنة حيث شئت، فينزلهم جنات ربنا. ثم قال له: وقد جعلناه لك و مكنّاك من القأ من تريد فى نار جهنم، فيراهم فيحيط بهم و ينتقد من بينهم كما ينتقد الدينار من القراضة. ثم قال له: صيرهم من النيران الى حيث تشأ، فيصيرهم حيث يشأ من مضايق النار. فيقول اللّه تعالى لبنى اسرائيل الموجودين فى عصر محمد9 فاذا كان أسلافكم انما دعوا الى موالاة محمد و آله فانتم الان لما شاهدتموها فقد وصلتم الى الغرض و المطلب الافضل الى موالاة محمد و آله فتقربوا الى اللّه عزّوجلّ بالتقريب الينا ولا تتقربوا من سخطه و تتباعدوا من رحمته بالازورار (بالازرأ(خ بحار)) عنّا.
عن الباقر7 فى قوله: فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اناس مشربهم: ان قوم موسى لمّا شكوا اليه الجدب و العطش استسقوا موسى فاستسقى لهم، فسمعت ما قال اللّه له، و مثل ذلك جأ المؤ منون الى جدّى رسول اللّه 9 قالوا: يا رسول اللّه تعرّفنا من الائمة بعدك. فقال: و ساق الحديث الى قوله: فانك اذا زوّجت عليا من فاطمة خلقت منها أحد عشر اماما من صلب على، يكونون مع على اثنى عشر اماما، كلهم هداة لامتك، يهتدون بها كل أمّة بامام منها، و يعلمون كما علم قوم موسى مشربهم.
اشاره الف: همان طور كه در مبحث تلقى حضرت آدم نسبت به كلمات پروردگار و نيز برخى از مياحث گذشته بازگو شد، انسانهاى كامل مظاهر اسماى حسناى الهى هستند و به عنوان بهترين مجارى فيض خداوند منشأ بركتند. از اين رو توسل و استشفاع به آنان براى همگان سودمند است.
ب: تولى ولايت اهل بيت عصمت و طهارتعليهالسلام
كه مهم ترين مزد رسالت رسول گرامى است، زمينه استحقاق چشيدن بلكه نوشيدن جام محبت از كوثر الهى را فراهم مى كند.
ج: كسى كه در دنيا وسيله هدايت ديگران را تأمين كند در آخرت وسيله رهايى آنان از دوزخ و نيل به بهشت را در اختيار دارد؛ از اين رو سالكان كوى حقّ را از راهيان كژ راهه جدا مى كنند و به مقصد مطلوب مى رسانند.