تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 26009
دانلود: 3322


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26009 / دانلود: 3322
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 4

نویسنده:
فارسی

سوره بقره آيه 40:( يبنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم و اؤ فوا بعهدى أوف بعهدكم و ايى فارهبون )

گزيده تفسير

خداى سبحان بى واسطه و با لقب تشريفى يا بنى اسرائيل به يهود و نصارى خطاب و به اصول سه گانه توحيد، نبوت و معاد دعوت كرد.

تذكر به نعمت ها و انعام الهى، از آن رو كه همه نعمت ها، اعم از مادى و معنوى، از آن خداست، دعوت به توحيد است و درخواست وفاى به عهداللّه، كه بالاترين آن، دين و پيمودن راه راست در پرتو هدايت پيامبران و عقل است، دعوت به وحى و نبوت است. ذكر ترهيب الهى نيز، دعوت به معاد محسوب مى شود.

آفريننده نعمت و رساننده آن به انسان، خداست. از اين رو انسان متذكر به نعمت هاى وافر مادى و معنوى هرگز نه خود را صاحب نعمت مى داند و نه براى نعمت ها ولىّ نعمتى جز خدا مى شناسد. بر اين اساس، يادآورى نعمت، زمينه اى براى ياد ولىّ نعمت، شكر نعمت و صرف آن در راه حق و نتيجه سبب سعادتمندى است.

مراد از عهد خداوند، كه وفاى به آن شرط وفاى خداى سبحان به عهد بنى اسرائيل است، عهد تشريعى، يعنى مجموعه وحى و مقرراتى است كه از جانب خدا براى بنى اسرائيل نازل شد، و در قلمرو تكليف بود. مصداق كامل اين عهد، ايمان به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و مدار تعهد خداوند همان فيض اوست كه در مرحله فعل واجب واقع است، نه مقام ذات يا وصف ذاتى. وفاى به عهد خداوند، هم بعد اثباتى دارد، كه وعد است، و هم جنبه سلبى دارد، كه وعيد است. انسان بايد در ترس موحد بوده، منحصرا از خداى سبحان بترسد و از غير او نهراسد؛ همانگونه كه بر اساس توحيد در اميد و احساس امنيت نبايد به غير خدا اميدوار باشد. بدون اين دو بال، پرواز ممكن نيست؛ زيرا خائف محض همچون راجى صرف، ناقص است.

ثمره رهبت و خشيت از خدا، تذكر و يادآورى نعمت هاى او وفاى به عهد اوست، كه وفاى قطعى خداوند به عهد خود را در پى دارد.

تفسير

بنى: كلمه ابن كه جمع آن أبنأ و بنون است مأخوذ از بنا است و فرزند را از آن رو ابن مى گويند كه مبنى بر پدر است و پدر مبنا و اصل اوست.

اسرائيل: اسرائيل كه به معناى قوة اللّه، عبداللّه يا صفوة اللّه(1) است، لقب يعقوب بن اسحاق (عليهماالسلام ) بود و (بنى اسرائيل ) هم شامل قوم مسيح مى شود و هم شامل قوم يهود؛ زيرا آنان همه، فرزندان اسرائيل (يعقوب ) هستند كه به اسحاق و سپس به ابراهيمعليه‌السلام ، سر سلسله خاندان بزرگ انبياى ابراهيمى، منتهى مى شوند و خداوند از آنان با تعبيرهايى مانند: (يا أهل الكتاب )، (بنى اسرائيل ) و (يا أيها الذين هادوا) ياد مى كند.

نسبت گاهى تشريفى و گاهى تعييرى؛ اگر منسوب اله شريف بود و منسوب آن شرافت را حفظ كرد چنين انتسابى براى تشريف خواهد بود؛ مانند: يابن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اگر منسوب اليه دنىّ بود يا آن كه شريف بود ولى منسوب شرافت موروثى را حفظ نكرد چنين نسبتى جهت تعيير خواهد داشت؛ مانند: ابن نوح. درباره اهل كتاب هر دو مصداق يافت مى شود. در اين باره توضيحى خواهد آمد.

آيا مقصود از بنى اسرائيل خصوص يهود است، يا اعم از آنان و نصارا؟

ممكن است گفته شود، با توجه به حساسيتى كه قرآن در برابر قوم يهود نشان مى دهد، بعيد نيست كه عنوان (بنى اسرائيل ) ناظر به يهوديان باشد؛ چنان كه قضايايى كه در آيات بعد ذكر مى شود قرينه بر اين است كه عنوان (بنى اسرائيل ) تنها ناظر به خصوص قوم يهود است و شامل مسيحيان نمى شود؛ چون همه آن قضايا مربوط به يهوديان است كه به عنوان نژادى جداى از مسيحيان مطرح بودند. همچنين آيه 62 همين سوره كه عنوان (الذين هادوا) نيز شامل مسيحيان نمى شود، ليكن اهتمام به سرگذشت دامنه دار يهود و اعتنا به تحليل قضاياى گونه گون آنان مستلزم حصر عنوان (بنى اسرائيل ) در آنها نيست، بلكه شامل مسيحيان نيز مى شود.

اما سرّ اهميت جريان يهود كه بسيارى از آيات آينده شاهد آن است. اولا، كثرت يهود در مدينه و ثانيا، اقتدار اقتصادى و سياسى آنان و ثالثا، توطئه و عداوت و ارتباط مرموز آنها با مشركان مكه و رابعا، تأثيرگذارى آنان درباره اقليت هاى مجاور ديگر، مانند نصاراست؛ زيرا اگر يهوديان در برابر اسلام خاضع مى شدند نصاراى مجاور زودتر تمكين مى كردند و...

اما احتمال عدم حصر عنوان مزبور در يهود براى اين است كه اولا، لفظ بنى اسرائيل صلاحيت شمول دارد. ثانيا، انسجام آيات دامنه دار اين سوره جريان نصارا را زير پوشش خود قرار مى دهد؛ زيرا در آيه 62 سخن نصارا و صائبان در كنار مؤ منان و يهوديان مطرح شده و طرح اسامى آنان بدون زمينه قبلى نبوده است. ثالثا، در آيه 87 همين سوره سرگذشت حضرت مسيح و به دنبال آن در آيات 111 تا 113 تقابل محتكرانه يهود و نصارا طرح شده كه هر كدام بهشت را براى خود احتكار كرده بودند و در آيه 120 عداوت مشترك يهود و نصارا نسبت به اسلام ارائه شده است. رابعا، در آيه 122 عين آيه 47 تكرار شده است:

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم و أنّى فضّلتكم على العالمين

كه در آن جا حتما شامل نصارا مى شود؛ زيرا در آيه 120 يهود و نصارا در كنار هم ياد شده اند. خامسا، در مواردى از قرآن كريم عنوان بنى اسرائيل شامل هر دو قوم مى شود؛ مانند:

( انّ هذا القرءان يقصّ على بنى اسرائيل أكثر الذى هم فيه يختلفون ) (2)

كه در اين گونه آيات، اختصاص به يهود بدون شاهد است.

سادسا، گاهى عنوان (بنى اسرائيل ) مخاطب حضرت مسيح قرار مى گرفت؛ مانند:

( و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم... ) (3)

چنان كه خداوند درباره مخاطبان مسيحعليه‌السلام نيز همين عنوان را به كار گرفته است:( فامنت طائفة من بنى اسرائيل ) (4) غرض آن كه، اهتمام به سرگذشت يهود غير از اختصاص مفهومى عنوان بنى اسرائيل به آنهاست؛ چنان كه از نظر سنت الهى، اصل مطلب به هيچ قوم و نژادى اختصاص ‍ ندارد.

تناسب آيات

ارتباط اين آيه با آيات قبل، مى تواند از اين جهت باشد كه از دو آيه گذشته:

( فامّا يأتينّكم منّى هدى فمن تبع هداى فلا...# والذين كفروا و كذّبوا باياتنا أولئك أصحاب النار... ) اين قاعده به دست آمد كه تابعان هدايت الهى اهل نجاتند و خوف و حزنى ندارند و كافران و مكذبان آيات الهى گرفتار آتش جهنم خواهند شد. آيه مورد بحث و آيات ديگر مربوط به قوم يهود، در حقيقت به منزله تطبيقى براى اين قاعده است، تا در خلال اين تطبيق، به يهود عصر نزول و ضمنا به امت اسلامى، فرجام و سرنوشت افراد يا ملتى را كه از هدايت الهى پيروى نمى كنند گوشزد كند.

نيز مى تواند از اين لحاظ باشد كه از قبيل ذكر خاص پس از عام است؛ زيرا از آيه( يا أيّها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم... ) تا آيه مورد بحث، مخاطب همه مردم بودند كه با يادآورى نعمت هايى كه به آنان ارزانى شده دعوت به عبادت ولىّ نعمت، يعنى پروردگار عالميان شدند، اما در اين آيه و آيات بعد مخاطب، خصوص قوم يهود عصر نزول هستند تا با يادآورى نعمت هايى كه بر اجداد آنان ارزانى شد به عهد خداوند وفا كنند و با ايمان آوردن به رسول مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها از خدا بترسند.

دعوت به اصول سه گانه دين

خداى سبحان خطاب به يهود زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: اى بنى اسرائيل به يادآوريد نعمت هايم را كه بر شما ارزانى داشتم و به عهد من وفا كنيد، من نيز به عهد شما وفا مى كنم و فقط از من بترسيد.

اين كريمه داراى سه بخش است: در بخش نخست انسان را متوجه نعمت خدا مى كند و در بخش دوم او را به وفادارى به عهد خود دعوت مى كند و از التزام خداوند به عهد خود خبر مى دهد و در سومين بخش او را از انتقام و قهر خداوند بر حذر مى دارد. به بيان ديگر، اين آيه جامعه بشرى را به اصول سه گانه توحيد، نبوت و معاد دعوت مى كند؛ جمله اذكروا نعمتى... دعوت به توحيد است؛ زيرا وقتى انسان همه نعمت ها را از خداى سبحان بداند موحد مى شود، چنان كه فرمود:( يا أيها الناس اذكروا نعمت اللّه عليكم هل من خالق غير اللّه يرزقكم ) (5) و جمله أوفوابعهدى مربوط به وحى و نبوت و رسالت و شريعت است؛ زيرا بالاترين عهد دين است كه جامع همه احكام و حكم است. ذيل آيه، يعنى جمله و اياى فارهبون نيز دعوت به معاد است.

تحليل اين سه بخش چنين است كه خداى سبحان فرد و جامعه را به وسيله پيامبران و عقل، يارى مى دهد تا راه راست را طى كنند و اين همان عهد اللّه است. سپس به آنان مى فرمايد: شيطان رهزنى كرده، مى كوشد تا شما را رسوا كند. پس اگر راه وحى را طى كنيد از هر خطرى مصونيد و اگر بيراهه رفتيد كيفر دامنگيرتان خواهد شد. آنگاه چيزى كه باعث مى شود شما عهد خدا را رعايت نكرده، آن را نقض كنيد، يا طمع در نعمت است يا ترس از قدرت؛ اگر طمع در نعمت داريد بدانيد كه ولى نعمت شما خداست و اگر از قدرتى مى هراسيد بدانيد كه تنها موجودى كه هراس از او رواست خداوند است. اگر خوف و رجاى شما تعديل شود و جز به خداوند اميدوار نباشيد و جز از او نهراسيد يقينا به عهد او وفا مى كنيد.

خطاب تشريفى يا بنى اسرائيل

ندا و خطاب الهى به لحاظ محتوا و زمانى به جهت عنوان و گاهى نيز از حيث مستقيم و غيرمستقيم بودن مورد بحث قرار مى گيرد؛ اما از لحاظ محتوا گاهى وعد است و زمانى وعيد، گاهى وعيد و تحقير است و زمانى وعده و تشريف و...

اما از جهت عنوان گاهى با عنوان هاى (يا أيها الناس )، (يا اهل الكتاب )، (يا بنى اسرائيل )، (يا أيها الذين امنوا) است و زمانى با عنوان (أولى الابصار)، (أولى الالباب ) و... و گاهى با عنوان (يا أيها الرسل ) و بالاخره بالاتر از خطاب و ندا به عنوان (أولوالعزم )، نداى شخصى به بالاترين پيامبر اولوالعزم، حضرت محمد بن عبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ مانند يا ايها النبى )، (يا أيها الرسول )، (يا أيها المزمل ) و (يا أيها المدثر) كه برتر از آن ندا و خطاب و لوازم آن صادر اول يا ظاهر اول است خطابى نيست. از حيث مستقيم و غيرمستقيم بودن نيز مانند (يا بنى اسرائيل ) كه مستقيم است و (قل يا أيها...) كه غيرمستقيم است.

آنچه در آيه مورد بحث آمده از لحاظ عنوان از القاب تشريفى و از حيث بى واسطه بودن نيز مزيت خاص ‍ خود را دارد. گرچه از لحاظ محتوا جريان تذكر نعمت و الهام الهى مطرح شد، ليكن در مرحله عهد و وفاى به آن به طور مطلق ذكر شد تا شامل همه درجات عهد و وفاى آن شود؛ چنان كه در بخش پايانى رهبت از خداوند مطرح شد، نه خوف از دوزخ و برزخ يا هراس از نقمت و رنج دنيا، گرچه همه اين مراحل متوسط و نازل مشمول رهبت از خداوند خواهد بود. بنابراين، محتوا و شكل آيه از جهات متعدد در خور توجه شايان است.

از توضيحى كه درباره كلمه اسرائيل گذشت روشن مى شود كه خطاب (يا بين اسرائيل ) نظير خطاب (يا بنى ادم ) و بر خلاف (يا أيها الناس )، خطابى تشريفى است، زيرا اسرائيل لقب يعقوبعليه‌السلام است، پيامبرى كه صفوة اللّه بود و خداى سبحان از او با تجليل و عظمت ياد كرده، مى فرمايد:

( و انّه لذو علم لما علّمناه ) (6) تشريفى بودن خطاب (يا بنى ءادم ) از اين روست كه مخاطبان به كسى منسوب شده اند كه معلم و مسجود فرشتگان و عالم به همه اسماى الهى بوده است.

خطاب در آيه، مانند خطاب يابن الكرام يا يابن الابرار افزون بر تكريم مخاطب، اشاره به اين دارد كه شايسته است راه پدرتان يعقوب را پيموده، قدر و عظمت نياى خويش را فراموش ‍ نكنيد؛ چنان كه وقتى از مجموع فرزندان يعقوب و فرزندان اسماعيل به عنوان فرزندان ابراهيم خليل ياد مى كند و ابراهيم خليل را به عنوان پدر آنان نام مى برد ناظر به همين جهت است.

بى ترديد پدر بودن ابراهيم اختصاص به فرزندان صلبى آن حضرت ندارد، بلكه شامل همه اهل توحيد و قاطبه مسلمانان كه فرزندان معنوى آن بزرگوارند نيز مى شود؛ چون فرق است بين تعبير به اب و تعبير به والد؛ زيرا اولى اختصاص به پدر صلبى ندارد، بلكه بر معلم و مربى و مانند آن نيز اطلاق مى شود، برخلاف والد كه مخصوص پدر صلبى است.

از همين قبيل است آنچه در سوره حج خطاب به مسلمانان آمده است:

و جاهدوا فى اللّه جهاده... ملة أبيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل(7)

كه مسلما مرجع ضمير كم تنها بنى اسرائيل كه از طريق اسحاق به ابراهيم منتهى مى شوند و بنى اسماعيل كه از طريق اسماعيل به ابراهيم مى رسند نيستند، بلكه همه مسلمانان عرب و غيرعرب، مشمول اين خطابند.

همان طور كه از حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده است: من و على بن ابى طالبعليه‌السلام پدران امت اسلامى هستيم؛( أنا و علىّ أبوا هذه الامة ) (8)

گستره نعمت هاى خدا بر بنى اسرائيل

نعمتى كه در جمله اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم به آن اشاره شده اختصاص به نعمت ظاهرى منّ و سلوى ندارد، بلكه شامل نعمت معنوى، مانند معارف توحيدى و رهايى از چنگال فرعون و آزادى از سلطه مشقت بار فراعنه و نعمت قرار دادن سلسله انبيا از ميان آنان و تفضيل آنها از جهت مزبور بر عالميان نيز مى شود؛ چنانكه مفرد بودن نعمت در (نعمتى ) اشاره به جنس نعمت دارد، تا شامل همه نعمت ها شود؛ زيرا اگر انسان به ياد نعمت هاى وافر مادى و معنوى باشد هرگز نه خود را صاحب نعمت مى داند و نه براى نعمت ها ولى نعمتى جز خدا مى شناسد.

تذكر 1- پيام آيه تذكر دو چيز است: يكى آن كه اصل نعمت مخلوق خداست و كسى آن را نيافريده و ديگر آن كه رساندن آن به مخاطبان، به فرمان خداست و كسى در انعام سهمى ندارد. بنابراين، خداوند هم خالق نعمت و هم منعم، يعنى رساننده نعمت است و در هيچ يك از دو مطلب مزبور نيازمند شريك و ظهير نيست.

2- نعمت هاى خداوند نسبت به بنى اسرائيل فراوان است و آيه مورد بحث به منزله متن و آيات متعددى كه نعمت هاى الهى را بازگو مى كند به مثابه شرح و تفصيل و تحرير اين متن مجمل است. يكى از آن نعمت هاى وافر، بعثت انبياى فراوانى بود كه چنين وفورى در اقوام و امم ديگر سابقه نداشت. كثرت انبياى الهى ضمن اينكه موقعيت معنوى قوم يهود را تثبيت مى كند ممكن است از كنود و لجوج بودن قوم موسىعليه‌السلام خبر دهد؛ زيرا آنان بدون تداوم سلسله انبيا و اعزام هر كدام از آنان با معجزه مخصوص ايمان نمى آوردند، يا ايمان قبلى را حفظ نمى كردند. از اين رو كثرت پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن آن كه در حدّ خود كرامت يك ملت محسوب مى شود، نسبت به عده اى از آنها احتمال تعصب خام، قوميت گرايى، دنيازدگى و ساير رذايل اخلاقى را نفى نمى كند.

عهد و موارد آن

عهد، همان طور كه در آيه 27 گذشت، معناى حفظ و نگه دارى مستمر را به همراه دارد. چيزى كه بر ذمه نيايد و كسى حفظ آن را نپذيرد، مصداق عهد نيست. بنابراين، صرف حكم، دستور و مانند آن مادامى كه كسى به آن ايمان نياورد عهد بالفعل نيست، گرچه مى تواند عهد شأنى و بالقوه باشد.

عهد مانند خلق گاهى به معناى مصدرى است و گاهى به معناى حاصل مصدر؛ چنان كه خلق گاهى به معناى آفريدن است و زمانى به معناى آفريده است. از اين رو گاهى مورد پيمان را كه حفظ آن لازم است، عهد گويند؛ چنانكه عنوان ميثاق نيز بر آن اطلاق مى شود.

عهد گاهى همانند ايقاع يك جانبه است و زمانى همچون عقد دو جانبه، كه از تعهد دو جانبه به تعاهد و معاهده هم ياد مى شود، گرچه عنوان عهد نيز بر آن صادق است؛ عهد ايقاعى و يك جانبه، مانند نذر و قسم و عهد مصطلح فقهى است كه در كنار نذر و يمين ياد مى شود. عهد عقدى و دو جانبه، مانند بيع، صلح نظامى، اقتصادى و... است.

گاهى دو عهد ايقاعى انشا مى شود و هيچ كدام در قبال ديگرى نيست. در اين حال وفا يا عدم وفاى هر كدام مستقل از وفا يا عدم وفاى ديگرى است و زمانى دو عهد ياد شده به هم مرتبط است، نه از هم منقطع. در اين حال چنان عهدى به معاهده متقابل و پيمان طرفينى باز مى گردد.

عهد ابتدايى و مطلق و يك جانبه اگر از ناحيه بشر باشد انجاز آن تكليف عقلى و نقلى است و ترك آن گناه، و اگر از ناحيه خداوند باشد انجاز آن فيض قطعى است؛ چون خلف وعده و ترك عهد قبيح است و صدور قبيح از خداوند محال است. پس انجام و افاضه آن واجب از خداست نه واجب بر خدا، و اگر عهد مشروط بود و به تحقق امر يا انجام كارى مرتبط بود، قبل از تحقق شرط يا چيزى كه به آن مرتبط شد، انجام آن نيز واجب بر است و نه واجب از خداوند.

اشاعره كه وجوب بر خدا و وجوب از خدا را قبول ندارند راهى براى اثبات ضرورت وفاى الهى نخواهند داشت؛ زيرا مبناى فكرى اين گروه كه منكر حسن و قبح عقلى هستند، پذيرش‍ اراده جزافى و توجيه غير وجيه آيه( لايسئل عما يفعل و هم يسئلون ) (9) است.

آنچه از آيه مورد بحث بر مى ايد اين است كه خداوند وفاى به عهد بنى اسرائيل را منوط به وفاى بنى اسرائيل به عهد خدا اعلام داشت. بنابراين، معلوم مى شود كه عهد خداوند مشروط است، نه مطلق، ليكن مشروط بودن عهد بنى اسرائيل از آيه استفاده نمى شود؛ چنان كه بشر حق ندارد اطاعت از خدا را مشروط به چيزى كند، گر چه مى تواند عهدهاى مشروطى نظير نذر و قسم انشا كند. وعده خداوند و تعهد الهى در بسيارى از موارد مشروط است نه مطلق؛ نظير استجابت دعا، تعليم الهامى، افاضه فرقان، رهيدن از تنگنا و رسيدن به گشايش و مانند آن كه در آيات مربوط به هر كدام از مطالب ياد شده تقوا شرط اساسى آنها بيان شده است.

حكم به وفاى به عهد، ناظر به عهد اسم مصدرى است كه به معناى ميثاق و پيمان است؛ يعنى( أوفوا بالعقود ) (10) و مانند آن متوجه آن اعتبارى حاصل شده به وسيله مصدر است و اياتى از قبيل( أوفوا بالعهد ) (11) و من أوفى بعهده من اللّه(12) ناظر به آن است.

عنوان صدق گرچه در برابر كذب و راجع به خبر است نه انشا، ليكن صدق به معناى جامع، شامل مورد انشا مانند عهد مى شود، نظير:( من المؤ م نين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه... ) (13) .

در اين كه مقصود از (عهد) در جمله (أوفوا بعهدى ) چيست، شيخ طوسى در تبيان(14) و طبرسى در مجمع البيان(15) اقوال مختلفى نقل مى كنند و خود، اين قول را مى پذيرند كه مراد، بشارت هايى است كه در تورات درباره بعثت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده و از بنى اسرائيل پيمان گرفته شده بود كه به آن حضرت ايمان بياورند، ليكن روشن است كه اولا، اين يكى از مصاديق عهد خدا با بنى اسرائيل است و ثانيا، شاهدى بر انحصار عهد در آنچه در تبيان و مجمع آمده نيست. مراد از عهد در آيه محل بحث عهد تشريعى، يعنى مجموعه وحى و مقرراتى است كه از جانب خدا براى بنى اسرائيل نازل شده و در قلمرو تكليف است و آنان موظف به ايمان به آن و پيروى از آن بوده و هستند. پس عهدى كه با زبان تكوين و فطرت آغازين برقرار شد از محور بحث بيرون است، گرچه زمينه اخذ تعهد تشريعى با آن فراهم شده است. البته مصداق كامل عهد مزبور ايمان به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

وفاى خدا و وفاى انسان

ترتّب وفاى خداوند بر وفاى انسان از اين روست كه اگر كسى به ياد نعمت هاى حق باشد در قلب و عمل شاكر خواهد بود و وعده خداوندى درباره وى افزودن نعمت است:( لئن شكرتم لازيدنّكم ) (16) و قطعا خداوند به چنين وعده اى عمل خواهد كرد؛ زيرا اساسا فرض ندارد كسى با وفاتر از خدا باشد: و من أوفى بعهده من اللّه(17) ؛ زيرا ديگران آگر ملكه وفاى به عهد دارند، از خدا گرفته و از او آموخته اند. از اين جا معلوم مى شود كه عهد گاهى مطلق است و گاهى مشروط و زمانى دو عهد مشروط در طول يكديگر قرار مى گيرد؛ مانند نذر مشروط و پاداش الهى كه مشروط به وفاى به نذر است؛ يعنى اگر شرط حاصل شد بر ناذر وفا لازم است. آنگاه خداوند مشروط به وفاى به نذر را به ناذر عطا مى كند. در اين گونه موارد تعهدها متقابل هم نيست، ولى هر دو مشروط است.

اطلاق و تقييد فيض الهى

مدار تعهد خداوند همان فيض اوست كه در مرحله فعل واجب است، نه مقام ذات و نه مرتبه وصف ذاتى كه عين ذات خداست. فعل خداوند كه همان رحمت واسع و فوز گسترده است از هر قيدى حتى از قيد اطلاق آزاد و رهاست؛ زيرا اگر فيض خداوند مقيد به اطلاق مى بود هرگز مقيد به قيد خاص نمى شد، در حالى كه در محل بحث وفاى خداوند كه همان افاضه الهى و افاضه غيبى است مقيد به وفاى بنده به عهد خود شده است. از اين جا معلوم مى شود كه خداوند داراى رحمت واسعى است كه نه تنها مقيد به قيد خاص نيست بلكه مقيد به قيد عام و مطلق بودن هم نيست؛ يعنى فيض خدا لابشرط مقسمى است، نه لابشرط قسمى. از اين رو در موردى مطلق و در مورد ديگر مقيد است و آنچه درباره آيه( كتب ربكم على نفسه الرحمة ) (18) گفته شد از همين سنخ است كه فيض خداوند مقيد به اطلاق نيست.(19)

توحيد در رهبت

از جمله (اياى فارهبون ) استفاده مى شود كه انسان بايد در ترس نيز موحد باشد و منحصرا از خدا بترسد. حصرى كه از اين جمله استفاده مى شود از دو جهت، از حصرى كه از مثل جمله (اياك نعبد) استظهار مى شود برتر است؛ زيرا افزون بر تقديم ضمير منفصل (اياى ) كه همانند تقديم (اياك ) افاده حصر مى كند، وجود ضمير متصل ياى متكلم در فعل (فارهبون )، كه كسره نون نشانه آن است، نيز مفيد حصر است. همچنين است وجود فأ در ابتداى اين فعل؛ زيرا گفته شده اين فأ دليل بر آن است كه جمله (فارهبون ) جواب حرف شرط محذوف است؛ يعنى اگر شما اهل ترس هستيد تنها ذاتى كه شايسته است از او بترسيد ذات پاك من است.(20)

محتواى جمله (اياى فارهبون ) مى تواند تأكيد مضمون جمله قبل (أوفوا بعهدى...) نيز باشد؛ زيرا از ثمرات رهبت و ترس خدا، شكر و تذكر و وفاى به عهد است.

معناى توحيد در رهبت و خوف كه از نحوه تعبير (اياى فارهبون ) استظهار مى شود اين است كه ترس ‍ فقط بايد از خدا باشد، نه از خداوند فقط بايد ترسيد. انسان موحد همه شؤ ون خود را در راستاى فيض الهى تنظيم مى كند، ولى خداى واحد اسماى حسناى فراوان دارد كه در هر فرصت و مجلا و مرآت و مرئى به يكى از آنها ظهور مى كند و درباره انسان با بسيارى از آنها تجلى كرده و مى كند. از اين رو انسان موظف است هم در هراس موحد باشد و هم در اميد و احساس امنيّت؛ يعنى از غير خدا نهراسد و به غير او اميدوار نباشد.

بنابراين، خائف محض ناقص و همچنين راجى صرف ناقص خواهد بود. افراط در اهتمام به اسمى از اسماى حسناى خدا و اغماض از ساير آنها نقصان معرفت و عمل را نشان مى دهد.

قرآن كريم براى تعديل سالكان كوى علم و عمل گاهى خوف و رجا را در دو جمله مجاور هم ياد كرده است؛ مانند:( نبى عبادى أنّى أنا الغفور الرحيم ( 49 ) و أن عذابى هو العذاب الاليم ) (21) و گاهى در يك جمله با اعمال ظرافت فنى و ادبى به هر دو اشاره كرده است، مانند:( من خشى الرحمن بالغيب ) (22) زيرا خشيت را به اسم رحمان مرتبط كرده است، نه به اسم منقتم و قهار؛ زيرا خشيت از رحمان عامل تأليف هراس و اميد است، ولى خشيت از منتقم يا قهار مستلزم ترس محض است و ترس محض نقص است.

از سهل تسترى رسيده است: خوف، مذكر است و رجا مونث و از اجتماع و تناكح اين دو، حقايق ايمان متولد مى شود. نيز گفته شده: آنچه خداوند به صورت تفريق، روزى مؤ منان كرده است، مانند هدايت و رحمت و علم و رضوان، براى خائفان جمع كرده است:( هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ) (23) ،( انما يخشى اللّه من عباده العلمؤا ) (24) ،( رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربّه ) (25) . غرض آنكه، خوف و رجا همچون دو بال پرنده است كه بدون آن پرواز ممكن نيست.(26)

معناى جامع خوف اقسامى دارد كه بعدا به آن اشاره مى شود. دو قسم از آنها عبارت است از:

الف: خوف از انتقام، كه خوفى است نفسى.

ب: خوف از مقام پروردگار، كه خوفى است عقلى.

خوف از انتقام با ورود به بهشت خلد زايل مى شود؛ چنان كه هرگونه حزنى با سكونت در بهشت جاويد رخت بر مى بندد: الحمدللّه الذى أذهب عنّا الحزن(27) ، ولى خوف از مقام پروردگار كه خوفى عقلى است همچنان باقى است. البته چنين خوفى مايه رنجورى نفس نخواهد بود.

رجا نيز همسان خوف دو قسم است:

الف: رجا به بهشت.

ب: رجا به لقاى الهى.

رجاى به بهشت با ورود به آن برطرف مى شود و رجاى به لقاى الهى چون حدى براى آن متصور نيست، پايان پذير نخواهد بود. از اين رو زايل نمى گردد.

تذكر: جمع بين جمله (ايّاى فارهبون ) و نفى خوف از پيروان هدايت الهى، كه در آيات قبل گذشت:( فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) (28) اقتضا دارد خوفى كه در آيات قبل، از پيروان هدايت الهى نفى شد خوف از خدا نباشد؛ زيرا لازمه تبهيت از وحى و هدايت خداوند اين است كه انسان تابع، فقط از خدا بترسد. آنگاه خداوند او را در امان قرار مى دهد تا از هيچ شخص يا چيزى نهراسد.

پيوند عناصر محورى آيه

عناصر محورى آيه مورد بحث را سه چيز تشكيل مى دهد:

1- دعوت به يادآورى نعمت خدا.

2- بيان تلازم بين وفاى به عهد خود و وفاى خلق به عهد خود.

3- دعوت به توحيد در رهبت و هراس. آنچه در وسط قرار گرفت به منزله واسطة العقد است كه تتميم عنصر اول و تكميل عنصر سوم را بر عهده دارد؛ زيرا مدار عنصر دوم بر تلازم بين دو وفاست؛ يعنى هرگز امتثال دستور خدا كه همان وفاى انسان به عهد خود است بدون نتيجه نخواهد بود. بنابراين، اگر كسى به ياد نعمت خدا بود حتما خداوند به عهد خود وفا مى كند و اگر كسى موحد در رهبت بود و فقط از خدا راهب و خائف بود قطعا خداوند به عهد خود وفا مى كند. البته عهدها متفاوت و وفاها گونه گون است.

پس عنصر وسط هم متمم و هم مكمل عنصر سوم خواهد بود؛ چنانكه عنصر سوم هشدارى براى پرهيز از ترك ذكر نعمت و ترك وفاى به عهد است؛ يعنى كسى كه غافلانه از نعمت هاى الهى استفاده مى كند و ساهيانه از كنار آن مى گذرد خطرى امنيت او را تحديد و خود او را به دوزخ تهديد مى كند كه بايد نسبت به آن راهب باشد و كسى كه عهد خدا را به پشت سر نبذ مى كند و از نقض آن ابايى ندارد از خطرى كه در كمين اوست بايد رهبت كند.

ترهيب از كيفر غيبى، هم صبغه دفع دارد و هم جنبه رفع؛ يعنى كسى كه متذكر نعمت خداست و در تحصيل آن فقه و حقوق را رعايت مى كند و در هزينه و صرف آن اخلاق و احكام و آداب شرعى را از نظر دور نمى دارد، ترغيب به رهبت براى او صبغه دفع خطر دارد، يعنى همچنان او را از خطر نيامده حفظ مى كند و كسى كه گرفتار غفلت و مبتلا به سهو و اشر و بطر شد نه در تحصيل نعمت پروا دارد و نه از هزينه و صرف آن تقوا، ترغيب به رهبت براى او كه در لبه خطر و شفا حرف شعله است جنبه رفع خطر دارد؛ يعنى خطر آمده را برطرف مى كند.

سهم مؤ ثر ديگرى كه عنصر سوم، يعنى ترهيب الهى دارد اين است كه اهتمام قرآن به معاد كه ظهور اصلى هراس از كيفر الهى در آن جاست به قدرى است كه مرز تمايز اين كتاب با ساير كتاب هاى آسمانى را به خوبى ارائه مى دهد؛ زيرا طرح معاد در ديگر كتاب هاى آسمانى موجود كنونى به قدرى ضعيف است كه برخى احتمال دادند اصلا تورات و انجيل معاد را مسأله اساسى تهذيب و تربيت جامعه بشرى نمى داند، در حالى كه چنين نيست.

البته اصرارى كه قرآن بر تنبه به معاد دارد در آنها يافت نمى شود. به هر تقدير، تذكره قيامت از مهم ترين و حياتى ترين اصول تربيتى قرآن حكيم است.

لطايف و اشارات

1- ترغيب به شكر و تحذير از كفران نعمت

يادآورى نعمت هاى مادى و معنوى براى ترغيب به شكر و تحذير از كفران، حدوثا و بقأ، از سنت هاى الهى است كه توسط پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعمال مى شود؛ نظير آنچه حضرت هود به قوم خود، يعنى عاد فرمود:( واذكروا اذ جعلكم خلفأ من بعد قوم نوح وزادكم فى الخلق بسطة فاذكروا ءالأ اللّه لعلكم تفلحون ) (29) و مانند آنچه حضرت صالح به قوم خود، يعنى ثمود فرمود:( واذكروا اذ جعلكم خلفأ من بعد عاد وبوّأكم فى الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا ءالأاللّه و لاتعثوا فى الارض ‍ مفسدين ) (30) و شبيه آنچه حضرت موسىعليه‌السلام به قوم خود، يعنى بنى اسرائيل فرمود:( و اذ قال موسى لقمه يا قوم اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ جعل فيكم أنبيأ و جعلكم ملوكا و أتيكم ما لم يؤت أحدا من العالمين ) (31) . بنابراين، آنچه در قرآن كريم امده است در سلسله تذكره هاى انبياى سلف است.

سنت تحويل ناپذير الهى اين است كه اگر ملتى ناسپاسى كرد خطر تبديل نعمت به نقمت به عنوان تهويل و تخويف خدايى عامل هشدار دهنده اى خواهد بود.

در نظر اولياى الهى كه همواره نعمت او را در حجاب نقمت و جمال او را در پوشش جلال مشاهده مى كنند و مهر او را در متن قهر مى يابند، سراسر رخدادهاى جهان نعمت است و عنوان (نعمتى ) قيد احترازى در برابر نقمت نيست. اين گروه در ضرأ همانند سرّأ به ياد خدايند و در بلا چون ولا به ياد اويند؛ زيرا گنج او را در عين رنج مى يابند.

يادآورى نعمت زمينه اى براى شكر نعمت است و اصرار خداى سبحان بر اين امر براى آن است كه انسان در سعادت باقى بماند؛ زيرا انسانى كه به ياد نعمت خدا نبوده و متذكر ولىّ نعمت خود نباشد نعمت را در راه باطل صرف مى كند در نتيجه سعادت خود را از دست مى دهد.

توضيح اين كه، خداى سبحان هم طبع اولى انسان را (كه غير از فطرت است ) به او تفهيم مى كند و هم سنت خود را گوشزد مى كند؛ درباره طبع اولى انسان مى فرمايد: طبيعت انسان بر سوء استفاده است؛ هم نعمت ها را كرامتى براى خويش مى پندارد:( فأما الانسان اذا ما ابتليه ربّه فأكرمه و نعمه فيقول ربّى أكرمن ) (32) و هم نعمت سبب سركشى و روگردانى او مى شود: (و اذا أنعمنا على الانسان أعرض ونا بجانبه ) (33) .

درباره سنت ثابت خود نيز مى فرمايد: هر كس از نعمت الهى سوة استفاده كند، خدا نعمت را تغيير مى دهد؛( ذلك بأنّ اللّه لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتّى يغيروا ما بأنفسهم ) (34) و اين سنتى است كه بر صراط مستقيم است:( انّ ربى على صراط مستقيم ) (35) و هيچ تخلف و تحويل و تبدلى نمى پذيرد:( فلن تجد لسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا ) (36) و نعمتى كه خدا آن را گرفت احدى قادر بر اعطاى آن نيست:( و ما يمسك فلا مرسل له من بعده ) (37) .

به هر تقدير، خداى سبحان براى اين كه انسان به كيفر عدل مبتلا نشود پيوسته با تعبيرهاى گوناگون به او گوشزد مى كند كه به ياد نعمت حق باشيد؛ گاهى با تعبير (اذكروا) و گاهى با لفظ( اشكروا ) (38) و گاهى هم مى فرمايد:( و أما بنعمة ربك فحدث ) (39) . روشن است كه ذكر و شكر نعمت و تحديث و بازگويى آن، چون ذكر نعمت و حديث از آن، زمينه شكر نعمت را فراهم مى كند و مقدمه اى براى بجا صرف كردن آن است.

گاهى نيز به برخى مصاديق كفران نعمت اشاره كرده، عاقبت ناسپاسى را بيان مى كند؛ چنان كه در سوره انفال پس از ذكر سنت تغييرناپذير خدا:( ذلك بأنّ اللّه لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأنفسهم ) (40) به عنوان نمونه اى از روگردانى و ناسپاسى نسبت به نعمت الهى، سرگذشت آل فرعون و تكذيب و ظلم آنان ذكر شده است:( كدأب ال فرعون و الذين من قلبهم كذبوا بايات ربهم فأهلكناهم بذنوبهم و أغرقنا ال فرعون و كلّ كانوا ظالمين ) (41) .

2- عنايت ويژه به برخى نعمت ها

با اين كه يادآورى و اداى شكر همه نعمت ها اعم از شخصى و اجتماعى لازم است، در عين حال قرآن كريم درباره برخى نعمت ها عنايت ويژه ابراز مى دارد:

الف: بزرگترين نعمتى كه با اهميت خاصى از آن ياد مى كند و از ناسپاسى در برابر آن برحذر مى دارد نعمت ولايت است؛ زيرا مطابق آيه اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى(42) . نعمت ولايت سبب اكمال دين و اتمام ساير نعمت هاست. به تعبير استاد علامه طباطبائى (رضوان اللّه عليه )، در قرآن هر جا نعمت بدون قيد آمده مراد از آن، نعمت ولايت است.(43) از اين رو در ذيل آيه( ثمّ لتسئلنّ يومئذ عن النعيم ) (44) از امام ششمعليه‌السلام رسيده است: نحن النعيم(45) .

ب: از ديگر نعمت هايى كه قرآن كريم يادآورى آن را به طور ويژه گوشزد مى كند نعمت پيروزى اسلام بر كفر است؛ چنان كه نعمت دفع خطر يهوديان بنى النضير را مطرح مى سازد:( يا أيها الذين امنوا اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ همّ قوم أن يبسطوا اليكم أيديهم فكفّ أيديهم عنكم ) (46) و در موردى ديگر درباره جنگ احزاب مى فرمايد: آن روز احدى جز خدا به كمك شما نيامد. سپاهيان فراوانى در برابر شما قرار گرفتند و تنها خداوند بود كه طوفان شن و سپاه نامرئى را بر آنان مسلط كرد و همه آنها منهزم گشته، از بين رفتند:( يا أيها الذين امنوا اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ جأتكم جنود فأرسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها و كان اللّه بما تعملون بصيرا ) (47)

ج: از ديگر نعمت هايى كه قرآن كريم به آن اهتمام مى ورزد نعمت وحدت است:( واذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم أعدأ فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا ) (48) ؛ يعنى متوجه اين نعمت باشيد كه پيش از آمدن وحى، دشمن يكديگر بوديد و در پرتو وحى به الفت و اخوت رسيديد. نعمت وحدت مانند نعمت هاى مادى نيست كه به حسب ظاهر داراى علل صورى باشد و انسان بتواند از راه هاى عادى آن را تأمين كند؛ زيرا تنها جمع شدن انسانها در يك مجمع و گروه، وحدت آفرين نيست، بلكه بايد قلب ها و اراده ها متحد شود و گرنه با جمعيتى كه اميرمؤ منان علىعليه‌السلام درباره آنان مى فرمايد:( أيها الناس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهوائهم ) (49) نمى توان انقلابى را به پيش برد. نيل به مقصد هنگامى حاصل مى شود كه افراد جامعه هم ابدان در كنار هم باشند و هم به لحاظ آرا و قلب ها متحد باشند، و اتحاد آرا و قلب ها تنها از جانب خداى مقلب القلوب، آن هم به انسانهاى وارسته و اهل تقوا اعطا مى شود.

د: نعمت ديگر، نعمت امنيت است؛ خداى سبحان به مسلمانان صدر اسلام مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه كم و ضعيف بوديد و مى ترسيديد مردم شما را بربايند، ولى خداوند به شما مأوا داد؛( واذكروا اذ أنتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون أن يتخطّفكم الناس فاوايكم و أيدكم بنصره... ) (50)

3- تبديل نعمت به نقمت

گاهى بر اثر ناسپاسى، نعمت به نقمت و عذاب تبديل مى شود:( فلا تعجبك أموالهم و لاأولادهم انّما يريداللّه ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا ) (51) و همين اندام هاى آدمى كه از نعم الهى است به صورت سربازى از سربازان الهى عليه انسان تبه كار به كار گمارده مى شود:( أعضأكم شهوده و جوارحكم جنوده ) (52) و به جاى آنكه از جاى ديگر عذابى چون صاعقه بر انسان خاطى و ناسپاس فرود آيد، دست و پا و زبان و مال و فرزندش به ابزارى براى گرفتار شدن وى به عذاب مبدل مى گرد و در اين حال اگر مهلتى به آنان داده شود، در جهت كيفر سخت آنان خواهد بود:( و لا يحسبنّ الذين كفروا أنّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى ليزدادوا اثما ) (53) .

از برخى آيات بر مى آيد كه اين تبديل نعمت به نقمت، به تدريج صورت مى پذيرد؛ يعنى ابتدا خداى سبحان گمراهان متمرد و پندناپذير را در تنگنا قرار مى دهد تا به سوى حق باز گردند و اگر با اين امتحان، به ابتهال و تضرع رو نياوردند و متذكر حق نشدند آنها را در فراوانى نعمت غوطه ور مى سازد و چون به شادمانى كامل پرداختند ناگهان آنها را گرفته، همان نعمت فراوان، به عنوان سپاه حق، بر آنان مى شورد:( فلمّا نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كلّ شى ء حتى اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون ) .(54)

4- لزوم اسناد همه نعمت ها به خدا

بايد همه نعمت ها و توفيق ها را به خدا مستند كنيم و به شرك و مرموز مبتلا نشويم. تعبيرهايى چون خودم، زحمت كشيدم و علم آموختم يا مال اندوختم:( انّما أوتيته على علم عندى ) (55) براى آن است كه از نعم الهى و استناد آن به خدا غافليم، در حالى كه انسان با تعليم الهى عالم مى شود:

( الرحمن ( 1 ) علّم القران ( 2 ) ... علمه البيان ) (56) و به تمليك الهى مالك مى گردد؛ از اين رو در سيره ائمهعليهم السلام آمده است كه در كنار سفره غذا دعاى خاصى داشتند و در پايان مى گفتند:( الحمدللّه الذى أطعمنا و سقانا ) (57) . نيز به سجده شكر پس از اداى فريضه نماز، سفارش اكيد كرده اند و بلكه آن را جبران كننده قصور نداشتن حضور قلب در نماز معرفى كرده و فرموده اند: اگر در نماز حضور قلب نداشتيد با نافله آن را تدارك كنيد و اگر در نافله نيز حضور نداشتيد با سجده شكر آن را جبران كنيد.(58)

انسان عابد نه تنها از خداوند طلبكار نيست، بلكه بدهكار او هم مى شود و بايد براى توفيق عبادت كه خداى سبحان به او عطا فرموده سجده شكر كند، و اگر عجز انسان نبود لازم بود براى هر سجده شكرى نيز سجده شكر ديگرى كند؛ چنانكه در بيان نورانى امام سجادعليه‌السلام آمده است: خدايا ما هرگاه تو را شكر كرديم بدهكار شديم؛ زيرا با توفيق شكر، نعمت جديدى به ما عطا كردى كه خود نيازمند شكرى ديگر است(59)

طبع انسان به گونه اى است كه با دريافت نعمت، به سوى خودخواهى گرايش مى يابد و سنت الهى بر آن است كه اين گرايش را تصحيح كند و به او توجه دهد كه هر نعمتى از سوى خداست:( و ما بكم من نعمة فمن اللّه ) (60) .

5- بركات ياد نعمت خدا

يادآورى نعمت فوايد فراوانى دارد كه يكى از آنها نجات از حسد است؛ زيرا كسى كه نعمت ديگران را مى بيند و خود، عين آن نعمت را ندارد، ممكن است به بيمارى حسد و سپس حقد و كينه و عقبه هاى كئود آن مبتلا گردد، ولى اگر نعمت هاى خداداد خود را يادآور شود كه ديگران فاقد آنند چنين تذكرى بسيار ناجح و سودمند خواهد بود. البته اين گونه از منافع از بركات جنبى ياد نعمت خداست.

تذكره نسبت به انسان غافل سبب حدوث ذكر و نسبت به متذكر غير غافل سبب ادامه آن مى شود؛ چنان كه ممكن است كسى نسبت به بعضى از مراتب نعمت متذكر باشد و نسبت به برخى از نعمت هاى مستور غافل باشد.

تذكر: ذكر نعمت يا ذكر منعم بما هو منعم، به ذكر فيض باز مى گردد، ولى ذكر ذات با قطع نظر از نعمت يا انعام مطلب ديگرى است كه بعدا به آن اشارت مى رود.

6- احتفاف هر توفيق به دو لطف الهى

يادآورى بنده نسبت به خداوند يا نعمت هاى او محفوف به دو ذكر الهى است؛ يعنى اول خداوند به ياد بنده و به او لطف مى كند، آنگاه بنده به ياد خداوند بوده و او را مى ستايد، سپس خداوند به ياد او بوده و پاداش ‍ مناسب را به وى عطا مى كند. اين اصل كه همه توفيق هاى بشر محفوف به دو لطف الهى است، در نوشتار بسيارى از بزرگان سلف به عنوان ميراثى كلامى و تفسيرى به خلف صالح آنان رسيده است.

در آيه مورد بحث، اول سخن از انعام خداست، كه اين لطف آغازين است، آنگاه سخن از يادآورى انسان متنعم است، سپس پاداشى كه خداوند در پى يادآورى انسان متنعم، به وى عطا مى كند كه آياتى از قبيل( لئن شكرتم لازيدنّكم ) (61) و مانند آن دليل بر اين خواهد بود؛ چنان كه تعليق وفاى خدا به عهد خود بر وفاى انسان به عهد خويشتن از همين سنخ است و اين پاداش، همان لطف پسين الهى است كه همتاى لطف پيشين خدا، توفيق انسان متنعم را به دو لطف مزبور محفوف مى سازد.

استنباط اصل ياد شده از آيه( فاذكرونى أذكرتم ) (62) ممكن است؛ زيرا كلمه فأ اگر در فعل دوم قرار مى گرفت معناى آيه اين بود: به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم كه ياد خدا نسبت به بشر متفرّع بر ياد بشر نسبت به خدا باشد؛ چنان كه مغروس در اذهان است، ولى كلمه فأ در فعل اول واقع شده، نه در فعل دوم. بنابراين معناى آيه اين است: پس به ياد من باشيد، من شما را به ياد مى آورم؛ يعنى ياد بشر نسبت به خداوند مسبوق است، نه سابق، و فرع است، نه اصل و آنچه اصل و سابق است ياد آغازين خداست كه فعل دوم آيه مزبور(أذكرتم ) قرينه آن است و اگر گفته مى شود كه آيه مزبور با تقدم و تأخر دو فعل مأخوذ در آن تنظيم شده بازگشت آن به اين است كه معناى آيه چنين باشد:( أذكرتم فاذكرونى ) (63) و چون امتثال امر الهى و يادآورى خداوند عبادت است و عبادت داراى پاداش است و پاداش الهى عبارت از عنايت و توجه خداوند به بنده است، پس ياد بشر محفوف به دو ياد الهى خواهد بود. تحقيق اين مطلب ان شأاللّه در ذيل آيه فاذكرونى أذكرتم ارائه مى شود.

7- ياد خدا در نشاط و هراس

در قرآن كريم به كثرت ذكر خداوند فرمان داده شد:( يا أيها الذين امنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا ) (64) ولى به كثرت ذكر نعمت و انعام دستور داده نشد و راز اين تفاوت آن است كه نعمت ها خود زياد و ذكر هر كدام آنها و نيز ياد انعام الهى در مورد هر يك از آنها مستلزم كثرت خواهد بود.

مردان الهى هماره به ذكر خدا اشتغال دارند و هيچ كارى مانند تجارت و خريد و فروش آنان را از ذكر خدا غافل نمى كند:( رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ) (65) اشتغال به ياد نعمت خدا و ذكر انعام الهى شامل حال انتفاع و حال فراغت مى شود. بنابراين، يادآورى نعمت خدا در حين بهره بردارى از آن مانع هرگونه سهو و غفلت و نسيان و عصيان خواهد بود.

گاهى نشاط مايه غفلت است و زمانى غم و هراس سبب نسيان مى شود. از اين رو هم ياد خدا در حال بهره ورى نشاط آور مطرح شده و هم در هنگامه برخورد با دشمن كه زمينه رعب و رهبت را فراهم مى كند:( يا أيها الذين امنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا واذكروا اللّه كثيرا ) (66) . آنچه در صدر آيه محل بحث آمده تذكره نعمت و انعام خداست تا نشاط سبب فراموشى نشود و آنچه در ساقه آيه مزبور آمده ياد خدا در حال نقمت و هراس است؛ زيرا اگر طبق ذيل آيه، انسان فقط از خداوند رهبت و هراس داشته باشد در هنگامه جنگ، از دشمن مهاجم ترسى ندارد و فقط به ياد خداست و از نافرمانى او مى هراسد.

8- مراتب ذكر و ياد خدا

ذكر، مراتبى دارد كه ذكر نعمت از مراحل آغازين آن است و در مراحل نهايى آن، سالك ذاكر كه مستغرق در ذكر الهى است، انعام، متنعم و از ذكر خود غافل است، به طورى كه نه ذاكر ملحوظ است و نه ذكر، بلكه فقط مذكور، يعنى خداى سبحان مشهود است. در اين حال كه مقام منيع فناى سالك در فنا و آستان مذكور است، چيزى در ميان حايل نيست و همان طور كه در فناى جهان تنها سائل و مجيب خداست و تنها سؤ ال و جواب گفتار اوست( لمن الملك اليوم للّه الواحد القهار ) (67) در اين مقام كه فناى انسان كامل، يعنى جهان صغير است تنها، ذكر و ذاكر و مذكور (كه مشهود است ) به خدا و ذكر خدا باز مى گردد.(68)

9- مبناى معاهده خدا با انسان

انسان گرچه در بند رقيت خداست و آزاد و رها نيست تا با اختيار خود عهدى با خداوند برقرار كند، ليكن براى توجيه چنين معاهده اى وجوهى ارائه شده يا مى شود كه در قوت و ضعف همسان نيست:

الف: معاهده مزبور به لحاظ آزادى تكوينى اوست كه مى تواند مؤ من يا كافر، صالح يا طالح، عادل يا فاسق باشد. وى در چنين فضايى با اراده آزادانه خود عهدى را با خداوند برقرار مى كند.

ب: معاهده ياد شده صبغه تشريفى و تشويقى دارد؛ يعنى خداوند انسانى را كه مالك چيزى نيست گرامى مى دارد و او را به منزله مالك به حساب مى آورد و اشيا و اموالى كه خود به او عطا كرده به مثابه ملك او مى داند. از اين رو گاهى به عنوان بيع و زمانى به عنوان اجاره... چيزى را از او مى خرد، يا در برابر كارش اجرت مى دهد و گاهى نيز او را طرف تعهد قرار مى دهد و با او معاهده برقرار مى كند. پس عهد خدا با بنده نظير خريدن كالايى از او جنبه تشويقى دارد.

ج: معاهده ياد شده صبغه تعيير، توبيخ، و تشنيع ضمنى را به همراه دارد؛ زيرا مشعر به اباق و گريزپايى عبد جسور است؛ چون اگر كسى به وظيفه بندگى خود در آستان خداى سبحان عمل كند، هرگز در برابر مولا واقع نمى شود تا با او معاهده برقرار كند. هر جا سخن از تعاهد متقابل است و هر مورد كلام درباره اخذ تعهد عبد از خداست، نشان اباق و گريزپايى چنين عبد كنودى است. از اين رو برخى اهل معرفت گفته اند:

من أصعب آية تمرّ على العارفين كل آية فيها: أوفوا بالعقود و العهود. فانها آيات( أخرجت العبيد من عبوديتهم للّه ) (69) ؛ از دشوارترين اياتى كه بر عارفان مى گذرد آيات وفاى به عهد است؛ زيرا اين آيات، بندگان را از بندگى بيرون مى داند؛ از اين رو از آنان عهد گرفته مى شود و به آنان تعهد سپرده مى شود.

10- دو گونه اخذ ميثاق از بنى اسرائيل

قرآن كريم دو گونه اخذ پيمان از بنى اسرائيل را ذكر مى كند: پيمان عام و مشترك بين عالمان و توده مردم، و پيمان خاص از عالمان.

پيمان مشترك آن است كه از همه بنى اسرائيل گرفته شد؛ نظير پيمان توحيد در عبادت، ايمان به رسولان الهى، و احترام و تعظيم آنان، احساس به والدين و ارحام و يتيمان و مساكين، زيبا سخن گفته است با مردم، اقامه نماز و پرداختن زكات و قرض الحسنه:( و اذ أخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الاّ اللّه و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا و أقيموا الصلوة و اتوا الزكوة ثمّ توليتم الاّ قليلا منكم و أنتم معرضون ) (70) ( و لقد أخذاللّه ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال اللّه انّى معكم لئن أقمتم الصلوة و اتيتم الزكوة و امنتم برسلى و عزرتموهم و أقرضتم اللّه قرضا حسنا... ) (71) و پيمان عدن خونريزى و عدم خروج از ديار:( و اذ أخذنا ميثاقكم لاتسفكون دمأكم و لاتخرجون أنفسكم من دياركم ) (72) پيمان هايى كه از جانب بنى اسرائيل پس از ميثاق غليظ(73) نقض شد و نقض ‍ كنندگان تا حد تكذيب و قتل آورندگان اين پيمان ها پيش رفتند:( لقد أخذنا ميثاق بنى اسرائيل و أرسلنا اليهم رسلا كلّما جأهم رسول بما لاتهوى أنفسهم فريقا كذّبوا و فريقا يقتلون ) (74) و نقض اين پيمان موجب لعنت و قساوت قلب گرديد كه كلمات الهى را تحريف و از تذكرات الهى بهره خود را فراموش كردند:( فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكم عن مواضعه و نسوا حظّا ممّا ذكروا به... ) (75) .

پيمان خاص نيز آن است كه از عالمان بنى اسرائيل گرفته شد و آن پيمان تبيين حقايق كتاب آسمانى براى مردم و عدم كتمان آن بود؛ نظير آنچه به عنوان (الذين أوتوا الكتاب ) درباره دانشمندان اهل كتاب (عالمان يهود و نصارا) وارد شده كه مى فرمايد:( و اذ أخذاللّه ميثاق الذين أوتوا الكتاب لتبيننّه للناس و لاتكتمونه فنبذوه ورأ ظهورهم ) (76) و در جاى ديگر از ميثاق جز حق نگفتن آنان سخن به ميان مى آورد:( ألم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ألاّ يقولوا على اللّه الاّ الحق ) (77) و در صدر همين آيه به نقض اين پيمان، بر اثر تمايلات نفسانى آنها به متاع پست دنيا، اشاره مى كند: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا و ان يأتهم عرض مثله يأخذوه(78) .

11- مهم ترين عهد خدا با بنى اسرائيل

مهم ترين عهدى كه خداوند پس از توحيد و اسماى حسناى الهى با بنى اسرائيل در ميان گذاشته پذيرش ‍ نبوت و رسالت خاتم پيامبران بوده است. براى اثبات نبوت آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادله فراوانى اقامه شده و ارائه مى شود.

هرگونه اعجازى كه براى شخص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت شده باشد، مانند شقّ قمر و كندن شجر (طبق آنچه در خطبه نهج البلاغه آمده )(79) نسبت آن به تازى و فارسى و عبرى و عربى زبان يكسان است؛ زيرا قوانين ادبى خاصى در آن سهيم نيست تا با اختلاف فرهنگ و ادبيات مختلف شود؛ چنان كه بعضى از معجزات قرآن كريم كه با فرهنگ خاص، و تاريخ مخصوص ارتباط ندارد، همگانى و هميشگى است، ليكن برخى از معجزات قرآن كريم كه به فصاحت ادبى و بلاغت عربى باز مى گردد نسبت به ادبيات اقوام و ملل گونه گون متفاوت است؛ يعنى براى بعضى بالاصاله و براى برخى بالتبع، براى عده اى شفاف و روشن، براى گروهى محجوب و مستور است.

تحدى به فصاحت و آوردن سوره اى مانند قرآن براى اديبان فصاحت مدار و بلاغت محور نزول وحى، اصيل و شفاف و روشن است، ليكن براى عبرى زبانان مهاجر و فارسى گويان ديار عجم، تبعى و محجوب و مستور است. از اين رو بايد به كارشناسان فن ادب عرب مراجعه كنند. براى ترميم چنين قصورى، تحدى هاى ديگرى در قرآن كريم طرح شده كه نسبت به غير عرب هم اصيل و شفاف باشد كه در موارد خاص خود بازگو مى شود.

آنچه در آيه مورد بحث بايد طرح شود اين است كه بسيارى از اسرار و رموز عهدين كه نه تنها عربها از آن آگاه نبودند بلكه توده بنى اسرائيل، غير از علما و خواص علمى و تورات پژوهان و محققان انجيل، كسى از آن مطلع نبود، حضرت ختمى مرتبتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن ها خبر مى داد و به محتكران دينى عهدين مى فرمود:( قل فأتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين ) (80) . چنين عهدى كه در عهدين راجع به اصل نبوت خاتم و رسالت آن حضرت طرح شده از معجزه هاى علمى قرآن كريم است كه پرده از چنين غيبى بر مى دارد و راز نهان را عيان و مستور را مشهور مى كند.

12- پيامد نقض عهد خدا

آنچه در جمله (أوفوا بعهدى أوف بعهدكم ) آمده بعد اثباتى وفاى به عهد خداوند و جنبه وعد آن است. وفاى به عهد خداوند جنبه سلبى نيز دارد كه وعيد او به حساب مى آيد و آن اين كه اگر كسى عهد خدا را نقض كند به لعنت و عذاب خداوند دچار مى شود و اين نكته اى است كه در آياتى چند از قرآن به آن اشاره شده است؛ مانند:( الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمراللّه به أن يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون ) (81) كه نقض كنندكان را از خاسران مى شمرد، و نظير آنچه در سوره رعد خواهد آمد كه مضمون همين آيه در آن تكرار مى شود، با اين تفاوت كه به جاى (اولئك الخاسرون ) در پايان آن اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار(82) آمده است. در سوره طه نيز با اشاره اى به هر دو جنبه اثبات و نفى مى فرمايد: فامّا يأتينكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلايضلّ و لايشقى# و من أعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا(83) . از همين نوع است آنچه در همين سوره گذشت: فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون # و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك أصحاب النار هم فيها خالدون(84) .

در هر حال، آنچه به عنوان وفاى خداوند شمرده مى شود مجموعه اين وعد و وعيد است؛ يعنى چنان كه اعطاى بهشت و پاداش هاى نيكو در صورت وفاى به عهد خدا، وفاى الهى به وعده است، تعذيب و جهنم در صورت نقض عهد خدا نيز، وفاى خدا به وعيد محسوب مى شود و انسان چنان كه بايد به آن وفا اميدوار و شادمان باشد، از اين وفا نيز بايد خائف و نگران باشد. البته همانطور كه قبلا بيان شد، وفاى به وعده قطعى است و وفاى به وعيد قطعى نيست،

ليكن براى خوف حتما كفايت مى كند.

13- تجارتى پرسود

وفاى خداوند به عهد خويش تنها به اين نيست كه به مقدار كار نيكى كه بشر انجام داده و به اندازه وفايى كه از خود نشان داده پاداش دهد، بلكه او پاداشى بهتر مى دهد:( من جأ بالحسنة فله خير منها ) (85) يا بيشتر و تا ده برابر: من جأ بالحسنة فله عشر أمثالها(86) ، يا هفتصد برابر:( مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة أنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة مئة حبّة ) (87) و در ذيل آيه اخير مى فرمايد: واللّه يضاعف لمن يشأ كه اگر مضاعفه به معناى دو برابر شدن باشد مقصود اين است كه براى بعضى هزار و چهارصد برابر پاداش مى دهد و اگر مطلق اضافه شدن مراد باشد، مقصود اين است كه پاداش ‍ بعضى، از هفتصد برابر نيز مى گذرد.

شايد مراد از جمله پايانى اين آيه: واللّه واسع عليم نيز اين باشد كه پاداش خداوند از رقم و آمار بيرون است و براى كسى معلوم نيست كه خداى سبحان چگونه و چه اندازه به انسان نيكوكار پاداش مى دهد. ممكن است خداوند بر اثر عمل صالح كسى، فرزند عالم و صالحى به او عنايت كند كه ارزش آن از دنيا و همه آنچه در آن است برتر باشد.

به هر تقدير، با خداى كريم و واسع عليم عهد بستن، به سود انسان است؛ زيرا او كريمانه به عهد خود وفا مى كند و به عمل بنده پاداش مى دهد، نه سودا گرانه. از اين رو درباره حسنه آن گونه تعبير مى كند، در حالى كه درباره سيّئه مى فرمايد: جزاى هر كار بدى مثل آن است نه بيشتر؛( جزؤ ا سيئة سيئة مثلها ) (88) و بلكه ممكن است گفته شود جمله و جزؤ ا سيئة سيئة مثلها نيز وعده است، نه وعيد. به اين بيان كه مراد از جمله مزبور اين است كه كيفر دادن در برابر سيئه، خود سيئه و بد است و خداى سبحان چنين نمى كند؛ يعنى كيفر نمى دهد و مسلم است خدايى كه ممكن است از همه گناهان درگذرد، عهد با او تجارتى پر سود است.

تذكر: كيفر الهى اگر با وصف عدل خدا سنجيده شود، حسن و زيباست و اگر با عفو الهى ارزيابى شود و كسى كه با خداوند سخن مى گويد حق دلال را داشته باشد و مدّلا عليك(89) شامل حال او گردد و بتواند بگويد:( الهى ان أخذتنى بجرمى أخذتك بعفوك... ) (90) در چنين مقامى، محمود و ممدوح نسبى نيست.

نكاتى درباره كيفر الهى

تحرير مبسوط درباره عقاب الهى به موطن مناسب خود موكول مى شود. آنچه در اين جا مطرح است نمودارى از آن مبحث مفصل است:

1- هرگونه تحديدى كه درباره پاداش حسنه ارائه مى شود ناظر به نفى نقص است؛ يعنى پاداش قطعا كمتر از مقدار عمل صالح نيست و هرگز راجع به اثبات و تعيين معادل نخواهد بود. از اين رو پاداش حسنه به از آن و بيش از ان خواهد بود؛ چنان كه اشاره شد.

2- هرگونه تحديدى كه درباره كيفر سيئه مطرح مى شود ناظر به نفى زياده است؛ يعنى عقاب قطعا بيشتر از عمل صالح نيست و هرگز راجع به اثبات تعيين معادل به نحو ضرورت نخواهد بود. از اين رو كيفر ممكن است كمتر از مقدار گناه باشد. تعبير جزأ وفاقا(91) نيز فقط درباره كيفر است، نه پاداش و آن هم ناظر به نفى زايد است، نه اثبات معادل و مماثل؛ چنان كه پيام آيه( ...سيئة مثلها ) (92) هم نفى زايد است، نه تعيين مماثل. از اين رو هم تخفيف عذاب متصور است و هم عفو كلّى نسبت به برخى از مجرمان كه حكمت الهى را اقتضا كند.

3- خداوند بندگان خود را به مكارم اخلاق دعوت مى كند كه عدل، اولين درجه و احسان، تخفيف، عفو، صفح و... درجات برتر آن است:( انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان... ) (93) ،( ...كتب عليكم القصاص... فمن عفى له من أخيه شى ء فاتّباع بالمعروف و أدأ اليه باحسان... ) (94) . خودش نيز به معالى اخلاق و مكارم و فضايل و فواضل و همه كمال هاى برتر متصف است؛ چنان كه درباره عفو از گناه فرمود:( و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون ) (95) . بنابراين، عفو برخى تبه كاران ممكن است.

4- آنچه از تهديد و تهويل الهى كه به خبر باز مى گردد، تحقق در آن معاد ضرورى است و اصطلاح ضرورت رايج در حكمت و كلام همان است كه در اصطلاح وحى الهى به عنوان( لاريب فيه ) (96) ياد مى شود؛ يعنى هيچ شكى در اصل دوزخ، تعذيب و كيفر مستحقان عقاب نخواهد بود و آنچه از تخويف و ترهيب و تحذير و وعيد قرآنى كه به ((انشا باز مى گردد، نه خبر، احتمال تخفيف يا عفو موردى و مقطعى به نحو قضيه مهمله كه در قوه قضيه جزئيه است منتفى نيست و چنين احتمالى فقط باعث رجاست؛ چنان كه چنان تخويفى سبب خوف است و مؤ من موظف است بين خوف و رجا به سر ببرد.

5- مقربان درگاه الهى كه از كارگاه ادب و نيازمندى به بارگاه دلال و ناز بار يافتند و از ساحت قدس ربوبى اجازه مناجات نازمندانه و مدلانه را دريافت كردند: مدلاّ عليك(97) به خداند عرض مى كنند: ان أخذتنى بجرمى أخذتك بعفوك(98) ؛ اگر تو مرا به گناهم مؤ اخذه فرمايى من تو را به عفوت مؤ اخذه مى كنم، اگر بگويى: چرا گناه كردى، مى گويم: چرا عفو و كرم نكردى.

همان طور كه حسنات الابرار سيئات المقربين(99) است، عدل كه حسن ممثل و متن حسنه است نسبت به مقام احسان و منزلت عفو و كرم، سيئه محسوب مى گردد. از اين رو كيفر عادلانه در برخى موارد گرچه زيبايى عدل را داراست، ولى فاقد زيبايى احسان و صفح است.

آنچه مهم است عنايت به اين اصل محورى است كه چنين مقامى ميسور خواص از عالمان نيست، چه رسد به افراد عادى از مؤ منان عادل، تا چه رسد به مسلمان فاسق و احدى، جز اوحدى از اهل معرفت و ولايت، خيال خام و هوس نارس عبور از آن كوى امن و حرم وحمى و حصن مستور را در سر نپروراند و گرنه هتاف غيب او را رمى، رجم و طرد مى كند كه: به خنده گفت كيت با من اين معامله بود(100) . گرچه چنين بلايى كز حبيب آيد هزارش مرحبا گفتيم(101) . شقشقة هدرت ثمّ قرّت(102)

14- گستردگى عهد با خدا

عهدى كه انسان مى تواند با خداى سبحان برقرار كند اختصاص به برخى اعمال ندارد، بلكه شامل مطلق كارهاى خير مى شود. انسان مى تواند هم در كارهاى مستحب با خداوند عهد ببنددد، چنان كه بعضى از بزرگان رساله عهد نوشته اند و در آن عهد سپرده اند كه چگونه زندگى كنند(103) ؛ گذشته از اين كه مسائل عبادى خاصّ چون تلاوت قرآن، شب زنده دارى و نوافلشان را هم با صيغه عهد ذكر كرده اند، و هم براى تأكيد واجبات عهد ببندد كه مثلا نماز واجب خود را اول وقت، يا آن را به جماعت به جا آورد، يا در نماز جمعه شركت كند كه اين گونه امور از سنخ انتخاب افضل افراد واجب است، نه از صنف مستحب؛ يعنى نماز اول غير از نافله است؛ زيرا يكى فرد افضل واجب است كه ترك آن بدون بدل حرام است و ديگرى مستحب كه ترك آن بى بدل جايز است.

به هر تقدير، نهايت تنزل لطف و رحمت خداوند اين است كه بنده مى تواند با او پيمان ببنددو با وى معاهده دو جانبه برقرار كند.

تذكر الف: عهد در مطاوى كتاب هاى مقدس كليميان و مسيحيان رايج است و شايد از همين جهت آنها را كتاب عهد ناميدند و تورات و انجيل به عهدين معروف شد. البته عهد مهمى كه واسطة العقد عهود ديگر و بيت الغزل عقود ديگر است همانا عهد به پذيرش رسالت حضرت محمد بن عبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول خاتم خداست.

ب: عهد انسان با خدا از سنخ تكليف اعتبارى و تشريع است، ولى عهد خدا با انسان از صنف حقيقت و تكوين است. از اين رو دامنه وفاى انسان به عهد تا زمان مرگ است و بعد از آنكه ربقه تكليف منقطع مى شود، سخن از وفاى به عهد نيست، ولى وفاى خدا به عهد خود همچنان ادامه دارد؛ زيرا آخرت نيز مانند دنيا ظرف افاضه الهى و قلمرو افازه خدايى است.

15- اقسام خوف از خدا

معناى جامع خوف اقسامى دارد كه نه حصر عقلى آنها ميسور است و نه دليل استقرايى آن تام. آنچه در اينجا بازگو مى شود موارد اصطيادى از استعمال قرآنى است. تبيين اجمالى اقسام آن اولا عبارت از اين است كه خوف از خداوند در حدّ خود عبادت اوست و منشأ هر عبادتى يا شهوت نفسى است يا هراس نفسى يا معرفت و محبت قلبى و عقلى. آنچه در تثليث اقسام عبادت شهرت يافت كه منشأ آن يا خوف بردگان است يا آز سوداگران يا شكر آزادگان، در بسيارى از موارد قابل ارائه است. بنابراين، منشأ تقسيم خوف مبادى سه گانه خواهد بود.

ثانيا، منشأ هراس از چيزى يا كسى علم به قدرت آسيب رسانى آن است و علم يا حصولى است يا حضورى؛ زيرا خائف يا از راه مفهوم عقلى يا نقلى آگاه مى شود، يا از طريق مصداق قلبى و شهود حضورى مطلع مى گردد و چون خبر همتاى معاينه نيست خوف ناشى شده از گزارش خبرى همسان خوف پديد آمده از بينش و شهود نخواهد بود.

ثالثا، مراتب ايمان و درجات اعتقاد يكسان نيست. از اين رو خوف ناشى شده از درجه ضعيف يا متوسط ايمان، همتاى هراس ناشى شده از درجه قوى ايمان نخواهد بود. به هر تقدير، چون مبادى پديده نيز متفاوت است. برخى از مفسران بعد از تفكيك تقوا از رهبت چنين گفته اند: ترسندگان راه دين بر شش قسمند: تائبان، عابدان، زاهدان، عالمان، عارفان و صديقان. تائبان را خوف است:( يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار ) (104) ، عابدان را وجل:( الذين اذ ذكرواللّه و جلت قلوبهم ) (105) زاهدان را رهبت:( يدعوننا رغبا و رهبا ) (106) عالمان را خشيت: (انّما يخشى اللّه من عباده العلمؤا ) (107) عارفان را اشفاق:( ان الذين هم من خشية ربّهم مشفقون ) (108) صديقان را هيبت:( و يحذركم اللّه نفسه... ) (109) . بيم صديقان از عيان خيزد و ديگر بيم ها از خبر. چيزى در دل تابد چون برق، نه كالبد آن را تابد، نه جان طاقت آن را دارد كه با وى بماند(110)

بحث روايى

1- معناى اسرائيل و يعقوب

عن أبى عبداللّهعليه‌السلام :... و يعقوب هو اسرائيل و معنى اسرائيل عبداللّه لانّ أسرا هو عبد وايل هو اللّه عزّو جلّ.(111)

-كان يعقوب و عيص توأمين. فولد عيص ثمّ ولد يعقوب. فسمى يعقوب لانّه خرج بعقب أخيه عيص و يعقوب هو اسرائيل و معنى اسرائيل عبداللّه؛ لانّ أسرا هو عبد، وئيل هو اللّه عزوجل.(112) .

- روى فى خبر آخر: انّ أسرا هو القوة و ايل هو اللّه، فمعنى اسرائيل قوة اللّه عزّوجل.(113)

اشاره الف: واژه اسرائيل و يعقوب هر دو غير عربى است. از اين رو اعراب نمى پذيرد. هرگونه تحليلى كه در معناى اين دو كلمه انجام شود ناظر به لغت عبرى است، نه عربى. از اين رو كلمه يعقوب را مأخوذ از واژه عقب دانستن به معناى عربى دانستن اين واژه تلقى نشود، بلكه مقصود بيان معادل عربى اين كلمه عبرى است.

ب: براى واژه اسر، معانى متعددى، مانند عبد، صفوه، قدرت و... ياد شده و ائيل نيز به معناى اللّه ترجمه شده، چنان كه جبرئيل، ميكائيل... نيز به معناى عبداللّه بيان شده است.

ج: بنى اسرائيل نام قبيله است و يهود نام نحله و ملت معهود؛ مانند نصارا كه نام نحله است. مفهوم يهود غير از بنى اسرائيل را هم شامل مى شود؛ زيرا هر كس صاحب آن نحله معروف باشد يهودى است، هر چند از بنى اسرائيل نباشد.

د: قرطبى از خليل بن احمد نقل مى كند: پنج پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن داراى دو اسمند: 1- محمد و احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم 2- عيسى و مسيح، 3- اسرائيل و يعقوب، 4- يونس و ذوالنون، 5- الياس و ذوالكفل(114) .

ه: فرزندان اسماعيلعليه‌السلام كه عرب هستند مقيم حجاز بودند و فرزندان اسحاق بر اثر جنگ خونين طاغيان از نقاط ديگر به حجاز هجرت كردند.

2- شرط حتميت وفاى خدا

- قال رجل لابى عبداللّهعليه‌السلام : جعلت فداك! انّ اللّه يقول: ادعونى أستجب لكم و انّا ندعو فلا يستجاب لنا؟ قال:

لانّكم لاتفون بعهداللّه و انّ اللّه يقول: (أوفوا بعهدى أوف بعهدكم ) واللّه لو وفيتم للّه لو فى اللّه لكم(115) .

اشاره الف: از اين روايت بر مى آيد كه جمله أوفوا بعهدى أوف بعهدكم ناظر به اصلى كلى است و اختصاص ‍ به بنى اسرائيل ندارد. به بيان ديگر، نه مورد مخصص است و نه اين لسان، لسان تخصيص، بلكه مفاد آن، تلازم بين دو وفاست و اين نكته را تفهيم مى كند كه تا وفاى عبوديت محقق نشود ربوبيت ملزم به وفاى به عهد خود نيست. البته عدم الزام به وفا غير از الزام به عدم وفاست؛ زيرا هيچ الزامى در عدم وفاى به عهد نيست؛ چون خلف وعيد محذورى ندارد، ليكن در اين حال از سنخ وفاى به عهد نخواهد بود، بلكه از صنف فيض ‍ ابتدايى است، گرچه همه فيض هاى خداوند ابتدايى است؛ چنان كه امام سجادعليه‌السلام فرمود: منّتك ابتدأ...(116) ، كل نعمك ابتدأ(117) .

ب: مشروط بودن اجابت الهى يا از دليل متصل استفاده مى شود يا از دليل منفصل؛ اما استفاده اشتراط از دليل متصل به اين است كه دعاكننده بايد در نيايش موحد باشد و غير خدا را نخواند:( ادعونى ) (118) ،( اذا دعان ) (119) . كسى كه در لايه هاى دل او اعتماد به قدرت خود يا قبيله و عشيره يا... وجود دارد چنين دعاكننده اى، توحيد نيايش را رعايت نكرده است. از اين رو فاقد شرايط اجابت است. اما استفاده اشتراط از دليل منفصل به اين است كه طبق برخى از نصوص دينى بعضى از گناهان مانع اجابت دعاست. از اين رو در دعاى كميل آمده است: اللّهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعأ(120) .

ج: هر تكليف اعم از اصلى يا فرعى، اعتقادى يا اخلاقى و فقهى و حقوقى، عهد الهى است كه مؤ من به آن متعهد است و التزام عمل به آنها همان وفاى به عهد است كه نصاب لازم اجابت دعاى خداوند را داراست.

3- مصاديق عهد الهى

- عن أبى عبداللّهعليه‌السلام فى قول اللّه عزوجل: أوفوا بعهدى قال: بولاية أميرالمؤ منين (أوف بعهدكم ) أوف لكم بالجنة(121)

قال الصادقعليه‌السلام لخيثمة: يا خيثمة! نحن عهداللّه، فمن وفى بعهدنا فقد وفى بعهداللّه و من خفرها فقد خفر ذمة اللّه و عهده...(122) .

- عن سماعة بن مهران قال: سألت أبا عبداللّه عن قول اللّه: أوفوا بعهدى أوف بعهدكم، قال: أوفوا بولاية علىّ فرضا من اللّه، أوف لكم الجنة(123) .

- عن ابى عباس فى قوله و أوفوا بعهدى: ما أمرتكم به من طاعتى و نهيتكم عنه من معصيتى فى النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و غيره، أوف بعهدكم: أرض عنكم و أدخلكم الجنة(124) .

اشاره الف: آنچه به عنوان تطبيق مصداقى نه تفسير مفهومى در اين گونه احاديث ارائه شده منافى تطبيق بر مصاديق ديگر نيست؛ زيرا عصاره اين نصوص نه تفسير مفهومى است و نه حصر مصداقى.

ب: بارزترين مصداق عهد، ولايت و امامت اسلامى است كه از آن در قصه حضرت ابراهيم به عنوان عهد ياد شده است:( لاينال عهدى الظالمين ) (125) و همان عهد ولايت و امامت است كه در ذريه عادل و محسن حضرت خليل الرحمن متبلور شده است. بنابراين، پذيرش ولايت اهل بيتعليهم السلام و التزام عملى به تولى معارف آنان و تبرى از مكتب و زعامت ديگران، وفاى به عهد خداست كه زمينه وفاى الهى به عهد خود را فراهم مى كند و مقصود از امامت جامع بين امامت ملكوتى و ملكى است، نه خصوص ملكوتى يا ملكى.

4- نعمت واجب الذكر

- عن العسكرىعليه‌السلام : قال اللّه عزوجل: يا بنى اسرائيل ولد يعقوب اسرائيل! (اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم ) لمّا بعثت محمدا و أقررته بمدينتكم و لم أجشمكم(126) الحطّ و التر حال اليه و أوضحت علاماته و دلائل صدقه لئلا يشتبه عليكم حاله...(127) .

اشاره الف: هر نعمتى به اندازه وجودى خود، لزوم ذكر و شكر را در پى دارد و هندسه هر نعمت را منعم آن تعيين مى كند. نعمت وحى و نبوت و رسالت از فيض هاى ويژه الهى است كه خداوند از آن به عنوان منت، يعنى نعمت عظيم ياد كرده است: لقد منّ اللّه على المؤ منين...(128) .

ب: نعمت رسالت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با هجرت آن حضرت از مكه به مدينه در مشهد و منظر ساكنان آن، از جمله يهودى هاى ساكن مدينه قرار گرفت، فيض خاص الهى بود كه بنى اسرائيل بدونتحمل رنج سفر و دشوارى پيمودن راه به آن نايل آمدند.

ج: تحليل برنامه هاى رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان مى دهد با مبعوث شدن آن حضرت نعمت هاى فراوانى بهره بنى اسرائيل شد كه در حديث مزبور به برخى از آن ها اشاره شد.