گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 20410
دانلود: 4193

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20410 / دانلود: 4193
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اين هم حرف ملوك خانم

ملوك خانم چنين گفت

با فاطمه درازه

آخ چه كنم عروسم

زشت و بى جهازه

شبانه روز تو خونه

بباد و فيس و نازه

همره خود ز جازى

يك جانماز نداره

عروسى كه جاز نداره

اين همه ناز نداره

هر چه ميگم عروس جان

ناز عروس به جازه

حياى گربه چون شد

كه درب ديزى بازه

عقل نداره اصلا

چونكه دراز نداره

عروسى كه جازه نداره

اين همه ناز نداره

با ناخن بلندش

پنجه بمن كشيده

بسكه مرا كتك زد

پير هنم دريده

ترس نداره از كس

دختر ورپريده

ناخن دراز او را

گرگ و گراز نداره

عروسى كه جاز نداره

اين همه ناز نداره

تمام شب خوراكش

مرغ و چلو فسنجان

خوراك هر شب او

بود برنج لنجان

مار دو سر عروس

به گفته بگم جان

جاريه همره خود

قد دو ناز نداره

عروسى كه جاز نداره

اين هم ناز نداره

هر چه كه بود تو خانه

همراه خود تو بردى

بردى زخانه من

جاى دگر سپردى

كاشكى كه حالا ديگر

ميلى به ساز ميمردى

خارسو(159) زدست تو زن

ميلى به ساز ندار

عروسى كه جاز نداره

اين همه ناز نداره

دختر از گدا بستان

دختر از گدا بستان

مال از خدا بستان

هر زنى كه اين دوره

يك چادر نماز داره

او به خانه شوهر

صد هزار تا ناز داره

فيس داره ادا داره

چون چادر نماز داره

پند من بيا بشنو

كفش قد پا بستان

دختر از گدا بستان

مال از خدا بستان

هركه نان دهد بر زن

زن براش فراونه

هركه كه زنش زشته

راستى خيلى دلخونه

روزتا شب كه در زحمت

شب بخانه محزونه

راحتى اگر خواهى

زن زبينوا بستان

پند من بيا بشنو

كفش قد پا بستان

دختر از گدا بستان

مال از خدا بستان

اين دلم خدا دانه

من زن كوچول خواهم

من زن كوچول خواهم

خوشگل و موچول خواهم

زن مى خواهم بآنقدرى

آنقدر كه پول خواهم

پند من بيا بشنو

كفش قد پا بستان

دختر از گدا بستان

مال از خدا بستان(160)

پيرامون اشعار مؤ لف

مؤ لف اين سطور مرتضى احمديان گويد:

كه گويا در سال 1344 شمسى مطابق 1385 قمرى بود كه طبع شعر مختصرى پيدا كردم و در ابتداى كار اشعارى كه خيلى مورد پسند نبود مى گفتم بعد كم كم طبع شعرم راه افتاد و اشعار بهترى را سرودم ولى در عين حال شرمنده ام كه اين سروده هاى ناقابل را نقديم دوستداران ادب و اهل هنر نمايم تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

البته هر شعرى مى سرودم دقيقا تاريخ سروده شدن آن را ثبت مى كردم ولى در زمان طاغوت هنگامى كه جهت تبليغ مى خواستم به رفسنجان بروم چون يكى از دوستان كه آن شب در منزل امام خمينى بودند دو نامه و مقدارى اعلاميه داد كه ببرم رفسنجان و به آقاى پور محمدى بدهم با اين وضع در كنار جاده منتظر ماشين بودم كه عازم رفسنجان شوم ماءموران شاه مرا با اعلاميه ها و نامه ها دستگير كردند و به شهربانى قم بردند و اين دونامه را هم كه اشعارى عليه شاه و زن شاه بود از داخل جيبم برداشتند و مرا به عنوان سراينده شعر عليه شاه معرفى نمودند و آنقدر مراكتك زدند تا بى هوش شدم و در حال بى هوشى بحالت شهود ديدم كه شهيد شده ام و روحم مانند كبوتر سفيدى ازبدنم خارج شد و هيچ گونه احساس جان كندن نكردم و در آن حال داشتم مى خنديدم كه به هوش آمدم فكرم نيست كه چند ساعت بى هوش بودم ماءمورين ترسيده بودند به گمان اينكه من مرده ام وقتى كه من با حالت خنده به هوش آمدم ماءمورين باز هم شروع كردند مرا كتك بزنند و با كابل و چوب باتون مى زدند خلاصه كلام اينكه آن موقع دفتر اشعار را برداشته و هر كجا كه تاريخ روز و ماه و سال نوشته بودم و نام خود را بعنوان سراينده اشعار ثبت كرده بودم غير از يكى دو مورد همه را پاره نمودم بدين جهت بعضى از اشعار تاريخ دارد و بعضى ندارد.

حجه السلام شهيد محمد منتظرى

خدا رحمت كند استاد شهيد محمد منتظرى را كه آن زمان شاگرد زيادى تربيت كرد و درست در سال 1342 شمسى بود كه نقشه هاى كشورهاى جهان را مى آورد و دست مى گذاشت روى هر نقشه كشورى و وضع سياسى اجتماعى اقتصادى آن كشورها را براى مابيان مى كرد و حتى در آن روز كه همه راديو را تحريم كرده بودند ايشان راديو براى ما خريد تا اخبار را گوش دهيم و بوضع سياسى جهان آشنا شويم

و وقتى ايشان فهميد من طبع شعر مختصرى دارم ، مجله فردوسى و كتاب انقلاب تكاملى اسلام را به من داد تا مطالعه كنم و خلاصه نويسى نمايم و چون آن موقع صحبت از مبارزات مردم الجزاير و استقلال آن كشور بود، لذا اين اشعار را در اين مورد سرودم :

انقلاب ظهير ملتها

روح خود را كن قوى از انقلاب

جو همى آزادگى از انقلاب

آنكه شاهان را كند زنجير و بند

انقلابست انقلابست انقلاب

اين وطن آيد برون از زير ظلم

از قواى آهنين انقلاب

مرحبا بر ثائر جانباز حق

آفرين بر قهرمان انقلاب

الجزائر اخذ استقلال كرد

از شجاعان ويلان انقلاب

تاج از راءس شهان آيد برون

كاخشان گردد نگون از انقلاب

آنكه بد مسند نشين كاخ ظلم

كاخ اومقلوب شد از انقلاب

كو يزيد و پيروان راءى او

شد منغص عيششان از انقلاب

كوس شاهنشاهيش بر باد رفت

آفرين براين رجال انقلاب

مرد حق گردد فداى راه حق

مرد حق گردد شهيد انقلاب

مرد حق خواهان آزادى بود

مرد حق ترسى ندارد ز انقلاب

آنكه بيم اندر دل دولت نهاد

قائد دين بد زعيم انقلاب

آنكه شد آواره و دور از وطن

آن خمينى بود امير انقلاب

شيعيان را او بود رهبر همى

كى شود جاهل رئيس انقلاب

خيز از خواب گران اى احمدى

رو تو كوشش كن براى انقلاب

البته چون اين اشعار اولين اشعار من بود و در سن 21 يا22 سالگى در سال 1346 يا 1347 سروده شده است لذا وزن و قافيه خوبى ندارد از اهل ادب و هنر معذرت مى خواهم

غزل

سرو چمن اى ماه من در محفلم شو

محزون دل ديوانه ام در محفلم شو

آخر تو رحمى بر من بيچاره بنما

اى مونس ديراينه ام در محفلم شو

شب تا سحر چشمم بود در انتظارت

اى همدم تنهائيم در محفلم شو

بس بى وفائى كرده اى جانم ربودى

بهر خدا كن تو وفا در محفلم شو

شب همچو بومى در غمم در لانه خود

روزم چو بلبل در قفس در محفلم شو

كى از من عاشق جفائى تو بديدى

اى شمع روشنزاى من در محفلم شو

گفتم دگر با لبرى عهدى نبندم

اما توئى مه پيكرم در محفلم شو

اى احمدى بگذر زياد گلرخان تو

تاكى بگوئى دلبرم در محفلم شو

غزلى ديگر

الا اى خسرو خوبان بيا بنشين كنار من

كه از هجر گريد دو چشم اشكبار من

مرا تنهائى و درد غم و اندوه و فرياد است

بيا اى مونس تنهائى شبهاى تارمن

تو از احمد جدا گشتى و كردى زار و نالانش

دمى در كلبه ام بنگر ببين احوال زار من

چه زيبائى كه دارى تو وفا دارى كه دارى تو

نديده گلرخى هرگز كسى را چون تو يار من

اشعار ذيل را ظاهرا در سال 1347 كه به مشهد مقدس به زيارت امام رضا رفته بودم وقتى كه وارد صحن مطهر شدم از نظر قافيه و وزن در آن هست تذكر داده تا توضيح نمايم

يا على بن موسى الرضاعليه‌السلام

من در اين بارگه شه برجا آمده ام

از وطن با گنه و نامه سياه آمده ام

بهر ديدار تو اى مظهر اميد و وصال

با دو صد شوق و شعف اين همه راه آمده ام

ساقيا از كرم و لطف بر اين بنده

جرعه عفو كه با بار گناه آمده ام

كن نظر بر من مسكين سراپا تقصير

كه به در گاه تو با حال تباه آمده ام

در مصيبت جواد الائمهعليه‌السلام

از غم و اندوه سر اندر گريبان كرده ام

روزگارم را به فكر و غم پريشان كرده ام

هر دم از ق لبم بسى آه و فغان آيد برون

بهر آن جور و جفاهاى فكار چرخ دون

از جفاهاى فلك روز و شبان در محنتم

بسكه تير غم خورد بر اندرون اين تنم

من ندانم زهر كين با آن امام ما چه كرد

در نهاد او همى اين اخگر سوزان چه كرد(161)

بهاريه نام اشعار ذيل است كه به مناسبت ميلاد حضرت سيد الشهداء حسين بن علىعليهما‌السلام در نجف اشرف در سال 1347 شمسى مطابق 1388 در سوم شعبان روز تولد آن حضرت سروده شد كه وزن و قافيه اش بر وزن اشعار سعدى ((اول دفتر بنام ايزدا دانا صانع و پروردگار حى توانا)) مى باشد.

بهاريه

سوم شعبان رسيد مولد حضرت

قرص قمر شد برون و گشت هويدا

شهر مدينه گرفت زيب جمالش

فخر رسولان بود و آدم و حوا

ز عرصه گيتى برفت ظلم و جهالت

علم طلوع كرد در سراسر دنيا

گشته همه جن و انس و جمله ملائك

پر فرح ون پرسرور زان مه زيبا

عرش خدائى بنغمه هاى دل افزا

روى زمين نغمه هاى بلبل شيدا

شبه حسين على مجوى به گيتى

هم بود افضل زخلق و جمله نبى ها

سيد و سبط و زكى و طيب و با حلم

نجل و وصى عليست كان بود اعلا

مادر او بهترين زنان جهان است

بانوى با عز و جاه صفحه غبرا(162)

جدا ابيشان كزوست نسل مطهر

حضرت بوطلب است آن شه والا

جده ابش كه هست نادره دهر

بنت اسد فاطمه است نور معلا

فخر و مقام و شرف بس بود او را

گشته همى جده اش خديجه كبرى

جد اميشان بود رسول گرامى

كوبود اعظم زخلق و جمله اشيا

ثانى امام است بهر او چو برادر

خلق نكو دارد و هم اشراف واتقى

فضل و شرافت تو دارى از همه اكثر

خود تو امامى و هم كشنده اعدا

جمله ناس و فرشتگان الهى

كرده زبان را به مدح و شاءن تو گويا

از رخ پرنور تو اى مظهر انوار

روشنى شمس گشته چون شب ظلما

نسل ائمه ز جسم پاك شريفت

گشته تولد همى به عرصه دنيا

فطرس بى بال آن فرشته غمناك

چون كه نظر كرد بر ملائك عليا

ديده گشود و بديد جمله ملائك

گشته روان از سما به عرصه سفلى

با غم و اندوه سر به سوى سما كرد

گفت كه با خود بريد اين تن مرضى

گر چه شدم من بسى رانده درگاه

ليك اميدم به توست بار الها

جمله زبهر قدوم شاه شهيدان

سوى زمين آمدند به دار شفايا

فطرس غمگين چو كرد ديده به مولود

بال و پر خود بسود بر شه والا

از غم و اندوه و درد گشت وى آزاد

اخذ شفا كرد و شد رها ز بلايا

بار خدايا در اين سوم شعبان

جمله ما را قرين عفو بفرما

گر چه بود روز جشن و شادى مردم

ليك بفكرم فتاد و قعه عشرا

واقعه جانگداز طف نرود ياد

ويژه كه طفل صغير آن يتلظى

من بشگفتم زبى حياتى اعداء

وزستم و ظلمشان به ارض معلى

بار الها قسم بعزت و جاهش

احمديان را گناه و ذنب ببخشا

تضمين اشعار مشفق

دورى دوستان كبابم كرد

رنج غربت بسى عذابم كرد

غصه هجر يار و درد ديار

همدم ياءس و اضطرابم كرد

با جفائى چرخ شعبده باز

متنفر زخورد و خوابم كرد

همدم غم شدم به ناله و آه

غم و اندوه هم خرابم كرد

دل من در هواى ايران است

چشم دل باز سوى ايران است

اى عراق نظيف و پاك و تميز

باش با دوستان بسى تو عزيز

كه روم من زتو همى بيرون

دل ازت مى كنم مى روم ايرون

تو كه اينقدر بمن جفا كردى

واقعا حق خود ادا كردى

برو اى كشور عراق خراب

كه نباشى دمى تو به زسراب

آن هوايت كه بود هميشه خراب

وين زمينت كه بود هميشه پرآب

احمدى گله ها ز تو دارد

روز شب بهر تو همى ناله

گه كند دل زتو رود ايران

گه بود مثل شب پره حيران(163)

رباعى

افسوس كه آن گلرخ رعنا زبرم رفت

وان پيكر سروين قدو زيبا زبرم رفت

مانند ستاره اى كه در سما كرد طلوع

غائب زنظر بگذشت و تنها زبرم رفت(164)

يك رباعى ديگر

حالا كه جوان هستم و حالى دارم

اندر سر خود شور و نوائى دارم

بهتر بودم كه فكر عقبى باشم

زيرا كه پس از موت جزائى دارم

روز و شب خود همى به حسرت دادى

از بهر هوى همى تو ثروت دادى

كردى تلف عمر خود تو در غفلت و نوم

از بهر هوس تو گوهر از دست دادى

در جواب نامه اى كه نوشته بود تو به ياد من نيستى

گر در سفر و غربت و تنها باشم

يا در وطنم بروز شبها باشم

از ياد شما دلم نباشد خالى

گرچه بنجف در بر طاها باشم

اكنون كه نجف در بر مولى باشم

در نزد رخ گوهر والا باشم

بهتر بود از براى من علم عمل

تا خادم آن على اعلا باشم

رفتم زبر تو ماه سيمين پيكر

عشق از تن من برفت و شوقم زسر

احمد كه وفا بعهد خود كرد ولى

از عهد گسستنت بشد غم پرور

دل ديوانه من در قفس عشق بسوخت

اندرين ارض نجف بين چه شررها دارم

روحم آزرده و چشمم زسرشگ است پرآب

مى ندانم به كجا مى كشد آخر كارم

مذمت رباخوارى

لعن احمد در ربا باشد به پنج

آكل و موكل كه خود را داده رنج

و ان سه ملعون دگر باشد همى

شاهدين و كاتب و آن يا اخى(165)

مثنوى

روزگارى در پى كسب كمال

عمر خود كردم تلف با صد ملال

روز و شب فكر هواى دل كنم

خويش را از حق همى غافل كنم

نور قلبم شد مبدل بر سياه

در معاصى عمر خود كردم تباه

مى كنم هردم بسوى خود خطاب

احمدى تاكى تو باشى غرق خواب

روح خود را كن مصفا از گناه

تا كه برنارى زخود آخر تو آه

در جوار شاه دين مولى على

تابكى ماندن تو خود را كند قوى

از خداى خود چرا خائف نه اى

از گناهانت چرا صارف نه اى

گركه مى خوانى تو عملى اى دغل

پس مزين كن تو آن را با عمل

مناجات با خدا

نيمه شب درد خود را باخدا آغاز كن

سر برآور تو زخواب آنگه ندارا ساز كن

گر ترا باشد غم و اندوه و گريان از گناه

درد خود را در سحر باآن طبيب راز كن

گر بخواهى حاجت دنيا و عقبى را از او

يك نوائى نيمه شب با محروم آن راز كن

گو خدايا بنده مسكينم و عبد ذليل

بهر من اى بار الها چاره اى را ساز كن

احمدى دارد اميد عفو و رحمت را زتو

از براى او در اميد و رحمت باز كن(166)

عيد سعيد غدير خم

تاج امامت شد عيان

بر راءس شاه مؤ منان

اندر هواى سوزناك

در زير شمس تابناك

گرد پيمبر همچو شمع

جمله صحابه گشته جمع

در نزد آن خم غدير

بر مخبر رب قدير

آمد ندا از جبرئيل

از گفته رب جليل

كى هادى امت رسان

امر مرا بر مؤ منان

بايد نمائى جانشين

بعد خودت آن شاه دين

مبعث خاتم الانبياء

بيا به طرف چمن كه صبح گلشن رسيد

لاله و سنبل شده ز روز روشن پديد

نور خداى جهان كرده طلوع از افق

دين الهى عيان چو مبعث حق رسيد

جمله كروبيان خرم و شادان شده

زبعثت حضرتش عرش مزين شده

باش تو خندان همى كه روز شادى زسيد

زلطف حق بر جهان رسول هادى رسيد(167)

در سال 1346 شمسى در شهر قم يكى از دوستان كه رستم رستمى نام دارد به حجره من در مدرسه حقانى آمد و گفت خداوند در بعد از ظهر روز شنبه دخترى به من عنايت فرموده كه نامش را زهرا گذاشتم ، شعرى برايم بگو كه همه اين مشخصات در آن باشد و هم عنوان تاريخ تولد فرزندم محسوب شود، اين حقير اينگونه سروردم :

روز شنبه پانهاد آن دخت رستم در وجود

كز وجودش دسته اى شاكر بدرگاه ودود

نام او چون نام دخت حضرت احمد بود

چونكه زهرا نام او شد اندر اقليم وجود

شد تولد چار ظهر اندر قمى كانجا بود

جايگاه دخت موسى از براى او درود