گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 19568
دانلود: 3940

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19568 / دانلود: 3940
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كندن در خيبر

نقل است كه روزى مدير مدرسه اى براى امتحان شاگردان مدرسه به كلاس رفت و از آنها سئوال كرد كه در قلعه خيبر را كى از كجا كند؟ چه كسى مى تواند به اين سئوال پاسخ دهد؟ يكى از بچه ها بلند شد و گفت آقا اجازه من نكندم ، ديگرى گفت من هم نكندم ، خلاصه همه گفتند: ما نكنديم تا اينكه معلم بچه ها آمد از او سئوال كرد او هم گفت : اينها بچه هاى مؤ دبى هستند. و چنين كارى نكرده اند، معلوم مى شود كه او هم جواب اين سئوال را نمى دانست

طلبه و دانشجويان علوم دينى سه دسته اند

(( قال امير المؤ منينعليه‌السلام : طلبه هذا العلم على ثلاثه اصناف :

الا فاعر فوهم بصفاتهم و اعيانهم صنف منهم يتعلمون العلم للمراء و الجهل ، و صنف منهم يتعلون للاستطاله و الختل ، و صنف منهم يتعلمون للفقه و العقل

اما صاحب المراء و الجهل ، تراه موذيا مماريا للرجال فى انديه المقال ، و قد تسربل بالتخشع و تخلى من الورع ، فدق الله من هذا حيزومه ، و قطع منه خيشومه

و اما صاحب الاستطاله و الختل فانه يستطيل على اشباهه من اشكاله ، و يتواضع للاغنياء من دونهم ، فهو لحلوئهم هاضم ، و لدينه حاطم ، فاعمى الله من هذا بصره ، و قطع نت اثار العلماء اثره

و اما صاحب الفقه و العقل ، تراه ذاكابة و حزن قد قام الليل فى حندسه ، و قد نحنى فى برنسه ، يعمل و يخشى خائفا و جلا من كل فقيه من اخوانه فشد الله من هذا اركانه ، و اعطاه يوم القيامة امانه .))

حضرت اميرمؤ منان علىعليه‌السلام فرمود: طالبان و دانشجويان علوم دينى و دانشمندان بر سه دسته اند، آنها را با نشانه ها و شخصيت هايشان بشناسيد. يك دسته دانش را براى خودنمائى و جهالت ورزى و بحث و جدل مى آموزند.

دسته دوم براى گردن كشى و فريب دادن مردم تحصيل مى كنند.

و دسته سوم براى فهميدن و تعقل و تدبر و براى خردمند شدن

اما نشانه خودنما و بحث و جدل كننده و جهالت ورز اين است كه مى بينى مردم را اذيت و آزار مى دهد و به مجادله مى پردازد ظاهرى خدا ترس دارد ولى دلش از ورع و تقوى تهى و خالى است ، خدا كمرشان را بشكند و بينى اش را ببرد.

و اما گردنكش و عوام فريب بر همرديفان و همقطاران خود، پيش دستى و گردن فرازى مى كند و در برابر ثروتمندان فروتنى و كوچكى مى نمايد، شيرينى و حلواى آنان را مى خورد و دين خود را مى فروشد، خدا از اين راه چشمش را كور كند و از ميان دانشمندان ريشه اش را بكند. و اما نشانه آن فقيه فهميده و خردمند اين است كه او را اندوهناك و غمگين مى بينى و در تاريكى شب بكار عبادت مى پردازد در شب كلاه خود برابر حق خم شده كار مى كند و هراس دارد، از هر كس در ترس و حذر است ، مگر از برادران دينى و فقيه و فهميده خود كه با آنها انس مى گيرد، خدا از اين راه او را پايدار مى كند، و در روز قيامت امانش دهد.(257)

كيفر كسى كه زنش را در چهار چيز اطاعت كند

(( عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال فى وصيته له : يا على من اطاع امراءته اكبه الله على وجهه فى النار، فقال علىعليه‌السلام : و ما تلك الطاعة ؟ قال ياءذن لها فى الذهاب الى الحمامات و العرسات و النياحات و لبس الثياب الرقاق .))

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ضمن وصيت خود به علىعليه‌السلام فرمود: اى على كسى كه زنش را اطاعت كند خدا او را به رو در آتش (دوزخ ) افكند، حضرت علىعليه‌السلام سئوال كرد: آن اطاعت چيست ؟ آن حضرت فرمود: اجازه دهد او را كه به حمامهاى خارج(258) از منزل يا به مجلس عروسى و عزادارى رود در حاليكه جامه ها و لباسهاى نازك بپوشد.(259)

دعاى چهار كس رد نشود

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انه قال فى وصيته له : يا على اربعة لاترد لهم دعوة ، امام عادل ، و والد لواده ، و الرجل يدعو لاخيه بظهر الغيب ، و الظلوم يقول الله جل جلانه ، و عزتى و جلالى لانتصرن لك و لو بعد حين .))

پيامبر اكرم در ضمن وصيت خود و علىعليه‌السلام فرمود: اى على چهار دسته اند كه دعايشان رد نشود (و مستجاب شود) امام و پيشواى عادل دوم دعاى پدر درباره فرزند خود سوم مردى كه براى برادر دينى خود غائبانه دعا كند، چهارم دعاى مظلوم يعنى نفرين انسانى كه به او ستم شده

خداوند مى فرمايد: به غرت و جلالم قسم ، انتقام تو را هر وقت شده مى گيرم (260)

اگر اين سه گروه نباشند خدا عذابش را بر ما مى فرستد

قال ابوعبداللهعليه‌السلام : ان لله فى كل يوم و ليلة ملكا ينادى مهلا مهلا، عباد الله عن معاصى الله فلولا بهائم رتع وصبيان رضع و شيوخ ركع لصب عليكم العذاب صبا و ترضون به رضا. ))

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خدا در هر روز و شب فرشته اى دارد كه ندا مى كند اى بندگان خدا، دست از معصيت خدا برداريد اگر به خاطر چهار پايان چرنده و كودكان شيرخوار و پيرمردان پشت خميده نبود هر آينه عذاب سختى بر شما مى باريد كه در زير آن خرد مى شديد(261)

لطيفه

شخصى هوش و ذكاوت محصلين را آزمايش مى نمود: از آنان پرسيد قاتل امام حسنعليه‌السلام چه كسى بود؟ او نتواست جواب گويد، از ديگرى سئوال نمود كه اين سئوال را جواب نگفتى حالا بگو ببينم قاتل امام حسينعليه‌السلام چه كسى بود، عده اى كه انجا بودند پا به فرار گذاشتند، كسى به آنها رسيد از آنان پرسيد چه خبر است ؟ او در جواب گفت : مثل اينكه كسى را كشته اند و مى خواهند قاتلش را پيدا كنند ما ترس فرار كرديم

تقليد كور كورانه

فردى روزى در حمام متوجه شد كه پير مردى كه در حال غسل كردن است مى گويد غسل حيض بجا مى آورم قربة الى الله ، آن فرد او را صدا كرد و گفت اى پيرمرد تو كه حيض نمى شوى حيض مخصوص زنان است ، گفت : من چيزى نمى دانم فقط مى دانم وقتى بچه بودم و مادرم مرا به حمام زنانه مى برد گوش مى دادم و مى شنيدم كه مادرم مى گويد غسل حيض بجا مى آورم قربة الى الله من هم از او ياد گرفتم

شوخى و خنده

معمر خلاد گويد: از حضرت رضاعليه‌السلام پرسيدم : قربانت شوم ، مردى در ميان جمعى است و سخنى به ميان آيد و آنها شوخى كنند و بخندند حضرت فرمود: باكى نيست تا آنجا كه نباشد - به گمانم مقصودش فحش بوده - (يعنى در صورتيكه به فحش و هرزه گوئى نكشد) سپس فرمود: همانا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينگونه بود كه عرب بيابانى نزدش مى آمد و هديه اى برايش مى آورد و همانجا مى گفت : بهاى هديه ما را بده ، پس رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خنديد، و هر زمان كه اندوهگين مى شد مى فرمود: آن عرب بيابانى چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.

فضل بن ابى قره گويد: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: (( ما من مؤ من الا و فيه دعابة قلت : و ما الدعابة ؟ قال المزاح ، )) يعنى هيچ مؤ منى نيست جز اينكه در او دعابة هست ، من عرض كردم : دعابة چيست ؟ فرمود: مزاح و شوخى

يونس شيبانى گويد: حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود: شوخى كردن شما با همديگر چگونه است ؟ عرض كردم : اندك است ، فرمود: اينگونه نباشيد زيرا شوخى از خوش خلقى است ، و تو به اين وسيله برادرت را خوشحال مى گردانى ، و هر آينه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كسى شوخى مى كرد و مى خواست كه او را شاد و مسرور كند.

عبدالله بن محمد جعفى گويد: شنيدم حضرت امام باقرعليه‌السلام مى فرمود: خداى عزوجل آنكس كه ميان جمعى شوخى و خوشمزه گى كند دوستش دارد، در صورتيكه فحشى در ميان شوخى ها نباشد.(262)

از شوخى هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عبدالله بن حارث بن جزء سهمى كه از اصحاب آن حضرت است گويد: كه هيچكس را نديدم كه بيشتر از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مزاح و شوخى نموده باشد: و شوخى و مزاح او همه حق بود.

جريربن عبدالله بجلى ، كه يكى ديگر از اصحاب اوست گويد: پس از اينكه به آنحضرت ايمان آوردم و مسلمان شدم ، هرگز با او ملاقات نكردم جز اينكه در روى من مى خنديد، و اخبار صحيح داريم كه پيوسته آن حضرت متبسم و خوشخوى بود و با چهره خندان با افراد روبرو مى شد و نيز روايت شده كه روزى يكى (از بزرگان صحابه به او عرض كرد: يا رسول الله تو با ما بسيار شوخى و مزاح مى كنى و اين روش ‍ مناسب منصب پيغمبرى و نبوت نيست آن حضرت فرمود: (( ((انى الاقول الا حقا)) )) من جز سخن راست نمى گويم

و مى فرمود: خداوند مزاح و شوخى راست را مؤ اخذه نمى فرمايد، و فرمود: و اى بر كسى كه سخن دروغ گويد تا با آن گروهى را بخنداند و دوباره فرمود: كه واى بر او واى بر او.

شيخ فريدالدين عطار گويد:

چو عيسى باش خندان و شكفته

كه خر باشد ترش روى و گرفته

شوخى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام

صاحب كشف الغمه ، از مناقب خوارزمى بروايت ابن عباس آورده كه چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال اول هجرت ميان مهاجر و انصار عقد برادرى بست ، براى حضرت اميرالمؤ منان علىعليه‌السلام برادرى تعيين نفرمود: حضرت امير ملول و غمگين شد و از مسجد بيرون آمد و راه صحرا را گرفت ، در صحرا جوى باريكى بود كه خشك شده بود، به آنجا آمد و پهلوى خود بر زمين نهاد و از شدت تارحتى بخواب رفت ، و تن او مقدارى خاك آلوده شده بود، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اميرمؤ منان را غايب ديد، به نور فراست خود دانست كه آن حضرت ملول و غمگين شده ، به دنبال او رفته و او را در خواب يافت ، بالاى سر او نشست و خاك از تنش پاك فرمود و گفت : (( ((قم يا ابا تراب )) )) بلند شو اى خاك آلوده(263) آيا در خشم شدى كه ترا با كسى برادر نكردم ، بخدا سوگند كه ترا براى خود ذخيره كردم ، آيا تو راضى نيستى كه باشى براى من بمنزله هارون از موسى زيرا كه بعد از من هيچ پيغمبرى نيست ، يا على هر كه تو را دوست دارد، ايمان وجودش را احاطه خواهد كرد، و هر تو را دوست ندارد، خداوند او را به مرگ جاهليت بميراند.

و از عمار ياسر روايت شده گويد: در غزوه ذوالعشيره كه در سال دوم هجرت داقع شد من در ركاب مولايم اميرالمؤ منينعليه‌السلام بودم و هر دو در پاى درخت خرمايى بخواب رفته بوديم ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر بالين ما آمد و ما را بيدار كرد، و به اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: (( ((قم يا ابا تراب )) )) بر خيز اى خاك آلوده پس از آن فرمود: خبرى دهم ترا يا على : بدبخت ترين مردم دو كس اند، يكى آنكه ناقه صالح را پى كرد، ديگرى آنكه محاسن تو را بخون (سرت ) رنگين نمايد و دست مبارك خود را به سر و روى آن حضرت كشيد(264)

مزاح و شوخى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با امام حسن مجتبى عليه‌السلام

در روايات صحيحه آمده ، كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با امام حسن مجتبىعليه‌السلام در وقتيكه كودك بود شوخى و بازى مى نمود و آن حضرت زبان خود را از دهان بيرون مى آورد و به امام حسن نشان مى داد و آن حضرت چون سرخى زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد خندان و شاد مى شد.

و از ابن عباس نقل شده ، كه روزى حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام حسنعليه‌السلام را بر دوش مبارك خود سوار فرموده و راه مى رفت ، مردى امام حسن را در اين حال ديده گفت : (( ركبت نعم المركوب ، )) چه مركب خوبى را سوار شده اى ، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (( نعم الراكب هو،)) او نيز خوب سوارى است

و در اخبار آمده كه روزى امام حسنعليه‌السلام در حالى كه كودك بود به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : اى جد بزرگوار مى خواهم كه بر شترى سوار شوم و هر طرف كه مى خواهم برانم ، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه اشكالى دارد كه من شتر تو شوم ؟ امام حسنعليه‌السلام فرمود: بسيار عالى است ، پس حضرت او را بر دوش مبارك خود سوار نموده ، و از اين گوشه حجره به آن گوشه حجره مى رفت ، و بدين سبب آن حضرت مسرور و خندان و شاد بود، در آن حال حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام گفت : اى جد بزرگوار، شتران مهار دارند و شتر من مهار ندارد، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو گيسوى مشكبار خود را به دست وى داد و فرمود: كه اين مويها مهار تو باشد، پس امام حسن هر دو گيسوى آن حضرت رسول حالت خوشى بيش از پيش پيدا نمود باز امام حسن گفت : اى جد بزرگوار شتران آواز و صدا برآرند و شتر من صدائى ندارد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شادان و خندان مانند شتران بنا كرد صدا كردن ، اين بود، مقدار اندكى از شوخيهاى آن حضرت ، و مولانا جلاالدين رومى در اين معنى گفته است :

باز نگار مى كشد چون شتران مهار من

يار كشى است كار او بار كشى است كار من

اشتر مست او منم خار پرست او منم

گاه كشد مهار من گاه شود سوار من

اشتر من چو عف كند وز سر ذوق كف كند

هر دو جهان تلف كند در كف شهسوار من(265)

شوخى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با امام حسين عليه‌السلام

در كتاب ((استيغاب )) از ابن صخر روايت شده گفت : به چشم خود ديدم و از گوش خود شنيدم كه روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر دو دست امام حسينعليه‌السلام را گرفته بود در حاليكه در پيش روى او بود و مكرر مى فرمود كه : (( ((ترق يا عين البق )) )) يعنى بيا بالا اى چشم پشه ، و در عرب رسم است كه هنگامى كه بخواهند كودك را به كوچكى چثه و جسم توصيف كنند (عين البق )) گويند، و چون حضرت اين عبارت را تكرار مى نمود، امام حسينعليه‌السلام مثل اينكه از نردبان بالا رود، از پيش روى آن حضرت به كمك وى بالا رفت ، تا وقتى كه قدمهايش به سينه مبارك آن حضرت رسيد، پس حضرت فرمود: دهان خود را باز كن ، پس دهان او را بوسيد و فرمود: (( ((اللهم احبه فانى احبه )) )) خدايا او را دوست بدارد، زيرا من او را دوست مى دارم

و روايت شده كه يعلى بن مرة عامرى گفت : به خاطر دعوتى كه از ما شده بود باحضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمديم ، و حضرت در راه امام حسينعليه‌السلام را ديد كه با كودكان بازى مى كرد، حضرت به طرف او رفت و او از حضرت گريخت ، و پشت سر مردم پنهان شد و حضرت او را پيدا كرد، در حالى كه تبسم مى فرمود، باز امام حسينعليه‌السلام از حضرت گريخت ، باز حضرت او را پيدا كرد، و دهان كسى را كه حسين را دوست دارد)).(266)

از خلق خوش پيامبر درس بياموزيم

نقل شده كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه انس با او همراه بود از راهى مى گذشت ، عربى بيابانى او را ديد و با او معانقه نمود، و آنچنان آن حضرت را در بغل گرفته و فشار داد كه عباى خشن او كه از پشم و مو بود، به گردن آن حضرت كشيده شد و اثر خراشى در گردن وى پديدار گشت انس گويد به گردن آن حضرت نظر افكندم و ديدم كه چگونه حاشيه عبا به گردن آن حضرت اثر كرد ولى در عين حال اين عرب بيابانى به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: از مال خدا كه پيش تو است به من قدرى ببخش ، رسول خدا روبه او كرده و خنديد سپس دستور داد چيزى از مال به او بدهند.

و چون كفار قريش اذيت و آزار به آن حضرت رابه اوج خود رساندند و در واقعه احد سر آن حضرت را مجروح نمودند، عرض كرد: (( ((اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون )) )) خدايا قوم مرا هدايت فرما، زيرا آنها نمى دانند در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد كه :(( ((انك لعلى خلق عظيم )))) همانا اى پيغمبر تو البته داراى خلق و خوى بزرگى هستى

لطيفه

گويند كه عربى بيابانى به نزد شخصى رفت ، ديد كه در پيش روى او ظرف انجيرى است ولى آن شخص تا اين عرب بيابانى را ديد، عباى خود را روى ظرف انجير انداخت عرب بيابانى آنجا نشست ، اين شخص ‍ به او گفت : آيا مى توانى مقدارى قرآن بخوانى ؟ گفت : بلى ، و شروع كرد به خواندن و گفت : ((((و الزيتون و طور سينين )) )) وى به اعرابى گفت : پس ((والتين )) آن كجا رفت ، اعرابى گفت : ((والتين )) رفت زير عباى تو، مخفى نماند كه ((تين )) در لغت عرب به معناى انجير است.(267)

و اى به حال ما، در آخرت

از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه خداى متعال روز قيامت از سه كس ‍ سئوال كند:

1- از عالمى كه خداوند به او مقام علم و معرفت را عنايت كرده سئوال كند، با آن علمى كه ياد گرفتى (براى اينجا) چه كردى (و چه فراهم نموده اى ؟) او در جواب گويد: در دل شب از رختخواب خود بلند مى شدم و نماز شب مى خواندم و شب زنده دارى مى كردم و در روز هم عبادت خدا مى نمودم ، خداوند متعال در جواب فرمايد: دروغ گفتى ، ملائكه هم به او گويند دروغ گفتى چون قصد تو فقط اين بود كه بگويند فلان عالم چنين و چنان است (و تعريف و مدح تو را كنند)، كه تعريفت را هم كردند.

2- از ثروتمندى كه خدا به فضل و كرمش به او مال داده ، خداى متعال از او سئوال نمايد، به تو نعمت و مال عنايت كردم با آن چه كردى ؟ در جواب گويد: پروردگارا با آن مال صدقه دادم (و هب فقراء در شب و روز كمك كردم و به آنها خوراك و پوشاك و مسكن دادم ) خداوند در جواب فرمايد: دروغ گفتى ، ملائكه هم گويند: دروغ گفتى ، بلكه خواستى با اين كار بگويند: فلانى با سخاوت و با گذشت و با جود و كرم است ، كه مردم هم گفتند و معروف به سخاوت هم شدى

3- از شخصى كه به جبهه رفته و جنگ نموده تا به شهادت رسيده است ، خداوند متعال سئوال نمايد: (براى اينجا) چه كردى ؟ (و چه فراهم نمودى ؟) در جواب گويد: خدايا به من دستور جهاد داده شد و من جهاد كردم تا كشته شدم ، خداوند در جوابش فرمايد: ((دروغ گفتى ))، ملائكه هم گويند: ((دروغ گفتى )) تو فقط قصدت اين بود كه مردم به تو بگويند: چه مرد دلير و شجاعى ، و به تو لقب شجاعت هم دادند، (پس هيچ چيز و هيچ كارى براى خدا انجام نداديد و هيچ از خدا طلب كار نيستيد)(268)

كار را به خاطر خدا كنيد نه به خاطر دنيا

در حديث آمده : كه عابدى سالهاى سال عبادت خدا مى نمود، به او گفتند: اينجا درختى است كه مردم آن را عبادت مى كنند و از عبادت خدا دست كشيده اند، او خشمگين شده تيشه خود را برداشت تا برود و درخت را قطع كند، شيطان به صورت پير مرد ناصحى او را در راه ديد و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم بروم درخت را قطع كنم ، شيطان به او گفت : تو چه كار دارى با درخت ؟ تو برو عبادت خود را بكن عابد گفت : قطع درخت از عبادت بهتر است ، شيطان گفت : به هيچ وجه نمى گذارم درخت را قطع كنى ، پس مبارزه در گرفت ، عابد او را بلند كرده و هب زمين زد و روى سينه اش نشست ، شيطان گفت : مرا رها كن تا با تو صحبت كنم ، بعد به او گفت : اگر امر به معروف تكليف تو بود، تو تكليفت را انجام دادى ، تو با عبادت مردم چه كار دارى ؟ عابد گفت ((من حتما بايد اين درخت را قطع كنم )) دوباره با هم مبارزه كردند، عابد شيطان را بلند نموده و بزمين زد و روى سينه او نشسته تا او را بكشد شيطان عاجز و ناتوان شد، به عابد گفت : مرا رها كن تا به تو حرفى بزنم ، عابد او را رها كرد شيطان گفت : تو آدم فقيرى ، و تو كل بر جامعه هستى ، و تو بايد پولدار باشى تا هم خودت خوب زندگى كنى و هم به فقرا كمك نمائى ، از كشتن من دست بردار، من هر شب دو دينار زير سر تو مى گذارم ، تا تو هر روز صبح بروى خرج كنى هم براى خود و هم براى صدقه و بخشيدن به ديگران و اين براى تو بهتر است از قطع درخت كه بود و نبودش براى تو ضررى ندارد، پس عابد به فكر فرو رفت ، و گفت : راست گفتى ، من كه ماءمورم نشده ام تا درخت را قطع كنم تا به تركش ‍ گنهكار باشم بلكه من ماءمور شده ام تا عبادت كنم ، پس آنچه اين پيرمرد براى من متعهد شده براى من بهتر است

پس رفت به عبادتگاه خود و مشغول عبادت شد، صبح كه شد ديد دو دينار بالاى سر اوست فردا هم همينطور تا روز سوم ، ولى روز سوم كه شد ديگر پولى بالاى سر خود نيافت ، خشمگين و عصبانى گشت و تيشه را بر دوش خود گذاشته و رفت نا درخت را قطع كند، پس دوباره شيطان بصورت پير مردى او را ملاقات نموده و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم درخت را قطع كنم ، شيطان گفت : دروغ مى گوئى تو قدرت قطع درخت را ندارى ، عابد آمد و او را خواست بلند كند و به زمين بزند ديگر نتوانست ، شيطان او را گرفت و محكم به زمين زد و او مانند گنجشكى بين دو پاى او بود تا اينكه روى سينه عابد نشست و به عابد گفت : دست از اين كار بر مى دارى يا اينكه تو را بكشم ، عابد ديد كه طاقت او را ندارد، گفت : رهايم كن ، و بگو به من كه چگونه اين دفعه تو بر من پيروز شدى و حال آنكه من قبلا بر تو پيروز مى شدم ، شيطان گفت : ((بخاطر اينكه تو اول بار براى خدا و بخاطر خدا خشمگين شدى و نيت تو رسيدن به آخرت بود، پس خداوند تو را بر من مسلط كرد، ولى اينك تو به خاطر خودت و بخاطر مال دنيا غضبناك شدى پس من بر تو مسلط شدم و تو را به زمين زدم.(269)

در خاتمه ما در مورد مقايسه زنان با مردان از قرآن و احاديث و كلمات بزرگان و شعرا مطالبى را يادآور مى شويم و اولا نظر قرآن را مى آوريم و ثانيا نظر ائمه اطهار، و ثالثا كلمات دانشمندان خارجى ، و رابعا نظريه شعراء را درباره زنان در ذيل مى آوريم تا برترى هر يك بر ديگرى روشن شود، البته الگوى همه زنان مسلمان ما بايد تنها دختر گرامى حضرت رسول فاطمه زهرا سلام الله عليها باشد.

مستثنيات غيبت

مرحوم شيخ انصارى در اوائل كتاب مكاسب محرمه چند مورد را جزء حرمت غيبت ندانسته و استثناء نموده و فرموده است در اين موارد غيبت جايز است :

1 - كسى كه در مورد شخصى با انسان مشورت مى كند و از او مى خواهد كه خوبى و بدى آن شخص را براى او بازگو كند، انسان بايد براى او خيرخواهى كند و واقعيت را براى او بيان كند، مخصوصا در كارهاى خير مانند ازدواج ، كه بخواهد دختر به او بدهد يا دختر از او بگيرد، و غيبت در اين موارد اشكال ندارد، زيرا كه خيرخواهى براى مشورت كننده واجب ، و خيانت به او حرام است ، زيرا خيانت به او چه بسا مفسده اش از واقع شدن در غيبت بيشتر باشد.

2 - در مورد ظالم و ستمگر غيبت كردن و شنيدن غيبت اشكالى ندارد زيرا خداى متعال مى فرمايد:(( ((لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم )) ))

((خداوند دوست ندارد كه آشكارا بدى كسى گفته شود مگر در مورد مظلوم و ستمديده ))

پس مظلوم و كسى كه مورد ستم واقع شده مى تواند ظلم ظالم را در نزد كسى كه از ظلم او خبر ندارد بر ملا كند و از دست او شكايت كند و بدى او در اين مورد اشكالى ندارد.

3 - اگر آدم فاسقى شهادت داد يا خبرى آورد كه فلانى چنين و چنان است بايد به شهادت او ترتيب اثر داده نشود، و به محض شنيدن خبر نادرست او حكم نكنيم ، بلكه غيبت و بدگوئى او نيز در اين مورد جايز است ، چون حكم نكردن به شهادت فاسق مصلحتش بيشتر از مفسده آن است ، و بدگوئى او در اين مورد اشكالى ندارد، چون با شهادت به ناحق او يا به ترتيب اثر دادن به خبر دروغ او ممكن است بين چند طائفه بهم بخورد و بدينجهت مفسده عظيمى رخ دهد.

4 - اگر كسى به شخص عادلى تهمت زد بايد كلام او را رد كرد و الا غيبت خود او كه به مؤ من عادل تهمت مى زند در اين مورد جايز است

5 - كسى كه ادعاى نسبى را مى كند كه اهليت آن را ندارد، بايد او را رد كرد و حرفش را قبول نكرد و لو با غيبت نمودن و بدگوئى پشت سر او (در همين مورد.)

6 - كسى كه حرف باطلى را در مورد دين اسلام مى زند و يا مقاله اى عليه دين اسلام مى نويسد، غيبتش در اين مورد اشكالى ندارد.

7 - كسى كه علنا فسق و فجور انجام مى دهد، مثلا علنا روزه مى خورد و يا گناه كبيره انجام مى دهد و يا زنا مى كند و يا شراب مى خورد، غيبتش ‍ جايز است

و بايد قصدش از غيبت و بدگوئى او اين باشد كه از كار زشتش بازدارد، و در واقع اين احسانى است به حق او. چون مى خواهد او را به كارهاى خوب وادارد.

8 - غيبت بدعت گذار در دين جايز است ، در صورتى كه خوف داشته باشى كه او مردم را گمراه كند.

9 - غيبت در استفتاء از مجتهد جايز است ، مثلا زنى مى رود پيش ‍ مرجع تقليدش و مى گويد آيا مى توانم طلاق بگيرم يا نه ؟ اگر استفتاء موقوف باشد بر ذكر كردن نام او جايز است و الا جايز نيست

10 - غيبت در مورد دفع ضرر از غيبت شده جايز است ، همان طورى كه امام صادقعليه‌السلام بدگوئى زراره را مى نمود و قصد آن حضرت دفع ضرر دشمن از او بود، و به عبدالله بن زراره فرمود از جانب من به پدرت سلام برسان و بگو من بدى ترا پشت ترا گفتم ، به جهت دفاع از تو، زيرا كه دشمن و اهل سنت در اذيت و آزار به دوستان ما شتاب مى كنند، و با آنها دشمنى مى ورزند به جهت علاقمنديشان به ما، پس من غيبت تو را گفتم ، تا آزار و اذيت آنان را از تو دفع نمايم و تا اين كه مورد تمجيد و ستايش آنان قرارگيرى ، زيرا خداى متعال مى فرمايد:(( ((و اما السفينة فكانت لمساكين يعلمون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان وراءهم ملك ياخذ كل سفينة غضبا)) ))

اما كشتى مال فقرائى بود كه در دريا مى كردند، پس خواستم آن را عيب دار و ناقص كنم ، چون در اطراف پادشاهى بودكه كشتى سالم (سالمى ) را به زور و به غصب مى گرفت ، امام در تجويز عيب زراره به اين آيه استدلال مى فرمايد كه اين كلام خدا است ، به خدا سوگند او آن را معيوب و ناقص نكرد جز آن كه هدفش اين بود كه از غضب نمودن شاه در امان باشد.

11 - جايز است عيبى از او بگويد كه به عنوان صفت خصوصى او گشته ، به طورى كه تا آن عيب و نقص را نگوئيد، آن فرد شناخته نشود، مثل دست شل ، و يا پا شل و يا لوچ و يك چشمى و يايك دستى ، و در حديث است كه زينب عطاره لوچ آمد پيش زنان پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و با آنان ملاقات نمود.

پس اين عيب را گفتن در صورتى كه به اين صفت مشهور شده باشد و با شنيدن آن بدش نيايد اشكال ندارد. البته اين مبنى بر اين است كه فقط آن عيب ظاهر گفته شود و قصد مذمت او را نداشته باشد، بلكه قصدش ‍ شناختن يا شناساندن او به طرف باشد بعد مرحوم شيخ مرتضى انصارى مى فرمايد: البته فقهاء موارد استثناء حرمت غيبت را بيش از اين بيان نموده اند، ولى ما ضابطه و قاعده كلى را در اين مورد وجود مصلحت غالبه بر مفسده هتك احترام مؤ من مى دانيم ، چون هتك احترام مؤ من حرام است و اين به اختلاف مصالح و مراتب مفسده هتك مؤ من متفاوت است ، زيرا كه مصلحت در قوت و ضعف مندرج است ، چه بسا مؤ منى كه عرض و آبرويش هيچ ارزشى ندارد، پى بايد در هر دو جانب مصلحت و مفسده را مورد سنجش قرار دهيم ، اولويت با رعايت مصلحت بيشتر است اگر غيبت مصلحت بيشترى داشت غيبت جايز است و اگر حفظ آبروى مؤ من مصلحتش بيشتر بود غيبت جايز نيست

مؤ لف گويد: در همه اين موارد كه غيبت جايز است ، شنيدنش هم اشكالى ندارد.