گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 20402
دانلود: 4193

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20402 / دانلود: 4193
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

به اين روايات دقت كنيد؟!

(( ((روى فى الكافى عن بعض اصحبابنا، قال : قال ابوعبدالله ، اصبروه على الدنيا، فانما هى ساعة ، فما مضى منه لاتجد الما و لاسرورا، و ما لم تجى فلاتدرى ما هو؟ و انما هى ساعتك التى انت فيها، على طاعة الله و اصبر فيها عن معصية الله )). ))

مرحوم كلينى (ره ) از بعضى از اصحاب ما روايت كرده كه گفت : حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود: بر (سختيهاى ) دنيا صبر كنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست ، زيرا آنچه كه گذشت (ديگر) درد و رنج و سرور و خوشيش را نمى يابى ، و آنچه كه نيامده است پس تو نمى دانى آن چيست و فقط دنياى تو آن لحظه اى است كه در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر اطاعت خدا و روگردان از معصيت خدا.

(( و فى الفقيه قال : قال علىعليه‌السلام : ما من يوم يمر على ابن آدم الاقال له ذلك اليوم ، انا يوم جديد، و انا عليك شهيد و قل فى خيرا او اعمل فى خيرا، فانك لن ترابى بعدها ابدا. ))

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است كه علىعليه‌السلام فرمود: هيچ روزى نمى گذرد بر فرزند آدم ، جز اينكه آن روز به او مى گويد: من روز جديد هستم ، و من بر تو شاهد و گواه هستم ، و در من حرف خوب بزن ، يا كار خير انجام بده زيرا تو پس از من مرا هرگز نخواهى ديد.

راه رفتن با سرعت بهاء مؤ من است

(( و فى الخصال عن الصادقعليه‌السلام قال : سرعة المشى بهاء المؤ من ))

در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: تند راه رفتن بهاء و ارزش مؤ من است

(( و فيه عن ابى جعفرعليه‌السلام قال : اذا احب الله عبدا نظر اليه ، فاذا نظر اليه ، اتحفه من ثلاث بواحدة ، اما صداع ، اما حمى ، و اما رمد. ))

باز در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى خداوند بنده اى را دوست بدارد به او نظر مى كند پس وقتى به او نظر كرد يكى از سه چيز را به او هديه مى دهد، يا سر درد و يا تب و يا چشم درد

(( فى الخصال عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال : ثلثة ان لم تظلمهم ظلموك السفلة ، و زوجك ، و خادمك ))

يعنى سه دسته اند كه اگر به آنها ستم نكنى به تو ستم كنند، 1- افراد پست 2- همسرت 3- خدمتكارت

در سه جا دروغ خوب است

خصال : عن علىعليه‌السلام قال : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ثلاث يحسن فيهن الكذب ، المكيدة فى الحراب ، و عدتك زوجتك و الاصلاح بين الناس ، و قال : ثلاثة يقبح فيهن الصدق ، النميمة ، و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه ، و تكذيب الرجل عن الخبر. ))

از علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در سه مورد دروغ خوب و پسنديده است ، مكرر حيله در جنگ ، وعده به زوجه ، و اصلاح و آشتى دادن ميان مردم و در سه مورد راست گفتن زشت است : سخن چينى ، خبرى كه اهل و عيال تو را ناراحت كند، و بايد تكذيب كند كسى را كه خبر بدى را (براى همسرش ) آورده باشد.

همنشينى با سه كس دل را مى ميراند

(( و قال علىعليه‌السلام ثلاثة مجالستهم يميت القلب ، مجالسة الاراذل ، و الحديث مع النساء، و مجالسة الاغنياء.(16) ))

از حضرت علىعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: با سه كس ‍ مجالست و همنشينى دل را مى ميراند، همنشينى با اراذل و افراد فرومايه ، و سخن با زنان ، و نشست و برخاست با ثروتمندان

حكايت عجيب !!

شيخ بهائى در كشكول نقل كرده : كه در بعضى از تواريخ معتبر ديدم كه نوشته شده بود جماعتى بر حجاج خروج كردند، حجاج با آنها به جنگ برخاست و اميرشان را اسير كرد و آن امير عابد و شجاع بود حجاج دستور داد دستهاى او را از منكب جدا كنند، و نيز پاهاى او را ببرند دستها و پاهاى او را قطع نموده و او در خون خود غوطه ور بود، و هنگامى كه صبح شد آواز سرداد كه برايم آب بياوريد مى خواهم غسل كنم زيرا من ديشب جنب شده ام و اين خيلى عجيب است كه شخصى را كه دست و پايش را قطع كرده اند در خواب محتلم شود.

لطيفه

روباهى در هنگام سحر به كنار درختى رفت ، ديد بالاى درخت خروسى اذان مى گويد، روباه به او رو كرده ، گفت : آيا پايين نمى آيى تا با هم نماز جماعت بخوانيم ؟ خروس گفت : امام جماعت در زير درخت خوابيده است ، او را بيدار كن تا با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه نظر كرد سگ را ديد پا به فرار گذاشت خروس به او گفت : آيا نمى آيى با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه گفت : مى روم تجديد وضو كنم و بزودى بر مى گردم

لطيفه

از طرف خليفه اعلام شد كه هر كه چهار تخم دارد او را دستگير نموده بياوريد، روباه پا به فرار گذاشت رفيقش او را ديده گفت : با تو كارى ندارند برگرد، روباه گفت : مى ترسم اول تخمها را بكشند و بعد بشمارند.

لطيفه

عربى بيابانى كيسه اى پر از پول را دزديد، سپس داخل مسجد شد كه نماز جماعت بخواند و اسم او موسى بود، امام جماعت اين آيه را در نماز خواند:و ما تلك بيمينك يا موسى يعنى اى موسى در دستت چيست ؟ موسى كه اقتداء كرده بود نمازش را شكست را جلوى او انداخته و گفت : به خدا قسم كه تو ساحر و جادوگرى(17)

آرامش درد مار گزيده و عقرب گزيده

گويند كسى را كه مار يا عقرب گزيده اگر مقدارى نمك داخل مقعد و ما تحتش كنند دردش ساكن مى شود.

رضا شاه و الفاظ عربى در زبان فارسى

نقل شده است كه رضا شاه دستور داد الفاظ عربى بايد از فارسى محو شود و روزنامه ها و نامه هاى ادارى فقط با الفاظ فارسى نوشته شود، روزنامه ها مى خواستند در عنوان و تيترشان بنويسند اعلى حضرت از مازندران حركت كرد به طرف تهران ، ديدند حركت لفظ عربى است با خط درشت نوشتند گنده آقا از مازندران جنبيد به تهران

و نيز گويند

جمعى از رؤ ساى ادارات و بعضى از وزراء در جلسه دير آمد شاه به او گفت : چرا دير آمدى ؟ (او مى خواست به شاه بگويد قربانت گردم در جلسه وزراء شركت كرده بودم ) ديد كه قربانت عربى است لفظ جلسه عربى است و شركت هم عربى است ، در جواب گفت : برخيت گردم در نشيمنگاه بار برداران انبارى مى كردم

.

حيله

بن مزاحم به يك نصرانى گفت : اى كاش اسلام اختيار مى كردى ، نصرانى گفت : من اسلام را دوست مى دارم ، جز اينكه به خمر و عرق و شراب علاقه زيادى دارم ، ضحاك گفت : مانعى ندارد تو اسلام بياور و شراب هم بخور، پس چون مسلمان شد، به او گفت : اكنون مسلمان شدى اگر عرق و شراب هم بخورى تو را حد مى زنيم ، و اگر از اسلام به دين خود برگردى مرتد مى شوى و تو را مى كشيم ، پس او عرق و شراب را ترك كرده و مسلمان خوبى شد(18)

لطيفه

محدثى با يك مسيحى در كشتى نشسته بودند، آن مسيحى از شيشه اى كه همراهش بود شربتى ريخته و خورد، سپس شربتى را ريخته و به آن محدث داد، محدث هم از آن شيشه شربت تناول كرد، آن شخص ‍ مسيحى به او گفت : اين كه به تو دادم خوردى خمر و شراب بود محدث به او گفت : از كجا فهميدى خمر است ؟ مسيحى گفت : چون غلام من آن را از يك يهودى خريد، محدث با عجله و شتاب بقيه آن را هم خورد، و به آن مسيحى گفت : من از تو احمق تر نديدم ، چون ما اصحاب حديث در رواياتى مثل حديث سفيان بن عيينة و سعيدبن جبير تاءمل مى كنيم ، حالا بياييم قول يك مسيحى را از يهودى را تصديق كنيم ؟ به خدا قسم آن را نخوردم جز براى ضعف اسناد و سندهاى روايت

براى رفع هر گونه گرفتارى

(( عن الامام ابى عبداللهعليه‌السلام قال : اذا عسر عليك امر فصل عند الزوال ركعتين ، تقرء فى الاولى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و انا فتحنا الى قوله و ينصرك الله نصرا عزيزا و فى الثانى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و الم نشرح .))

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى امر مشكلى به تو رو كرد پس در هنگام زوال دو ركعت نماز بخوان در اولى (( حمد و قل هو الله احد و انا فتحنا را تا و ينصرك نصرا عزيزا )) مى خوانى و در ركعت دومى حمد و قل هو اله و الم نشرح را مى خوانى و نماز را تمام مى كنى انشاء الله گرفتارى و مشكل تو حل مى شود.

لطيفه

يك گبرى مسلمان شد، پس روزه گرفتن براى او خيلى سنگين بود داخل سرداب منزلش شد و روزه خود را افطار كرد و مشغول غذا خوردن شد، فرزندش كه صداى او را حس كرد گفت : كيست ؟ پدرش در جواب گفت : پدر بد بخت تو است كه دارد نان خودش را مى خورد و از مردم مى ترسد.

لطيفه

شخصى گفت : ديدم موذن را كه اذان خود را ترك كرده و با سرعت مى دود به او گفتم كجا با اين سرعت مى دوى ؟ در جواب گفت : مى خواهم بدانم كه صداى اذانم تا كجا مى رسد.

لطيفه

زنى به پيش معلم آمده از فرزندش شكايت كرد معلم رو به پسر كرده و گفت : اگر دست از كارهايت بر ندارى با مادرت چنين و چنان خواهم كرد! زن به معلم گفت : اى معلم ؛ اين بچه است و حرف تو را نمى فهمد، هر كار خواستى با من بكنى در جلو چشم او بكن شايد او با چشم خود ببيند و توبه كند.

اگر محرم روز شنبه باشد

قطب راوندى در كتاب قصص با سند خود از صدوق و او از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده: در كتاب دانيال است كه اگر اولين روز محرم شنبه باشد، زمستان هوا بسيار سرد و يخبدان خواهد بود و بادهاى سردى مى وزد و گندم گران خواهد شد، و وباء و مرگ كودكان و تب در آن سال زياد خواهد شد و عسل كم خواهد بود و دنبلال زياد خواهد بود، و زراعت و كشاورزى از آفات سالم مى ماند و به بعضى از درختان آسيب رسد و به بعضى از درختان مو آفت رسد و در آن سال ، فراوانى نعمت باشد و در روم (اروپا) دو جنگ واقع شود و عرب با ايشان بجنگند و اسير و غنيمت از ايشان بسيار به دست عرب افتد و پيروزى در جميع اين امور با سلطان است به خواست خداوند.

اگر روز محرم روز يكشنبه باشد

زمستان شايسته و نيكو گذرد و باران زيادى ببارد و به بعضى از درختان آفت رسد و عسل كم شود و دردهاى مختلف و مرگهاى شديد و صعب العلاج شايع گردد و در هوا طاعون و وبا زياد شود و مرگ و مير فراوان شود و در آخر سال بعضى از خوراكى گران شود و در آن سال پيروزى از آن سلطان شود.

اگر روز محرم روز دوشنبه باشد

هواى زمستان مناسب و خوب باشد ولى در تابستان هوا بسيار گرم مى شود و باران زيادى مى بارد، و گاو و گوسفند و عسل فراوان شود و غذا و ميوه ها زياد گردد در شهرهاى كوهستانى و در بين زنها مرگ و مير واقع شود و در آخر سال در نواحى مشرق يك خارجى بر سلطان خروج كند و به بعضى از اهل فارس غم و اندوه وارد شود و زكام در سرزمين اهل جبل زياد شود.

اگر روز محرم روز سه شنبه باشد

هواى زمستان بسيار سرد شود و يخ و يخبندان در سرزمين جبل و ناحيه مشرق واقع شود و گوسفند و عسل فراوان گردد و به بعضى از درختان و انگور آفت رسد و در ناحيه مشرق و شام حادثه اى در آسمان ظاهر شود كه خلق بسيار بميرند و يك خارجى قوى به سلطان بر او غالب گردد، در سرزمين فارس به بعض از غلات آفت رسد و در آخر سال قيمت ها گران شود.

اگر روز محرم روز چهار شنبه باشد

هواى زمستان متوسط باشد و در بهار باران مفيد و نافع و با بركت بارد و ميوه جات و غلات در همه سرزمين جبال و مشرق فراوان گردد و در آخر سال مرگ و مير در مردان واقع شود و در سرزمين بابل و جبل به مردم آفت رسد و نرخها ارزان شود مملكت عرب در آن سال آرام باشد و غلبه و پيروزى بر سلطان باشد.

اگر اول محرم روز پنجشنبه باشد

زمستان ملايم باشد و گندم و ميوه و عسل در تمام سرزمين مشرق فراوان گردد و در اول و آخر سال تب بسيار حادث شود و نيز در همه سرزمين بابل در پايان سال تب به وجود آيد و روميها بر مسلمين پيروز گردند و سپس عرب بر ناحيه مغرب بر آنها غلبه كنند و در سرزمين سند جنگهايى واقع شود با ملوك عرب خواهد بود.

اگر اول محرم روز جمعه باشد

در آن سال زمستان سرما نباشد و باران كم بارد و آب رودخانه كم شود و در اطراف جبل صد فرسخ در صد فرسخ غلات كم شود و مرگ در جميع مردم فراوان گردد و قيمت ها و نرخها در ناحيه مغرب بالا رود و به بعضى از درختان آفت رسد و روم بر فارس غلبه سخت و شديدى كند.(19)

ناكس كس نمى گردد

جامى گفته

من از روئيدن خار سر ديوار فهميدم

كه ناكس كس نمى گردد از اين بالا نشينى ها.

آنكه ناكس بود به اصل سرنوشت

بتقاليب دهر كس نشود

سگ مگس را اگر كنى مقلوب

قلب او غير سگ مگس نشو.

لطيفه

گويند: عربى در بيابان گربه اى را شكار كرد و نفهميد چيست ؟ كسى او را ديد و گفت : اين سنور چيست ؟ و ديگرى او را ملاقات كرد و گفت : اين هر چيست ؟ و سومى او را ديده و گفت : اين قط چيست كه به دستت گرفته اى ؟ و چهارمى او را ديد و گفت : اين ضيون چيست ؟ و پنجمى با او برخورد كرد و گفت : اين خيدع چيست ؟ و ششمى او را ديده و گفت : اين خيطل چيست ؟ هفتمى او را ديد و گفت : اين دمه چيست ؟

عرب بيابانى گفت : آن را مى برم و مى فروشم شايد خدا به وسيله آن مال كثيرى به من بدهد آن را به بازار آورد، كسى به او گفت : چند مى فروشى ؟ گفت به صد درهم ، به او گفتند آن بيش از نيم درهم ارزش ندارد، گربه را انداخت و گفت : خدا لعنتش كند چقدر اسمهاى زيادى دارد ولى پولش ‍ كم است(20)

گربه ركن الدولة

گويند: ركن الدولة گربه اى داشت ، و بعضى از دوستانش وقتى مى خواستند با او ملاقات كنند و ملاقات با ركن الدولة برايشان مشكل بود حاجت خود را در كاغذى مى نوشتند و به گردن گربه آويزان مى كردند، پس ركن الدولة مى ديد و مى گرفت و مى خواند و جواب را مى نوشت و به گردن گربه مى بست ، و گربه جواب را براى صاحب نامه بر مى گرداند تا آن را بخواند.(21)

لطيفه

در نجف اشرف عربى فقير گربه اى را گرفته پيش طلبه اى آورد و گفت : به من كمك كن و اين گربه را از من بگير و به اندازه يك وعده غذا به من كمك كن ، طلبه گفت : من گربه نمى خواهم اما مقدارى به تو كمك مى كنم ، فقير گفت : نه نمى شود من گدا نيستم ، پس اين گربه را در عوض ‍ بگير، طلبه هم گربه را گرفت و مقدارى به او كمك كرد فردا ديد كه عده اى از عربها پشت حجره او صف بسته اند و هر كدام گربه اى را در دست دارند و به طلبه مى گويند: شنيده ايم كه تو گربه مى خرى گربه ما را هم بخر و به ما پول بده

اشعار متصل

مرحوم نراقى در خزائن گويد

پيشلطيفطلعتشقيمتمهشكستهشد

پيشبنفشهخطشگلبچمننهفتهشد

شبعيشمنغمگينبمحنتصبحگشتاما

بلطفگهگهينتميشكيبدقلبغمزارا

شبعيشمننهفتهگشبغم

گلعيشمننهفتهگشتبخار

منعمنكمكنكهمستستميقين

منعممفلسصفتهستميقين

مصرع

منمشتعلشقعليمچكنم

لطيفه

يك يهودى مسلمانى را ديد كه در روز ماه رمضان در حال نهار خوردن (غذاى بريان ) است با او نشسته مشغول خوردن شد، مسلمان گفت ذبيحه ما (يعنى گوسفندى را كه مسلمين ميكشند) براى تو حلال نيست يهودى گفت : من در ميان يهوديان مانند تؤ ام در ميان مسلمين كه در روز ماه رمضان دارى غذا ميخورى

شعر

يكجوغم ايام نداريم و خورشيم

گه چاشت گهى شام نداريم و خورشيم

چون پخته بماميرسد از عالم غيب

از كس طمع خام نداريم و خورشيم

بهائى

عهد جوانى گذشت در غم بود و نبود

نوبت پيرى رسيد صد غم ديگر فزود

كاركنان سپهر بر سر دعوى شدند

و انچه بدادند دير باز گرفتند زود

نام جنون را بخود داد بهايى قرار

نيست چه او عاقلى زير سپهر كبود

باز شيخ بهائى گويد

حالى دارم زمان زمان درهم تر

هر لحظه قدم زبار عصيان خمتر

يارب بگناهم ارنسوزى چه شود

يك مشت بخاكستر دوزخ كمتر

تفاءل به ديوان حافظ

مگس خان افغان بر سر قبر خواجه حافظ آمد، به جهت تشیيع خواست مقبره او را خراب كند، جمعى او را ممانعت كرده قرار بر تفاءل از ديوان خواجه گذاشتند اين شعر نمودار شد.

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مى برى و زحمت ما ميدارى

دفع فقر و فاقه

براى از بين رفتن فقر و فاقه سوره آل را سه مرتبه بخواند و با احدى از مردم صحبت نكند و وقتى رسيد به آخرقل اللهم مالك الملك ، اين دعا را هفت مرتبه بخواند (( اللهم يا فارج الهم و يا كاشف الغم و يا صادق الوعده و يا موفى العهد يا لااله الانت فرج همى و خوفى ، واقص عنى دينى و اغننى من الفقر و الفاقة برحمتك يا ارحم الراحمين )) ملا احمد مى گويد: اينطور به خط بعضى از بزرگان ديدم

لطيفه

و همچنين در خزائن است كه شخصى بعد از دعائى سر به سجده نهاده و ميگفت : شكراالله شكراالله تا صد دفعه آن را تكرار كرد پس گفت : اقلش ‍ اقلش و آن را نيز تا ده مرتبه تكرار كرد از او سئوال شد كه اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در دعا وارد شده ، و كتاب دعائى را گشود و آن دعا را نشان داد در آن نوشته شده بود كه فلان دعا را بخواند و بعد از آن صد مرتبه شكراالله شكراالله بگويد و اقلش ده مرتبه است يعنى كمتر از ده مرتبه نگويد.

نظيرش اين حكايت است

كه شخصى مرده اى را دفن كرده و پس از آن گفت كمى پهن تازه بياوريد و مقدارى پهن بر روى مرده ريخت ، فردى به او گفت اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در رساله است رساله را آورد ديدند نوشته است كه مستحب است قبر را كمى پهن تر كنند يعنى وسيعتر نمايند.

و نيز نظيرش اين است

در احاديث وارد شده كه موسىعليه‌السلام عرض كرد: (( الهى اقريب انت فاناجيك ام بعيد فاناديك ، )) طلبه اى آن را چنين مى خواند فاناجيك جيك يعنى حيوان كوچكى كه در حمامها است و صداى باريكى دارد و ديك به معنى خروس است و توضيح مى داد كه معنى حديث مس شود خدايا اگر تو نزديكى پس من جيك هستم و صداى خود را باريك مى كنم و اگر تو دورى پس من ديكم و صداى خروس مى كنم و آواز بلند سر مى دهم(22)

كسى كه ميخواهد بداند حاجتش برآورد مى شود يا نه

از دانيال پيغمبر نقل است كه گفت : وقتى كسى خواست بداند كه حاجتش برآورده شده است يا نه يك مشت از دانه ها را بردارد (مانند اينكه يك مشت نخود يا چيز ديگر بر مى دارد يا يك قبضه از تسبيح را بگيرد) و حاجت خود را در دل پنهان دارد و هشت تا هشت تا از دانه ها برگيرد، پس اگر در دستش يكى ماند پس آن براى زهره است و حاجتش ‍ برآورده مى شود و اگر در دستش دو تا ماند پس آن براى مريخ است و حاجتش برآورده نمى شود و اگر سه تا ماند پس آن براى ستاره دنباله دار است و نحس است و حاجتش برآورده نمى شود، و اگر چهار تا ماند پس ‍ آن براى زحل است و حاجتش برآورده نشود و اگر پنج عدد ماند آن براى مشترى است و سريعا حاجتش برآورده شود و اگر شش عدد ماند براى قمر است و حاجتش روا گردد، و اگر هفت عدد ماند براى عطارد است و حاجتش به خوبى برآورده شود و اگر هشت تا باقى بماند پس به وجهى از وجوه حاجتش بر آورده نشود.

داستانى عجيب از كرامات عسكريينعليه‌السلام

مرحوم حاج شيخ ملااحمد نراقى در خزائن مى نويسد: شيخ جليل القدر شيخ محمد جعفر نجفى قدس سره كه از مشايخ اجاره اين حقير است در سفرى كه به جهت زيارت عسكريين و سرداب مقدس به سر من راءى (سامراء) مشرف مى شديم ، با جناب ايشان همسفر بوديم ، روزى حكايت كرد كه مرا از اهالى سامراء يك آشنا وى بود كه هرگاه به زيارت مى آمدم به خانه او مى رفتم ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحيف و زار و مريض ديدم كه مشرف به مرگ بود، از سبب ناخوشى او پرسيدم ، گفت : چندى قبل از اين ، قافله اى از تبريز به جهت زيارت به اين مكان مشرف شدند، و من چنانكه عادت خدام اين حرم و اهل سر من راءى (سامراء) است به دنبال قافله رفتم كه مشترى براى خودم پيدا كنم و براى او زيارت نامه بخوانم و پولى از او دريافت كنم ، در ميان قافله جوانى را ديدم در زى و لباس اهل صلاح و نيكان ، در نهايت صفا و طراوت با لباسهاى نيكو، برخاست و به كنار دجله رفته و غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشيد، در نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد با خود گفتم : از اين مى توان بسيار منتفع شد (و پول زيادى گرفت ) پس دنبال او را گرفته و رفتم ، ديدم داخل صحن مقدس ‍ عسكريين شد و بر در رواق ايستاده ، كتابى در دست دارد، مشغول خواندن دعاى اذن دخول شد و در نهايت آنچه تصور مى شود از خضوع و اشك از دو چشم او بر زمين جارى بود نزد او آمدم گوشه رداى او را گرفته ، گفتم مى خواهم به جهت تو زيارت نامه بخوانم ، او دست به كيسه كرده و يك دانه اشرفى به كف دست من گذاشت و اشاره كرد كه برو و ديگر بر نگرد، من كه چند روز استادى مى كردم به ده يك اين شاكر بودم آن را گرفته مقدارى راه رفتم و طمع مرا بر آن داشت كه باز از آن اخذ كنم و پول بيشترى به جيب بزنم ، برگشتم ديدم در غايت خضوع و گريه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : بايد من تو را زيارت تعليم دهم اين مرتبه نيم اشرفى به من داده و اشاره كرد به من كه برو و ديگر پيش من نيا، من رفتم و با خود گفتم خوب شكارى به دست آمده دوباره برگشتم در عين خضوع به او گفتم : كتاب را بگذار من البته بايد به جهت تو زيارتنامه بخوانم و رداى او را كشيدم ، اين مرتبه نيز يك عدد ريال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم و باز طمع مرا واداشت كه برگردم و همان مطلب را تكرار نمودم اين دفعه كتاب را در بغل گذارد و حضور قلب او تمام شد و بيرون آمد من از عمل خود پشيمان شدم و به نزد او آمدم ، گفتم : برگرد و به هر نحوى كه مى خواهى زيارت كن و من با تو كارى ندارم گريه كنان گفت : مرا حال زيارتى نماند و رفت من بسيار خود را ملامت كرده مراجعت نمودم از درب خانه داخل فضا شدم ، سه نفر بر لب بام خانه من روبروى درب خانه ايستاده بودند آنكه در ميان بود، جوان تر بود و كمانى در دست داشت ، تير در كمان نهاد و به من گفت : چرا زائر ما را از ما باز داشتى و كمانى رازه كشيد و ناگهان سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند، و سوزش سينه من شدت يافت بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن زياد شد اكنون تمام سينه مرا فرا گرفته است و سينه خود گشوده ديدم تمام سينه او پوسيده بود و چند روزى نگذشت كه او از دنيا رفت

كرامت ديگرى از روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام

و باز مرحوم نراقى در خزائن مى نويسد: حاجى حرمين شريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرين تجار و مورد اطمينان بود و در سامراء مشغول كار و تعمير روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام و سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلى خان خوئى در سال هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن مكان مشرف شدم به زيارت سر من راءى (سامراء) رفتم او در آنجا بود.

حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سامراء بود حقير او را در سال يكهزار و دويست و پنج هجرى قمرى كه مشرف شده بودم ديدم و او گفت : من از زوار عجم هر نفرى يك ريال مى گرفتم ، و به آنها اجازه زيارت و ورود به روضه مى دادم ، و به جهت اينكه پول دادگان از ندادگان مشخص شوند مهرى بر ساق پاى هر فردى كه پول داده بود مى زدم كه به جهت دفعات ديگر كه داخل حرم مى شوند با نشان باشند

روزى بر در صحن مطهر نشسته بودم و سه نفر ملازم من هم ايستاده و چوبى بلند در پيش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود، پاى هر يك را مهر مى كردم و پول را مى گرفتم و اجاره ورود مى دادم و جوانى از بزرگان عجم آمد و زنش نيز همراهش بود از جمله اهل شرف و ناموس و حيا و جمال بود و دو ريال داد سيد على گويد من ساق پاى آن جوان را مهر كردم و گفتم : آن زن نيز بيايد تا ساق پاى او را مهر كنم آن جوان گفت : هر مرتبه كه اين زن مى آيد يك ريال مى دهد و اين افتضاح ضرورت ندارد سيد على گويد من گفتم اى رافضى بى دين عصبيت و غيرت به خرج مى دهى ؟ كه ساق پاى تو را نبينم ، جوان گفت : اگر در ميان اين جمعيت مردم من غيرت داشته باشم غلطى نكرده ام سيد على گفت : ممكن نيست ، تا ساق پاى همسرت را مهر نكنم اجازه ورود نمى دهم

آن جوان دست زن را گرفته ، گفت : اگر زيارت است همين قدر كافى است و خواست برگردد سيد على شقى گفت : اى رافضى گفته من بر تو شاق و گران تمام شد همين طور كه زن اين جوان داشت مى گذشت سر چوبى بر شكم زن زد كه افتاد و لباس او پس رفته بدن او نمايان شد، آن مرد جوان دست همسرش را گرفته و او را بلند كرد و روبه روضه مقدسه كرد،و عرض كرد كه اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است و به منزل خود باز گشت

حاجى جواد گفت : من در خانه بودم ، بعد از اينكه سه چهار ساعت گذشت با عجله فردى نزد من آمد كه مادر سيد على تو را مى خواهد، من داشتم روانه مى شدم كه دو سه نفر ديگر آمدند من با عجله رفتم ، مرا بردند به داخل خانه ، ديدم سيد على مانند مار زخم خورده بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى طلبد و اهل عيال او بر دور او جمع شده ، چون مرا ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتاده و به عجز و زارى افتادند،

كه برو و آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه بار خدا غلط كردم بد كردم من آمدم تا منزل آن جوان را يافتم از او خواهش كردم كه از او خشنود شو و دعا به حال سيد على كن

جوان گفت : من از او گذشتم اما كو آن دل شكسته من و آن حال ، آنوقت ، مراجعت كردم وقت مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و دختران و خواهران سيد على سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به حرم مى رسيد من مشغول نماز شدم در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد، و بستگان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود، او را غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود و به جهت مصالح تعمير، از من خواهش كردند كه تابوت آن را در رواق گذارده ، چون صبح شود در آنجا دفن نمايند، جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنانكه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا كسى پنهان شده باشد و چيزى از حرم مفقود شود و درب را سه قفله كردم و كليدها را برداشتم و رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم شمع ها را افروخته درب رواق را گشودم ، ديدم يك سگ سياهى از رواق بيرون دويد و رفت من خشمناك شدم به خدامى كه بودند، گفتم چرا اول شب درست رواق را نديده ايد، گفتند ما نهايت تفحص را نموديم و هيچ چيز در رواق نبود پس چون روز شد آمدند و جنازه سيد على را برداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز در آنجا نيست