گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 20447
دانلود: 4196

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20447 / دانلود: 4196
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اى دل

بس در زلف بتان جا كردى اى دل

ما را ميان خلق رسوا كردى اى دل

بيرون مرا از فكر فردا كردى اى دل

تا از كجا ما را تو پيدا كردى اى دل

روزم سيه حالم تبه كردى تو كردى

اى دل بسوزى هر گنه كردى تو كردى

اى دل بلااى دل بلا اى دل بلائى

اى دل سزاوارى كه دائم مبتلائى

از مائى آخر خصم جان ما چرائى

ديوانه جان آخرچه اى كار كجائى

مجنون شوى ديوانه ام كردى تو كردى

از خويشتن بيگانه ام كردى تو كردى

يا كمتر اندر دام خوبان مبتلا شو

يا ناز و كم كن مرد ميدان بلا شو

با بى وفايان يا دلاكم آشنا شو

سا آشنا خواهى شدن رو بى وفا شو

ديگر وفا اى دل خريدارى ندارد

كم گو از اين كالا كه بازارى ندارد

اى آبرو ريز اى دل ديوانه من

اى از قرار و صبر دين بيگانه من

اى از تو پر خون جام مى پيمانه اى دل

اى از تو ورد هر زبان افسانه من

تا چند هر شب تا سحر بيدار باشى

با مرغ شب دمساز و با غم يار باشى

تاكى بزلف دلبران پابندى اى دل

تاكى به اميد وفا خرسندى اى دل

تا چندى اى دل راستى تا چندى اى دل

وقت است كه از بگذشته پندى گيرى اى دل

هر كس كه باشد همچو تو اى دل دل او

آسان نگردد تا ابد يك مشكل او

لطيفه

يك خرى را به عروسى خواندند

خر بخنديد و شد از قهقه سست

گفت من رقص ندانم بسزا

مطربى نيز ندانم بدرست

بهر حمالى خوانند مرا

كآب نيكو كشم و هيزم چست(39)

دفع بى اختيار بودن ادرار در مردان پروستات

در مجمع الدعوات آمده كه پوست دوم گردو را آرد كرده هر روز تا دو مثفال جهت تقطير البول مفيد است و پوست بيضه مرغ را بريان كرده و بخورد جهت ، تقطير البول مفيد است

و اگر بول در هواى سرد بى اختيار آيد، از سردى خواهد بود، نيم سير سپندان با هم وزن آن قند و روغن گاو حلوا كرده و تا سه روز بخورد نافع خواهد بود.

و يا نيم سير كنجد سياه را با شكر سرخ يك هفته در وقت در خواب خوردن مفيد است و اگر بول در هواى گرم باشد از گرمى است ، دو درم و نيم ، گشنيز خشك را، آرد كرده و دو برابر آن شكر سرخ ، يك هفته بخورد نافع باشد، و همچنين نيم درم تخم شاه اسفرم با يك مثقال شكر در شب بخورد مفيد است ، و به جهت سلس البول و تقطير بول اين دواها مفيد است بلوط پوست كنده حرف و مر و تخم سداب هر يك يكدرم ، كندر حب الاس ، جوز بويا، بسباسه ، قرنفل ، هليلج ، هر يك دو درم ، سعد و سونيز هل از هر يك سه درم ، انجير خشك ، بسر شند قدر شربت از سه مثقال ، تا پنج مثقال

جهت باز شدن مجراى ادرار

در مجمع الدعوات كبير است : كه به جهت حبس شدن ادرار به تجربه رسيده كه شپش زنده را در سوراخ احليل بدوانند بزودى مجرا باز مى گردد.

و صاحب كتاب تحفة المؤ منين مير محمد مؤ من طبيب ذكر نموده كه اين تركيب را دار وداء اعظم نام نهادم و از جمله اسرار، به جهت آكله و زخمهاى دهان و گلو و قضيب و ساير اعضاء و قطع خون از جراحات و رويانيدن گوشت ، و منع ورم قروح ، و انصباب مواد آزموده است

موى سوخته گلنار، شاخ گاو كوهى ، اگر نباشد استخوان سوخته ، برگ عناب ، گل ارمنى از هر يك جزء كند، و سفيد آب قلعى ، توتياى شسته كرمانى ، از هر يك يك جزو كوفته ، از حرير گذرانيده و استعمال نمايند، و اگر به اندازه دو دانگ افيون مخلوط كرده با سفيدى تخم مرغ سرشته ، فتيله بسازد و در مجراى بول بگذارند، در مسكن درد و رفع سوزش نظير ندارد.(40)

جهت قبض البول

هر يك سير خشت را با زهره حل كند و فتيله كرده و بصورت شياف در آورد و در ذكر كند محل ادرار باز شود، اما بايد در آنجا بماند تا آب شود، و اگر باز نشود يك بار ديگر چنين كند تا باز شود، و نيز سرگين موش را به همين طريق فتيله كند نافع است(41)

اشعارى از ابو سعيد ابوالخير

اشعارى از شاعر نامى ابوسعيد ابوالخير خراسانى كه در حاشيه مجمع الدعوت است و براى هر كدام خواصى ذكر كرده است

جهت گشايش كارها به اسم يا فتاح

اى خالق ذوالجلال اى بار خداى

تا چند روم در به در و جاى به جاى

يا خانه اميد مرا در بر بند

يا قفل مهمات مرا در بگشاى

به اسم افوض امرى الى الله بخوانيد

الله به فرياد من بيكس رس

لطف و كرمت تمام عالم را بس

هر كس به كسى و حضرتى مى نازد

جز درگه تو ندارد اين بى كس ، كس

جهت وسعت رزق و دفع عسرت

يا رب زقناعتم توانگر گردان

بر نور يقين دلم منور گردان

اسباب من سوخته سر گردان

بى منت مخلوق ميسر گردان

جهت وصول مهمات به اسم يا كافى المهمات

اين رباعى را در هر سحر بعد از نماز شب بخواند، آنچه حاجت دارد انشاء الله روا شود به تجربه هم رسيده است

در هر سحرى با تو همى گويم راز

بر حضرت تو همى كنم رازو نياز

بى منت بندگانت اى بنده نواز

كار من بيچاره درمانده بساز

جهت گشايش كارها

اى آنكه بملك خويش پاينده توئى

در ظلمت شب صبح نماينده توئى

كار من بيچاره قوى بسته شده

بگشاى خدايا كه گشاينده توئى

جهت وسعت رزق به عدد اسم على كه صدوده است

اى كرده تو را خدا ولى ادركنى

اى كرده تو را نبى وصى ادركنى

دستم تهى و لطف تو بى پايان است

يا حضرت مرتضى على ادركنى

جهت گشايش به اسم يا خالق الخلق

اى خالق خلق رهنمائى بفرست

اى رازق رزق در گشائى بفرست

كار من بيچاره گره در گره است

رحمى بكن و گره گشايى بفرست

رباعيات مناجات از ابوسعيد ابوالخير

يا رب ز گناه زشت خود منفعلم

وز فعل بد و خوى بد خود خجلم

فيضى بدلم ز عالم غيب رسان

تا محو شود خيال باطل ز دلم

اى زلف مسلست بلاى دل من

اى لعل لبت گره گشاى دل من

من دل بتو داده ام براى دل تو

تو دل بكسى مده براى دل من

جانم بلب از لعل خموش تو رسيد

از لعل خموش لب نوش تو رسيد

گوش تو شنيده ام كه دردى دارد

درد دل من مگر بگوش تو رسيد

افعال بدم ز خلق پنهان مى كن

دشوار جهان بر دلم آسان مى كن

امروز خوشم بدار و فردا با من

آنچه ز كرم تو مى سزد آن مى كن

يارب بگشا گره ز كار من زار

رحمى كه زخلق عاجزم در همه كار

جز درگه تو كى بودم درگاهى ؟

محروم از اين در نكنم يا غفار

گر من گنه جمله جهان كردستم

عفو تو اميد است كه گيرد دستم

گفتى كه بروز عجز دستت گيرم

عاجزتر از اين مخواه كاكنون هستم

دارم گنهى زقطره باران بيش

از شرم گنه فكنده ام سر در پيش

آواز آمد كه غم مخوراى درويش

تو در خور كنى و ما در خور خويش

اى جمله بى كسان عالم را كس

يك جو كرمت تمام عالم را بس

من كسم و تو بى كسان را يارى

يا رب تو بفرياد من بيكس رس

رباعيات مناجات از خواجه عبدالله انصارى

انكس كه ترا شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

يارب زتو آنچه من گدامى خواهم

افزون زهزار پادشاه مى خواهم

هر كس بدر تو حاجتى مى طلبد

من خود به جهان از تو ترا مى خواهم

عيب كس مكن

اندر ره حق تصرف راز مكن

چشم بد خود به عيب كس باز مكن

سر همه بندگان خدا داند و بس

در خود نگر و فضولى آغاز مكن(42)

مزاحهاى نعيمان

ابن ابى الحديد ميگويد: بر حسب آنچه در احاديث صحاح و آثار مستفيضه رسيده است ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود مزاح مى فرمود، و همه از آن حضرت روايت كرده اند كه ميگفت :(( ((انى لاامزح و لا اقول الاحقا)) )) من مزاح و شوخى نميكنم و جز حق نمى گويم

و بعد از نقل جند مثال از مزاحهاى خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: نعيمان بن عمر از اهل بدر بسيار مزاح ميكرد و مى خنديد و ميخنداند، حضرت رسول فرمود:(( ((يدخل الجنة و هو يضحك )))) نعيمان با لب پر خنده وارد بهشت ميشود.

نعيمان و سويبط بن عبد العزى و ابوبكر دو سال پيش از وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تجارت (شام ) بيرون رفتند، خواروبار آنها در دست سويبط بود و هرگاه نعيمان خوردنى مى خواست ، سويبط به او مى گفت : باش تا ابوبكر هم بيايد.

روزى گذرشان به كاروانى از نجران افتاد، پس نعيمان آنها رفت و سوييط را به عنوان غلامى ، به ده شتر جوان به آنها فروخت و گفت : اين غلام رشيد و زبان آور است و بسا بگويد كه من آزادم و غلام نيستم ، اگر حرف او را باور خواهيد كرد از اول بگذريد، گفتند: مانعى ندارد.

پس آمدند و سوييط را با عمامه اى كه به گردنش انداختند كشيدند و بردند، چون ابوبكر آمد و از كار نعيمان آگاه شد، رفت و سوييط را گرفت و شترهاى نجرانى ها را به آنها پس داد، رسول خدا و اصحابش يك سال از اين قضيه مى خنديدند.

باز از شوخى هاى نعيمان

روزى عربى ظرف عسلى به نعيمان فروخت ، نعيمان آن عرب را با عسل به خانه عايشه برد و گفت : اين ظرف عسل را بگيريد و عرب را آنجا گذاشت و رفت ، خانواده رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم تصور كه عسل را نعيمان خريده و هديه آورده است

آن عرب كه پول عسل خود را مى خواست مدتى بر در حجره رسول خدا نشست و چون خبرى نشد فرياد كرد كه اگر پول عسل را نمى دهيد، خود آن را مرحمت كنيد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قضيه را دانست كه نعيمان مزاح كرده است و پول عسل را داد و بعدا به نعيمان فرمود: چرا اين كار را كردى ؟ نعيمان گفت : يا رسول الله دانستم كه شما عسل را دوست داريد و آن عرب هم عسل خوبى داشت حضرت خنديد و او را توبيخ نفرمود.

مزاح ديگر نعيمان

ابن اثير در كتاب اسد الغابة مى گويد: از ربيعه بن عثمان نقل شده كه گفت : يك نفر عرب بيابانى نزد رسول خدا شرفياب شد، شتر خود را بر در مسجد خواباند و خود به مسجد رفت ، پس بعضى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نعيمان گفتند: چندى است كه گوشت شتر نخورده ايم چه خوب بود شتر اين عرب را مى كشتى تا گوشت آن را مى خورديم و پول آن را رسول اكرم مى داد.

نعيمان شتر را نحر كرد، عرب بيابانى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد و خانه دختر عموى خود ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب كه به اشاره يكى از اصحاب كه فرياد مى زد يا رسول الله من او را نديدم كجا رفت ولى با انگشت او را نشان مى داد، پيدا كرد پس او را بيرون آورد و فرمود اين چه كارى است كه كردى ؟ عرض كرد: آقا همانهائى كه جاى مرا به شما نشان دادند به اشتهاى گوشت ، مرا به اين كار مجبور كردند حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به سر و روى او مى كشيد و مى خنديد و پول شتر عرب را خود پرداخت

باز مزاح ديگر نعيمان

در سفينة البحار نقل شده است كه روزى مخرمة بن نوفل كه نابينا شده بود فرياد مى كرد:(( الارجل يقودنى فابول )) يعنى آيا كسى نيست كه دست مرا بگيرد و به جاى خلوتى ببرد تا ادرار كنم ؟ نعيمان دست او را گرفت و به كنار مسجد برد و گفت : اينجا بنشين و بول كن

مخرمه كه نابينا بود، به تصور اينكه او را از مسجد بيرون برده است ، همانجا بول كرد فرياد اهل مسجد بلند شد كه چه مى كنى ؟ مخرمه شرمنده شد و گفت : كى دست مرا گرفت ؟ گفتند: نعيمان ، گفت : به خدا قسم كه او را با همين عصاى خود مى زنم ، نعيمان شنيد و نزد مخرمه آمد و گفت : مى خواهى نعيمان را به تو نشان دهم ؟

مخرمه گفت : بلى ، نعيمان ، مخرمه را آورد نزديك عثمان كه مشغول نماز بود و گفت : نعيمان همين است ، مخرمه عصا را با دو دست محكم گرفت و بر سر عثمان كوبيد (سراو شكافت ) مردم فرياد كردند كه امير المؤ منين را مى زنى ! باز شرمنده شد و گفت : چه كسى مرا به اينجا آورد؟ گفتند: نعيمان ، گفت : ديگر با او كارى ندارم

ابن حجر در اصابه جلد سوم صفحه 540 مى گويد: هيچ متاعى تازه و نوبرى به مدينه نمى آمد مگر اينكه نعيمان مقدارى از آن را مى خريد و نزد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى برد و هديه مى كرد و چون فروشنده طلب پول او را مى كرد فروشنده را نزد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آورد و مى گفت پولش ‍ را به اين شخص بدهيد، حضرت مى فرمود: مگر آن را به ما هديه نكردى ؟ مى گفت : به خدا قسم پول آن را نداشتم و از طرف ديگر هم دوست داشتم كه آن را ميل بفرمائيد، حضرت مى خنديد و پول آن را مى داد.(43)

انسان بايد خندان باشد

ابن ابى الحديد در جلد يك صفحه 116 مى نويسد كه در خبر آمده است كه روزى يحيىعليه‌السلام حضرت عيسى متبسم و خندان بود، حضرت يحيى گفت :(( ((مالى اراك لاميا كانك آمن )) )) چه شده كه تو را در حال لهو و خوشى مى بينم مثل اينكه تو (از عذاب خدا) ايمن هستى ، حضرت عيسىعليه‌السلام گفت : ((((مالى اراك عابسا كانك ايس )) )) تو را چه شده كه تو را عبوس و غمگين مى بينم مثل اينكه (از رحمت خدا) ماءيوسى ؟ لذا گفتند: ما نمى رويم تا وحى نازل شود پس خدا به آن دو وحى فرمود:(( ((احبكما الى الطلق البسام احسنكما ظنابى )) )) بهترين شما دو تا در نزد من آن كسى است كه چهره اش متبسم و خندان باشد و به من خوش گمانتر باشد.(44)

در قيامت علوم فايده اى ندارد

گونيد جنيد (كه يكى از دانشمندان است ) را پس از مرگش در خواب ديدند، به او گفته شد خدا با تو چه كرد؟ جنيد گفت : آن درسها غائب شد و آن عبارات از بين رفت ، و اين همه علوم فايده اى نبخشيد، آنچه كه بما فايده بخشيد همان چند ركعت نمازى بود كه در سحر خواندم(45)

خود سازى و نيل به مقامات معنوى

نخستين گام متنبة شدن است و آن بيدارى از چرت غفلت است ، پس از آن توبه است و توبه يعنى بازگشت به خدا، پس از آنكه از او فرار كرده اى ؟، بعد ورع و تقوا است ، لكن ورع اهل شريعت دورى از حرامها مى باشد و ورع اهل طريقت دورى از شبهات و مكروهات است ، و بعد از محاسبه است و آن حساب كردن و رسيدگى و اعمالى است كه از انسان صادر شده كه محاسبه بين خودش و بين نفسش و محاسبه بين خودش و بين افراد بشر است ، بعد مقام اراده مى باشد و آن رغبت در رسيدن به مراد و مقصود، با زحمت زياد مى باشد پس از آن مقام زهد است و آن ترك دنيا است و حقيقت زهد دورى جستن و بيزار بودن از غير مولى (خدا) است

پس از آن مقام فقراست ، و آن خالى كردن دل است همچنانكه دست خود را از مال دنيا خالى كرده اى ، و فقير كسى است كه از بى پولى قادر بر هيچ چيز نيست

و بعد مقام صدق است و آن مساوى بودن ظاهر و باطن است و بعد از آن صبر است كه آن واداشتن نفس است بر چيزهائى كه از آنها بدش مى آيد بعد مقام رضا به مشكلات يعنى راضى به قضاء و بلا خدا و آن لذت بردن از بلاهاست بعد مقام اخلاص است كه آن خارج كردن خلق است از معامله حق و پس از آن مقام توكل است و آن تكيه كردن در همه امور به خداوند سبحان است با علم به اينكه خيرش در آن است كه خدا براى او اختيار كرده است

(( قال فى المنازل السائرين : فاما قسم البدايات فهو عشرة ابواب : اليقظة و التوبة و المحاسبة و الانابة و التفكر و التذكر و الاعتصام و انوار الرياضة و السماع ، و قد شرحه كمال الدين عبد الرزاق القاشانى و هو من انفس كتاب الفن ، و فى البحار عن الصادق عليه‌السلام قال : التوبة حبل الله تعالى و مدد عنايته و لابد للعبد من مداومة التوبة على كل حال و كل فرقة من العباد لهم توبة فتوبة الانبياء متن اضطراب السر، و توبة الاصفياء من التنفس و توبة الاولياء من تلوين الخطرات و توبة الخاص ‍ من الاشتغال بغير الله تعالى و توبة العالم من الذنوب ، و تفصيل المقامات فى محله .))

اسلام آوردن مجوسى

يك مجوسى اسلام آورد، پس هنگامى كه دوستانش به ديدنش آمدند به او گفتند: اسلام را چگونه يافتى ؟ گفت : تعجب كردم از اين جهت كه هر كسى داخل دين اسلام شد سر ذكرش را مى برند و كسى كه از اسلام خارج شد گردنش را مى برند.(46)

در كتاب بستان الادباء گفته است كه در مدينه زنى بود كه چشمش به هر چه مى افتاد اثر مى كرد و او را از بين مى برد پس بر اشعب كه در حال جان دادن بود وارد شد، در حالى كه او با صداى ضعيف با دخترش حرف مى زد و مى گفت : دخترم ، اگر من مردم براى من گريه و شيون مكن ، چون تو داد و فرياد مى كنى و مى گويى آه پدرم ، و اگر بخواهى بگويى كه براى نماز و روزه و فقه و قرآن گريه مى كنم تو را تكذيب مى كنند و مى فهمند كه دروغ مى گويى ، و به من لعنت مى كنند در اين هنگام يك مرتبه اشعب متوجه شد و زن را ديد و رو از آن برگردان و صورت خود را با آستينش پوشاند و گفت : اى فلانة ، تو را به خدا قسم مى دهم كه از من خوشت نيايد مگر صلوات بر پيامبر بفرستى ! آن زن در جواب گفت : از چه چيز تو خوشم بيايد كه چشم من به تو اثر كند، تو كه در آخرين لحظه زندگى هستى و رمقى بيش از تو نمانده كه بميرى ، اشعب گفت : من خودم مى دانم ، ولى مى ترسم بگوئى چه قدر آسان جان مى دهد، پس ‍ جان كندنم شديد و سخت شود، آن زن در حالى از پيش او رفت كه به او فحش مى داد همه افرادى كه اطراف او بودند مى خنديدند، حتى زنان و فرزندان او و در همين حال او مرد.(47)

لطيفه

شيخ بهائى گويد: شبيه به اين داستان اين حكايت كه از نادره عجم ملاصنوف نقل شده كه در هنگام جان دادنش شخص بدى را بالاى سر او آوردند كه قرآن بخواند، وقتى قرائت قرآن را بالاى سر او طول داد، ملاصنوف به او گفت : بس كن من مردم ، و همان وقت جان داد.

اين قدر اين كلمات زيبا است كه مى خواستم فقط معنايش را بياورم ولى حيفم آمد كه متن عربى آن را نياورم

(( من التوراة : من لم يرض بقضائى ، لم يصبر على بلائى ، و لم يشكر نعمائى ، فليتخذ ربا سوائى ، من اصبح حزينا على الدنيا فكانما اصبح ساخطا على من تواضع لغنى لاجل غناه ذهب ثلثا دينه

يابن ادم : ما من يوم جديد الاياءتى اليك من عندى رزقك ، و ما من ليلة جديدة الا و تاءتى الملائكة من عندك بعمل قبيح ، خيرى اليك نازل و شرك الى صاعد.

يا بنى ادم : اطيعونى بقدر حاجتكم الى ، و اعصونى بقدر صبركم على النار، و اعملوا للدنيا بقدر لبثكم فيها، و تزودواللاخرة بقدر مكثكم فيها.

يا بنى ادم : زارعونى و عاملونى و اسلفونى ، اربحكم عندى ما لاعين رات ، و لا اذن سمعت و لاخطر على قلب بشر.

يا بن ادم اخرج حب الدنيا من قلبك ، فانه لايجتمع حبى و حب الدنيا فى قلب واحد ابدا.

يا بن ادم : اعمل بما امرتك ، وانته عما نهيتك ، اجعلك حيا لاتموت ابدا.

يا بن ادم : اذا وجدت قساوة فى قلبك ، و سقما فى جسمك و نقيصة فى مالك و حريمة فى رزقك ، فاعلم انك قد تكلمت فيها لايعنيك

يا بن ادم : اكثر من الزاد، فالطريق بعيد، و خفف الحمل فالصراط دقيق ، و اخلص العمل فان الناقد بصير، و اخر نومك الى القبور، و فخرك الى الميزان ، و لذاتك الى الجنة ، و كن لى اكن لك ، و تقرب الى بالاستهانة بالدنيا تبعد عن النار.

يابن ادم : ليس من انكسر مركبه ، و بقى على لوح فى وسط البحر باعظم مصيبة منك ، لانك من ذنوبك على يقين ، و من عملك على خطر.(48) ))

از تورات نقل شده است كه : كسى كه به قضاء و قدر من راضى نشود و بر بلاى من صبر نكند و شكر نعمتهاى مرا نكند، پروردگارى غير از مرا بايد انتخاب كند (يعنى در اين صورت من خداى او نيستم ) كسى كه شب را به صبح آورد در حالى كه براى دنياى خود محزون باشد، مثل اين است كه شب را به صبح آورده در حالى كه بر من خشمگين است كسى كه در برابر ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند، دو ثلث دينش را از دست داده است

اى فرزند آدم : هيچ روز جديدى نمى آيد جز اينكه رزق و روزى تو از طرف من به تو مى رسد، و هيچ شب جديدى نيست جز اينكه ملائكه من از تو عمل قبيح و زشت را به ثبت مى رسانند، خير من هميشه به سوى تو نازل مى شود و شر تو به سوى من بالا مى آيد.

اى فرزند آدم : به اندازه اى كه من نياز دارى اطاعتم كن ، و به اندازه صبرتان بر آتش ، معصيت و نافرمانى مرا كنيد، و براى دنيا به اندازه ماندنتان در آن عمل و كارى كنيد و براى آخرت به اندازه ماندنتان در آخرت زاد و توشه بر گيريد.

اى فرزند آدم : مزارعه و معامله سلف با من كنيد سودى دهم به شما كه هيچ چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور نكرده

اى فرزند آدم : محبت دنيا را از دلت بيرون كن ، چون هيچگاه محبت من و محبت به دنيا در يك دل يك جا نگيرد.

اى فرزند آدم : به آنچه كه به تو دستور داده ام عمل كن ، و از آنچه كه تو را از آن نهى كرده ام دست بردار تا ترا زنده ابدى قرار دهم ، كه هيچگاه نميرى (يعنى اگر هم مردى ذكر و يادت هميشه بر سر زبانها باشد.

اى فرزند آدم : هنگامى كه قساوتى در دلت يافتى ، و بيمارى در بدنت حس نمودى و نقصى در مالت ديدى و خود را محروم از رزق و روزى يافتى ، بدان كه تو البته گفتارت بى معنى و بيهوده بوده است يعنى كلامت چرند پرند و يا مشتمل بر گناه و رنجاندن مسلمانان بوده است

اى فرزند آدم : زاد و توشه ( براى آخرت ) زياد بر گير، زيرا راه دور است ، و بار خود را سبك كن ، چون پل (بسيار) باريك و نازك است و عملت را (فقط براى خدا) خالص كن ، زيرا كه البته انتقاد كننده (حاكم در روز قيامت بسيار) بصير و بينا است ، و خوابت را در قبر، و فخر و افتخارات را در سنجش اعمال (در قيامت ) بگذار و خوشيهايت را براى بهشت به تاءخير انداز (يعنى خوابت را براى گور بگذار و اين قدر زياد نخواب بلكه شب زنده دار باش و افتخارات را براى ترازوى قيامت بگذار اگر عمل خوبت در ميزان زياد باشد آنوقت افتخار كن و خوشيهايت را بگذار براى بهشت نه دنيا.

و تو با من باش من با تو هستم (يعنى تو كار خود را براى من خالص ‍ گردان تا من هم براى تو باشم ) و دنيا را خوار كن و سبك بشمار تا به من نزديك شوى و از آتش جهنم دور شوى

اى فرزند آدم : آن كس كه كشتى اش شكسته و دست خود را در وسط دريا به پاره تخته اى بند كرده ، مصيبتش بزرگتر بيشتر از تو نيست ، چون تو به گناهى كه كرده اى يقين دارى ، و از كارهاى زشت در خطر هستى

هارون الرشيد و هواى صبح

هارون الرشيد وقتى صبح نزديك مى شد، به همخوابه اش مى گفت : بلند شو برويم هواى صبح را كه نسيم حيات و زندگى است استنساق كنيم ، و قبل از اينكه بكارت هوا با تعفن نفس هاى مردم تيره و كدر نشده ريه خود را پر از هواى روح بخش صبح كنيم

مؤ لف گويد: اين حرف هارون الرشيد مال زمان قديم بود كه هنوز ماشين نيامده بود ولى اكنون با دود ماشين آلات فضاء و هوا هميشه آلوده است(49)

رباعى از شيخ بهائى

گر كسب كمال مى كنى مى گذرد

ور فكر محال مى كنى مى گذرد

دنيا همه سر بسر خيال است خيال

هر نوع خيال مى كنى مى گذرد.(50)

از رشيد و طواط

اى روى تو فردوس برين دل من

روزان و شبان غمت قرين دل من

گفتم مگر از دست غمت بگريزم

عشق تو گرفت آستين دل من.(51)

واى بر ما كه با اين همه گناه آرزوى بهشت داريم

جد تو آدم بهشتش جاى بود

قدسيان كردند بهر او سجود

يك گنه چون كرد گفتندش تمام

مذنبى مذنب برو بيرون خرام

تو طمع دارى كه با چندين گناه

داخل جنت شوى اى رو سياه(52)

همه بايد در اين سه آيه تاءمل كنند مخصوصا علماء

شيخ بهائى مى گويد: پدرم وصيت كرد كه در سه آيه تاءمل كنم و در مضمون و معناى آن تدبر و تفكر كنم

1- سوره حجرات آيه 13:(( ان اكرمكم عندالله اتقيكم ، )) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست

2- سوره قصص آيه 83:(( تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتقين ))

آن خانه آخرت (و نعمتهاى بهشتى ) را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى طلبى و مقام پرستى و تكبر و فساد بر روى زمين نكنند و عاقبت (بخيرى ) مخصوص متقين و پرهيزكاران است

3- سوره فاطر آيه 37:(( اولم نعمر كم يتذكر فيه من تذكر و جائكم النذير.

يعنى روز قيامت (خداى متعال خطاب به بندگان مى كند) آيا به شما (آنقدر) عمر نداديم كه اگر مى خواستيد پند بگيريد و متذكر شويد پند مى گرفتيد و متذكر مى شديد و آيا براى شما (پيامبر) نفرستاديم كه شما را از عذاب بترستند؟

مؤ لف گويد: در اواخر سال 1359 و اوائل سال 1360 هجرى شمسى بود كه به اتفاق دوستان از طرف دفتر تبليغات با يك اتوبوس ما طلاب با زن و بچه براى تبلغ و كلاسهاى تابستانى براى معلمين عشاير شيراز به آنجا رفتيم و با دوستان خدمت مرحوم آية الله دستغيب رفتيم يكى از دوستان گفت حضرت آية الله ما طلاب را موعظه و نصيحتى بفرماييد، ايشان فرمودند: مرحوم شيخ بهائى در كشكول فرموده : كه پدرم مرا سفارش به تفكر و دقت در سه آيه نموده است و اين سه آيه را من الان در كشكول پيدا كردم و به ياد نصيحتهاى مرحوم آية الله دستغيب در اينجا آوردم