گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 20415
دانلود: 4193

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20415 / دانلود: 4193
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سعدى گويد: شكم بى هنر

نشنود آواز دف و چنگ ونى

گوش تواند كه همه عمر وى

بى گل و نسرين به سر آرد دماغ

ديده شكيبد زتماشاى باغ

خواب توان كرد حجر زير سر

گر نبود بالش آكنده پر

دست توان كرد در آغوش خويش

ور نبود دلبر هم خوابه پيش

صبر ندارد كه بسازد به هيچ

وين شكم بى هنر پيچ پيچ

شيخ بهائى در جوابش گويد

گر نبود خنگ مطلى لگام

زد بتوان بر قدم خويش گام

ور نبود مشربه از زر ناب

با دو كف دست توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان آن و اين

هم بتوان ساخت به نان جوين

ورنبود جامه اطلس تو را

دلق كهن ساتر تن بس تو را.

شانه عاج ار نبود بهر ريش

شانه توان كرد به انگشت خويش

جمله كه بينى همه دارد عوض

وز عوضش گشته ميسر غرض

آنچه ندارد عوض اى هوشيار

عمر عزيز است غنيمت شمار.

مؤ لف گويد: به نظرم رسيد كه شعر اول را اگر خواستيم فارسى روان كنيم بايد بگوييم : گر نبود اسب طلايين لگام ، و براى تمدن امروز، گر نبود ماشين سيستم تمام

ابوذر كيسه درهم را قبول نكرد

عثمان بن عفان كيسه درهمى را بايك غلامى براى ابوذر فرستاد عثمان به غلام گفته بود كه اگر ابوذر اين كيسه درهم را پذيرفت ، تو آزادى ، غلام كيسه را به خدمت ابوذر آورد، و اصرار كرد كه قبول كن ، ابوذر قبول نكرد، غلام به او گفت : قبول كن چون اگر قبول كردى من آزادم ، ابوذر گفت : بلى ، و لكن با قبول كردن آن من برده مى شوم

عيد

شيخ بهائى گويد: شاعرى در مورد بخت بد گويد

عيد است و هر كس راز يار خويش چشم عيدى است

چشم ما پر اشك حسرت دل پر از نوميدى است

خيالش مى رسد من گنج قارون زير سر دارم

كه نه كس را مبارك باد گويد نه كسى او را

صباح عيد اگر من دست آن نازك بدن بوسم

ه شادى تا به شب آن روز دست خويشتن بوسم

شب عيد است و يار از من چغندر پخته مى خواهد

مبارك باد عيد آن دردمند بى كسى كو را

هر كسى را كه بخت بر گردد

اسبش اندر طويله خر گردد.

گر به صحرا رود پى آبى

آب ناياب چون گهر گردد.

به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

شب اول عروس نر گردد.

گليم بخت كسى را كه بافتند سياه

گر بچيند بساط دامادى

دیگری گویید

مرا بر دايه دادند دايه هم مرد

كبوتر بچه بودم مادرم مرد

كه از بخت بدم گوساله هم مرد

مرا با شير گو مى پروراندند

لطيفه

و در محاضرات آمده است كه يحيى بن اكثم به شيخى گفت : در جواز متعه (صيغه كردن زنان ) به چه كسى اقتداء كردى ؟ شيخ گفت : به عمر بن خطاب ، يحيى گفت : چگونه ؟ در حاليكه عمر شديدا متعه را منع كرده ، گفت : چون در خبر صحيح هست كه او منبر رفته و گفت : خدا و رسولش ‍ دو متعه را بر شما حلال كردند و من حرام مى كنم و بر آن عقاب سختى مى كنم ، پس من شهادتش را پذيرفتم و تحريمش را قبول نكردم(53)

امان از فقر

ابن سبابه گفتند: كه زنت از تو بدش مى آيد، و به كس ديگرى رغبت كرده ، او در جواب گفت : زنم به بيگانه كه رغبت كرده است نه براى جمال اوست بلكه براى مال اوست به خدا سوگند اگر عمرم مانند حضرت نوح و پيرى من مانند شيطان و خلقتم مانند نكير و منكر باشد و مال داشته باشم ، پيش او محبوب تر هستم از بدبخت و بيچاره و بى پولى كه در جمال و زيبائى حضرت يوسف و در صورت و خوشروئى مانند حضرت داود و در سن مانند حضرت عيسى و در جود مثل حاتم و در حلم مانند احنف باشد.(54)

امان از ترس

در مثل ها است كه گرگى و روباهى با شيرى در بيابان مى رفتند، يك گوره خر و آهو و خرگوشى را شكار كردند، شير به گرگ گفت : شكار را بين ما تقسيم كن ، گرگ گفت : گوره خر مال تو و آهو مال من و خرگوش مال روباه ، شير به خشم آمد و گلوى گرگ را گرفت و سر او را قطع كرد، سپس ‍ روبه روباه كرد و گفت : تو تقسيم كن ، روباه گفت : گوره خر براى نهارت و آهو براى شامت و با خرگوش در شب سر گرم باش ، شير گفت : كى اين تقسيم عادلانه را به تو ياد داده روباه گفت : سر گرگى كه در جلوى روى تو است.(55)

لطيفه

خروسى با سگى با هم حركت مى كردند تا به خشكى رسيدند، پس ‍ وقتى شب فرا رسيد، به درختى رسيدند خروس بالاى درخت رفته و زير درخت سگ خوابيده پس چون سحر شد، خروس مشغول اذان گفتن شد همانطورى كه عادت او بود، شغال صداى خروس را شنيد، نزديك درخت رفت و گفت : اى مؤ ذن بيا پايين تا با هم نماز جماعت بخوانيم ، خروس روبه شغال كرد و گفت : امام جماعت زير درخت خوابيده است ، بيدارش كن تا وضو بگيرد شغال نگاه كرده و سگ را مشاهده كرد، پا به فرار گذاشت و رفت خروس آواز سر داد كه كجا مى روى شغال گفت : مى روم براى تجديد وضو. نظير اين لطيفه در صفحه 24 گذشت

لطيفه

كورى با زنى ازدواج كرد، زن گفت : اگر چشم مى داشتى و زيبائى چهره مرا مى ديدى ، از زيبائى من تعجب مى كردى ، مرد در جواب گفت : اى زن ساكت شو اگر چنين است كه گفتى و سخنت درست بود، بينايان يك لحظه تو را رها نمى كردند.

لطيفه

در عهد ماءمون زنى ادعائى پيغمبرى كرد، ماءمون او را خواست و گفت : تو چه کسى هستى ؟ زن گفت : من فاطمه پيغمبر شما هستم ، ماءمون گفت : آيا به پيغمبر يعنى حضرت محمد ايمان ندارى كه فرموده : لا نبى بعدى نگفته است لا نبية بعدى (نگفته پيغمبر زن بعد از من نخواهد آمد).

ماءمون روبه حاضرين كرد و گفت : من كه دليلى براى حرف او ندارم ، هر كه دليلى دارد او را محكوم كند، و بطورى خنده اش گرفت كه روى خود را پوشاند.(56)

لطيفه

نقل است كه شخصى كه نامش بصله بود، داخل وضو خانه اى در كرخ بغداد شد و وضو گرفت و بيرون آمد، وقتى خواست خارج شود، آبدارچى با او گلاويز شد و گفت : زود باش پول آن را بده ، او هم يك ضرطه اى خارج كرد (باد رها كرد) و گفت : اكنون مرا رها كن چون وضو خود را باطل كردم آن شخص خنديد و او را رها كرد

لطيفه

شخصى آيه(( ((فى بيوت اذن الله ان ترفع را فى بيوت اذن الله )) خواند فردى آنجا بود به او گفت : بايد به جر بخوانى چون (فى ) جر مى دهد، آن شخص گفت : اى جاهل وقتى خدا مى فرمايد: در بيوتى كه خدا اجازه داده است رفع داده شود، تو براى آن را جر مى دهى(57)

لطيفه

مردى سوار بر الاغ بود شخصى او را ديد و گفت : من را هم سوار كن ، او را سوار كرد مقدراى كه راه رفتند آن شخص گفت : چقدر الاغ تو چاق و فربه است ، باز مقدارى كه راه رفتند، گفت : چقدر الاغ ما چاق و چالاك است ، صاحب الاغ به او گفت : پياده شو، قبل از اينكه بگوئى چقدر الاغ من چاق و چالاك است پياده شو، هيچ كس را با طمع تر از تو نديدم

خنده بلند

فالگيرى داخل دهى شد، و شب را ميهمان كسى بود، او را داخل اتاقى جاى دادند و پشت در اتاق سگى بود كه بانگ مى زد، او در نيمه شب احتياج به دستشوئى پيدا كرد ولى مى ترسيد كه از اتاق خارج شود، به اطراف اتاق نگاه كرد تا جائى را پيدا كند و قضاء حاجت كند، كنار اتاق يك بچه شيرى را ديد كه در قنداق پيچيده شده بود، آمد بالاى سر او و قنداقه بچه را باز كرد و داخل قنداقه بچه هر چه خواست قضاء حاجت كرد بچه با صداى بلند شروع كرد به گريه كردن ، مادرش با ترس و وحشت از خواب بيدار شد، بچه خود را متلاطم يافت ، رو كرد به فالگير و گفت : يك فال برايم بگير ببينم بچه چه شده اينقدر بى تاب شده بود آورد و صفحه به صفحه مى زد و اين طرف و آن طرف كتاب را مى خواند و در حاشيه هاى كتاب دقت زيادى كرده سپس گفت : اين طور كه من فال شما را مى بينم تا وقتى كه اين سگ پشت در اتاق است بچه شما اينطور كه من فال شما را مى بينم قنداقه اش را خراب مى كند وقتى مادر قنداقه بچه را باز كرد ديد بقدرى پر از كثافت است كه دانه هاى نخود و عدس هم در آن هست در حاليكه بچه فقط شير مى خورد مادر فهميد كه اين كار، كار فالگير است

راه غلبه بر شيطان

بايد بدانيم كه شيطان ، قسم خورده تا همه انسانها را گمراه كند و خداى متعال در قرآن مجيد اين مطلب را تذكر داده(( ((لاغوينهم اجمعين الاعبادك المخلصين )) (58) )) (شيطان به خداوند گفت ) به عزت و ذاتت قسم كه حتما همه بندگان را گمراه و رسوا مى گردانم مگر بندگان مخلص تو را.

و براى غلبه بر شيطان رجيم بايد اين نكات را بكار بريم

اول : ذكر خدا را فراموش نكنيم ، خداى متعال مى فرمايد:(( ((و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين )) (59) ) ) و هر كسى از ياد خدا روى برگرداند شيطان را برانگيزد تا يار و همنشين وى گردد.

باز خداوند مى فرمايد:(( ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله )) (60) ))

شيطان سخت بر آنان غلبه كرد پس از ذكر خدا به كلى غافل شدند.

ذكرى كه بايد خوانده شود: (( لااله الاالله و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم )) و صلوات و تسبيح است

دوم : به خدا پناه بردن است ، خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:(( (( ((و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون )) (61) ))

اى رسول خدا بگو پروردگار به تو پناه مى برم از فريب و وسوسه هاى شياطين و به تو پناه مى برم پروردگارا از اينكه شياطين (انس و جن ) به مجلسم حاضر شوند.(( قل اعوذ برب الفلق .)) (62) اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگار شكافنده سپيده روشن .و در جاى ديگر مى فرمايد:(( قل اعوذ برب الناس (63) )) : اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگار مردم

و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:(( لاتسبو الشيطان و تعوذوا بالله من شرة : )) به شيطان فحش و ناسزا نگوئيد بلكه از شر او به خدا پناه ببريد.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: هر گاه يكى از شما را شيطان وسوسه كرد، پس بايد به خدا پناه ببرد و بگويد: (( امنت بالله و برسوله مخلصاله الدين )) به خدا و رسولش ايمان آوردم و دين را براى خدا خالص نمودم

سوم : صدقه دادن است كه در روايت است كه شيطان را اره كرده و مى برد.

چهارم : مبارزه با نفس اماره است ، خداوند متعال مى فرمايد:(( ((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المارى )) ))

و هر كس از مقام ربوبى بترسد و نفس خود را از هوا و هوس باز دارد جايگاه او بهشت است حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: ((من خالف نفسه فقد غلب الشيطان )) )) كسى كه با نفس خود مبارزه كند بر شيطان غلبه كرده است

و نيز آن حضرت مى فرمايد: (( ((من اتهم نفسه امن خدع الشيطان )))) كسى كه نفس خود را متهم و مقصر دانست از مكر شيطان آسوده گشت

پنجم : دنبال علم و عالم رفتن است زيرا نيروى علم مدافع عالم است از شر شيطان

ششم : خلوت نكردن با زنان نامحرم است ، و به عكس خلوت كردن با زنان نامحرم يكى از بهترين راههاى غلبه شيطان است بر انسان چنانكه شيطان به حضرت نوح و حضرت موسى گفت

هفتم : نگهداشتن زبان از غيبت ، تهمت ، دروغ ، فحاشى ، ناسزاگويى و...

هشتم : توبه و استغفار.

نهم : تداوم محافظت بر استغفار.

آنكس كه زقعر مرگ آگاه بود

حرص و عملش زسينه كوتاه بود

توبه نكنى كه عمر: بسيار است

رو توبه بكن كه مرگ ناگاه بود

دهم : شناخت كار و گفتار شيطان

يازدهم : دشمن ابليس لعين و شيطان رجيم بودن

دوازدهم : دورى از كارهاى شيطان و از شيطان پرستان ، مجالس كه شيطان در آن راه دارد نرفتن ، دورى از ويدئو كلوپهاى داراى مفاسد اجتماعى و دورى از مجالس رقص و عرق و ورق و غيره

سيزدهم : حرص و حسد و كبر را در خود راه ندادن

چهاردهم : دورى از هر گونه گناه(64)

حضور شيطان در وقت مرگ

مرحوم علامه مجلسى در ((السماء و العالم )) از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: (( (ما من احد يحضره الموت الا و كل به ابليس من شياطينه من ياءمره بالكفر و يشككه فى دينه ) ))

هنگامى كه نشانه هاى مرگ در انسان پيدا مى شود، ابليس شياطين خود را موكل مى كند كه انسان را به كفر كشاند و در آن هنگام او را در دين خود به شك اندازد.

بزرگان نوشته اند كه در سكرات مرگ بر انسان تشنگى غلبه مى كند، شيطان ظرف آبى به دست مى گيرد و در مقابل آن كسى كه در حال جان دادن است مى ايستد و مى گويد: اگر خواهى به تو از اين آب بنوشانم بگو در جهان خدائى نيست ، اگر نگفت مى آيد پايين پاى او مى ايستد و آب را به او نشان مى دهد و مى گويد: بگو پيغمبر دروغ است گفت ، خلاصه به هر طريق كه بتواند وسوسه اش مى كند تا او را به اغوا بكشد.

قصه زن در حال احتضار و محبت به مال دنيا

زنى از مؤ منه ها به حال احتضار در آمد، دور او را گرفتند و به او تلقين مى كردند و او به طرف رف (طاقچه بالا) نگاه مى كرد كه در آن يك بشقاب چينى از جهيزيه اش بود.

اتفاقا آن زن نمرد و خوب شد به او گفتند: ما تو را تلقين مى كرديم و توبه سمت رف نگاه مى كردى ، گفت : يك هيكل سياهى در نظرم مى آمد تا مى خواستم لااله الاالله بگويم او مى گفت : اگر بگويى اين بشقاب را مى شكنم

من چون آنها را دوست مى داشتم لااله الاالله نمى گفتم ، به ان زن گفتند: كه او شيطان بوده است پس آن زن بشقاب ها را شكست و گفت : ممكن است اسباب بى دينى من شود.

و نظيرش حكايت ساعتى است كه حضرت امام خمينى (ره ) در سخنرانيشان نقل كردند كه يكى از علماء در حال سكرات مرگ بود، به او گفتند: شهادتين را بگو، او سرش را بالا مى زد و نمى گفت ، بعد حال او خوب شد و نمرد، به او گفتند: چرا در آن موقع شهادتين را نمى گفتى ؟ او در جواب گفت : ساعتى بغلى داشتم كه به آن علاقه فراوانى داشتم ، شيطان جلوى چشمم مجسم شد و گفت : اگر شهادتين را گفتى ، ساعت تو را خرد مى كنم لذا من سرم را بالا مى زدم و نمى گفتم

صبر كسائى دانشمند و شهور ادبيات عرب

كسائى كه از دانشمندان مشهور ادبيات عرب است ، گفت : در ايام تحصيل روزگار را به فقر و تنگدستى مى گذراندم ، هر بامداد هنگام اذان صبح لباس پوشيده به مدرسه مى رفتم در رهگذر من مرد بقال فضولى بود، هر روز به من مى گفت : اى هرزه گرد كجا مى روى ، اين شغل بيهوده را واگذار، و به كارى بپرداز كه قوت لايموت از آن پيدا شود، در آن مدت روزى گفت : هنوز وقت آن نشده كه اين كاغذ پاره ها را در چاله اى بريزى و آب بر آن ببندى تا سبز شود.

من با سر زنشهاى او از كار سرد نشدم به آزار و اذيت او صبر كردم تا در رشته هاى مختلف علم به درجه بلندى رسيدم

اما چنان پريشان بودم كه قدرت تهيه لباسى نداشتم در مجاورت خانه ما شخصى مى نشست كه او هم مرا مى رنجاند، روزى از خانه بيرون آمدم مشاهذه كردم بر سر كوچه كوشكى (اتاق بلندى ) ساخته كه راه را تنگ نموده ، شخص سواره از آنجا نمى توانست عبور كند، گفتم : در اين راه من هم حق دارم چرا اين كوشك را ساخته اى ، گفت : هر زمان هودج تو خواست از اينجا عبور كند بگو تا خراب كنم من به اين طعنه ها صبر كردم ، يك روز در منزل ايستاده بودم ، كاردار امير بصره آمد، گفت : امير مرا دنبال شما فرستاده ، گفتم : با من چه كارى دارى ؟ با اين لباس از حضور در مجلس امير پوزش مى خواهم ، كاردار رفت و بعد از ساعتى برگشت ، جامه هاى قيمتى با هزار مثقال طلا، برايم آورد، و گفت : اين جامه را بپوش و زودتر به مدرسه امير بيا، من به موجب دستور عمل كردم همينكه چشم امير به من افتاد، گفت : خليفه امر كرده براى تعليم فرزندانش امين و ماءمون تو را به بغداد بفرستم

در همان روز وسایل حركت را آماده كرده و مرا رهسپار بغداد كردند، وقتى وارد خدمت خليفه شدم امين و ماءمون را براى آموزش آوردند، هنگام شروع به تعليم طبقهاى زر افشاندند، در آن روز چندان طلا جمع كردم كه هرگز تصور چنين مقدارى را نمى كردم ، هر ماهى ده هزار دينار نيز حقوق مقررى را تعيين كردند، مدتى گذشت يك روز هارون گفت : ميل دارم امين و ماءمون به منبر روند و خطبه بخوانند، گفتم : در اين فن آنها را يگانه روزگار كرده ام

روز جمعه امين به منبر رفت ، خطبه نيكويى انشاء نموده ، در آن روز امراء و اعيان دولت طبق هاى زر افشاندند، براى من اموال نامحدودى گرد آمد هارون نيز جايزه بزرگى داد، و گفت : اينك هر آرزويى دارى بخواه ، گفتم : از دولت خليفه من را آرزوئى نمانده ، اما مى خواهم اجازه فرماييد به بصره روم و بستگان خود را ببينم تا الطاف خليفه را درباره ام مشاهده نمايند و دو مرتبه باز گردم

هارون بعد ار اجازه به والى بصره دستورى نوشت كه با جميع اعيان از من استقبال كنند، هفته اى دوبار فرماندار با اعيان شهر به ديدن من بيايند، همينكه به بصره رسيدم جمعيت زيادى به استقبال آمدند، با همان جمعيت كه پياده بودند به طرف خانه خود رفتم ، هودجى زرنگار برايم ترتيب دادند، چون به كوشك آن همسايه رسيدم هودج رد نشد امر كردم كوشك را خراب كنند.

بعد از اينكه براى ديدار آشنايان نشستم همان مرد بقال با جمعى به ديدنم آمد و هديه اى هم آورده بود، تا چشمم به او افتاد گفتم : ديدى آن كاغذ پاره ها چه درخت سبزى شد و چه ثمره اى يه بار آورد، بقال پوزش ‍ خواست و به نادانى خود اعتراف كرد(65)

بر آورده شدن حاجات يا مسخره كردن دل كسى

در كتاب خطى منسوب به شهيد از امير المؤ منين علىعليه‌السلام نقل شده كه (براى تسخير قلب شخص مورد نظر خود) بخواند:

(( اللهم انى اسا لك يا الله يا واحد يا احد يا فرد يا وتر يا صمد (يا) من ملات اركانه السموات و الارض اسالك ان تسخر قلب فلان ابن فلانة كما سخرت الحية لموسىعليه‌السلام و اسالك ان تسخر قلب ابن فلان كما سخرت لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير و الوحش و هم يوزعون (و) اءسئلك ان تلين قلب فلان كما لينات الحديد لداودعليه‌السلام ، اءسئلك اءن تذلل قلبه كما ذللت نور القمر لنور الشمس يا الله هو عبدك ابن اءمتك اءنا عبدك ابن اءمتك خذلى بقدميه و من ناصيته فسخره لى حتى تقضى حاجتى بهذا و ما اريد انك على كل شى ء قدير ((ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا))

ترجمه : بار خدايا همانا از تو در خواست مى كنم اى خداى يگانه ، اى يكتا اى تنها اى بى نياز اى كسى كه اركانش آسمان و زمين را پر نموده ، از تو مى خواهم كه دل و قلب فلانى فرزند فلان زن را به تسخير من در آورى همچنانكه مار و اژدها را براى حضرت موسى تسخير نمودى ، و از تو در خواست مى كنم كه قلب فرزند فلان مرد را براى من مسخره كنى ، همانطور كه براى حضرت سليمان جن و انس و پرنده و چرنده و وحوش را مسخره نموى و ارتش او را از آنها قرار دادى

و از تو خواستارم كه قلب فلانى را براى من نرم كنى همانطورى كه آهن را براى حضرت داودعليه‌السلام نرم نمودى ، و از تو مى خواهم كه قلبش را برايم رام گردانى چنانكه نور ماه را براى نور خورشيد رام نمودى (و چنانكه نور خورشيد را براى ماه رام گردانيدى )، اى خدا او بنده تو است فرزند كنيز تو است و من بنده تو فرزند كنيز تو هستم ، پاها و پيشانى او و از سر تا پاى او را بگير و براى من مسخرش كن ، تا حاجتم و آنچه بوسيله او بر آورده شود.

گه تو بر هر چيز توانائى ، همانا كسانى كه ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دادند خداى رحمان محبت را براى آنها قرار خواهد داد و ديگران به او علاقه مند خواهند شد.

براى تسخير دلها و حيوانات و اسم اعظم

در كتاب خطى منسوب به شهيد كه بنده روايتش را ترجمه كرده ام مى فرمايد: مقاتل به مردى گفت : دعائى به تو ياد مى دهم كه بخوانى و مستجاب شود و اگر مستجاب نشد مقاتل را لعن كن چه زنده باشم چه مرده ، وقتى نماز ظهر را خواندى صد مرتبه بگو: (( بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم ، يا قديم يا دائم يا فرد يا وتر يا احد يا صمد.))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان ، هيچ جنبش و توانى نيست جز به خداى والا و بزرگ اى قديم اى ابدى و هميشگى اى تنها اى يكتا اى يگانه ، اى بى نياز.

و شخصى از كاروان حجاج فرار كرده بود تا به كوى رسيد كه روى آن كوه راهبى بود راهب به او گفت : چطور اينجا آمدى و اينجا حيوانات درنده اى دارد كه مى آيند در نزد اين آب ، پس اين شخص ساكت شد و جوابى نداد.

هنگامى كه شب فرا رسيد، حيوانات درنده به كنار آن آب وارد شدم ، پس ‍ اين شخص دست خود را بالا آورد و گفت : (( يا بسم الله الرحمن الرحيم يا مسخر ما فى الارض لخلقه با مجرى الفلك فى البحر بامره يا ممسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ، ارحمنى انك بالناس ‍ لروف رحيم سخرها لى .))

ترجمه : اى كه نامت خداى رحمان رحيم است ، اى تسخير كننده آنچه كه در زمين است براى مخلوقينش ، اى كه كشتى در دريا به امر تو در جريان است ، اى كه نگه دارنده آسمانى كه جز به اذن تو به زمين نيفتد، به من رحم كن چون تو به مردم رؤو ف و مهربانى ، اين حيوانات را براى من مسخره كن و در تسلط من قرار ده

پس آن حيوانات ثابت سر جاى خود ماندند، و او هم در كنار آنها بود.

راهب گفت : اين دعا را به من ياد بده من اسم اعظمى كه خداى متعال بر پيغمبرش نازل كرد به تو ياد مى دهم ، آن وقت طى الارض براى تو حاصل مى شود (به آسانى مى روى حج ) و به پيش من بر مى گردى ، پس ‍ به تو احسان مى شود و ازدواج هم مى كنى

پس آن شخص دعا را به آن راهب ياد داد، پس راهب هم دعاى اسم اعظم را به او تعليم داد كه اين است :

(( اللهم انى اسالك باسمك الرحمن الرحيم الواحد الذى ليس غيره قديم ، لاند له دائم له حى لايموت ، خالق ما يرى و ما لايرى عالم كل شى ء بغير تعلم اكفنى مؤ ونة الحجاج .))

و او به حج رفت و پيش راهب برگشت راهب به او جاى داد و او ازدواج هم نمود.

و در كتاب خطى منسوب به شهيد است :

(( قال الله تعالى من طلبنى و من وجدنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديه و من على ديته فاناديته ))

خداى متعال فرموده : هر كس مرا طلب كند پيدايم كند و آنكس كه پيدايم كند مرا دوست دارد، و آنكس كه مرا دوست دارد به من عشق مى ورزد، و آنكس كه به من عشق مى ورزم ، و آنكس را كه من به او عشق ورزم او را مى كشم و آنكس را كه به من بكشم ديه اش بر من است و كسى كه ديه اش بر من است من خودم ديه او هستم

سفارش پيغمبر اكرم

باز در كتاب خطى منسوب به شهيد است ، جميع مؤ منين و مؤ منات بدانند كه اين نوشته را جمعى كه از مدينه منوره آمده اند نقل كرده اند و در اول آن است(( بسم الله الرحمن الرحيم ، )) اين نوشته اى است از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه ناقل آن محمد شيخ بهائى خادم حرم مطهر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

شيخ محمد گويد: كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم كه مى فرمود: به امت خوب من سلام برسان و به آنها بگو كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت و سفارش كرده به اطاعت خدا، و اطاعت رسولش و نماز و زكاة ، و نيز سفارش كرده كه نخوابيد جز با طهارت ، و بپرهيزيد از غيبت و بدگويى ، و بپرهيزيد از سخن چينى و از شهادت دروغ و بپرهيزيد از خوردن مال حرام و مطلق حرامها و خوردن مال اطفال (يتيم ) بپرهيزيد از كشتن انسانهايى كه خدا قتلشان را حرام كرده و شما را سفارش مى كنم به تقواى خداى سبحان

پس كسيكه به اين ها عمل نكند او امت من نيست و من از او بيزارم و من دهها سال است كه شما را شفاعت مى كنم و اگر شفاعت من نباشد زمين شما را فرو خواهد برد وقت نزديك است

و اين عهد بين شما باشد، و شما را سفارش مى كنم كه اين نوشته را از شهرى به شهرى بفرستيد از مشرق زمين به مغرب زمين بفرستيد.

و هر كسى كه اين نوشته را (براى ديگران ) نقل كند، ضمانت مى كنم براى او در نزد خدا، بهشت را و نمى ميرد تا قصر و كاخ خود را در بهشت ببيند و من در روز قيامت شفيع او خواهم بود و آن حضرت فرمود: كسى كه آن را از ورقه اى به ورقه ديگر نقل كند و شش روز، روزه بگيرد و هفتمين روز عيد باشد به ثواب نائل مى شود مانند ثواب عيد فطر.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بگيريد اين نوشته و اين نامه را و نگهداريش ‍ كنيد و كسى كه در اين نوشته شك كند، پس او بيزار از من و من از او بيزارم ، شيخ محمد خادم روضه منوره پيامبر گويد: از خواب خود بيدار شدم و دست مبارك آن حضرت بر سرم بود و من خدا را شاهد مى گيرم ميان خود و شما، سلام خدا بر سيد و سرور ما حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طاهرينش باد.

نگاه به چهار چيز عبادت است

عن ابى ذر قال : قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : النظر الى على بن ابى طالب عبادة ، و النظر الى الوالدين براءفة و رحمة عبادة ، و النظر فى المصحف عبادة ، و النظر الى الكعبة عبادة.(66)

از ابوذر نقل شده كه گفت : پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نگاه كردن به على بن ابى طالبعليه‌السلام عبادت است ، و نگاه كردن به پدر و مادر با راءفت و رحمت عبادت است ،، و نگاه كردن به قرآن عبادت است و نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است

مراحل نفس خوديت

انسان مجموعه اى است كه از غرائز و شهوات مختلف ، شهوت رياست ، تمايلات نفسانى برخوردار مى باشد، از طرف ديگر داراى قوه عقل مى باشد، كه به وسيله اين قوه خير و صلاح خويش را تشخيص ‍ مى دهد و نفس را كنترل مى كند، و نفس آدمى داراى مراتبى است كه عبارتند از:

1- نفس اماره

2- نفس لوامه

3- نفس ملهمه

4- نفس مطمئنه

نفس اماره آن حالتى است در انسان كه انسان را دنبال تمايلات حيوانى مى برد، خداوند متعال ضمن بر شمردن آياتى ، چهار صفت براى نفس ‍ ذكر مى كند در سوره يوسف مى فرمايد:

(( ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى .))

نفس آدمى ، انسان را به سوى زشتيها مى برد، اگر كنترل دست و جوارح به دست نفس اماره باشد، دست و ساير جوارح رها مى شود و به هر طرفى كه ميل پيدا كرد مى رود، چشم به ناموس مردم و جايى كه نبايد نگاه كرد مى كند، دهان او گشوده مى شود و حرفهاى لغو، غيبت و تهمت و...مرتكب مى شود، و بالاخره انسان را از انسانيتش خارج مى كند و به شرور مى كشاند و اگر انسان نفس اماره را رها كند و جلوى تمايلاتش را نگيرد مصداق اين آيه شريفه مى شود:(( اءولئك كالانعام بل هم اضل )) مى شود يعنى آنها مانند چهار پايان هستند بلكه گمراهترند.

2- نفس لوامه : اين مرحله از نفس اگر در كسى پيدا شود بسيار خوب است ، كه قرآن از آن به نفس لوامه تعبير كرده است

(( لا اقسم بيوم القيامة و لااقسم بالنفس اللوامة ))

لوامه هم مانند اماره صيغه مبالغه است يعنى بسيار ملامت كننده گاهى اوقات افرادى پيدا مى شوند، كه پس از اينكه در گناهى واقع شدند، از خود منزجر مى شوند، كه چرا من مرتكب گناه شدم ، و با يك حالت پشيمانى و ناراحتى كه در وجودش پيدا خود را سرزنش مى كند قهرا وقتى شخص خود را ملامت مى كند زمينه اى براى ترك گناه در او پيدا مى شود و همين مرحله اگر براى انسان حاصل شود، مى توانيم بگوئيم عدالت است ، بر عكس عده اى ديگر در اثر كثرت گناه ، پس از ارتكاب گناه يا گناهانى اصلا فكر اين را نمى كنند كه آيا اين عمل گناه است يا نه و اينگونه افراد در واقع وجدانشان مرده است بلكه داراى وجدان نيستند.

بنابراين كسى كه نفس لوامه دارد، گناه و خطائى كرده ولى به واسطه وجدان بيدارش خود متوجه گناهى كه كرده مى شود در جائى كه خداوند به ((نفس لوامه )) قسم مى خورد معلوم مى شود كه نفس ‍ لوامه يك مرتبه كمالى است و امر محترمى است كه خدا به آن قسم خورده است

3- نفس ملهمه : مرحله سوم كه براى نفس در قرآن ذكر شده ، نفس ‍ ملهمه است كه خدا در سوره والشمس به نفس و خداى نفس قسم خورده

(( و نفس و ما سويها، فالهمها فجورها و تقويها (67) ))

نفس ملهمه نفسى است كه به قدرى بيدار شده كه مورد توجه خداوند مى باشد و نفسى است كه يك نوع اتصالى به عالم غيب پيدا كرده ، مى تواند خوب و بد را تشخيص دهد و اميدواريم خداوند چنين حالتى از نفس را نصيب ما بگرداند.

4- نفس مطمئنه : بالاترين مرحله نفس مرحله اى است كه نفس انسانى به واسطه ارتباطش با خداوند، داراى اطمينان و آرامش كامل مى شود، و هيچ گونه تزلزلى در آن راه ندارد كه از آن به نفس مطمئنه تعبير شده كه خداوند در سوره فجر مى فرمايد:

(( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية (68) ))

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:(( الابذكر الله تطمئن القلوب (69) ))

با ياد خدا دلها و قلبها مطمئن و آرام مى شود، مسلما اگر كسى داراى چنين نفسى باشد، در مقابل كوه مشكلات ايستادگى مى كند و مصداق بارز آن حضرت امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا است كه با آن همه مصيبتهائى كه بر وى وارد شده بود، شهادت اصحابش شهادت آن طفل شير خوارش امام را از پاى در نياورد.

چنانچه در لحظات آخر عمرش مى فرمايد: (( الهى رضا برضاك و تسليما لبلائك لا معبود سواك ))

خداوندا راضيم به رضاى تو و تسليم بر بلاها و مصيبتهاى تو هستم و غير از تو معبودى ندارم