گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 19569
دانلود: 3940

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19569 / دانلود: 3940
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

از عزيزى

غريب مردم و از من نكرد ياد كسى

بى كسى و غريبى من مباد ياد كسى

خوشم بدرد غريبى و بى كسى مردن

كه نه غمين شود از مردنم نه شاد كسى

نه دين و نه دنيا و نه اميد بهشت

چون كافر مفلسيم و چون قحبه زشت

از ذوقى

نه هواى باغ سازد نه كنار كشت ما را

تو بهر كجا كه باشى بود آن بهشت ما را

نه طراوتى نه برگى نه ثمر نه سايه دارم

همه حيرم كه دهقان بچه كار كشت ما را(82)

از مفلح

بهشت آنجاست كازارى نباشد

كسى را با كسى كارى نباشد

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

همى پرسم كه اين چند است و آن چون

يكى دارد هزاران گونه نعمت

يكى دارد هزاران گونه نعمت

از حسان

چرا مى گريزى ؟

بظلمت زنور خدا مى گريزى

تو لب تشنه زآب بقا مى گريزى

زمادر بود مهربانتر خدايت

تو جاهل بقهر از خدا مى گريزى

خدا خواندت تا عطايت نمايد

تو اى بينوا از عطا مى گريزى

ففروا الى الله فرموده يزدان

چرا سوى نفس و هوا مى گريزى

بهر جا روى سايه لطف او هم

ز دنبالت آيد كجا مى گريزى

اگر مى گريزى ز بيگانه بگريز

چرا ديگر از آشنا مى گريزى

سراپا دردى و محتاج درمان

چرا از طبيب و دوا مى گريزى

بيا اى گنهكار آلوده دامن

زدرياى رحمت چرا مى گريزى

شفاى تو در بارگاه حسين است

كجا آخر از اين سرا مى گريزى

دهد مژده ات كعبه خار مغيلان

حسانا چرا از بلا مى گريزى

من از اعمال خود بسيار مى ترسم

خداوندا من از اعمال خود بسيار مى ترسم

نمى ترسم زكس از زشتى كردار مى ترسم

هزاران بار كردم توبه و از جهل بشكستم

پشيمانم پشيمانم از اين گفتار مى ترسم

تو فرمودى كه شيطان دشمن نوع بشر باشد

خداوندا من از اين دشمن مكار مى ترسم

من اندر خواب و ديو نفس بيدار و خطر نزديك

بقلبى مرتعش زين فتنه بيداد مى ترسم

خداوندا تو فرمودى كه باشد مجرمين را جاى در آتش

نما عفوم نما عفوم كه من از نار مى ترسم

ريا كردم عبادت را غلط خواندم عبارت را

كنون از اين عبادتها و اين اذكار مى ترسم

بود بازار گرم دين فروشى بر سر راهم

خداوندا من از اين گرمى بازار مى ترسم

ريا كارم ريا كردم خطا كارم خطا كردم

ز سوائى بنزد مردم اى ستار مى ترسم

وفا كردى جفا كردم عطا كردى خطا كردم

نمى گويم چه ها كردم ولى بسيار مى ترسم

باز اشعار نامه نگارى

نظر كردن بدرويشان بزرگى كم نمى گردد

سليمان با همه حشمت نظرها داشت با موران

رسيد نامه گمانم حيات جان آمد

حيات جان چه بود عمر جاودان آمد

ز شوق بر سر چشمم نهادم و گفتم

عجب عجب كه ترا ياد مخلصان آمد

بوسيدم و بوئيدم و بر ديده نهادم

پيچيدم و تحويل دل سوخته دادم

بحمدالله رسيد از كوى آن يار

نوازش نامه اى با لطف بسيار

سراسر خواندمش و زبهر تعويذ

فرو پيچيدمش در هم چو طومار

هست در ديده من خوبتر از روى سفيد

روى حرفى كه بنوك قلمت گشته سياه

عزم من بنده چنانست كه تا آخر عمر

دارم از بهر شرف خط شريف تو نگاه

قاصد رسيد و نامه رسيد و خبر رسيد

در حيرتم كه جان بكدامين كنم نثار

تا قيامت شادمان باشى كه شادم كرده اى

كى رود اين نعمت از يادم كه يادم كرده اى

ما را بهانه كرم خود نموده اى

ورنه سزاى اينهمه احسان نبوده ايم

اين تازه قلم از قلم كيست كه بادا

صد جان گرامى بفداى قلم او

خيانت زن و وفاى سگ

نقل كرده اند حرث بن صعصعه چند نفر رفيق داشت كه غالبا به صحرا و باغ مى رفتند روزى رفقا را به باغ دعوت نموده بود، يكى از رفقا به باغ نرفت و رفت خانه حرث بن صعصعه و با زن او شراب خورده و چون مست شدند با هم خوابيدند (( فوثب الكلب عليهما فقتله )) سگ حرث بن صعصعه وقتى ديد اجنبى با زن صاحبش همبستر شده حمله كرد و هر دو را دريد و كشت و دهان سگ خون آلود بود هنگامى كه حرث به خانه برگشت و آنها را برهنه و كشته ديد و متوجه شد كه دهان و پنجه سگ خون آلود است فهميد چه حكايتى شده ، فورا اين اشعار را خواند:

(( فيا عجبا للخل يهتك حرمتى

و يا عجبا للكلب كيف يصون

و مازال يرعى ذمتى و يحوطنى

و يحفظ عرسى و الخليل يخون ))

تعجب مى كنم از دوست كه چگونه هتك حرمت مرا مى كند؟

تعجب كى كنم از سگ چگونه حفظ و نگهبانى مى كند؟

و هميشه اين سگ با وفا مرا و خانه و

و ناموسم را حفظ كرده و دوست و من خيانت مى كند

از كلاغ سه خصلت بياموز

(( عن الرضاعليه‌السلام : عن آبائه عن علىعليه‌السلام قال : قال رسول الله : تعلموا من الغراب خصالا ثلاثة استتاره بالسفاد، و بكوره فى طلب الرزق ، و حذره ))

از حضرت رضا از پدرانش از علىعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از كلاغ سه خصلت را ياد بگيريد:

1- در هنگام نزديكى با جفتش پنهان مى شود.

2- در طلب روزى سحر خيز است

3- از دشمن بر حذر است(83)

نظامى گنجوى گويد

حديث كودكى و خود پرستى

رها كن چون خيالى بود و مستى

چو عمر از سى گذشت و يا كه از بيست

نمى شايد دگر چون غافلان زيست

نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل رفته فرو ريزد پر و بال

پس از پنجه نباشد تن درستى

بصر كندى پذيرد پاى سستى

چو شصت آمد نشست آمد پديدار

چو هفتاد آمد آلت افتد از كار

بهشتاد و نود چون در رسيدى

بسا سختى كه از گيتى كشيدى

وز آنجا گر بصد منزل رسانى

بود مرگى بصورت زندگانى

اگر صد سال مانى ور يكى روز

بباريد رفت از اين كاخ دل افروز

سگ صياد كاهو گير گردد

بگيرد آهويش چون پير گردد

چو در موى سياه آمد سفيدى

پديد آمد نشان نااميدى

زپنبه شد بنا گوشت كفن پوش

هنوز اين پنبه بيرون نارى از گوش

پس آن بهتر كه خود را شاد دارى

در آن شادى خدا را ياد دارى(84)

هفت سين قرآنى

صاحب كتاب بازار دانش گويد: در يكى از نسخ ديدم كه اين هفت سين را به حضرت علىعليه‌السلام نسبت داده (العهدة عليه ) كه هر كس در روز اول فروردين هفت سينى را كه ذكر مى شود در كاسه چينى با مشك و زعفران بنويسد و با گلاب آن را شسته ميل نمايد تا سال بعد از هر بلا محفوظ خواهد ماند.

و آن هفت سين به اين قرار هستند:

1-(( سلام على نوح فى العالمين (85) )) (سلام بر نوح كه بر عالميان فرستاده شد)

2-(( سلام على ابراهيم (86) )) سلام بر ابراهيم

3-(( سلام على موسى و هرون (87) )) سلام بر موسى و هارون

4- (( سلام على آل يس (88) )) سلام بر آل يس (كه همان ائمه اطهار هستند)

5-(( سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (89) )) سلام بر شما خوش آمديد در اين بهشت داخل شويد و هميشه در آن جاودان مانيد.

6-(( سلام قولا من رب رحيم (90) )) سلامى است از قول پروردگار مهربان

7-(( سلام هى حتى مطلع الفجر (91) )) اين شب رحمت است و سلامى است تا طلوع فجر و سپيده صبح

لطيفه

دو نفر با هم در امرى امور نزاع كردند كه يكى از آنان سيد بود و گفت : وامحمداه ديگرى گفت : واآدماه ، به او گفته شد اين يعنى چه ؟ او در جواب گفت : او استغاثه به جد خود نمود و حال آنكه نمى تواند اثبات كند كه آن حضرت جد او است ولى من نياز ندارم كه اثبات كنم حضرت آدم جد من است.(92)

حمد امام صادقعليه‌السلام

مرحوم شيخ بهائى در كشكول خود جلد سوم صفحه 160از كتاب كشف الغمة روايتى را از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده ، كه آن حضرت فرمود: پدرم قاطرش را گم كرد، پس فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند حمد و ستايشى براى او مى نمايم كه او خشنود شود، چيزى نگذشت كه آن را با زين و لگامش براى آن حضرت آوردند، پس چون بر آن سوار شد و لباس خود را جمع نمود سرش را به طرف آسمان نموده و گفت : الحمدالله (يعنى تمام ستايشها مخصوص خداست ) و بيش از اين چيزى نگفت ، سپس فرمود: چزى را كم و كسر نكردم ، همه حمدها و سپاسها را براى خداى عزوجل قرار دادم ، چون هيچ حمد و ستايشى نيست مگر اينكه آن داخل است در آنچه من گفتم

برادرى مؤ منان

خداى متعال در قرآن مجيد سوره حجرات ميفرمايد:(( انما المؤ منون اخوة : )) اينست كه جز اين نيست همه مؤ منان با هم برادرند.

در كشف الغمه از امام محمد باقرعليه‌السلام نقل شده كه آنحضرت روزى به اصحاب خود فرمود: آيا از شما كسى هست كه هر موقع به پول احتياج داشت دستش را در كيسه برادر دينى اش كند و پول بر دارد و رفع نياز خود را نمايد عرض كردند نه ، فرمودند: پس شما برادر دينى هم نيستند.(93)

شعرى در تقسيم اشياء

موجود منقسم بدو قسم است نزد عقل

يا واجب الوجود و يا ممكن الوجود

ممكن دو قسم گشت يقيين جوهر و عرض

جوهر به پنج نوع شد اى ناظم عقود

جسم و دو اصل او كه هيولى و صورتند

پس عقل و نفس اين همه را باز گير زود

نه قسم گشت باز عرض اين وقيعه را

در حال بحث جوهر عقلى بمن نمود

كم است و كيف ، اين و متى و مضاف و وضع

پس يفعل است و ينفعل و ملك اى ودود

اشعارى از علامه جليل فيض كاشانى

بيا تا مونس هم غمخوار هم باشيم

انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم

شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكديگر سوزيم

شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم

دواى هم شفاى هم براى هم فداى هم

دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم

بهم يكتن شويم و يكدل و يكرنگ و يك پيشه

سرى در كار هم آريم و دوش و بار هم باشيم

حيات يكديگر باشيم و بهر يكديگر ميريم

گهى خندان زهم گه خسته و افكار هم باشيم

بوقت هوشيارى عقل كل گرديم بهر هم

چو وقت مستى آيد ساغر سر شار هم باشيم

شويم از نغمه سازى عندليب غمزداى هم

برنگ و بوى يكدگر شده گلزار هم باشيم

به جمعيت پناه آريم از بار پريشانى

اگر غفلت كند آهنگ ما، هشيار هم باشيم

براى ديده بانى خواب را بر يكرگر بنديم

زبهر پاسبانى ديده بيدار هم باشيم

جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم

قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم

غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم

بيا دمساز هم گنجينه اسرار هم باشيم

         

لطيفه

گويند يكى از اعراب شترى گ م كرده بود، نذر كرد كه اگر او را پيدا كند به دو درهم بفروشد اتفاقا شتر پيدا شد اما عرب راضى نشد كه شتر را به اين قيمت كم بفروشد، پس گربه اى گرفت و به گردن شتر آويخت ، و به بازار آورد و فرياد زد كه شتر را به دو درهم مى فروشم و گربه را به پانصد درهم ، و آن دو را جداى از هم نمى فروشم ، شخصى به او گفت : چه شتر ارزانى البته اگر گردن بند نداشت

حكيم سنائى گويد

دلا تاكى در اين زندان غريب و اين و آن بينى

دمى زين چاه ظلمانى برون شو تا جهان بينى

بدين زور و زر دنيا چو نادانان مشو غره

كه اين ، آن نوبهارى نيست كش بى مهرگان بينى

اگر عرشى بفرش آئى اگر ماهى به چاه افتى

اگر بحرى تهى گردى و گر باغى خزان بينى

چه بايد نازش و نالش با قبالى و ادبارى

كه تا بر هم زنى ديده نه اين يابى نه آن بينى

دمى از چشم دل بنگر بدان زندان خاموشان

كه تا ياقوت گويا را بتابوت از چه سان بينى

سر زلف عروسان را چه شاخ نسترن يابى

رخ گلرنگ شاهان را برنگ زعفران بينى

عهد و پيمان شكنى اين كنيزك زيبا را بنگريد

در بعضى از تواريخ ديدم كه : هادى عباسى فريفته و دلباخته كنيزى بود بنام غادر و غادر از زيباترين و اديب ترين زنان بوده و داراى طبعى لطيف و آوازه خوان ماهرى بود.

در حاليكه شبى هادى عباسى سرگرم آوازه خوانى و رقص او بود، آثار حزن و اندوه بر او ظاهر شد، غادر گفت : چه شده اميرمؤ منان را ناراحت مى بينم ؟ گفت : هم اكنون به فكرم رسيد كه من مى ميرم و برادرم هارون پس از من خليفه مى شود و تو پس از من با او خواهى بود، همينطور كه با من هستى

او در جواب گفت : خدا مرا پس از تو باقى نگذارد، و شروع كرد با او مهربانى كند كه اين فكر و خيال را از سر او بيرون نمايد، هادى عباسى به او گفت : بايد قسم شديد بخورى كه بعد از من هيچگاه با او خلوت نكنى ، كنيز هم قسم خورد و باز از او عهد و پيمان محكمى گرفت و كنيز هم قبول كرد.

سپس رفت و فرستاد به سراغ هارون برادرش و او را قسم داد كه پس از او با غادر خلوت نكند و از او هم عهد و پيمان شديد گرفت ، پس چند ماهى بيش نگذشت كه هادى عباسى مرد و خلافت به هارون منتقل شد، هارون فرستاد به دنبال كنيزك و دستور داد كه بيا و با من خلوت كن كنيز در جواب گفت : خليفه با اين همه عهد و پيمان چه كار مى كند؟

هارون گفت : من كفاره قسم و عهد را از جانب خودم و تو داده ام

سپس با او خلوت نمود، و محبت و عشق كنيزك در قلبش عجيب رسوخ كرد بطورى كه ساعتى بدون او نمى توانست بگذراند.

پس در حاليكه شبى در دامن هارون به خواب رفته بود، باحالت ترس و لرز و وحشت از خواب بيدار شد، هارون به او گفت : جانم به فدايت ترا چه شده ؟

كنيز گفت : در خواب ديدم كه برادرت هادى اين اشعار را سرود:

(( اخلفت عهدى بعد ما

جاورت سكان المقابر

و نسيتنى و حنثت فى

ايمانك الزور الفواجر

و نكحت غادرة اخى

صدق الذى سماك غادر

لا يهنك الالف الجديد

و لا تدر عنك الدوائر

و لحقتنى قبل الصباح

و صرت حيث غدوت صاير ))

پس از اينكه من در قبر قرار گرفتم عهد مرا شكستى و فراموشم كردى و سوگند و قسمى كه با من خوردى همه را شكستى و خود را بعقد برادرم (هارون ) در آوردى چه راست گفت آنكه نام تو را غادر يعنى حيله گر و مكار نداشت ، گوارا نباشد تو را اين وصلت و الفت جديد و زمانى زيادى بر تو اين خوشى و پيوند گوارا نخواهد بود و بزودى به من ملحق مى شوى

و گمان مى كنم كه من در امشب به او ملحق شوم پس هارون گفت : جانم بفدايت اين خواب شيطانى است (خود را ناراحت مكن ) كنيز گفت نه ، چنين نيست و لرزه و اضطرابى به او دست داد و جلوى او مانند مرغ پر و بال زد و مرد.(94)

چنين دوستى بايد به فرياد دوست برسد

نقل است : كه شخصى را يك شبى اتفاقى حاجت به خانه دوستى افتاد دوست را آواز داد، اما چون صاحب خانه صداى يار خود شنيد و شناخت ، شمشيرى حمايل خود كرده ، و كيسه زرى در دست و كنيز زيبائى در پشت سر، در خانه اش بگشود و با او معانقه نمود رفيقش ‍ پرسيد كه كيسه زر و شمشير و كنيز بهر چيست ؟ گفت : با خود فكر كردم كه دوست من بى وقت بدرخانه من آمده خالى از سه حال نيست

يا دشمنى با او آغاز خصومت كرده كه به حمايت من نيازمند است

يا فقر و فاقه بر او غلبه كرده كه به زر محتاج است

يا از تنهائى دلتنگ شده به مونسى مشتاق است

و من هر سه را قبل از طلب حاضر ساختم كه به هر كدام اشاره نمايد از عهده برآيم(95)

لطيفه

دو مرد را به نزد يكى از حاكمان آوردند، در حق يكى از آنها گفتند: كه اين كافر است حرفهاى كفر و زندقه بزبان مى آورد، و در خصوص ديگرى گفتند: كه علنا شراب مى خورد و عربده مى كشد.

حاكم امر كرد كافر را بكشند و شراب خوار را حد بزنند، جلاد اول شراب خوار را با خود برد كه حد بزند، آن مرد گفت : اى امير تو را بخدا قسم مى دهم ديگرى را معين فرماييد كه به من حد بزند، من به اين شخص راضى نيستم ، امير با تعجب گفت : براى تو چه فرقى مى كند كه اين حد بزند يا ديگرى ، شرابخوار گفت : اين مرد بى شعور و بى حواس ‍ است ، عوض اينكه مرا حد بزند، مرا مى كشد، و كافر را حد مى زند، امير از اين سخن خنده زياد كرده و از وى عفو نمود.(96)

فضيلت سوره والفجر

مرحوم مجلسى در جلد هفتم بحار چاپ قديم از حضرت امام صادقعليه‌السلام نقل نموده : كه مضمونش اين است سوره والفجر را در نمازهاى واجب و مستحب خود بخوانيد، به جهت اينكه آن سوره حضرت امام حسينعليه‌السلام است و به آن رغبت كنيد تا خدا شما را رحمت كند.

اسامه عرض كرد: اين سوره چگونه مخصوص امام حسينعليه‌السلام شده امام صادق فرمود: نمى شنوى قول خداى تعالى را: (( يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ))

اى نفس مطمئنه ، برو به پيشگاه پروردگارت در حاليكه او از تو راضى است و تو از او خشنود، پس داخل شو در ميان بندگان من و به بهشت من داخل شو.

لذا امام حسينعليه‌السلام نفس مطمئنه است و راضى و مرضى خداوند است و اصحاب و ياران آن حضرت از ياران حضرت محمد هستند كه خدا از آنها راضى است و اين سوره در مورد امام حسينعليه‌السلام و شيعيان اوست و مخصوصا هر كه مداومت كند بر خواندن سوره والفجر با حضرت امام حسينعليه‌السلام در بهشت محشور شود.(97)

خواب عجيب و صحيح

در كتاب راحة الروح مرحوم نهاوندى اعلى الله مقامه است : كه مرد عالمى در عالم رؤيا ديد كه با جماعتى به راهى با كمال شادى و فرح مى روند و در پشت سرشان مرد پيرو دلگير و غمگين روان است ، از وى سبب حزن و غمش را پرسيد مرد جواب داد: كه خويشان و همراهان كه از جلو مى روند كسانى هستند كه در دنيا براى آنها خيرات و صدقه ها و هديه ها فرستادند، و مرا كسى ياد ننموده است ، عالم پرسيد مگر تو كسى را در دنيا ندارى كه براى تو خيرات بفرستد، مرد جواب داد فرزندى دارم كه گازر است و در كنار فلان نهر مشغول به پارچه شوئى است ، عالم از خواب بيدار شده ، هنگام صبح به كنار رود خانه رفت و آن گازر را ديد جامه بر سنگ ميزند و مى گويد: ضيق است ، مرد عالم پرسيد چه مى گوئى ؟ گازر جواب داد كه روزى من اهل و عيالم ضيق است ، مرد عالم گفت : براى پدرت كه مرده است چيزى خيرات بده گازر گفت : از مال دنيا هيچ ندارم ، عالم دوباره تكرار كرد، گازر در خشم آمد و سه كف آب از آن رودخانه به كنار ريخت و گفت : اين هم خيرات پدرم ، ديگر چيزى ندارم ، چون شب شد باز عالم همان ارواح را در خواب ديد، و آن مرد پير را در كمال خوشحالى ملاحظه نمود، احوالش را پرسيد مرد گفت : آن سه كف آب كه فرزندم خيرات من كرد مرا مرفه الحال نموده و مرا از ملال و ناراحتى خلاص كرد، خداوند روزى او را وسيع گرداند، عالم گفت : آب كه چندان محل اعتناء نيست ، بخصوص ‍ آن آبى كه فرزند تو در كنار نهر ريخت و گفت : اين براى خيرات پدرم ، زيرا كه آب را به حيوان يا انسان تشنه اى كه نداد تا ثوابى داشته باشد بلكه همينطور به كنار رودخانه ريخت ، جواب داد كه ماهى كوچكى از رودخانه جدا شده بود و نزديك به هلاكت بود كه با آن سه كف ماهى داخل آب شد خداوند متعال به جهت خوبى پسر من مرا عفو نمود پس ‍ دعاى خير در حق پسرش نمود و برفت چيزى نگذشت كه آن مرد گازر از جمله ثروتمندان شد.(98)

چگونه خدا به فرياد اين بيچاره رسيد

نوشته اند تاجرى در عصر حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مال التجاره اش در صحرا مى رفت ، دزدى پيدا شد خواست تاجر را بكشد، تاجر استغاثه نمود، كه مال التجاره را بگير و از قتل من بگذر، دزد گفت غير از قتل چاره اى نيست ، حتما بايد تو را بكشم ، آن مرد بيچاره شروع كرد به تضرع و ناله كردن كه لااقل مرا قدرى مهلت بده كه دو ركعت نماز بجاى آورم ، او را مهلت داد،

آن شخص پس از نماز دستها را بدرگاه خدا بلند نمود و اين دعا را كه دعاى مجرب و فرج است خواند:

(( يا و دود يا و دود يا و دود يا ذاالعرش المجيد، يا فعالا لما تريد اسئلك بنور وجهك الذى ملا اركان عرشك ، و بقدرتك التى قدرت بها على خلقك ، و برحمتك التى وسعت كل شى ء يا مغيث اغثنى ، يا مغيث اغثنى .))

ملكى نازل شد و دزد را كشت ، و به تاجر گفت : من ملكى هستم از فرشتگان آسمان سوم ، زمانى كه اولين بار گفتى (( ((يا مغيث اغثنى )) )) از درهاى آسمان قعقعه صدائى بلند شد، درهاى آسمان گشوده شد، شرارى هم ظاهر گرديد، دفعه سوم كه گفتى : (( ((يا مغيث اغثنى )) )) جبرئيل آمد و گفت : كيست كه اين غمگين را خلاص كند؟ من جواب دادم من حاضرم ، اى بنده خدا بدان هر كسى در وقت شدت و سختى اين دعا را بخواند همان اجابت مى شود.(99)

ذكر (( يا قديم الاحسان )) او را نجات داد؟

ابو جعفر نيشابورى روايت كرده كه جوانى بود كه پيوسته مى گفت : (( ((يا قديم الاحسان احسن الى با حسانك القديم )) ))

سبب اين ذكر را پرسيدند گفت : من پيش از اين مدتى لباس زن مى پوشيدم و با زنها در مجالس عروسى و وليمه شركت مى كردم ، تا اينكه در مجلس عروسى اميرى حاضر بودم ، وقتى كه مجلس به پايان رسيد، خواستند اهل مجلس بيرون روند، خادم صدا زد مجلس را ببنديد به جهت اينكه گوهر گرانبهائى مفقود شده بايد تمام اهل مجلس ‍ را تفتيش نمائيم ، من از شنيدن اين واقعه به حالتى گرفتار شدم كه از بيان آن عاجزم ، شروع كردم به تفتيش اهل مجلس ، آشكار ديدم از وى به من الهام شد كه بگو: (( ((يا قديم الاحسان احسن الى باحسانك القديم )). ))

اين ذكر را مكرر مى نمودم و عهد كردم كه اين حالت را به كلى ترك نمايم ، كمى ماند كه به من برسند، ناگاه صدائى بلند شد كه به مردم متعرض نشويد كه گوهر گم شده پيدا گرديد، من از شدت فرح و شادى چيزى نمانده بود كه بميرم ، لذا از آن موقعه اين ذكر شريف را مداومت مى نمايم(100)

لطيفه

از فيلسوفى پرسيدند: كه فرق ما بين خنده و گريه چيست ؟ گفت : بينى ، پرسيدند چطور؟ گفت براى اينكه گريه مربوط به چشم است و خنده مربوط به دهن است ، ميان چشم و دهن فارق بينى است

نتيجه مخالفت با هواى نفس

در كتاب فرج بعد الشدة حكايت ذيل را نقل نموده كه راهبى در بلاد مصر شهرت يافت كه او صاحب مكاشفه است ، عالمى از علماى مسلمين خيال كرد كه اين راهب ، مسلمين را از دين اسلام خارج مى كند پيش خود گفت خوب است او را بكشم كاردى را مسموم كرده آمد به در خانه راهب ، در را زد راهب گفت : كارد را بينداز، اى عالم مسلمين داخل شو، آن عالم كارد را انداخت و داخل شد، و گفت : اى راهب اين نور مكاشفه از چه جهت به تو ظاهر گشته ، راهب گفت : به خاطر مخالفت با هواى نفس ، عالم به او گفت : آيا اسلام را قبول مى كنى ؟ راهب گفت : بلى ،(( اشهد ان لااله الاالله و ان محمدا رسول الله )) عالم گفت : چه چيز تو را به مسلمانى وادار نمود؟ راهب گفت : اسلام را بر نفس خودم عرضه كردم نفسم مخالفت كرد من هم با نفسم مخالفت كردم و اسلام را قبول كردم چون من به اين مقام نرسيدم جز به مخالفت با نفسم(101)