گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز0%

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز نویسنده:
گروه: سایر کتابها

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حاج شيخ مرتضى احمديان
گروه: مشاهدات: 19572
دانلود: 3940

توضیحات:

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 433 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19572 / دانلود: 3940
اندازه اندازه اندازه
گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شمع و پروانه

در طواف شمع گفتا اين سخن پروانه اى

سوختم زين آشنايان اى خوشا بيگانه اى

بلبل از هجر گل و پروانه از ديدار شمع

هر كسى نوعى بسوزد در غم جانانه اى

پروانه سوخت شمع فرو ريخت شب گذشت

اى و اى من كه قصه دل نا تمام ماند

وفاى شمع را نازم كه بعد از سوختن هردم

بسر خاكسترى از ماتم پروانه مى ريزد

شمع بى پروانه را مانم كه از بى همدمى

هر چه دارد اشك مى ريزد نثار خويشتن

من بودم و پروانه و شمع و شب هجران

خوش ساخته بوديم بهم سوخته اى چند

شمع اگر پروانه را پر سوخت خير از خود نديد

آه عاشق زود گيرد دامن معشوق

شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند

اى دوست بيا رحم به تنهائى ما كن

تا شمع رخش مهر فروز من و تست

اى دوست بيا كه وقت سوز من تست

بنشسته و جز شمع كسى پيشش نيست

بشتاب كنون كه روز روز من و توست

شد منور از قدوم ميهمان كاشانه ام

خانه ام فانوس و مهمان شمع و من پروانه ام

داستان شب هجران تو گفتم با شمع

آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد

شمه اى از گل روى تو به بلبل گفتم

آن تنگ حوصله رسواى گلستانم كرد(118)

با بى هنرى چند هنر بفروشى

خرمهره به قيمت گهر بفروشى

ترسم كه كند آتش رسوائى دود

تا كى بكسان هيزم تر بفروشى

بى كماليهاى انسان در سخن پيدا شود

پسته بى مغز چون لب واكند رسوا شود

اشعار سعدى در مورد اهل دنيا

اهل دنيا از كهين مهين

لعنه الله عليهم اجمعين

اين دغل دوستان كه مى بينى

مگسانند دور شيرينى

تا طعامى كه هست مى نوشند

همچو زنبور بر تو مى جوشند

تا بروزى كه ده خراب شود

كيسه چون كاسه حباب شود

ترك صحبت كنند و دلدارى

دوستى خود نبود پندارى

بار ديگر كه بخت باز آيد

زندگانى بر به سر فراز آيد

دوغبائى بپز كه از چپ و راست

در وى افتند چون مگس در ماست

راست خواهى سگان بازارند

كاستخوان از تو دوست تر دارند

جناس لفظى در مورد كتاب

درسى نبود هر آنچه در سينه بود

گويند كه علم عشق درسى نبود

صدخانه پر از كتاب سودى ندهد

بايد كه كتابخانه در سينه بود(119)

رباعى

تركى كه عقل و دين و دل از ما گرفته است

ما خود نديده ايم به يغما گرفته است

گويند مهر او زدل خويش كن برون

كى مى توانم اينكه به دل جا گرفت است

ازدواج موقت و ثواب آن

مؤ لف گويد:

كه آيه 23 از سوره نساء بر عقد موقت و متعه دلالت دارد:

فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة

يعنى آنچه را كه خواستيد متعه يا عقد موقت كنيد از زنها پس به آنان اجر مسمى يا مهريه دهيد كه واجب است(120)

و روايات زيادى در ثواب عقد موقت وارد شده در كتاب بحار جلد 103 صفحه 305 به بعد كه از جمله اين روايت است كه :

هشام بن سالم از امام صادقعليه‌السلام نقل كرد كه فرمود:

مستحب است براى مرد كه تزويج متعه نمايد و دوست ندارم براى مردى از شما كه از دنيا بيرون رود تا عقد موقت بنمايد و لو اينكه يك مرتبه باشد.

و در روايت صحيح از محمدبن مسلم نقل شده كه امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: آيا عقد موقت نموده اى و متعه كرده اى ؟ عرض ‍ كردم نه امام فرمود: از دنيا بيرون نرو تا اينكه سنت پيامبر را زنده كرده باشى يعنى صيغه عقد موقت با زنان را انجام بدهى

و در روايت ابوبصير است كه گفت :

وارد شدم بر امام صادقعليه‌السلام پس فرمود: اى ابا محمد از وقتى كه از خانواده ات دور شده اى آيا ازدواج موقت نموده اى ؟ عرض ذكرکردم : نه فرمود: چرا؟ عرض كردم پولى كه از مخارجم زياد بيايد ندارم ، پس ‍ گفت : دستور داد كه برايم پولى بياورند و فرمود: تو را قسم مى دهم كه بروى به منزل و اين كار را حتما انجام دهى ، پس ابوبصير گفت : رفتم به منزل و سفارش آن حضرت را انجام دادم

و صالح بن عقبه از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده كه :

به آن حضرت عرض كردم كسيكه ازدواج موقت با زنان انجام مى دهد آيا ثوابى دارد؟ فرمود: اگر براى رضا و خوسنودى خدا و براى مخالفت با فلانى انجام داده باشد، كلامى از دهانش بيرون نيايد جز اينكه خدا بنويسد براى او حسنه و پاداشى و وقتى به زوجه موقتش وارد شود خدا گناهى را از او ببخشد و وقتى غسل كند بعدد موهايش كه آب بر آن مى ريزد گناه از او ببخشد، گفتم بعدد موهايش ؟ فرمود بلى بعدد موهايش

و در روايتى ديگر از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه آن حضرت فرمود:

هيچ مردى نيست كه ازدواج موقت نمايد سپس غسل كند خداونداز هر قطره اى كه از او در هنگام غسل بر روى پوست بدنش مى ريزد هفتاد فرشته خلق كرده كه براى او استغفار كنند تا روز قيامت و لعنت كنند دورى كننده از ازدواج موقت راتا روز قيامت

و نقل است كه مردى از قريش گفت : دختر عمه اى داشتم كه مال زيادى داشت فرستاد سراغ من و گفت : تو مى دانى كه مردان زيادى از من خواستگارى كردند و من با آنان ازدواج نكردم ، و سراغ تو نفرستادم به اين جهت كه به مردان علاقه دارم ، جز اينكه به من رسيده كه متعه و عقد موقت را خدا در قرآنش حلال نموده و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مستحب دانسته ولى عمر حرام كرده ، پس دوست داشتم كه خدا را اطاعت كنم و نافرمانى از عمر نمايم پس مرا به ازدواج موقت خود درآور، پس به او گفتم : مى روم خدمت امام باقرعليه‌السلام و با او مشورت مى كنم ، لذا بر امام وارد شدم و با ايشان مشورت نمودم امام فرمود: انجام بده(121)

مؤ لف گويد:

متعه احكام و شرائطى دارد كه در رساله هاى عمليه فقهاء و مراجع ذكر شده

بايد دانست كه متعه و عقد موقت به دو امر تحقق مى پذيرد:

اول : ذكر مدت كه مثلا ازدواج موقت با اين زن را دو ساعته يا يك ماهه يا يك ساله و غيره انجام مى دهم

دوم : ذكر مهريه كه پولى يا چيز ديگرى را مهريه زن قرار دهد.

خواندن صيغه عقد موقت

اگر اول زن بگويد: (( زوجتك نفسى المدة المعلومة على المهر المعلوم .))

يعنى زن بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرى كه معين شده است (كه بايد مدت متعه و مهريه را مشخص كنند) و بعد بدون فاصله مرد بگويد: قبلت هكذا يعنى با همين شرائط قبول كردم اين عقد صحيح است و زن مى تواند به جاى (( زوجتك نفسى بگويد: متعتك نفسى .))

خواندن عقد موقت طبق نظريه مراجع

اگر زن و مرد بخواهد خودشان صيغه عقد موقت را بخوانند، پس از آنكه مهر و مدت عقد را دقيقا معين كردند، چناچه ابتدا زن بگويد: (( ((زوجتك نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) يعنى ((خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرى كه معين شده است ) و بلافاصله مرد بگويد: ((قبلت هكذا)) يعنى ((يه همين گونه قبول كردم )) عقد صحيح است

و مى تواند بگويد: (( ((متعتك نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) و بعد بلافاصله مرد بگويد (( ((قبلت هكذا))))

و اگر كسى را وكيل كنند،(122) يعنى يك نفر از طرف زن وكيل باشد و يك نفر از طرف مرد چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه ))باشد و وكيل زن بگويد: (( ((متعت موكلك احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) يعنى : ((موكل خودم فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيت موكل تو احمد در آوردم به مهرى كه معين است )) و بلافاصله وكيل مرد بگويد: (( ((قبلت هكذا)) )) يعنى ((به همين گونه قبول كردم )) صحيح مى باشد، و مى تواند به جاى ((متعت )) ((زوجت )) بگويد.

اگر يك نفر از طرف مرد و زن در خواندن صيغه عقد موقت وكيل شود، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه )) باشد و وكيل بگويد: (( ((متعت موكلى احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهر المعلوم ))

يعنى ((موكل خود فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيت موكل خودم احمد در آوردم به مهرى كه معين شده است ))و بلافاصله بگويد: (( ((قبلت هكذا)) )) يعنى ((به همين گونه قبول كردم )) عقد صحيح مى باشد، و به جاى ((متعت )) مى تواند ((زوجت )) بگويد.

اجراى صيغه عقد (چه موقت و چه دائم ) بايد به عربى صحيح خوانده شود و چنانچه نتوانند يا بايد وكيل بگيرند كه صيغه را از طرف آنان بخوانند و يا به هر زبانى كه مى توانند بخوانند و اگر زن نتواند صيغه را به عربى بخواند: بايد با قصد ازدواج موقت بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده (مثلا يك ماه يا ده روز يا يك ساعت ) به مهرى كه معين شده (مثلا پنج هزار تومان يا ده يا صد هزار تومان ) و مرد هم بلافاصله بگويد: ((به همين گونه قبول كردم )) در اينصورت صحيح است و هيچ اشكالى ندارد.

البته دختر حق ندارد بدون اجازه پدر يا اگر پدر ندارد بدون اجازه جد پدرى به عقد موقت كسى در آيد، اگر چه به حد بلوغ رسيده باشد و رشد فكرى و جسمى هم داشته باشد.

خواندن عقد دائم

هرگاه زن و مرد بخواهند خودشان صيغه عقد دائم را اجرا كنند در صورتى كه ابتدا زن بگويد: (( ((زوجتك نفسى على الصداق المعلوم )))) يعنى ((خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده )) و بلافاصله مرد بگويد: (( ((قبلت التزويج على الصداق المعلوم )) )) يعنى ((قبول كردم ازدواج را به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح است

و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد )) و اسم زن ((فاطمه )) باشد و وكيل زن خطاب به وكيل مرد بگويد: ((زوجت موكلك موكلتى فاطمه على الصدق المعلوم )) يعنى ((موكل خودم فاطمه را به زوجيت موكل خود احمد در آوردم به مهرى كه معين شده )) و بلافاصله وكيل مرد بگويد ((قبلت التزويج لموكلى احمد على الصداق المعلوم )) يعنى : ((قبول كردم ازدواج را براى موكلم احمد، به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح مى باشد.

شيعه على گفتارش با عملش يكى است

(( عن موسى بن بكر الواسطى قال : قال لى ابوالحسنعليه‌السلام : لو ميزت شيعتى لم اجدهم الا و اصفة و لو امتحنتهم لما وجدتهم الا مرتدين و لو تمحصتهم لما خلص من الالف واحد، و لو غربلتهم غربلة لم يبق منهم الا ما كان لى ، انهم طال ما اتكوا على الارائك ، فقالوا نحن شيعة على انما شيعة على من صدق قوله فعله.(123) ))

موسى بن بكر واسطى گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر به من فرمود: اگر شيعيانم را جدا كنم نمى بينم و نمى يابم آنها را جز وصف كننده (و اينكه تعريف و مدح خود را بنمايند) و اگر آنان را امتحان كنم نمى يابم آنان را جز مرتد و از دين برگشته ، و اگر آنان را آزمايش كنم از هزار نفر يكى (در شيعه بودنش ) خالص نباشد، و اگر آنان را غربال كنم (و حركت دهم ) باقى نماند براى من جز آنچه كه مال من است (يعنى خود غربال )، آنها چه بسيار از وقتها است كه تكيه داده اند بر صندلى ها، و مى گويند: ما شيعه على هستيم ، (اين را بدانند كه ) فقط شيعه علىعليه‌السلام كسى است كه عمل او گفتارش را تصديق كند (يعنى هر حرفى مى زند طبق آن عمل كند نه اينكه دروغ بگويد).

به سوى مدينه

يا رسول الله مهمان توايم

ميهمان تو ز ايران توئيم

سيد عالم تو صاحب خانه اى

ما گرسنه بر سر خوان توئيم

در هوايت بال و پر بگشاده ايم

ما كبوترهاى ايوان توئيم

از طف سوزان هجران سوختيم

تشته آبى زباران توئيم

دور نزديكيم نى نزديك دور

در حريم عشق ، جيران توئيم

خسته خار مغيلان طريق

خرم از عطر گلستان توئيم

جان و دل قربان جانان كرده ايم

تشنگان عيد قربان توئيم

خنده مان با اشك و آه آميخته

شمع سوزان شبستان توئيم

قبله ما سوى شرق و غرب نيست

ما به اين و آن نه ايم آن توئيم

گفته اى سلمان زاهل بيت ماست

ما زاهل بيت سلمان توئيم

با تو پيمان ارادت بسته ايم

همچنان بر عهد و پيمان توئيم(124)

مرثيه حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام

طشت پر خون جكر ديدن مرا باور نبود

دست گلچين بشكند گل اين چنين پرپر نبود

پيش خواهر از دهانت خون دل آمد برون

بعد مادر كاش ديگر زنده اين خواهر نبود

مى نشستى پاى منبر مى شنيدى ناسزا

خون دل خوردن زغلطيدن به خون كمتر نبود

بارها زهر جفا مسموم بنمودت ولى

هيچ زهرى كارگر چون دفعه آخر نبود

كى روا بودت كه همسر دشمن جانت شود

كين جفا در حق تو اى كاش از همسر نبود

بعد كشتن تير باران پيكرت گرديد و كاش

اين جنايت در كنار قبر پيغمبر نبود

چشمها را هر چه بستم در گلستان بقيع

آنچه گل ديدم به غير از لاله پرپر نبود

مرثيه سينه زنى امام حسن مجتبىعليه‌السلام

بى برادر شدم كشته شد مجتبى

زينبا زينبا زينبا زينبا

خواهر مهربان گريه كن زين عزا

زينبا زينبا زينبا زينبا

چهره عالم از غصه در هم شده

موسم ناله و اشك و ماتم شده

عرشيان از غمت كرده ماتم بپا

آتش زهر كين شعله زد بر دلش

آنكه عمرى غم و غصه شد حاصلش

عاقبت همسر او شده قاتلش

خواهر مهربان گريه كن زين عزا(125)

زينبا زينبا زينبا زينبا

عجله كار شيطان است مگر در چند مورد

بزرگان دين گفته اند: عجله كار شيطان است مگر در چند مورد

1- وقت نماز كه رسيد بايد عجله نمود كه وقت فضيلت آن نگذرد.

2- در دفن ميت بايد در صورت امكان عجله نمود.

3- در مورد دختر شوهر دادن در صورت امكان بايد شتاب كرد.

4- در اداى قرض بايد عجله نمود.

5- وقتى مهمان وارد خانه شد در غذا و طعام دادن به او بايد عجله نمود.

6- اگر گناهى از شخصى سرزد بايد در توبه عجله نمايد.(126)

احترام به مادر

روزى يك نفر به حضور استاد ابواسحاق كه از دانشمندان بزرگ است آمده و گفت : در خواب ديدم كه محاسن تو با جواهرات و در و ياقوت زينت داده شده جواب داد كه خواب تو درست است ، زيرا من شب گذشته محاسن خود را زير پاى مادرم گذاشتم(127)

احترام به پدر و مادر

در حديث است : اگر به پدر و مادر دعا نكنى روزيت قطع خواهد شد و باز در حديث است ، كسيكه قبر پدر و مادر خود را يا يكى از آنانرا در هر جمعه اى زيارت كند او به پدر و مادر خود نيكى كرده ، سعدى گويد:

سالها بگذرد كه گذر

نكنى سوى تربت پدرت

تو بجاى پدر چه كردى خير

تا همان چشم دارى از پسرت(128)

شخصى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پدر خود شكايت كرد كه با من بد رفتارى مى كند و مال مرا از دستم مى گيرد، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر او را حاضر كرد، ديد پير مردى است كه با عصا مى آيد حضرت فرمود: چرا در حق فرزندت بد رفتارى مى كنى ، عرض كرد يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدتى او ضعيف بود و من با قدرت و نيرو و او فقير بود و من ثروتمند، آن وقت من هيچگاه در خصوص اين فرزند از چيزى مضايقه نكردم ، و امروز من ضعيفم و او قوى ، و من فقيرم و او ثروتمند و غنى ، از دادن مال خود به من بخل مى ورزد، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريه كرد و فرمود: سنگ خارى نيست مگر اينكه شنيد گفتار اين مرد پير را و گريه كرد، سپس به پسر فرمود: (( ((انت و مالك لابيك )) )) تو و هر چه دارى مال پدرت مى باشد.

يكى از عرفا مى گويد: سى سال است كه من فرزند خود را به چيزى امر نكرده ام به جهت اينكه ترسيده ام مبادا، جوانى او را مغرور كند و از امر من سرپيچى كند به اين جهت خداوند او را غذاب فرمايد.(129)

ادب

حضرت امير المؤ منين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

(( كن ابن من شئت و اكتسب ادبا

يغنيك محموده عن النسب

ان الفتى من يقول ها انا ذا

ليس الفتى من يقول كان ابى

فرزند هر كه خواهى باش ولى ادب و هنر را كسب كن# تا خوبى هنر و ادب تو را از نسب (پدرى ) بى نياز كند # جوان كسى است كه بگويد من چنين چنان هستم # نه كسى كه بگويد پدرم چنين و چنان بود.

و شاعر فارسى زبان گويد:

فرزند هنر باش نه فرزند پدر

فرزند هنر زنده كند نام پدر

باز شاعر گويد:

گر چه بالا نشستن از نسب است

ليك پايين نشستن از ادب است

قل هو الله بين كه در قرآن

زير تبت يدا ابى لهب است(130)

آدم

صياد ازل كه دانه در دام نهاد

صيدى بگرفت و آدمش نام نهاد

آمد سحرى ندا زميخانه ما

كاى رند خراباتى و ديوانه ما

برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مى

زان پيش كه پر كنند پيمانه ما

اى بى خبر اين جسم مجسم هيچ است

و اين دائره سپهر ارقم هيچ است

در ياب كه در كشاكش موت و حيات

وابسته يك دميم و آن هم هيچ است

از منزل كفر تا بدين يك نفس است

از عالم كفر تا يقيين يك نفس است

اين يك نفس عزيز خود خوش مى دار

چون حاصل عمر ما همين يك نفس است

معما

در آشيان قدس دو مرغان زير كند

هستند و نيستند و نهانند و آشكارند

كاندر فضاى ربع زمين دانه مى خورند

در پيش ذوالجلال نه جسم و نه جوهرند(131)

لطيفه

شخصى از جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محسن قرائتى زيد عزه نقل كرد كه گفت از تلويزيون شنيدم كه ميگفت : روزى بچه اى را ديدم پشت در خانه اى ايستاده و ناراحت است گفتم : بچه چرا اينجا ايستاده اى و ناراحتى ، گفت : مى خواهم زنگ در خانه را بزنم و قدم كوتاه است و نمى توانم ، گفتم اين كه ناراحتى ندارد، من برايت زنگ ميزنم گفت نه تو مرا بغل كن تا من خودم زنگ بزنم ، من او را بغل كردم و او زنگ در خانه را زد گفت حالا بيا تا با هم فرار كنيم

لطيفه

روزى به ناصرالدين شاه خبر دادند كه در شهر مردى شياد و كلاه بردارى پيدا شده است كه گوش آدمهاى زيرك را مى برد، از اين قرار آدمهاى ساده لوح حسابشان معلوم است شاه از شنيدن اين خبر بسيار عصبانى شد، فورا دستور داد كه او را به هر قيمتى است دستگير كرده و به حضور بياورند، يك ساعت بعد مرد شياد دستگير شده و به بارگاه آوردند.

شاه تا چشمش به قيافه وى افتاد فرياد كرد قبل از آنكه تو را به حبس ‍ بيندازم ميل دارم براى من تعريف كنى كه چطور گوش مردم را مى برى ؟ مرد شياد قيافه مظلومانه اى به خود گرفته و گفت : قربان با تعريف كردن منظورتان عملى نمى شود، شما بايد ابزار و ادوات يا ساده تر بگويم چاقوى گوش برى بنده را ببينيد تا از جريان كار من اطلاع پيدا كنيد، شاه گفت : كجاست ، ابزار و چاقوى گوش بريت را بيرون بياور ببينم ، مردك دوباره قيافه مظلومانه به خود گرفته و جواب داد قربان متاءسفانه از ترس ‍ ماءموران شما همه اش را در آب ريختم ، ولى اگر الان دو تومان به بنده مرحمت كنيد، عين آنها را از بازار خريده و به شما نشان خواهم داد به شرطى كه ماءمورين شما همراه من نباشد، شاه قبول كرد فورا دستور داد كه دو تومان به او بدهيد، مردك وقتى كه پول را گرفت با وقار تمام از بارگاه خارج گرديد، ولى شاه هر قدر منتظر ماند از مراجعتش خبرى نشد، ناچار براى دومين بار، عده اى را به دنبال او فرستاد، ماءمورين پس ‍ از بيست و چهار ساعت جستجو او را در گوشه قهوه خانه اى پيدا كردند و به حضور شاه آوردند شاه با حالت غضب گفت : چرا ديروز مراجعه نكردى كو ابزار و چاقوى گوش برى تو،

شياد جواب داد قربان ديگر نشان دادن ابزار و چاقوى گوش برى لزومى ندارد زيرا من ديروز با گرفتن دو تومان از شما عملا نشان دادم كه گوش ‍ مردم را چطور مى برم(132)

لطيفه

روزى عربى به ديار عجم آمد اتفاقا ماه محرم بود و همه جا مجالس ‍ عزاى حضرت امام حسينعليه‌السلام بر پا بود و غذا و طعام هاى چرب و شيرين و چاى و شربت مى دادند او تعجب كرده و پرسيد چه ماهى است ؟ به او گفتند: ماه محرم الحرام است ، او رفت و سال بعد آمد ديد از عزادارى و تكيه ها و حسينيه ها و غذاهاى چرب و شيرين و چاى و شربت خبرى نيست و فقط در مساجد باز است و هيچ كس هيچ چيز نمى خورد، پرسيد اين چه ماهى است ؟ گفتند: ماه رمضان المبارك است عرب گفت : سبحان الله بر عكس نامگذارى كرده اند بايد بگويند محرم المبارك و رمضان الحرام

حج خانه خدا و حج صاحب خانه

شخص عارفى از اولياء خدا سالى اراده سفر حج نمود، پسرى داشت پرسيد پدرجان كجا اراده دارى ، گفت : به زيارت خانه خدا مى روم ، پسر خيال كرد كه هر كس خانه خدا را ببيند خدا را هم مى بيند، گفت : پدرجان مرا نيز همراه خود ببر، پدر گفت : تو را صلاح نيست ، پسر اصرار نمود، او هم ناچار پسر را به دنبال خود به حج برد، تا به ميقات رسيدند احرام بستند و لبيك گويان بر حرم داخل شدند، به محض ‍ ورود، آن پسر چنان متحير شد كه فورا به زمين افتاد و روح از بدنش ‍ بيرون رفت ، عارف دچار وحشت شده و مى گفت ، كجا رفت فرزند من و چه شد پاره جگر من ، از گوشه خانه خدا صدائى بلند شد، تو خانه را مى طلبيدى او را يافتى ، و پسر تو پروردگار و صاحب خانه را طلبيد او هم به مراد خويش رسيد، از هاتف غيبى صدائى شنيد كه او نه در قبر و نه در زمين و نه در بهشت است بلكه اوست(( ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)))) او جايگاهش در نزد پروردگار است(133)

تربت امام حسين

مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى صاحب كتاب زهر الربيع گويد: چشمم ضعيف و كم ديد شده بود، پس رفتم در كربلاء و در زير گنبد حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام زيارت عاشورا را خواندم پس در روز دوم يا سوم كه در آنجا بودم وقتيكه زوار خارج شدند خدام روضه مطهره آن حضرت آنجا را جارو نمودند كه فرش پهن كنند من و جمعى ديگر نرفتيم و در زير قبه آن حضرت مانديم پس يك مقدار گردى از جارو نمودن فرشها پيدا شد من چشمهايم را باز نگاهداشتم تا از آن غبارها پر كنم پس وقتى كه چشمهايم را از غبار زوار و خاكهاى قبه آن حضرت پر كردم و از روضه مطهره آن حضرت خارج شدم چشمهايم مانند چراغ نورانى گشته و تا حال هيچ دردى عارض من نشده و هيچ چشمهايم را معالجه و درمان نكرده ام جز با غبار و تربت آن حضرت ، كه از تربت آن حضرت سرمه ساخته و به داخل چشمم مى مالم(134)

لطيفه

مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى گويد: در زمان ما يكى از صوفيه (كه به آنان پير مى گويند) در اصفهان بود، براى من نقل كردند كه مردى پسر بچه اى آنان نمكى و زيبا داشت ، او را آورد در نزد اين پير تا به او ورد و ذكر بياموزد و به او گفت : اين پسر بچه غلام شما باشد تا به او ذكر تعليم نمائى

پير به پسر بچه حجره اى داد و هر روز ورد و ذكر مخصوصى از صوفيان به او ياد مى داد، پس چون خواست برخيزد قبضه اى از تسبيح چوبى خود را گرفت ، و گفت : من استخار نمودم شب را در نزد تو بمانم استخاره ام خوب آمده ، پسر بچه براى او فرشى پهن نمود و هر كدام بر روى فرش خود خوابيدند، پس از آن به پسر گفت : دوباره استخاره كردم كه من با تو بر روى يك فرش بخوابم استخاره ام خوب آمده ، پسر فرش ‍ پهن نموده و دو نفرى بر روى يك فرش خوابيدند سپس استخاره كرد كه با او معانقه كند، به پسر گفت : استخاره خوب آمد در اين هنگام پسر ساكت شد، سپس پير گفت من استخاره كردم و از خدا طلب عفو نمودم ، كه در شكم تو نورى از نور خودم قرار دهم استخاره ام خوب آمد، وقتى كه پسر متوجه شد كه الان است كه ...با صداى بلند فرياد زد كه به فريادم برسيد كه او به من قصد سوء دارد پس مردم آمدند و پسر را از نور اين پير صوفى خلاص كردند، و او را به نزد پدرش فرستادند، مردم از ديانت ريائى او در شگفت شدند كه چه ظاهر خوبى داشت اما باطنش با شيطان بوده است(135)