علم کلام و بايستهاى بالندگى
تاريخ و سرگذشت معارف بشرى و دستاوردهاى آن، حکايت از تطور، تکامل و بالندگى تدريجى همه شاخه هاى علوم دارد.
حوزه هاى علوم دينى، در شکل دارالعلم، نظاميّه، مدرسه و دانشگاه، همواره، پايگاهى براى رشد علوم و دانشهاى دين بود و چونان مادرى هوشمند و مهربان فرزانگانى سرآمد و برجسته در دامن پربرکت خود پروراند و از اين رهگذر، تشنگان دانش و شريعت را در طول تاريخ، از چشمه سار نيرومندِ معارف دين سيراب کرد.
هر يک از دورانهاى گذشته حوزه را که مى نگريم، مى بينيم دانش فلسفه و کلام، کم و بيش، در عرصه اصليِ تفکر و تحقيق بوده و پيوسته خردورزانِ حوزوى در پرتو دستاوردهاى آن، باورهاى دينى را پاس داشته اند. هوشمندانه رخنه ها و شبهه ها را شناختند و بى درنگ به اصلاح و دفع آنها پرداختند. اينان، با اين عمل، هم رسالت و تعهد دينى و وظيفه کلامى خود را به انجام مى رساندند و هم اين دو دانش را، در کنار ساير علوم، همگام با تفکّر و انديشه هاى عصر خويش، به جلو آوردند.
اما در سده هاى اخير، دو عامل سبب شد که عرصه تفکّر و تحقيق همسو با دانشها و بينشهاى موجود به پيش نيايند و در نتيجه واپس بمانند و نارسايى يابند اين دو عامل عبارتند از:
1 . روى آورى بيش از اندازه به دانشِ فقه: اين روى آورى عرصه را بر ساير معارف و علوم حوزوى، از جمله فلسفه و کلام، تنگ کرد و چنين پنداشته شد که حکم شناسيِ فقيهانه، همه وظايفى است که حوزه علوم دينى عهده دار آنهاست; از اين روى، تمامى اصالتها و ارزشهايِ علمى و عملى به فقه پژوهى اختصاص يافت. فقه و فقيهان، همچنان قدر ديدند و بر صدر نشستند و ديگر دانشها به کلّى از چشم افتادند و گاه، مورد طعن واقع شدند. در اين ميان، دانش فلسفه و کلام بيش از همه بى مهرى ديد و مهجور ماند.
2 . تحولات مغرب زمين: در قرون اخير، تحول فلسفى و علمى و رشد سريع دانش و تکنيک، سبب گرديد مسائل جديد بسيارى در دنياى تفکر و زيستِ انسانها پديد آيد. اين دگرسانيها، ابتدا، عرصه ها و شيوه هاى محدود و سنّتى تفکر و زندگى را، در جامعه هاى غربى، به سرعت دگرگون ساخت و اُفقهاى تازه اى فراروى آنها گشود، سپس موج نيرومند آن، تمامى کشورها را يکى پس از ديگرى فرا گرفت و به تدريج در سطح گسترده اى از جوامع دنيا، آثار آن پديدار گشت.
اين تحولاتِ عمده و گسترده، در حالى شکل گرفت که حوزه هاى علوم دينى، نوعاً، از آنها بى اطلاع و يا کم اطلاع بودند. افکار و ديدگاههاى جديد علمى و فلسفى، که رشد و تحولِ علمِ کلام بر آنها مبتنى بود، به درون حوزه راه نيافت و حوزويان در فضاى بسته حوزه از درونمايه هاى رشد اين علم به دور ماندند.
البته اين دورى و کم اطلاعى از افکار و مسائل جديد، به نوبه خود، معلول وجودِ بازدارنده هايى بود که مهم ترين آنها عبارتند از:
1 . دريافت عمومى حوزه از مسائل کلامى اين بود که ميراث کلاميِ متکلّمان بزرگ، همچنان راه گشاست و نيازمنديهاى کلامى و اعتقادى مردمان ما را پاسخ گو. بدين سبب، هرگونه کوشش تازه را به چشم تحقير مى نگريستند و هر نوع رويکرد جديد، خروج از سنّت ماندگار حوزه دانسته مى شد.
2 . حوزه هاى علوم دينى در دهه هاى اخير، کانون جنبشهاى اجتماعى بودند. بدين جهت، هماره، از سوى حکومتهاى ضد مردمى، در تنگنا قرار مى گرفتند و سرکوب مى شدند و تلاشهاى مزوّرانه بسيارى مى شد، تا حوزه ها و روحانيّت در انزوا بمانند و تفکر اصيل اسلامى از رشد و بالندگى بازبماند.
در اين ميان، حوزويانى که به مسائل اجتماعى آشنا و در انجامِ وظيفه و رسالت حوزويِ خويش اهل خطر بودند از يک سو تب و تاب مبارزه با دستگاه حاکم و از سوى ديگر تلاش براى حفظ چهره تئوريک نهضت، بيدار کردن توده مردم، زدودن افکار تخديرى از حقايق دينى و ارائه آموزشهاى سازنده و حياتبخش دين و… مجالى براى انجام تلاشى برنامه ريزى شده در جهت رشد علوم حوزه را براى اينان باقى نمى گذاشت.
افزون بر اين، هجوم افکار و مکتبهاى الحادى، بويژه گسترش گرايش جوانان به کمونيسم، متفکران آشنا و دلسوزِ حوزه را بر آن مى داشت تا بيشترين همّ و کوششِ علمى خود را براى دفع اين هجوم، به کار گيرند و جامعه را از دام الحاد برهانند; از اين روى، امروز با حجم عظيمى از اين آثار رو به رو هستيم.
3 . از آغاز، غرب در چهره استعمارى و چپاول گرى و دين ستيزى در جامعه ما، بسان ديگر جوامع، رخ نمود. مردمان ما تماميِ کنشها و فعاليتهاى مغرب زمينان را در همين چهره شناختند و اين بدان روى بود که هميشه همين چهره را در آن سويِ اقدامهاى اقتصادى، فرهنگى، سياسى و خدماتى آنان، گاه پنهان و گاه آشکار، ديدند. چنانکه، حوزويان، که همواره در رأس مبارزه عليه استعمارگران و افشاى دامها و نيرنگهاى آنان بودند، به افکار و علومى که از غرب مى رسيد، بدگمان بودند و چون بر دام نبودنِ اين علوم و انديشه ها مطمئن نبودند، به جدّ سراغ آنها نمى رفتند.
مجموعه اين عوامل سبب شد تا دانش فلسفه و کلام در حوزه به رکود گرايد و از رشد و تحول و بالندگيِ لازم و بايسته بازماند.
در اين باره، مقام معظم رهبرى در سخنان مهم و دردمندانه خود، در جمع علما و فضلاى حوزه قم، مى گويد:
(امروز، حوزه علميه از زمان خودش خيلى عقب است. حساب يک ذرّه و دو ذرّه نيست. مثل اين است که دو نفر سوار بر اسب، درواديى همراه يکديگر بروند و يکى اسبش از ديگرى تندروتر باشد و آن که اسبش کندروتر است، بعداً به اتومبيل دست پيدا کند. طبيعى است آن که اسبش تندروتر است، به گَرد او هم نمى رسد. الآن وضعيت اين گونه است. در حال حاضر، امواج فقه و فلسفه و کلام و حقوق، دنيا را فرا گرفته است. ما وقتى به خودمان نگاه مى کنيم مى بينيم با زمان خيلى فاصله داريم.)
و در ادامه سخن، حوزه را در برابر اين پرسش قرار مى دهد:
(ببينيد ديگران چقدر در زمينه فلسفه و کلام و کلامِ جديد و فلسفه دين و مباحث دين شناسى و ساير زمينه ها، مطلب نوشته اند و چقدر کار کرده اند؟ ممکن است همه اينها هم غلط باشد; اما بالاخره يک متاع فکرى و موج فکرى است که بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد کرد. شما در حال حاضر کجاييد؟ چطور مى خواهيد با اينها مقابله کنيد؟) 1
امروز حوزه ها، دست کم، با سه پديده فکرى و اجتماعيِ در پيوند با فلسفه و کلام رويارويند.
1 . حضور جدّى فلسفه و کلام در جامعه و محافل و مراکز علمي.
2 . وجود پرسشها و شبهه هاى جديد.
3 . ماشينيزم و انسان حاضر.
حضور فلسفه و کلام در جامعه
از ديرباز، در درگيريهاى سياسى و فکرى، ميان گروهها، از آرا و مشربهاى کلامى براى سرکوب و يا منزوى کردن طرف مقابل، استفاده مى شد. روياروييِ تفکّر امامت و خلافت، پيدايش افکار کلاميِ خوارج، رواج بحث قضا و قدر و جبر و اختيار در روزگار حکومت امويان و نيز تقويت و يا تضعيف جريانهاى کلامى از سوى خلفاى عباسي2 و مسائلى از اين دست، نشان دهنده اين مطلب است.امروز، مسائلى مانند: حقوق بشر، آزادى، حقوق زن و… در راستاى بهره وريهاى سياسى مطرح هستند. بنابراين مسائل سياسى و اجتماعى، همواره پلى بوده که از طريق آن مباحث و گرايشهاى فکرى و اعتقادى به سطح جامعه و ميان عامّه مردمان منتقل مى شده است.
اکنون، عوامل فراوان ديگرى مانند: گسترش سواد، فزونى امکانات چاپ و نشر، آسانى ارتباط و القاى فکر، افزايش گرايشها و حسّاسيتهاى سياسى و… حضور انديشه هاى ناهمساز فلسفى و کلامى را در سطح گسترده اى از جامعه تشديد کرده است.
امروز، نه تنها نشريه ها که امواج راديويى نيز، هر نوع فکر و انديشه درست و نادرستى را به ذهن جامعه منتقل مى کنند. رسانه ها همگان را مخاطب قرار مى دهند، نه گروه برگزيده و فرهنگى و با سواد را. مردمان نيز، به سادگى مى توانند سخنان را بشنوند و افکار را دريابند.
پيدايش پرسشها و شبهه ها
جوامع انسانى در مراحل تکامل و تطور خود، با مسائل فکرى متفاوتى روياروى مى شوند. مشکلهاى فکرى و اعتقادى که در هر مرحله ذهن انسانهايِ ديندار را به خود مشغول مى کند، با مشکلهاى فکرى و اعتقادى مرحله بعد، تفاوت دارند. در ادوار پيشين، جامعه دينى با پرسشها و شبهه هاى محدود و شناخته شده اى روياروى بود. چه در آن دورانها جداييِ جغرافيايى و سياسى ملتهاى گوناگون از يکديگر و کم بُرد بودن وسايل ارتباط جمعى، تا اندازه اى مرزهاى فکرى و اعتقادى ملتها را از هم جدا نگاه مى داشت. هر جامعه اى با تفکرهاى برگزيده و ميراثيِ خود به پيش مى رفت، بى آن که بتوانند به سادگى تأثير جدّى بر يکديگر داشته باشند.اما جامعه کنونى ما، تحت تأثير دگرگونيهاى فکريِ دورترين جوامع دنيا و حرکتهاى فرهنگى آنان قرار دارد. گسترش ارتباط و آميختگى فرهنگها پرسشهاى بسيارى را در برابر ديندارى امروز نهاده است. ورود دانشها و سرازير شدن رهيافتهاى تمدن و صنعت و خلاصه، واقع شدن در اين گردونه علمى، فرهنگى و صنعتى جهان، موجب گرديده از هر سو، شبهه ها بر فکر و جان دينداران اين جامعه بريزد و بسا در باورهاى دينى آنان ترديد و تزلزل بيفکند.
دين و انديشه دينى، که در گذشته ميدان دار عرصه تفکر بوده است، امروز در برابر هجوم انديشه ها و شبهه هاى ايمان برانداز قرار گرفته و رقيبهاى جدى، خطرناک و پرجذبه اى پيدا کرده است.
در ضرورت توجه علماى حوزه به اين شبهه ها، مقام معظّم رهبرى مى گويد:
(امروز، شبهه هاى نو و خطرناکى وجود دارد. آن شبهه هاى قديمى تمام شد. امروز، شبهه (ابن کمونه) را کسى مطرح نمى کند. امروز شبهات عظيمى در تمام زمينه هاى کلامى وجود دارد. از اصل توحيد و لزوم دين بگيريد تا به وجود صانع و نبوت عامّه و نبوت خاصّه و بعد مسأله ولايت و مسائل گوناگونى که در زمينه هاى دينى و اسلامى وجود دارد، برسيد. همه اينها، مورد بحث است و امروز نسبت به همه اينها شبهه وجود دارد.)
در عصر جديد، شبهه ها درباره پذيرفته شده هاى دينيِ يک دين خاص کمتر مطرح است، بلکه آتش شبهه در خرمن انديشه دينى و ديندارى و مطلق خداگرايى و دين گرايى، افتاده است.
اگر حوزه، همچنان به اين مسائل توجهى درخور نکند، با انبوه شدن شبهه ها، اين تلقّى به وجود خواهد آمد که سخنى بر لزوم ديندارى وجود ندارد، بى آن که بدانند بى سخن بودن حوزه ها از سرِ بى خبرى از پرسشها و شبهه هاست و نه از روى ناتوانى در پاسخ.
مقام معظم رهبرى، در سخنان خود، با اشاره به اين که: عدم گسترش کافى و لازم علم کلام، در حقيقت فاجعه و دردى بزرگ است، در خصوص بى اطلاعى امروز حوزه ها مى گويد:
(ما در گذشته، عقب نبوديم و هر کس چيزى مى گفت، فوراً جوابش حاضر بود، ولى امروز آنقدر مباحث کلامى در دنيا مطرح مى شود که حوزه علميه از آنها مطلع نيست… چه کسانى دارند مى نويسند و مى گويند و تحقيق مى کنند و ما خبر نداريم؟ اين عيب بزرگى است.) 3
بى گمان، حوزه، چه از سر بى خبرى بى سخن و بى پاسخ بماند و چه از رويِ ناتوانى، پيامد و نمود اين دو خطا، براى فضاى بيرونِ حوزه، يکسان است.
وقتى جامعه خودمان را مى نگريم، مى بينيم نسل جوان و تحصيل کرده در پى نگرشى نو به انسان و جهان و جامعه است و در جست وجوى نوجويى و بازانديشى در باورهاى سنّتى خويش. و چون حوزه نتوانسته است اين منظور را براى آنان برآورده سازد، به گونه اى گريز ناپذير در قالب و ذهنيّتِ مفاهيم و انديشه ها و تحليلهاى علمى و فلسفى ـ دينيِ مغرب زمين گرفتار شده اند.
روشن است که دين پژوهى در غرب بيشتر به صورت آکادميک صورت مى گيرد و نوعاً کسانى که به اين مباحث مى پردازند، از پيش خود را متعهد به حفظ اصول ثابتى از دين و ديانت ندانسته اند; از اين روى دستاوردهاى اينان، گاه سر از جاهايى در مى آورد که شگفت آور است.
وقتى طبقه تحصيل کرده مى خواهد مقوله هاى فکرى اينان را بداند و زبان و فلسفه و آرا و مکتبها را بشناسد، از يک سو با حجم بسيار وسيعى از اين انديشه ها، که چندين قرن کار شده و خيلى از اصول و مبانى دينى زير سؤال رفته، روبه روست و از سوى ديگر، تعلق خاطر به دين و باورهاى دينى و انگيزه هاى ديندارى را در وجود خود احساس مى کند. اکنون، چنين حالتى در نسل جوان و تحصيل کرده جامعه ما ديده مى شود و اين مسأله اى جدّى است.
ماشينيزم و انسان حاضر
تصور انسان غربى، در سالهاى پس از رنسانس، اين بود که بشر با تکيه بر علم و تکنيک به طلايى ترين عصر زندگى مى رسد و با تکنولوژيِ جديد، که خود مى آفريند، تمامى نيازمنديها و خواسته هايش برآورده مى شود و به بهشتِ زندگى دست مى يابد. با اين پندار، چشمش را به خويش و زمين دوخت و تمامى رشته هاى تعلّق و پيوند خود را با خدا و آسمان بريد. با ابزار تشکيک، حريم احکام مطلق آسمانى را شکست و با وارد شدن در وادى نسبيّت، همه تعهدهاى اخلاقى و دينى را به تساهل و تسامح نگريست. اين مسير، سرانجام او را به انکار باورهاى دينى و خداگرايى و نفى ارزشهاى مبتنى بر آن رساند.در اين ميان، تفکر اومانيسم و بشرى کردن همه امور به جاى خدايى کردن آنها، گسترش يافت و بشر، بى آن که خود را نيازمند کلام قدسى و رهنمود وحى الهى بداند، پنداشت مى تواند صلاح و فساد دنياى خويش را بشناسد و تواناست همين دنيا را بهشت خود گرداند. امّا اين پندار، هرگز کام او را شيرين نکرد و همواره بر درد و رنج او افزود.
اريک فروم مى نويسد:
(انسان امروزى، احساس آرامش نمى کند و بيشتر دچار سرگشتگى است. کار و کوشش مى کند، اما از فعاليتهاى خود احساس بيهودگى دارد. در حالى که قدرت و تسلط او بر ماده گسترش مى يابد، در زندگى فردى و اجتماعى خود را ناتوان مى بيند، با اين که وسائل نوتر و بهترى براى استيلاى بر طبيعت مى سازد، ولى در تورى که از همين ابزار و وسائل تنيده شده، گرفتار گرديده است.) 4
گسترش فسادهاى زندگى براندازِ اجتماعى و گذر از همه مرزهاى پذيرفته شده انسانى، نتيجه طبيعى سيرى بود که بشر غربى با تشکيک در باورهاى دينى و تکيه بر قوّتهاى علم و تکنولوژى، آغاز کرده بود.
او، همواره، لايه هاى مادى حيات خويش و حوادث محسوس پيرامونش را کاويد و سرمست از رشد صنعت، همچنان تنور ماديت را در تمامى مقوله هاى زندگى، تافت و با شعارى که فرانسيس بيکن آغازگر آن بود: (دانايى توانايى است) 5 به پيش رفت. اين سير، اگر چه چهره زبَرينِ زيست او را آراست، ولى عمق و درونش را از هر زيبايى و احساسى تهى کرد و او را به کالبدى متحرک و حيوانى مصرف کننده که بايد بى وقفه بر چرخه نياز و مصرف و برآوردن نياز جسم و تن، بچرخد، بى آن که هدفِ (بودن) خود را بفهمد و بداند که چه چيزى مى خواهد.
اکنون، که غول تکنولوژى و تمدن ماشينيزم، اين وضع طاقت فرسا را به وجود آورده و شکيب و آرام را از انسان ستانده است، انسانِ آشفته و سرخورده، بى امان به دنبال راه نجات مى گردد. گرايشهاى سازمان نيافته به سمت زندگى دينى و نيازهاى متعالى و انسانى، گسترش کرسيهاى اديان و افزايش کنجکاويهاى دين شناسانه و… حکايت از بازگشت به دين و معنويت مى کند.
اين نهضتِ بازگشتِ به دين و ارزشهاى انسانى، که امروزه آن را شاهديم، چه از سر درماندگى و سرخوردگى از بى دينى باشد و چه بر پايه درک و ضرورت دين و معنويت در زندگى، نشان دهنده اين است که انسان حاضر، خلأهاى وجودى اش را دانسته و به دنبال چيزى مى گردد که هويّت از دست رفته اش را دوباره به او بازگرداند و او را از شئ بودن برهاند.
حال، بايد ديد حوزه هاى علميه، چگونه مى خواهند دستِ انسانهايى که به وصف آمدند، اعم از نسل جوان در اين جامعه و انسان موجود در جهان، بگيرند و يا چگونه مى توانند در بارور کردنِ دنياى فکرى جوانان مسلمان و انسان سرگشته اين عصر، نقشى درخور ايفا کنند.
وظايف جديد در حوزه کلام
براى اين که حوزه بتواند رسالت عظيم خود را در حوزه کلامى و حفظ باورهاى دين ايفا کند، بايد زمينه هاى فکرى و فرهنگى انسان حاضر را، به درستى بشناسد و اين آمادگى و توان را بيابد که در چنين زمينه ها و فضايى، حقيقت دين اسلام را عرضه کند. قهراً در اين شرايط، حقيقت اسلام را نمى توان با آن پذيرفته شده ها و مفاهيمى که درگذشته، اسلام با آنها عرضه مى شد، ارائه کرد، بلکه بايد سراغ مفاهيم و پذيرفته شده هاى ذهنى امروز بشر رفت. البته با اين توجه که در اين نوع عرضه و يا رودرروى فکرى، مفاهيم اصلى و پذيرفته شده هاى جاودانه دين از دست نرود.به اين منظور، لازم است حوزه، پيش از هر چيز با روش عقلايى و منطقى، به اصلاح و احياى فکر دينى بپردازد و الگوهايى روشن در بازانديشى و بازسازى تفکر دين ارائه کند، تا ديگران از بيرون حوزه، که بيشتر در مسير اصلاح به انگيزه هاى غير اصلاحى و ناهنجاريهاى فکرى ـ سياسى کشيده مى شوند، فرصت نيابند در باورها و فرهنگ فکرى و دينيِ جوانان سستى بيفکنند و فضاى اصلاح و احيا را آلوده سازند.
پرداختن حوزه ها به نيازهايِ معرفتى جديد و نشان دادنِ کفايتهاى لازم و بايسته براى اين امر، به گونه طبيعى، سلامت انديشه دينى و ديندارى را در جامعه تأمين مى کند و جلو نفوذ انديشه هاى مسموم را مى گيرد. فرو گذاشتن اين مهم، ميدان را براى تاخت و تاز افکارِ خام و ناسفته باز مى کند.
حضور حوزه ها و انديشه هاى ناب محک زده شده، در عرصه معرفت و اجتماع و در سنگر دفاع و پاسخ، امرى است که هيچ کس بر ضرورت آن ترديدى روا نمى دارد. اما سخن اين است که امروز، اين وظيفه چگونه به انجام مى رسد؟ امروز، حوزه ها چگونه مى توانند در اين عرصه ها حضور جدّى و مؤثر و مفيد داشته باشند و به درستى نقش بيافرينند؟ حوزه علم کلام چه ويژگيهايى را بايد بيابد تا بر انجامِ وظايف امروزِ خود توانا گردد؟
در چهار محور زير، کوشيده ايم پاسخى براى اين پرسشها بيابيم:
* تحول و کارآمديِ علم کلام.
* واقع گرايى در کاوشهاى کلامي.
* القاى نظريات در قالبهايِ نوِ ادبي.
* شناخت مسائل جديد کلامي.
1 . تحول و کارآمديِ علم کلام
علم کلام، بسان ديگر علوم، از آغاز پيدايش، به تدريج تکامل يافت و در طول تاريخ، تطوراتى را پشت سر نهاد. بى گمان، اصلى ترين هدف از اين تطورات، حفظ کارآيى اين علم و توانا کردن آن بر انجام وظيفه دفاع از اعتقادات دينى بوده است. دراساس، ماهيت مباحث علم کلام ايجاب مى کند که متحول و پويا باشد، تا بتواند مرزهاى اعتقادى را پاس دارد و پرسشها و شبهه هاى نو را پاسخ گويد.امروز نيز، اين علم بيش از هر زمان ديگر نيازمند تحول و بالندگى است. ضرورت اين مهم، وقتى بيشتر درک مى شود که:
1 . از محدوده حوزه پا را فراتر بگذاريم و واقع بينانه حضور تفکر دينى را در سطح جامعه بنگريم. با انبوه دشواريها و پيچيدگيهاى اجتماعى و مشکلات اعتقادى و کلاميِ موجود آشنا گرديم و رهانيدن انسانِ ديندار امروز را از چنگ ترديدها، تضادها و بن بستهاى گوناگونِ عقيدتى را مهم ترين رسالت حوزوى خويش بدانيم.
2 . باور کنيم که تنها عالم دينيِ بصيرِ به زمان با دستمايه اى از آگاهيهاى عميق دينى و فلسفى مى تواند اين رسالت را به انجام رساند; چه، برخى غير حوزويانى که خواسته اند به اين وادى پاى گذارند، در بسيارى از مسائل، جز نماياندن دردها و زياد کردن مشکل و پيچيده تر کردن صورت مسأله، گرهى را نگشوده اند و ناهنجارى را به هنجار نياورده اند. سالهاست که همچنان بر طبل عيبها و آفتها مى کوبند و گويى هرگز نمى خواهند زحمت و مرارت گره گشايى از فکر و انديشه دينيِ جوانانِ جست وجوگر را به بهاى از دست دادن شيرينى و آسانى عيب گيرى از افکار و نهادهاى دينيِ گذشته، بپذيرند.
اينان، به جاى آن که بر ريشه باورها، شاخ و برگ تازه برويانند و ثمره اعتقادى در ذهن و جان نسل جوان به بار نشانند، با کار ناقص و يا غرض آلود خويش، ريشه باورها را نيز مى خشکانند. مخاطبانى که از سرِ دردمندى و راه جويى به دين دل مى سپارند، به واقع جز تحيّر و ترديدِ بيشتر نتيجه اى نمى گيرند. اين پديده در جامعه ما به نوبه خود، ضرورت بازشناسى معرفت دينى را از سوى حوزويان تأکيد مى کند.
3 . اين را بپذيريم که مسائل موجود در کتابهاى کلامى، مسائلِ هميشگى بشر نيست، بلکه هر مسأله در پاسخ به يک ضرورت فکرى و اجتماعى خاص به وجود آمده است. پرسشى در جامعه مطرح مى شده و متکلّمان اسلامى از زوايا و با ديدگاههاى گوناگونِ خود به آن مى پرداخته اند.
مسأله خلق قرآن، که در قرن سوم هجرى مسأله مهم کلامى بود6، اکنون تنها ارزش تاريخى دارد. اين خطايى روشن است اگر کسى بپندارد مسائل کهن کلامى، هنوز هم با همان ادله و بر همان ضرورتهاى پيشين باقى است. البته پاره اى مسائل کلاميِ گذشته مى تواند مسائل امروز باشند، اما نه با همان پيوندها و زمينه هاى فکرى و اجتماعى، بلکه نياز به بازنگرى و بازسازى دارند.
4 . در صورتى مى توان برترى حقايق اسلامى را در هر عرصه اى ثابت کرد و مستدلّ به دفاع پرداخت که از ديدگاههاى موجود در علم کلام، آگاه باشيم و توان بررسى و ارزيابى آنها را در مقايسه با ديدگاههاى همگون با شريعت اسلام، داشته باشيم. در رويارويى اديان، آنچه اکنون ضرور مى نمايد، شناخت عصرى اديان است، يعنى اين که يهوديت و مسيحيّت معاصر چه مى گويد و دين خود را چگونه تفسير مى کند. در اين عرصه هرگز نمى توان به شناختى که از رهگذر کتابها و انديشه هاى پيشين به دست مى آيد،بسنده کرد.
امروز، با مطرح کردن يک سلسله کليات و شعارها نمى توان توجه انديشه وران جهان را به حقايق اسلام، جلب کرد و حق بودن دين و عمق معارف اسلامى را نماياند، بلکه در اثر نبودن زبان و مفاهيم مشترک، امکان تفاهم و بحثهاى تطبيقى به وجود نمى آيد و ديگران از معارف اسلام بى اطلاع مى مانند و حتى گاه بر اثر ناآگاهى و اطلاع نادرست از ديدگاههاى کلام اسلامى، دچار بدفهميها مى شوند و اسلام را به ناحق مخالف با دانسته هاى علمى و دريافتهاى عقلى مى پندارند و يا قوانين اسلام را بدوى و خشن و نامتناسب با تمدن مى انگارند.
عوامل ياد شده، ضرورت تحول علم کلام را در حوزه هاى علميه مى نماياند.
تحول علم کلام در دو منظر به طور کلى درباره چگونگى تحقّقِ تحول در علم کلام دو چشم انداز به ظاهر متفاوت و در حقيقت همسو، وجود دارد:
1 . گروهى، تحول علم کلام را در تحولِ مسائل اين علم مى جويند و برآنند که مبانى دينى و عقلى آن براى هميشه و در هر شرايطى ثابت و يکسان است، ولى تحول و تغيير در مسائل کلام امرى اجتناب ناپذير است، چون باگذر زمان، مسائل جديدى فراروى متکلم قرار مى گيرد.
از چشم انداز ياد شده، مجموعه معرفتهاى لازم براى متکلّم دينى بر دو گونه است:
* معرفتهاى ثابت که عبارتند از: آشنايى کافى نسبت به مبانى دينى که از راه قرآن و حديث به به دست مى آيد، آشنايى با مبانى عقلى و فلسفى و آشنايى با روشهاى استدلال از جنبه صورت و ماده.
* معرفتهاى متحوّل که عبارتند از: شناخت مسائل کلاميِ هر زمان و آگاهى به زبان و اصطلاحات مخاطبان.
بنابراين، مبانى کلام سنّتى براى رويارويى و پاسخ گويى به مسائل جديد، همچنان پايدار و رساست. آنچه به کلام رنگ تحول و تطور مى دهد، مسائل کلامى و شيوه ارائه آنهاست. متکلم، بايد مسائل جديد کلامى را به خوبى بشناسد و با بهره گيرى از روشهاى مناسب به بررسى آنها بپردازد و از آگاهيها و علومى که در پاسخ گويى به مسائل کلامى نقش تعيين کننده دارد، کمک بجويد و براى آن که بتواند معرفت خود را به ديگران منتقل کند و سخن او براى مخاطبان درخور فهم باشد، ناگزير بايد با زبان مخاطبان و اصطلاحات علمى جديد آشنا باشد.
2 . از چشم انداز ديگر ايجاد تحول در علم کلام، با حرکت عميق و بنيادى و بازسازى امکان دارد. تحول بر اين مبتنى است که متناسب با فلسفه ها و علوم و معرفت شناسى جديد، مفاهيم ومبانى و مقوله ها و روشهاى جديدى در کلام پايه گذارى شود.
بر اين استدلال شده که در گذشته مبانى تفکر ارسطويى و تصورات و تصديقات فلسفه اُولى، بر جميع قلمرو تفکر حاکم بوده است. در آن فضاى فکرى، يقين را اصل اوّلى مى دانستند و اعتقاد داشتند که در معرفت، به سادگى مى توان از طريق برهان به يقين رسيد. کلام اسلامى برپايه چنين مبانيِ معرفتى و در چنين فضاى فکرى شکل يافته است.
امّا در فضاى انديشه و معرفت شناسى جديد، قطع انديشى فلسفى و علمى از دست رفته است. انسان امروز همه گونه هاى معرفت خويش را مورد نقد قرار مى دهد و با امکان بازانديشى به آنها مى نگرد. دنبال يقين رفتن به آن صورت که گذشتگان عمل مى کردند، بى نتيجه مى داند. اين پديده اى است که اکنون در دنياى تفکر و انديشه پديدار شده و به هيچ روى، نمى توان آن را ناديده انگاشت.
امروز، متکلم اسلامى بايد در اين فضاى موجود سخن بگويد و مسلم است که در چنين فضايى، علم کلام باآن ساختار و مبانى و ويژگيهاى پيشين، نمى تواند کارا و رسا باشد. پس يا بايد گفت در اين فضايِ حاضر حرفى براى گفتن نداريم و يا بايد در همين فضاى جزمى نبودن، که به يقين رسيدن امرى استثنايى است، با مفاهيم و پذيرفته شده ها و شيوه هاى جديد، به گونه اى سخن گفت که پذيرش داشته باشد.
مقتضاى جاودانگى اسلام، انتخاب راه دوم است، يعنى هميشه و در هر فضايى مى توان دين اسلام را عرضه کرد. و مخاطب داشت7.
بى گمان بر ثبات پاى فشردن و با دگرگونيهاى انديشه و رفتار هم آواز نشدن و در آنها به ديده انکار نگريستن، انديشه کلام دين را در اين روزگار ناتوان، نارسا و مهجور مى سازد. هم همان گونه که تسليم مطلقِ به تغيير و تجدّد شدن، ثباتى و دينى باقى نمى گذارد. از اين روى، انتخاب راه نخست، همان اندازه خطاست که کشيده شدن به راه دوّم و انتخاب مطلق تغيير و تجدّد. آشتى دادن اين دو گزينش، وظيفه و فريضه سنگين و دشوار و حساس دين شناسان و دغدغه جانکاه متکلمان اسلامى اين عصر است و اين نکته در هر دو منظر ياد شده توجه شده است.
سخن اين است که علم کلام، داراى هويّتى جارى و عهده دارِ نشان دادنِ مرزهاى سيال شريعت و دفاع از آنهاست در همه عصرها و زمانها و در برابر همه افکار و انديشه ها. بدين سبب پا به پاى پيش آمدن و نوشدن مسائل و مبانى و چشم اندازهاى فلسفى، معرفتى و علوم تجربى و انسانى و مانند اينها، علم کلام نيز بايد به پيش برود و نو شود، تا توان يابد به مسائل اين علوم پاسخ دهد و قلمروش را در پاسخ گويى به همه نيازها و پرسشها، حفظ کند.
پس از يک سو، بايد اين علوم و معارف و نيازها و پرسشهاى برآمده از آنها را در چهره و هويت امروزش شناخت، چه بى خبر بودن از آنها بعضى از مسائل و معانى و مدلولهاى کلام و يا سعه و ضيقِ دايره مصاديق آن را، گاه به طور کامل از نظر دور مى دارد و از سوى ديگر، چون پاره اى مسائل تازه بر مبانى فکرى و علمى و فلسفى جديد مبتنى است، پاسخ گويى به آنها با ابزارها و روشهاى گذشته ممکن نيست، بلکه ابزار و مبانى و روشهاى جديد را بايد جست و با تحقق اين امر، کلام و فلسفه ديگر آن نخواهد بود که اينک هست.
2 . واقع گرايى در کاوشهاى کلامى
هدف اصليِ دين، هدايت انسانها و مؤمن ساختن آنان به راههاى نجات و سعادت است. نوع اين هدايت، گرچه بر گرايشهاى فطرى انسان تکيه دارد، لکن اساس آن را گزينش و پذيرش آزاد تشکيل مى دهد.مقوله هايى مانند: پيدايش افکار و خواسته ها و مقتضيات نو در عرصه فرهنگ، آموزش و تبليغ و لزوم عرضه دين به زبان و فرهنگ هر قوم و زمان، از مسائلى است که حوزه کلام دينى را به بازنگرى وچاره انديشى مدام، در چگونگيِ عرضه معارف دين و شيوه هاى دعوت، فرا مى خواند. توجه به اين مهم، انگيزه هاى گزينش و پذيرش دين را مى افزايد و ما را بر رويارويى مؤثرتر با راهها و زمينه هاى جديدِ بى اعتقادى، يارى مى رساند.
با شکست بت سيانتيسم (علم گرايي) و اومانيسم در آغاز قرن بيستم و در هم شکستن مارکسيسم در دهه آخر اين قرن، که دو پايگاه و دو چهره کفر و الحادِ جديد بودند، بشر بيش از هر زمان ديگر به دنبال مأمن و تکيه گاهى محکم براى خود مى گردد. او که شاهد فرو ريختن اين بتها و ايسمهاى به ظاهر قوى بوده است، نمى تواند به سادگى گذشته به مکتبى اعتماد کند.
اکنون، اين انسان، به حق مخاطب حوزه کلامى اسلام است; چه در نگاه او، اسلام مکتبى است که شايد بتواند به سرگردانى فکرى و اعتقادى وى، پايان دهد و براى رسيدن به سر منزل مقصود راهنمايش گردد.
امروز، بايد نياز وجدانهاى بيدار را که در سراسر دنيا به دنبال يک تفکر دينى و اعتقادى آرام بخش و سازنده مى گردند، به درستى شناخت و با ايجاد باور و اعتماد نسبت به تئوريهاى زندگى ساز اسلام، انسان امروز را از سرابهاى فکرى رهاند و او را به سرچشمه اصيل اعتقاد و باور رهنمون شد.
براى اين منظور، ابتدا بايد با اصولِ گرايشهاى فکرى و عمليِ اين انسان، در رويکردش به دين به عنوان تنها نقطه قابل اتّکا آشنا شد و آنها را در شيوه کار خويش و عرضه معرفت دينى به کار گرفت. از جمله:
1 . عرضه زنده و سازنده دين: در لايه هاى ذهنِ انسانِ امروز دو تصوّر متضاد از دين و ديندارى وجود دارد:
يکى اين تصور که گفته مى شود: (دين افيون توده ها است) ، (دين مولود جهل آدميان است) ، (دين توجيه گر ظلمها و نابرابريها است) ، (دين مانع پيشرفت و ترقّى است) و… اين تصور در اروپا با رنسانس تقويت شد و در جامعه ما باجريان روشنفکرى به وجود آمد. براساس اين تصور بود که بعضى به جهل و برخى به عمد و از سر دشمنى خواستند دين را از دايره فکر و زندگى انسان بيرون کنند.
وديگر اين تصور که مى گويد: (دين محرّک و برانگيزنده توده هاست) ، (دين منجى و ملجاء واقعى توده هاست) ، (دين به وجود آورنده تمدّنهاست) ، (دين ستيزنده با ظلمها و نابرابريهاست) و… اين تصوير از دين، در سايه تلاش احياگران دينى در طول تاريخ، کم و بيش، وجود داشته است. به هر روى در کارنامه دين هر دو تصور، هم آن و هم اين، به چشم مى خورد.
روشن است که اين دو تصوير متضاد بر پايه دو تفسير و دو عرضه متضاد از حقايق دين، شکل يافته است. تفسيرهاى دينى و ديانت پيشگان در گذر تاريخ، هم چهره نخست را از دين نمايانده اند و آن را بر مثابه عاملى براى سکوت و سکون و رکود تجسّم داده اند و هم چهره دوم را. اين کارنامه نشان دهنده دو عرضه درست و نادرست از دين است. عرضه اى که خاموش کننده و باز دارنده و انسان کش و ديگر عرضه اى برانگيزنده و دعوتگر و انسان ساز.
شکل گيرى و پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، که در حقيقت تفسير و تجسّم دين در چهره درست آن بود، تصوّرِ مسخ شده و نادرست دين را باطل کرد و ذهنهاى بيدار و جست وجوگر را به درنگ واداشت تا تصويرى درست از دين به دست آورند.
اکنون بشر، آهسته و پيوسته، به سوى اين تصور راستين از دين پيش مى رود.
در اين حال، آنچه مهم و ضرور مى نمايد آن است که حوزه کلامى اسلام، با عرضه تفسيرها و تبيينها و تصويرهاى زنده و سازنده از دين و حقايق دينى، به ياريِ اين حرکت و به استقبال انسانِ بيدار شده اين عصر برود و او را از قعر چاهى که از سر عصيانِ دينى به آن گرفتار شده است، نجات دهد. اکنون مى توان اين منظور را با عرضه پژوهشهايى که رويکردهاى انسانيِ اسلام را نشان مى دهد مانند: عدالت جويى، آزادى خواهى و آزادگى، فرهنگ دوستى عقل گرايى و ارج نهادن به خرد آدمى، علم جويى و… عينيّت بخشيد.
اين نيز روشن است که عرضه هر چيز، وقتى با استقبال و پذيرش روبه رو مى شود که با نياز و تقاضا همسو باشد. عرضه دين و انديشه دينى نيز از اين اصل کلّى جدا نيست. اگر چه در اين گونه مسائل فکرى و اعتقادى، گاه بايد زمينه هاى نيازمندى را در انسانها شکوفا کرد، ولى اکنون، به عللى که گذشت، اين زمينه پديد آمده و سخن در اين است که: چگونه بايد نيازهاى فکرى انسان حاضر را پاسخ گفت و دين را در نظر او، حقيقتى جذّاب و سازنده جلوه داد. از اين روى، ارائه پژوهشهاى ياد شده، بايد با اين دغدغه صورت گيرد که مى خواهد چه رخنه و خلأ فکرى ـ اعتقادى را در جامعه پر کند و به کدام پرسش پاسخ گويد و يا چه ابهام و انحرافى را از ساحت تفکر دينى بزدايد، تا چهره خالص و روشنِ دين، در آينه فطرتِ انسان بتابد و او را به سوى خود بخواند.
2 . نشان دادن ارزش عملى دين: انسان امروز خودش را مسأله دار مى بيند، چون يک جهان بينى و معرفتِ بشرى و زمينى شامل و کامل را سراغ ندارد که با آن بتواند از خود و جهانِ خارج، تصوير و تفسير واحدى به دست آورد; از اين روى، پرسش و انتظار خاصى از دين برايش مطرح است.
مى خواهد بداند آيا دين چنين تصوير و تفسيرى به او مى بخشد؟ چگونه زندگى را براى او معنى مى کند و چطور مى تواند، در طوفان شکها و ترديدها و ابهامها، دست او را بگيرد و راه نجاتى را نشان دهد؟
پل تيليخ (Paul Tillich) ، در کتاب: الهيات سيستماتيک، مى نويسد:
(الهيّات، بايد جواب گوى مسائلِ وجودى انسان حاضر باشد. انسان عصر حاضر، داراى دوگونه مسائل است: مسائل وجودى و مسائل غير وجودي. مسائل غير وجودى جوابهاى خويش را در علوم متعارف بشرى از قبيل: روان شناسى، جامعه شناسى وتاريخ و غيره مى يابند. اما جوابهاى مسائل وجودى انسان را بايد در الهيات جست.)
به نظر تيليخ، يکى از پنج سؤال وجودى انسانِ حاضر (معناى زندگي) (Meaning of Life) است، که بايد الهيات جواب گو باشد. 8
همان گونه که عرفاى ما گفته اند: آخرت وجه درونيِ آدمى و باطنِ همين دنياست که هم اکنون وجود دارد، ولى آدمى از آن غافل است. انسانهاى امروز نيز، خواستار نجات معنوى در همين زندگى دنيوى هستند. انسان امروز، نمى تواند به وعده هاى اخروى که در کلام سنّتى بيان مى شود، بسنده کند، بلکه با تمام وجود مى پرسد: دين با منِ حيرت زده و دغدغه دار و پر از مشکلِ درونى و بيرونى، در همين زندگى و هم اکنون، چه مى کند؟
در اين باره که اکنون علم کلام بايد به تبيين و نشان دادن ارزشهاى عملى دين و نقش آن در زندگى بپردازد، استاد شهيد مطهرى، مى نويسد:
(علم کلام (خصوصاً کلام قديم) به ارزش عملى کارى ندارد، فقط دنبال ارزش نظرى است. دنبال راهها و استدلالهايى است. مثلاً بر يگانگى خدا، نبوت، عدل، امامت و معاد.
ادلّه اى ذکر مى کند بر اين که اينها حقيقت است، ولى ارزش عملى اين است که حالا اعم از اين که ما حقيقت بودن را به دست آورده ايم يا به دست نياورده ايم، برويم دنبال اين جهت که اين فکر و عقيده، اين ايمان به انسان چه مى دهد، يعنى در زندگيِ انسان چه اثرى مى گذارد؟) 9
امروز، در بيشتر علوم حوزه، اين اشکال ديده مى شود. روح غالب بر فرهنگ علمى حوزه اين است که بيشتر پيرامون (ارزش نظري) و ميزان انطباقِ مسائل با حقيقت و واقعيت بحث و بررسى مى شود. به دنبالِ آنند که به يک حقيقت نظرى برسند و وقتى به آن رسيدند و از جهت دليل و استدلال کامل ديدند، قانع مى شوند، بى آن که درباره مفيد بودن و کارا بودن آنها درنگى کنند.
حال آن که در جامعه امروز و ذهن جست وجوگر انسان حاضر، افزون بر رسيدن به ارزشهاى نظرى، ارزشهاى عملى و توانا شدن به اداره زندگى در دنياى کنونى، مورد نظر است. اين انسان، دينى را مى پذيرد که هم عقل را اشباع کند هم گره گشاى عينيّتهاى زندگى باشد.
در ذهن انسان امروز، اين سؤال مطرح است که:
حقيقت نظرى دين وقتى تجسّم عملى پيدا کند، چه اثرى بر زندگيِ اين جهانيِ انسان مى گذارد؟ چه مقدار به حل مشکلات انسان موجود کمک مى کند. آيا به صلح کمک مى کند يا جنگ بر مى افروزد؟
با زندگى صنعتى، علم، تکنولوژى، سياست، استثمار، فقر، فرهنگ موجود و ديگر مسايل و مشکلهاى انسانى در عصر حاضر، چه نوع موضع گيريهايى دارد؟
پيروى از دين، در مقام تحقق و عمل، جامعه را به کدام سو مى برد؟
حقوق و شخصيّت انسان، در شکل عينى و اجتماعى آن، چه ساختارى پيدا مى کند؟ روابط و مناسبات اجتماعى به چه شکل پذيرفته دين است.
و…
اين پرسشها در زمينه ارزش عملى و نقش کاربردى دين مطرح است، ولى در علم کلامِ موجود به اين گونه مسائل کمتر توجه مى شود و سخن مدوّن در اين زمينه ها اندک است.
روشن است که در چنين فضايى، اثبات يک سلسله اصول اعتقادى، آن هم با شيوه و ادلّه گذشته و پرداختن به ارزش نظرى آنها، براى انسان امروز کارساز نيست. آنچه کارساز است، حيات تازه بخشيدن به انسانهاى چشم دوخته به دين، از راه نشان دادن يک حقيقت دينيِ جذّاب و نهايى، و درگير کردن تمام وجود انسان با اين حقيقت است.
همان گونه که درصدر اسلام، شيوه پيامبر(ص) اين نبود که با استدلالهاى کلامى و عقلى، نبوت خود را براى مردم اثبات کند. نبوّت پديده اى بود که نشان داده مى شد و افراد ايمان مى آوردند. زيرا بشر، غرق شده آن عصر، وقتى نجات و رهايى خود را در گرويدن به دين ديد، بى درنگ به ريسمانِ دين چنگ انداخت و گويا گم شده خود را يافت.
امروز نيز، علم کلام، لازم است که از خدا، نبوت، وحى، معاد و… با شيوه دگرگون ساز و درگير کننده سخن بگويد. ارزشهاى علميِ اين اصول را که مرهم دلهاى رنجور اين عصر است، نشان دهد، به گونه اى که نه تنها هم انسان و هم جهان معنى پيدا کند، بلکه تولد و حيات تازه اى براى آدمى ميسر گردد و زندگى در اين دنياى آشفته و پرابهام و دغدغه، براى او ممکن و آسان شود.
لئون تولستوى، نويسنده و فيلسوف مشهور روسى، در اين خصوص مى نويسد:
(تنها ايمان است که درباره مسأله حيات به نوع انسان جوابى مى بخشد و بالنتيجه زندگى را ممکن مى سازد. در صورتى که معارف عقلى و منطقى،مرا به اين نکته رسانده بود که حيات بيهوده و بى معناست.) 10
همو مى نويسد:
(من کم کم، دانستم جوابهايى که ايمان داده است، دقيق ترين حکمتهاى بشرى را در بردارد و من ديگر حق ندارم که در عرصه عقل و علم منکر آن جوابها گردم، زيرا آنها فقط جوابهايى هستند که براى مسأله حياتِ موجود است.) 11
3 . القاى ديدگاهها در قالبهاى نو
در دنياى نو، آرا و ديدگاههاى فلسفى و اعتقادى، با استفاده از فرمها و شيوه هاى گوناگون ادبى و هنرى، بويژه سبکهاى گوناگون رمان، در سطح گسترده اى نشر و پخش مى شوند. ديدگاههاى خاص و پيچيده فلسفى از راه القاى ادبى به شعارهاى عوام پسند و همه فهم و زودياب بدل مى شوند.انديشه ها، مانند گذشته در انبارهاى کتاب خاک نمى خورند تا آن که کسى از سر دلسوزى سراغ آنها برود وآنها را بشناسد، يا بشناساند. انديشه ها و شبهه هاى دشمنان نيز از راه کتابهاى داستانى، رمان و فيلم در خانه خود ما، بر ما تحميل مى شوند و خود را مى پذيرانند. شبهه ها، به گونه مستقيم القا نمى شوند، بلکه با شيوه غيرمستقيم در ذهن جوانان جاى مى يابند. جديدترين حرکت از اين دست، رمانِ آيات شيطانى بود که به سرعت به زبانهاى گوناگون ترجمه شد و ذهنهاى بسيارى را به خود مشغول کرد.
داستانهاى حِکَمى و فلسفى که امروز در مورد بيان افکار و عقايد، در همه جاى دنيا رايج است، در تاريخ ادبيات و فلسفه جهان، پيشينه دراز دارد. جالب ترين نمونه اين گونه داستانها را در قديم، يونانيها به وجود آورده اند و بعضى از کتابهاى افلاطون،از اين دست هستند. حکما و فضلاى اسکندريه نيز به اين شيوه گرايش داشته اند و در بين آثار لوکينوس (لوسين) نمونه هايى از آن ديده مى شود.
در بين مسلمانان نيز، گويا حنين بن اسحق و ديگر مترجمان دوره او، شمارى از اين گونه کتابها را نشر کرده اند. از ابن سينا نيز چند داستان فلسفى و عرفانى باقى مانده که رسالة الطير و رساله حيّ بن يقظان12 از آن جمله است. رسالة الغفران معرّى هم از همين گونه آثار است13. سيد جمال الدين اسدآبادى، حکيم و احياگر اواخرِ قرن سيزدهم هجرى، از اين شيوه سود جسته و کتاب: قصه هاى استاد14 را نگاشته است. در اين گونه آثار، در حقيقت قصه، وسيله اى است براى طرح و بحث مسائلى که با فلسفه و اخلاق و ديانت ارتباط دارند.
امروز، ضرورت به کارگيرى اين شيوه و نماياندن باورهاى فلسفى و اعتقادى و مفاهيم انسانى و اجتماعيِ دين، در قالبهاى نوِ ادبى و هنرى، بيش از پيش احساس مى شود. زيرا در جامعه هاى ماشينى، انسانها چونان پيچ و مهره يک دستگاه درآمده اند که مدام بايد در يک حرکت ناگزير و جانکاه و فرسايشى، با ابزار و آلاتى آلوده و خشن و بى روح نفس بکشند. اين شيوه زندگى، خستگى، فرسودگى ذهن، فشارهاى عصبى، کم حوصلگى، کميِ اوقات فراغت و… را به همراه دارد. از اين روى، راه نفوذ و تسخير جان و خردِ چنين مخاطبانى با در آميختنِ پيامهاى دين با لطافتهاى ادبى و جذبه هاى هنرى ميسّر مى شود.
انسانها، باذوقها و سليقه هاى گونه گون و جانهاى خسته، عرضه خشک و يکسانِ تبليغى و متنهاى سنگين را بر نمى تابند، بلکه در جست وجوى برنامه هايى هستند که شادى آفرين باشند و با تلطيف روح همراه.
هجوم به دنياى ادبيات و هنر و رونق و رواج بى حدِّ کارهاى ادبى و هنرى، بويژه رمان، در تمامى زمينه هاى فلسفى، فکرى، دينى، اجتماعى، اخلاقى و سياسى، همين توجهِ را نشان مى دهد. از اين ديدگاه، عصر حاضر را عصر رمان دانسته اند15.
آنتونى برجس، چهره سرشناس ادبى امروز، مى نويسد:
(در زمانه ما، اى بسا که رمان بتواند به صورت تنها شکل ادبى زنده و پايدار بماند.) 16
بى گمان، معنى و هدف ادبيات و هنر، تنها تفريح و سرگرمى و لذّت نيست، بلکه با اين زبان و با اين فرم گفتار، تفکر و انديشه نيز ارائه و القا مى شود. همچنان که معناى غذا، لذّت خوردن نيست، بلکه تغذيه بدن نيز هست17.
وقتى زاد و مرگ ايسمها و مکتبهاى بشرى را، در گذر چهار قرنِ پس از رنسانس مى نگريم، مى بينيم ميدان ادبيات، نخستين و مهم ترين ميدان خودنمايى مؤسسان و پيروانِ هر مکتب بوده و با اين زبان، مکتبها به سرعت در ميان مردمان نفوذ و گسترش يافته اند. از اين روى، هر مکتب با ادبيات ويژه اى شناخته مى شود: ادبيات اومانيستى، ادبيات کمونيستى و… خلق آثار ادبى مهد مناسب و جذّابى را براى بارور شدن عقايد و افکار مکتب فراهم مى آورد و هضم و جذب آنها را براى هاضمه ذهن آسان تر مى کند.
درباره قدرت اثر بخشيِ زبان ادبى، بويژه رمان، برجس مى نويسد:
(معلوم مى شود که رمان، قالب ادبى بس نيرومندى است که قادر است تا اعماق دنياى واقعى نفوذ کند و در آن دگرگونيهاى فراوانى پديد بياورد.
معلوم مى شود که رمان، قالب ادبى بس مؤثرى است که حتى آنها هم که در خطِ ادبيات نيستند، بهتر است آن را جدّى بگيرند.) 18
براى آن که تأثير و کارايى اين شيوه القا، بيشتر و عينى تر درک شود، به مقايسه اى اجمالى ميان فلسفه غرب و شرق از جهت نمودن برخى قوّتها و امتيازهاى فلسفه شرق از يک سو، و نفوذ و گسترشِ پر سروصداى فلسفه غرب در جهان از سوى ديگر، مى پردازيم.
درباره محور نخست، بايد گفت: در عين احترام به فيلسوفان بزرگِ غرب و ارج نهادن به کوششهاى فلسفى آنان، بايد دانست که فيلسوفان جهان اسلام از جهاتى در حلّ مسائل الهيات بر فيلسوفان مغرب زمين پيشى داشته اند.
در خصوص بعضى تواناييهاى فلسفه شرق، استاد شهيد مطهرى مى نويسد:
(دوّمين علتى که در مورد گرايشهاى ماديِ دسته جمعى در جهان غرب بسيار قابل اهميت است، نارسايى مفاهيم فلسفى غرب است. حقيقت اين است که غرب، در آنچه حکمت الهى ناميده مى شود، بسيار عقب است و شايد عده اى نتوانند بپذيرند که غرب به فلسفه الهى مشرق و خصوصاً فلسفه اسلامى، نرسيده است.
بسيارى از مفاهيم فلسفى که در اروپا سروصداى زيادى به پا مى کند، از جمله مسائل پيش پا افتاده فلسفه اسلامى است.
در ترجمه هاى فلسفه غربى، به مطالب مضحکى بر مى خوريم که به عنوان مطالب فلسفى از فيلسوفان بسيار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبى بر مى خوريم که مى بينيم فيلسوفان دچار برخى مشکلات در مسائل الهى بوده اند و نتوانسته اند آنها را حل کنند، يعنى معيارهاى فلسفى شان نارسا بوده است.) 19
ايشان، براى اثبات مدعاى خود، يکى از مسائلى را که فيلسوفان غرب، مانند: کانت، هگل، سپنسر و سارتر در گشودن و حلّ آن فرومانده اند، به روشنى توضيح مى دهد و بر مبناى حکمتِ متعاليه، مشکل را مى گشايد.
همچنين ايشان درباره آراى فلسفى جديد وبى سابقه علاّمه طباطبائى که در پرتو آنها پاره اى مشکلات در دنياى فلسفه گشوده شده است، مى نويسد:
(در ضمن اين کتاب [اصول فلسفه و روش رئاليسم] به قسمتهايى برخورد خواهد شد که در هيچ يک از فلسفه اسلامى و فلسفه اروپايى سابقه ندارد، مانند معظم مسائلى که در مقاله پنجم حل شده و آنچه در مقاله ششم بيان شده است.
در مقاله ششم، با طرز بى سابقه اى به نقّادى دستگاه ادراکى و تمييز و تفکيک ادراکات اعتبارى پرداخته شده است. در اين مقاله، هويّت و موقعيّت ادراکات اعتبارى نشان داده مى شود و فلسفه از آميزش با آنها بر کنار داشته مى شود و همين آميزشِ نابجاست که بسيارى از فلاسفه را از پا درآورده است.) 20
بى گمان، حکمت متعاليه ملاصدرا و راى بديع او در فلسفه و کلام نيز، قوّتهاى فراوانى دارد که اکنون نيز مى تواند به صورت يک مکتب زنده و داراى سخن، در سطح جهانى مطرح باشد. اينک به چند نمونه از تواناييهاى اين مکتب اشاره مى کنيم.
1 . برابرى عقل و دين: در فلسفه ملاصدرا، سه عنصرِ برهان و عرفان و قرآن به هم مى پيوندند و در سايه اين وحدت و هماهنگى، عقل و دين به خوبى با هم برابرى مى يابند و رابطه آنها تبيين مى گردد.
در طول تاريخ، موضوع عقل و دين، در ميان فلاسفه و متکلّمان بحث انگيز بوده و امروز نيز اين موضوع معرکه آراست. از قديم، در ميان مسيحيان و يهوديان ومتفکران اسلامى، اين بحث بوده که آيا دين، يک امر جدا از عقل و تفلسف است يا خير؟ آيا بين دين و فلسفه، عقل و نقل، کشف و برهان، رابطه و يا به تعبير بهتر، پيوندى هست يا خير؟ در اين مسأله ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد:
يکى از قديسين مسيحى مى گويد:
(آخر، اورشليم را با آتن چه کار؟ آتن، آتن است و اورشليم، اورشليم. آنها اهل فلسفه اند و اورشليم مهد انبياى بزرگ خداست.)
در بين متفکران اسلامى هم، بسيارى قائل به تفکيک هستند.
در برابر، کسانى ميان عقل و دين هيچ ناسازگارى نمى بينند. دينى که معقول نباشد و عقلى که متدين نباشد، از نگاه اين گروه مردود است، از اين روى، مى کوشند که لغزشهاى عقل را با مفاد دين جبران کنند و دين را هم عقلانى تفسير کنند.
صدرالمتألهين، ازکسانى است که قهرمان اين ميدان است. در فلسفه او، نه تنها ميان عقل و دين ارتباط و سازگارى برقرار شده که سعى شده اتّحادى ميان آنها نشان داده شود.
2 . گره گشاييِ اصلِ حرکت جوهري: حرکت جوهرى، ابتکارى شگرفِ فلسفيِ ملاصدراست. اکنون ملاصدرا و حرکت جوهرى، دو نامند که چنان به هم پيوند خورده اند که نيوتن و جاذبه عمومى و يا اينشتاين و نسبيّت عام. به حق بايد اعتراف کرد که عظمت و اهميّت کشف و ابتکار نظريه حرکت جوهرى و تأثير عميق و پردامنه و دراز آهنگ آن بر فلسفه و فرهنگ اسلامى، به هيچ روى کمتر از اهميت آن دو کشفِ عظيمِ علمى در سراسر تاريخ علم و انديشه نيست.
امّا اين متاع والاى انديشه بشرى هرگز مانند آن دو اکتشاف علمى، مجال و عرضه ظهور نيافته است.
اين اصل نقش بسزايى در ايجاد يک جهان بينيِ همه جانبه و وسيع (جهان بينى الهي) ايفا مى کند و در پرتو آن، ماجراهاى فلسفى و پيچيده اى چون: حدوث و قدم، ازل و ابد، خلقت و معاد، حرکت و زمان، روح و بدن به گونه اى بسيار طبيعى در يک چشم انداز واحد و روشن قرار مى گيرند.
اين مسائل، در پرتو اصل حرکت جوهرى، چنان بديهى و طبيعى مى نمايد که انسان براى لحظه اى از شدّت روشنى خيره مى شود وآن همه انکارها و استبعادها، يک باره فرو مى ريزند، و چنان جدّى و مسلّم در کنار هم سازگارى مى يابند و بر ذهن و روح عرضه مى گردند که بى درنگ مخاطب را به انديشه و قبول وا مى دارند.
مسأله دشوارِحدوث و قدم که به گمان بعضى از حکيمان غرب، مانند کانت از معماهاى هميشگى و حل ناشدنيِ متافيزيک است، به دست گره گشاى صدرالمتألهين و به کمک اين اصل بزرگ و پربرکت گشوده مى شود21.
3 . حکمت متعاليه درونمايه تفکر فلسفى و کلامى امروز: ملاصدرا، فيلسوف و متکلم زبده و برجسته اى است هه مکتب و مشرب فکريِ او هنوز زنده است و مى تواند تفکر فلسفى و کلاميِ امروزِ ما را بارور و بالنده سازد. کتابهاى او دائرةالمعارف بزرگى است از مسائل و موضوعات بکر و پرمايه.
اگر امروز، به گونه عميق، به حکمت او نگريسته شود و مورد بازشناسى و تکميل و اصلاح قرار گيرد، خواهيم ديد که ملاصدرا، حتّى براى فرضيه هايى مانند: من مى انديشم، پس هستم (Cogito ergo sum) 22 که نخستين اصل فلسفى دکارت است، پاسخ دارد.
يا مثلاً مى شود گفت که به پاره اى از شبهه هاى کانت، در اين فلسفه، پاسخ گفته شده است. ترديدِ کانت در شناختِ اشياء، در حکمت متعاليه مطمح نظر است و کسى که با مبانى ملاصدرا آشنا باشد، مى تواند به بسيارى از اين شبهه ها پاسخ دقيق و روشن بدهد. اين، به علت ژرفنگرى صدرالمتألهين در مسايل فلسفى است و اين که او با پاى برهان و شهود اين راه را رفته است.
حکمت متعاليه ملاصدرا، يک مکتب جديد وبلند فلسفى و کلامى است. دريافت و برداشتى نو از جهان، خدا و ديانت است و به حق درخور و شايسته عرضه جهانى است.
در اين خصوص، يکى از اساتيد مى گويد:
(چند سال پيش (الآن دقيقاً تاريخش را نمى دانم) شخصى به نام ابوعبدالله زنجانى در دانشگاه الازهر مصر درباره صدرالمتألهين سخنرانى مى کرد. اين شايد اولين سخنرانى و خطابه اى بود که به اين موضوع اختصاص يافته بود، آن هم در کشورى مانند مصر که از اين جهات، جلوتر از کشورهاى مشابه خود است.
اين سخنرانى، در حضور علماى بزرگ الازهر القا شد و چندان هم عميق و فلسفى نبود، ولى در معرفى ملاصدرا و انديشه هاى فلسفى او، توفيق زيادى يافت و به قدرى بر حاضرين مؤثر افتاد که مى گويند، طه حسين از جاى خود بلند شد و دست ابوعبدالله را بوسيد و بعدهم گفت: (اوَّلُ يدٍ اُقبِّلُها فى الإسلام) ، اين قدر شخصى مانند طه حسين تحت تأثير قرار گرفته بود.) 23.
همان گونه که از آغاز تأسيس مکتب ملاصدرا،نزديک به يک قرن در ابهام و بى نمود ماند تا اين که کسى مانند ملاعلى نورى عهده دار تدريس و آشکار کردن آن شد، اکنون نيز همّت و تعهدى همان سان لازم است تا رازهاى نهفته اين حکمت به فراخور دانشهاى اين عصر، آشکار گردد.
اين ترسيم اجمالى روشن مى نمايد که فلسفه اسلامى، در مقايسه با فلسفه اروپا داراى نکات قوّت و تواناييهايى است که هنوز ناشناخته مانده و امروز مى تواند مطرح باشد.
اما درباره محور دوم که: چرا فلسفه غرب اين همه در سراسر دنيا اقبال يافته است، ولى فلسفه اسلامى، با وجود تواناييها و حتى برتريهاى بسيار، هنوز در جهان اسلام ناشناخته مانده است؟
ـ چرا در جامعه خود ما، دکارت و کانت بيشتر از ملاصدرا شهرت دارند و افکار فلسفى اينان شناخته تر است؟
ـ چرا از برکلى و هيوم بيشتر سخن مى رود تا خوارزمى و غزالى و سهروردى و مانند اينان؟
بى ترديد،براى حل اين معمّا، نبايد به دنبال يک پاسخ بود، زيراپاسخهاى فراوان و گوناگونى مى تواند داشته باشد. از زاويه ديد ما، در اين جا، که کارگر شدن استفاده از فرمهاى ادبى در گسترش ونفوذ افکار و آرا را بررسى مى کنيم، مى توان گفت: عامل مهمى که فلسفه ها و فيلسوفان مغرب زمين را چهره جهانى بخشيده و آرا و ديدگاههاى آنان را به سراسر دنياگسيل داشته است، بهره گيرى از شيوه هاى القاى ادبى، پرهيز از دشوار نويسى، رعايت اصول نويسندگى و عرضه کلاسيک افکار فلسفى خويش است; چه، اين ويژگيها هم افکار فيلسوف را در قالب يک اثر فلسفى مدون براى ديگر ملتها درخورِ عرضه واستفاده مى کند، هم زمينه ترجمه آن را براى مترجمان و نشر آن را به زبانهاى ديگر، فراهم مى آورد. اما آثار فلسفى و کلامى ما، نوعاً، اين ويژگيها را ندارند.
درباره ميزان ادبيات در گسترش افکار، پيشتر سخن گفتيم اکنون اين سخنِ تولستوى را مى افزاييم، او مى نويسد:
(عالَم به طور کلى رو به تکامل است و در اين تکامل، ما متفکرين سهمى بسزا داريم. در بين متفکرين، ما شاعران و نويسندگان و هنرمندانيم که بزرگ ترين تأثير را داريم.) 24
اين سخن، اين حقيقت را بيان مى کند که صاحبان فکر، اگر تفکر خود را با نوعى احساسِ ادبى و ياهنرى بياميزند و اين مرکب راهوار را به خدمت بگيرند، تفکر آنان مرزهاى محسوس و نامحسوس را پشت سر خواهد نهاد و جان و دلِ آدميان را در سراسر جهان تسخير خواهد کرد.
سوکمندانه، اين عرصه تاکنون بر حوزه ها ناگشوده مانده است. نخواسته اند و يا نتوانسته اند از تواناييهاى آن در گستراندنِ باورها و افکار، استفاده کنند، بويژه در حوزه کلام، که به تناسب وظايفش دريچه گشاده ترى به جهان بيرون دارد، اين کاستى محسوس تر است وآثار مخرّبِ بيشترى برجاى گذاشته و مى گذارد. آنچه در ناشناخته ماندن افکار بلندِ فلسفى واعتقاديِ متفکران حوزوى مشاهده کرديم، اشاره اى گذرا به يکى از اين گونه آثار بود، تا شايد همّتى را برانگيزد.
4 . شناخت مسائل جديد کلامى
به منظور پيدا شدن ديد و تصورى واحد از کلام جديد و آشنايى با مسايل آن، سخن را از کاربرد اين اصطلاح و مفهوم آن آغاز مى کنيم.* اصطلاح کلام جديد: کاربرد اصطلاح قديم و جديد، تقريباً در تماميِ دانسته ها و دانشها و فنون بشرى مشاهده مى شود. امروزه، عناوين بسيارى مانند: علم، فلسفه، طب، ادبيات، شعر، موسيقى و… با دو واژه قديم و جديد و صف مى شوند.
اين اصطلاح، درباره فقيهان گذشته ما نيز به کار مى رفته و اکنون هم رايج است مى گويند: فقهاى قديم (قُدَما) و فقهاى جديد (متأخّرين) .
در اين ميان، اصطلاح کلام جديد واژه اى است که به نظر مى رسد براى نخستين بار، توسط استاد شهيد مطهرى مطرح شده است. اکنون اين اصطلاح در ايران و بعضى کشورهاى عربى به کار مى رود، ولى در غرب چنين اصطلاحى سراغ نداريم. در فرهنگ اصطلاحات آنان، چنين عنواني: Modern or new Theology (کلام جديد) وجود ندارد. آنچه در جامعه ما با عنوان کلام جديد تدريس مى شود، در غرب با دو عنوان جداگانه مطرح است:
* فلسفه دين Philosophy of religion
* کلام (الهيات) Theology25
* مفهوم کلام جديد: در اساس بايد ديد جداسازى تاريخ معرفت به قديم و جديد، چه مفهومى دارد و معيارى که مرز قديم و جديد را در يک معرفت مشخص مى کند و کاربرد اين اصطلاح را در مورد آن، روا مى سازد، چيست؟ مثلاً مى بينيم تاريخ فلسفه را از دکارت جدا مى کنند و بر فلسفه پيش از او (قديم) مى نهند. و درنگها و تأملات فلسفى او وآيندگانش چونان: لاک، برکلى، هيوم و کانت را، فلسفه جديد مى خوانند. 26
بى گمان، اگر اينان راه گذشتگان را ادامه مى دادند و بر سياق ارسطو و اگوستين مى انديشيدند و مسائل اينان همان مسائل ومشکلات پيشين بود، به اين تفکرها، عنوان جديد، نمى دادند.
در علوم طبيعى نيز حکايت همين است. دانشى که کپرنيک وکپلر و گاليله بناى آن را پى افکندند و توسط فرانسيس بيکن وارد مرحله تازه اى شد، به عنوان علم جديد شناخته مى شود27. تاريخ ساير معرفتها را که مى نگريم، باز همين سير ديده مى شود.
اصطلاح قديم و جديد در فقه نيز همين حکايت را دارد. در گذشته فقيهانى پيش از علامه حلّى را، قدما مى خواندند و فقيهان پس از او را متأخرين; زيرا با نوآوريهاى علامه، فقه، تحول و تاريخى جديد پيداکرد.
در اين زمان، فقيهان پس از شيخ انصارى را متأخر مى نامند; چه افکار و آراى شيخ، آغازى تازه ودوباره درفقه به وجود آورد.
پس، آنچه دانشى را از گذشته خود جدا مى سازد و عنوان جديد به آن مى دهد، انقلابها و تحولات اساسى در بنيادهاى معرفتيِ آن دانش است.
آيا چنين انقلاب و تحولى در دانش کلام نيز پديد آمده است که براساس آن، کلام جديد مفهوم پيدا کند؟
تقريباً همه صاحب نظران و انديشه وران کلامى، برآنند که چنين نشده است، بلکه علم کلام، چون علمى مصرف کننده است و از همه دانشها به اقتضاى نياز خوشه چينى مى کند و برخوانِ گسترده همه آنها مى نشيند، وقتى آن دانشها تحول يابند، ناگزير دانش کلام نيز، متناسب با آنها متحول مى شود. در حقيقت، جديد شدن دانشهاى ديگر سبب شده است که شيوه هاى معرفت شناسانه و مسائل اين علم، جديد شود و ما اين را کلام جديد مى ناميم.
دگرگونيهاى علمى و فلسفى و تولد دانشهايى مانند جامعه شناسى و روان شناسى ابزارها و مسأله هاى جديد براى متکلّمان آفريدند و متکلمان نيز از آنها در تبيين مفاد شريعت استفاده کردند. مثلاً اين نظر که عاملِ رويکرد انسانها به دين و خدا، ترس است از ادعاهاى روان کاوى و روان شناسيِ جديد است و از آن جا به قلمرو مسائل کلامى، راه يافته است. اين دو علت; يعنى پيدا شدن ابزارهاى معرفتيِ جديد براى تفسير جديد شريعت و ديگر بروز شبهه ها و مسائل تازه، ساختار علم کلام را متحول کرده و چهره اى جديد به آن داده است.
از ديدگاه ديگر، کلام جديد ادامه کلام قديم است و اختلاف جوهرى با آن ندارد. سه عامل سبب شده که علم کلام، جديد شود:
1 . از اهمّ وظايف علم کلام، دفع شبهه هاست و چون شبهه ها نو شونده اند، کلام هم نو مى شود; يعنى در مقام پاسخ، بحثهاى تازه اى پيش مى آيد که در گذشته نبوده، از اين روى، کلام،جديد مى شود.
2 . گاهى براى پاسخ به شبهه هاى جديد، به سلاحهاى جديد احتياج است، از اين روى، متکلم محتاجِ دانستنِ چيزهاى تازه مى شود، براى اين منظور مى کوشد تا از علوم ديگر استفاده کند، تا در برابر شبهه هاى تازه، نظرهاى تازه ارائه دهد.
3 . علم کلام يک وظيفه تازه هم پيدا کرده است، به نام دين شناسي. دين شناسى، نگاهى است به دين از بيرون دين; يعنى نگرش به دين به عنوان معرفتى از معارف و يافتنِ احکام آن و يانظر کردن در آن به صورت حالى از احوال روحى و روانى، يعنى نگرش روان کاوانه. دين شناسى با اين معانى بر کل بحثهاى پيشينِ علم کلام افزوده مى شود28.
* . بازشناسى مسائل علم کلام: در علم منطق و فلسفه، از اين سخن مى رود که هر علمى موضوعى خاص دارد و با تشخيص موضوع، مسائل آن علم نيز دانسته مى شود. اما علم کلام، علم بدون موضوع است; زيرا موضوع خاصى را نمى توان نام برد که علم کلام درباره عوارض ذاتى و بى واسطه آن، سخن بگويد. در اساس، وحدت مسائل کلامى، وحدت ذاتى و نوعى نيست، بلکه وحدت اعتبارى است. يعنى از آن جايى که علم کلام، متکفّل سه وظيفه است:
1 . تبيين اصول دين.
2 . اثبات آنها.
3 . دفاع از مذهب در برابر شبهات.
تمامى مسائلى که در اين محورها قرار گيرد، مسائل علم کلام خواهد بود و متکلم وظيفه دارد که درباره آنها سخن بگويد. پس مسائل علم کلام، براساس وظايفى که به عهده دارد، شناخته مى شود.
شخص متکلم براى اين که از عهده اين وظايف برآيد، احتياج به ابزار دارد. اين ابزار را دوگونه مى تواند به دست آورد: از ابزارهاى ساخته و پرداخته پيشين، که محصول فلسفه و معارف قديم است،استفاده کند و يا خود با بهره جويى از دريافتهاى جديدِ معرفتى، ابزار جديد بسازد، تا در برابر مسائل و شبهه هاى جديد، که ابزارهاى پيشين نسبت به آنها نارسايند، قادر به سخن و دفاع باشد. از اين روى، مسائل علم کلام بر حسب جديد شدنِ معرفتها و شبهه ها، پيوسته متحول وجديد مى شوند.
استاد شهيد مطهرى مى نويسد:
(در کلام جديد، حداقل مسائل زير مورد بحث قرار مى گيرد:
أ . علل پيدايش دين از نظر روان شناسان و جامعه شناسان، مسأله فطرت، آينده دين، مهدويت در اسلام.
ب . وحى و الهام از نظر علوم روانى جديد.
ج . بررسى مجدد ادله توحيد با توجه به شبهات جديد ماديين، عدل الهى و عنايت الهي.
د . بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى با توجه به مسائل جديد در خصوص مديريت و رهبرى و با توجه به جنبه معنوى امامت و انسان کامل در هر زمان.
هـ . مسايل خاص حضرت رسول و قرآن باتوجه به شبهات جديد.) 29
استاد شهيد، از معدود حکيمان حوزه معاصر است که بيشترين تلاشها را در تبيين و پاسخ گويى به مسائل جديد کلامى انجام داده است، از جمله: نگاشتن کتابهايى چون: حقوق زن در اسلام، انسان کامل، انسان در قرآن، هدف زندگى، جامعه و تاريخ، تکامل اجتماعى انسان، انسان و سرنوشت، عدل الهى و….
به طور کلى مسائل جديد کلامى، از دو راه به قلمرو کلام راه يافته اند:
* از راه علوم و معرفت شناسى جديد و روياروييهاى آن با دين و معارف ديني.
* از راه کاوشهاى فلسفى درباره دين (فلسفه دين) .
از اين دوچشم انداز چهره جديد کلام و برخى مسائل آن را مى بينيم
1 . مسأله انگيزى فلسفه و علم در علم کلام: تحول فلسفى و علمى، بويژه در مقوله معرفت شناسى، ازآن جا آغاز شد که برخى از فلاسفه اروپا، مانند کانت، هيوم و… ذهن انسان و معرفت انسانى را مورد نقّادى قرار دادند و از اين راه يک سلسله مسائل جديد در عالم تفکر انسان پديد آوردند.
و چنان که ديديم به دنبال اين تحوّل و پيدايش معرفتهاى جديد، اعتبار تفکر ارسطويى و مقوله ها و مفاهيم آن، که قرنهاى متمادى در حوزه معارفِ دينى روشِ تفکر شناخته مى شد و مبناى استدلالهاى کلامى قرار داشت، زير سؤال رفت و مقوله ها ومفاهيم جديدى در مقوله معرفت مطرح شد و مکانيزم و شيوه تفکر و شناخت را تغيير داد.
اين دگرگونيها که با دستاوردهاى علمى بسيارى همراه بود، هم ابزار معرفت شناختى را، که علم کلام بر آنها استوار بود، دگرگون کرد و هم مسائلى را آفريد که علم کلام ناگزير از پاسخ به آنها شد. مثلاً نظريه تکامل اجتماعى و زيستى و تاريخى انسان توسط داروين در نيمه دوّم قرن نوزدهم تأمّلاتى در عرصه انديشه دينى و ديندارى به وجود آورد که هيچ فيلسوف و متکلّمى نمى توانست از پاسخ به آنها سرباز زند.
همچنين فلسفه زبانى با شؤون و آراى مختلفى که دارد، وقتى به ميدان آمد، بحثهاى کلامى مهمى را پديدآورد. شمارى از فيلسوفان زبانى معتقدند که هر گزاره اى معنى دار نيست. معنى دارى به بخش خاصى از گزاره ها اختصاص دارد. برابر اين رأى، پيش از اين که وارد نفى و اثبات عقيده دينى بشويم، بايد از معنى داشتن گزاره هايش بحث کنيم.
اينان مى گويند انديشه هاى دينى بى معنايند و از اين جا خواسته اند ريشه دين را بزنند; زيرا به نظر اينان: آن که مى گويد (خدا هست) و ديگرى که مى گويد (خدا نيست) ، هر دو حرف بى معنا مى زنند، نه اين که يکى راست مى گويد و ديگرى دروغ، تا گفته شود در اين تناقض ناگزير يکى بر حق است.
با مطرح شدن بحث معنى دارى در قضاياى دينى، متکلم وظيفه پيدا مى کند که درباره معيار معنى دارى بحث کند، تا بتواند ثابت کند که سخنانش معنى دار است و بعد ثابت کند علاوه بر معنى دارى، درست هم هستند.
بعضى از اساتيد، که سعى در تنظيم دقيق مباحث جديد کلامى کرده اند، اين مباحث را در پانزده عنوان کلى مشخص کرده اند:
1 . انسان شناسي.
2 . تعريف دين.
3 . منشاء دين.
4 . انتظار بشر از دين.
5 . صدف و گوهر دين.
6 . زبان دين.
7 . علم و دين.
8 . تحقق پذيرى در دين.
9 . دعاوى صدق انحصارى اديان.
10 . ماهيت ايمان و توبه.
11 . صفات خداوند.
12 . ادلّه عدم اعتقاد به خدا.
13 . مسأله شر.
14 . ادلّه اعتقاد به خداوند.
15 . وجود و تجرّدِ نفس. 30
2 . فلسفه دين: فلسفه دين، بسان فلسفه تاريخ، فلسفه علم و… از شاخه هاى فلسفه است. همان گونه که در پرتوِ فلسفه تاريخ، تاريخ را بهتر مى توان فهميد، در پرتو فلسفه علم، علم را، در پرتو فلسفه دين نيز، حدود حقايق و واقعيات و نهادها و ارزشها ودعاويِ دين بهتر روشن مى شود.
تعريف ساده فلسفه دين عبارت است ازاطلاق روش تحليلى ـ انتقاديِ فلسفى در ارزيابى و ژرف کاوى مبانى و مسائل دين و مقوله هاى وابسته به آن. مثلاً در بخشى از فلسفه دين، به بحث ازحقيقت و حقانيّت خودِ دين و ارزيابى دليلهاى فلسفى کلامى اثبات وجود خداوند، پرداخته مى شود.
در تاريخ فلسفه و کلام اسلامى بسيارى از فلاسفه در مقوله هاى فلسفه دين، به شيوه فلسفه دين بحث وانديشه کرده اند: فارابى، درباره معجزه ونبوّت و ابن سينا در شرحِ دليلهاى اثبات وجود خداوند و توجيه کرامات و خوارق عادات.
امام محمد غزالى در بعضى آثارش از جمله در زندگى نامه فکرى اش: المنقذ من الضلال،به شيوه فلسفه دين به بحث مى پردازد. از جمله اسناد کهن فلسفه دين در اسلام، کتاب موجز: فصل المقال فى ما بين الحکمة والشريعة من الإتصال (سخن قاطع در باب پيوستگى فلسفه و دين) اثر ابن رشد (م:595هـ. ق.) است.
پاره اى از مباحث ومسايل مشهور فلسفه دين، از اين قرار است:
1 . بررسى اعتبار معرفت ديني.
2 . بحث درباره خداوند و بررسى دليلهاى اثبات يا انکار وجود او.
3 . مسأله صفات الهي.
4 . مسأله عدل الهي.
5 . جاودانگى روح.
6 . اختيار بشر.
7 . رابطه بشر با خداوند.
8 . ارزيابى نبوت.
9 . ارزيابى شهود عرفاني.
10 . ارزيابى و نقّادى وحى و الهام.
11 . بحث درباره معجزه و کرامات و خوارق عادات.
12 . ارزيابى شعائر و آداب وآيينهاى ديني.
13 . بحث در مبدأ هستى و منشأ کيهان واهداف غايى و سير و مصير کيهان.
14 . معناى حيات بشر و نظاير آن.
از فايده هاى فلسفه دين، اين است که جلو انديشه هاى افراطى و تفريطى را مى گيرد و نشان مى دهد اگر پنج دليلِ معروف قديس توماس اکوئيناس، در اثبات وجود بارى، اتقان نهايى فلسفى نداشته باشد، بايد جست وجو کرد که رخنه هايش در کجا، يا از کجاست و دست آخر، اگر همه دليلهاى فلسفى اثبات وجود خداوند (چنان که کانت وبسيارى از فلاسفه ديگر مى گويند) بى اعتبار باشد، مى توان گفت بدا به حال اين دليلها، نه اين که بى محابا در وجود خداوند شک کنيم.
فايده ديگر اين که معلوم مى دارد دين و گرايش دينى، صرفاً يک گرايش عاطفى، يا ناشى از عادت و تربيت (نظير زبان آموزى يا آموختن ساير رفتارهاى اجتماعي) نيست، بلکه بُن و بنياد متافيزيکى عميقى دارد. فايده هاى فلسفه دين، بيش از فايده هاى فلسفه مطلق است; چه حوزه آن، محدودتر و نتايج آن روشن تر وتأثير آن در زندگى انسان مستقيم تر است. 31
اگر مى بينيم پاره اى از مسائلِ کلام جديد که پيشتر بر شمرديم، بر پاره اى مسائل فلسفه دين، برابرى دارند، بدين جهت است که مسائل و مباحثى که امروز در جامعه ما به عنوان کلام جديد تدريس ومطرح مى شود، در حقيقت آميزه اى از اين دوست.
به هر روى، اکنون ما در علم کلام، با مسائل جديد بسيارى از اين دست رويا روى هستيم. چه بخواهيم يا نخواهيم، موج اين مسائل گريبان ديندارى در جامعه ما را نيز خواهد گرفت، بلکه هم اينک گرفته است.
موضع درست و منطقى گرفتن، تنها چيزى است که مى تواند کارساز باشد.
به گفته سعدي:
دلايل قوى بايد و معنوى
نه رگهاى گردن به حجّت قوى
نخستين شرط، آشنايى و شناختِ همه جانبه اين انديشه و مسائل است و فرهنگى که آنها را پديد آورده است.
همان گونه که فلسفه يونان، در ابتداى ورود به حوزه اسلامى، در مجموع بيش از دويست مسأله نبود، فلاسفه اسلامى آن را تا اندازه اى جلو بردند که بيش از هفتصد مسأله شد و حتى بسيارى اصول و مبانى و راههاى استدلال آن را تغيير دادند و فلسفه اى نو به وجود آوردند. اکنون همين موضع را در فضايى سالم و علمى، مى توان با انديشه ها و مسائل جديد داشت. منصفانه نظريه ها و مسائلِ درخور جذب گردند و به نادرستها پاسخ داده و دفع شوند. مباد که کسى نا آشنايى با اين مسائل را در پشتِ سپرِ پرخاش و آشوب پنهان کند; چرا که اين سپر بسيار کم مقاومت و شکننده است.
در اين خصوص، مقام معظم رهبرى مى گويد:
(وقتى کسى در جامعه ما گستاخى کرد و يک شبهه را به صداى بلند گفت، به جاى اين که ناگهان از ده نفر صدايى بلند بشود و بدون عصبانيت و خشم، جواب شبهه را بدهند، عصبانى مى شويم و دعوا و جنجال مى کنيم، در حالى که اگر دست ما پُر بود، چرا دعوا کنيم؟
يک نفر مقاله اى مى نويسد… آن گاه بلافاصله، ده، بيست مقاله و ياصدمقاله از حوزه علميه قم بيرون مى آيد و در هر روزنامه و مجله اى جوابش داده مى شود.
براى کسى که عصبانى بشود، جايى باقى نمى ماند. چرا عصبانى بشويم؟ حيف نيست که حوزه اسلام و اين دينِ منطقى و مستدل را متهم کنند که استدلالى نيست و شما اهل دعوا هستيد. يک دروغ هم رويش بگذارند و بگويند شما اهل تکفيريد.) 32
البته بايد توجه داشت که ارعاب در برابر انديشه ها و مبنا قرار دادنِ دريافتهايِ عقلِ غربى، در سخنها و نوشتارها، بى آن که عمل جذب و دفع به درستى انجام گيرد، جز غلتيدن در فرهنگ و تفکّرى که غرب اينک شديدترين صورت آن را پشت سر مى گذارد، نتيجه ديگرى نخواهد داشت. همچنان که سستيها، رخوتها، عقب ماندگيها و بى درديها و خلاصه درگير نشدن با اين انديشه ها، به هر دليلى، افکار جامعه ما را در برابر اين موج بى دفاع خواهد گذاشت.
بنابراين، تبادل نظر در اين عرصه ها، به همان اندازه که حسّاس و پيچيده مى نمايد، ضرورى و ناگزير به نظر مى رسد. بويژه فضلاى جوانِ حوزه که با نسل جديد رو به رويند، بيش از ديگران نيازمند جست وجو و شايسته محرم شدن با اين رازهايند.
در پيِ رويکرد به اين گونه مباحث، اگر چه ممکن است شمارى بلغزند و يا اعتقاد بشويند، ولى به حتم، تحمّل و ظرفيّت در برابر طوفانهاى گوناگونِ گمانها و ترديدها، نتايجى شيرين به بار مى آورد.
در مراحل نخستين، درونِ آدمى از اين طوفانها و موجها مى هراسد، اما هر اندازه در برابر آنها مقاومت بورزد و ظرفيّت نشان بدهد، بر قدرتِ تحقيق و فراگيرى و ابتکار و نوآوريهاى او افزوده مى شود. هزاران ابن سيناها، فارابيها، ابن رشدها، ابوريحانها، خواجه نصيرها و صدراها از همين اقيانوسِ پرتلاطم و طوفانزاى معرفت و انديشه ها گذشته اند. امروز نيز رشد و بالندگيِ معرفت دينى، همين را اقتضا مى کند.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 . (منشور ولايت) ، سخنرانى مقام معظم رهبرى، در مدرسه فيضيه، آذرماه 1374.
2 . (مجموعه آثار) ، استاد شهيد مطهرى، ج1، انسان و سرنوشت 375/ ـ 376.
3 . (منشور ولايت) .
4 . (انسان تک ساحتي) ، اريک فرم، ترجمه اکبر تبريزى 14/ ـ 15، انتشارات کتاب بجهت.
5 . (تاريخ فلسفه غرب) ، برتراندراسل، ج749/2.
6 . (الملل والنحل) ، شهرستانى، ج45/1، دارالمعرفة، بيروت.
7 . مجله (کيان) ، شماره 10، مقاله (نقد تفکر سنّتى در کلام اسلامي) ، محمد مجتهد شبسترى 8/.
8 . (کيهان انديشه) ، شماره 57، مقاله (جايگاه عقل و وحى در تفکر پل تيليخ) ، حسين نوروزى تيمور لوئى 131/.
9 . (فلسفه اخلاق) ، استاد شهيد مطهرى 226/ صدرا.
10 . (اعتراف) لئون تولستوى، ترجمه هوشمند فتح اعظم71/.
11 . (همان مدرک) 76/.
12 . اين رساله توسط استاد بديع الزمان فروزانفر با عنوان (زنده بيدار) ترجمه شده است.
13 . (ياداشتها و انديشه ها) ، دکتر عبدالحسين زرين کوب 129/، جاويدان، تهران.
14 . (قصه هاى استاد) ، سيد جمال الدين اسدآبادى، به کوشش ابوالفضل قاسمى، توس، تهران.
15 . (99 رمان برگزيده معاصر) ، آنتونى برجس، ترجمه صفدر تقى زاده6/.
16 . (همان مدرک) .
17 . (هنر چيست؟) ، لئون تولستوى، ترجمه کاوه دهگان 57/ ـ 59، اميرکبير.
18 . (99 رمان برگزيده معاصر) 1/.
19 . (علل گرايش به ماديگري) ، استاد شهيد مطهرى 87/، صدرا.
20 . (اصول فلسفه و روش رئاليسم) ، علامه طباطبايى، مقدمه و پاورقى استاد شهيد مطهرى، ج12/1.
21 . براى تفصيل اين مطالب ر . ک به: (نهاد ناآرام جهان) ، دکتر عبدالکريم سروش، قلم، تهران.
22 . (سير حکمت در اروپا) ، محمد على فروغى، ج207/1، زوّار، تهران.
23 . (مجله کيهان انديشه) ، شماره 9/57.
24 . (اعتراف) 11/.
25 . (واژه نامه اديان) ، دکتر عبدالرحيم گواهى، ويراسته بهاءالدين خرمشاهي48/ و 53، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي.
26 . (سير حکمت در اروپا) ، ج109/1، 131; ج12/2 و 147.
27 . (همان مدرک) ، ج109/1 و 133.
28 . (قبض و بسط تئوريک شريعت) ، دکتر عبدالکريم سروش 12/ ـ 13. مؤسسه فرهنگى صراط.
29 . (پيرامون جمهورى اسلامي) ، استاد شهيد مطهرى 38/.
30 . (مجله تخصصى کلام اسلامي) شماره مسلسل 73/10، به نقل از (دروس کلام جديد) استاد ملکيان، دانشگاه تربيت مدرس سال 70 ـ 71.
31 . (سير بى سلوک) 171/ ـ 181.
32 . (منشور ولايت) .