میلاد نگین عترت
مقدمه
میلاد شخصیت بزرگى را در پیش رو داریم که وجودش در تاریخ، به زن بودن «معنا» بخشید! تجسمى از شجاعت و صبر بود و معلمى براى پاکدامنی؛ نیز الگویى براى پیروان ولایت و رهبری.
شخصیت والاى این بانوى گرانقدر از کودکى او شکل مى گیرد آن زمانى که دختران هم سن و سال او بازى را تجربه مى کنند، او مصیبت و رنج و صبر را مى آموزد. گویى از همان آغاز راه در برابر طوفان تازیانه غم ها و رنج ها قرار مى گیرد تا بتواند روزى به تنهایى همه درد و رنج ها را بر دوش کشد!
زینب (سلام الله علیها) کسى است که سنگ صبور اسیرانى مى شود که زیر سنگینى بار غم خرد شده اند. اما هرگز به روى خود نمى آورد و به پرستارى از این قافله درد کشیده مى پردازد و همزمان از حریم «امامت» دفاع مى کند... .
زاد روز فرخنده او را «روز پرستار» نام نهاده اند و چه مناسبت پرشکوهی! پرستاران جامعه ما با الگو قرار دادن آن زن نمونه، ایثار و فداکارى را از او مى آموزند و مى کوشند تا زینب وار زندگى کنند. این روز را به پرستاران کشور عزیزمان ایران اسلامى تبریک مى گوییم.
زینت پدر
از تلاقى دو دریاى نور و معرفت على و فاطمه (علیه السلام) گوهرى پا به عرصه وجود نهاد که این نوگل روییده در گلزار عترت، عطر محمد (صل الله علیه وآله)، خوى على (علیه السلام) و خُلق فاطمه (سلام الله علیها) داشت؛ با تولدش فصلى جدید در تاریخ «عفاف» رقم خورد... .
زینب کبرى (سلام الله علیها) در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم هجرت، بر شاخه وجود فاطمه (سلام الله علیها) جوانه زد و پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) نام او را زینب نهاد؛ یعنى زینت پدر! محیط خانوادگى او از لحاظ شرف، فضیلت و انسانیت بى نظیر بود. نگین عترت در دامان پر مهر و آغوش گرم على و فاطمه پرورش یافت و از جدش رسول خدا (صل الله علیه وآله) فضایل بى شمارى اخذ کرد. از همان دوران طفولیت، چهره اى نورانى و باوقار داشت و در حیا و عصمت همچون زهراى مرضیه بود و در شیوایى و فصاحت کلام، همچون على مرتضی!
کمانه داغ ها
هنوز پنج بهار را بیشتر تجربه نکرده بود که نخستین داغ رحلت رسول خدا (صل الله علیه وآله) بر دل او نشست و به فاصله اندکى پس از آن، حادثه دلخراش میخ در و سینه مادر را به تماشا نشست! تشییع مظلومانه «مظلومه تاریخ» را دید و گریه هاى على (علیه السلام) را بر سر چاه نظاره کرد.
آه... مگر دختر بچه اى پنج ساله چقدر تاب و تحمل دارد؟ اندوه با زندگى او عجین بود و تحمل، در رگ هاى او جاری! زینب رشد کرد و بالید و از دریاى بى کران على بن ابى طالب (علیه السلام) که 25 سال سکوتى شکوهمندانه را تحمل کرده صبر و استقامت آموخت و آن را همچون چراغى، فرا راه زندگى خود افروخت... .
در خانه همسر
هنگامى که به سن ازدواج رسید، خواستگاران زیادى داشت. از جمله آنان اشعث بن قیس بود که از ملوک «کنده» بود. کسى که پول و ثروتى هنگفت داشت؛ اما بى هویت و بى ریشه بود... .
سرانجام دست تقدیر او را با پسرعمویش عبداللّه بن جعفر پیوند داد و همسر او شد. اما از شروط ازدواجش این بود که هر روز باید حسین (علیه السلام) را ببیند. بارى، مهر و محبت این خواهر و برادر چیز دیگرى است. اگر یک روز او را نمى دید، کسل و درمانده مى شد.
حتى یک بار که برادر براى دیدنش رفته بود، ساعت ها در برابر نور آفتاب ایستاده بود تا اشعه سوزان خورشید، چهره خواهر به خواب رفته اش را نخراشد. و اینگونه بود که زینب (سلام الله علیها) نمى توانست از خاندان وحى و رسالت حتى لحظه اى دور باشد.
در کنار تنهاترین سردار
در سال چهلم هجرت، شاهد شهادت معصومى است که عمرش را در راه مبارزه با پلیدى سپرى کرد. با اینکه شکافته شدن فرق پدر در محراب کوفه، ضربه اى سهمگین بر او وارد کرد، اما با این حال به برادرانش دلخوش بود. حوادث روزگار، او را که چون کوهى تسخیرناپذیر بود، کم کم آماده تر مى کند؛ آماده صبرى بیشتر در برابر ناملایماتى تلخ تر و شکننده تر!
هنگامى که به دستور معاویه، امام مجتبى (علیه السلام) را مسموم مى کنند، بار دیگر این زینب است که به پرستارى او مشغول مى شود و اینبار، جگر پاره پاره برادر را در طشت مى بیند. اما باز هم صبر مى کند؛ چرا که هنوز حسین (علیه السلام) برایش باقى مانده است... .
در رکاب حسین (علیه السلام)
در سال 60 هجرى، همراه برادرش عازم مکه مى شود. کاروان کربلا به همراه زنان و کودکان به حرکت در مى آید. از کودک شیرخواره گرفته تا بچه هایى که باید دستشان را گرفته، از بیابان ها و سنگلاخ ها عبورشان داد؛ آن هم در گرماى سوزان آفتاب حجاز و شب هاى تاریک کوه و دشت!
آفتاب جمع زنان در این میان زینب است. زنى پنجاه و چند ساله! زنى که در مدینه، سال ها محفل تفسیر قرآنش، روشنایى بخش دل و دیده زنان و دختران شهر بوده. او عقیله بنى هاشم است و کانون امید گرفتاران و درماندگان.
زینب تمام راه را در کنار «خورشید حضور پر تلألؤ حسین (علیه السلام)» است. چه کسى بهتر از زینب حسین را مى شناسد؟ و چه کسى بهتر از حسین، زینب را؟ او لحظه لحظه از وجود حسین نور مى گیرد و یار و غمخوار حسین است... در منزلگاه ها خبرهاى ناگوار کشته شدن سفیران امام را مى شنود، ولى محکم تر از پیش گام برمى دارد. مى شنود که حسین آب پاکى روى دست همه مى ریزد و آخر کار را شهادت رقم مى زند.
زینب (سلام الله علیها)، این عالمه غیر معلمه، مى داند که امام او تکلیف خود را با مرگ روشن کرده و «مرگ سرخ» را بر زندگى ذلت بار ترجیح داده؛ مى داند که کوه ها هم در برابر این اراده خاکسارند. اما باز هم دست از «ولایت» برنمى دارد. چرا که اسلام بدون «ولی» خانه اى بدون چراغ است... .
وادى کرب و بلا
زینب در کنار على بن حسین نشسته است. بر بالین بیمارى که از تب مى سوزد و عمه مهربانش از او پرستارى مى کند. خواهر، صداى «یا دهر افّ لک من خلیل...» (1) برادرش را مى شنود و بى تاب مى گردد.
تا آن روز تمام مصیبت ها را در کنار امام حسین (علیه السلام) تحمل کرده است. همه رفتگان را در چهره حسین مى بیند و صدایش به گریه بلند مى شود. حسین (علیه السلام) او را به صبورى توصیه مى کند.
در شب عاشورا این خواهر و برادر به گفتگو مى نشینند و آن بیتابى بى پایان زینب، در سایه سار این گفتگو با حسین محو مى شود و دل دریایى اش آرام مى گیرد. طوفان و تلاطم از جانش رخت بربسته و آفتاب شکیبایى بر جانش مى تابد و آماده رویارویى با مصائب و مشکلات آینده مى گردد.
او باید آمادگى پیدا کند تا پس از حسین (علیه السلام) مسئولیت ادامه راه را برعهده گیرد و بازماندگان از قافله کربلا را هدایت کند.
نبردى نابرابر را مشاهده مى کند و نیز قطعه قطعه شدن جوانان بنى هاشم را. حتى پسران خود، «محمد» و «عون» را به قربانگاه مى فرستد تا جانشان را در راه امام فدا کنند.
سرانجام، هنگام وداع با برادر فرا مى رسد. از زمین غم مى جوشد و از آسمان اندوه مى بارد. نگاه این برادر و خواهر با هم سخن مى گوید؛ نگاهى که سال هاى سال، رنج و شکیبایى را با هم قسمت کرده اند.
زینب مى خواهد نگرید، اما وقتى فضاى سینه، ابرى است و دل دریاست و حسین (علیه السلام) تنها! مگر مى شود نگریست؟!
اینجاست که حسین (علیه السلام) دست زینب را گرفته، او را به قله شکیبایى مى رساند. وقت آن رسیده که زینب به وصیت مادر عمل کند. او در وداع آخرین، بوسه اى بر گلوى برادر مى کارد. گلویى که تا ساعتى دیگر خنجر بر آن خواهد نشست... .
حسین (علیه السلام) مى رود و زینب تنها مى ماند. اینبار «شهادت» و «اسارت» را بین او و خودش تقسیم مى کند. دیگر چقدر صبر و تحمل؟ کشته شدن برادران و عزیزان، آتش زدن خیمه ها و... او مى داند که زمین نباید از حجت خالى بماند و مسلمانان باید همواره حول محور ولایت بچرخد. پس با به خطر انداختن جانش، حجت باقیمانده خدا را از میان آتش و دود نجات مى دهد. «امامت» براى زینب بزرگترین سرمایه است و باید به هر ترتیبى که شده، او را حفظ کند.
روزگار سخت اسیرى
دوران اسارت آغاز مى شود. دورانى سخت و جانسوز. اما زینب که راز شهادت را مى داند افق هاى دوردست را مى نگرد. به آینده اى روشن امید دارد و به همین خاطر، حسین بن على را دلدارى مى دهد. در طول مسیر اسارت، سهمیه نان خود را نیز نمى خورد و به کودکان مى خوراند.
این بزرگ پرستار تاریخ، با آن همه سختى ها و ناملایمات، نماز شبش را ترک نمى کند؛ اما این بار از شدت ضعف، نشسته نماز مى خواند. مصائب کربلا و اسارت در روح بلند او تأثیرى نگذاشت. او پیام آور کربلا بود. یزید با خود مى اندیشید با کشتن حسین و اسارت خانواده اش به قدرت و سلطه دست یازیده و در آن خراب آباد بى تپش، کسى را یاراى قد علم کردن نیست. اما سخنان زینب در دارالاماره و کاخ یزید، تاروپود حکومت جور و فساد را از هم مى گسست. گویى جریان مذابى بود که از قلب پردود آتشفشان سر مى کشید. آن هم با چه عباراتی!
سخنان زینب در برابر یزید تا به امروز و همیشه تاریخ ادیان، و نیز در تاریخ عزت و آزادگى حرف اول است. او پرورده مادرى چون زهراست و خطبه فدک مادر را شنیده است.
وقتى عبیداللّه بن زیاد مى پرسد: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ زینب بدون اینکه از حال طبیعى خارج شود، مى گوید: «ما رأیت الاّ جمیلا ...» (2)
این حرف همچون پتکى سنگین بر پیکره نظام بنى امیه بود و تیر خلاصى بود بر قلب شیطانى و پست عبیداللّه بن زیاد. آرامش و تسلط زینب بر روح کلماتى که ادا مى کرد جشن پیروزى بنى امیه را به مجلس ماتم کفر و استبداد تبدیل مى کرد و پرده از چهره کریه آنان برمى داشت.
به راستى او چگونه سخن مى گفت که مردم از درون مى شکستند؟! آن بانوى فداکار با سخنان آتشین خود بر قله آزادگى و عزت ایستاد و یزیدیان را در دره غرور و تباهى سرنگون کرد. اگر تلاش بى نظیر و فداکار زینب نبود، به یقین بنى امیه ماجراى کربلا را یا به فراموشى مى سپردند و یا از مسیر حیات بخش خود منحرف مى ساختند.
سرّ نى در نینوا مى ماند اگر زینب نبود | کربلا در کربلا مى ماند اگر زینب نبود | |
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ | پشت ابرى از ریا مى ماند اگر زینب نبود | |
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب | پشت کوه فتنه ها مى ماند اگر زینب نبود... (3) |
آخرین منزل
روح بى آرام آن عالمه غیر معلمه و عقیله بنى هاشم که از طوفان ها عبور کرده بود و از دریاهاى آتش گذشته بود، به نقلى یک سال و نیم پس از واقعه عاشورا، از کالبد جسمش پر کشید و رفت. تا آخرین لحظاتش، چشمانش همواره گرم اشک بود و همواره به یاد حسین (علیه السلام).
آرى، اگر امروز همه جا کربلاست و هر روز عاشورا، با اسارت اوست، با خطبه هاى رسواگر اوست و با دعاها و اشک هاى روان او. امروز همه راه ها چشم انتظار زینب است و همه شهرها در انتظار او... (4)
پى نوشت ها :
1. اشعارى که امام حسین (علیه السلام)، در شب عاشورا در نکوهش دنیا مى خواند.
2. جز زیبایى ندیدم.
3. قسمتى از شعر قادر طهماسبى (فرید).
4. با استفاده از کتاب هاى آینه على نما، پیام آور عاشورا، زندگانى حضرت زینب و ... .