روزه در قرآن
مقدمه
اي کساني که ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور که بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد .
و اين روزهایی چند است پس هر کس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامي ديگر بجاي آن بگيريد و اما کساني که به هيچ وجه نمي توانند روزه بگيرند عوض روزه براي هر روز يک مسکين طعام دهند و اگر کسي عمل خيري را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينکه روزه بگيريد برايتان خير است اگر بناي عمل کردن داريد .
و آن ايام کوتاه ماه رمضان است که قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و بياناتي از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر کس اين ماه را درک کرد بايد روزه اش بگيرد و هر کس مريض و يا مسافر باشد بجاي آن چند روزي از ماههاي ديگر بگيرد خدا براي شما آساني و سهولت را خواسته و دشواري نخواسته و منظور اينست که عده سي روزه ماه را تکميل کرده باشيد و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرد تکبير گفته و شايد شکرگزاري کرده باشيد .
بيان آيات
ويژگي هاي بياني آيات تشريع روزه
سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينکه :
اولا هر سه با هم نازل شده اند، براي اينکه ظرف (ايام) در ابتداي آيه دوم متعلق به کلمه (صيام) در آيه اول است و جمله (شهر رمضان) در آيه سوم يا خبر است براي مبتدائي حذف شده که عبارت است از ضميري که به کلمه (اياما) بر مي گردد، و تقدير جمله (هي شهر رمضان) است و يا مبتدائي است براي خبري که حذف شده و تقديرش «شهر رمضان هو الذي کتب عليکم صيامه» است و يا بدل از کلمه صيام در جمله (کتب عليکم الصيام) در آيه اول است، و به هر تقدير جمله (شهر رمضان) بيان و توضيحي است براي روشن کردن جمله (اياما معدودات) ايام معدوده اي که روزه در آنها واجب شده.
پس به دليلي که ذکر شد آيات سه گانه مورد بحث به هم متصل، و نظير کلام واحدي است که يک غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب روزه ماه رمضان.
و ثانيا دلالت دارد بر اينکه قسمتي از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه چيني براي قسمت ديگر آن است، يعني دو آيه اول به منزله مقدمه است برای آيه سوم، چون در آيه سوم تکليفي واجب مي شود که صاحب کلام، اطمينان ندارد از اينکه شنونده از اطاعت آن سرپيچي نکند، براي اينکه تکليف نامبرده تکليفي است که بالطبع براي مخاطب، شاق و سنگين است، و به اين منظور، دو آيه اول از جملاتي ترکيب شده که هيچ يک از آنها از هدايت ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالي نيست، بلکه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوي آن توجه مي دهد، و به اين وسيله استيحاش و اضطراب ذهن او را از بين مي برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مي کند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلي که در تشريع اين حکم رعايت شده، و نيز با ذکر فوائد و خير دنيوي و اخروي که در آن است، حدت و شدت دلخواهي و استکبار او را بشکند.
و بهمين جهت بعد از آنکه در جمله : «يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام»، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان کرد، بلافاصله فرمود : «کما کتب علي الذين من قبلکم» و فهمانيد که شما مسلمانان نبايد از تشريع روزه وحشت کنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين حکم منحصر به شما نبوده، بلکه حکمي است که در امتهاي سابق نيز تشريع شده بود. (لعلکم تتقون) ، يعني علاوه بر اينکه عمل به اين دستور، همان فائده اي را دارد که شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن، عبارت است از تقوا، و علاوه بر اين، اين عمل که گفتيم در آن، اميد تقوا براي شما هست، همچنانکه براي امتهاي قبل از شما بود، عملي نيست که تمامي اوقات شما را و حتي بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلکه عملي است که در ايامي قليل و معدود انجام مي شود، (اياما معدودات) آري نکره (و بدون الف و لام) آمدن کلمه (اياما) دلالت بر ناچيزي ايام دارد، و در اينکه ايام را به وصف معدود توصيف کرد، خود اشعاري است به اهميت نداشتن آن، همچنانکه همين توصيف در آيه : «و شروه بثمن بخس دراهم معدودة» (1) مي فهماند که يوسف علیه السلام را به چند درهم ناچيز فروختند.
علاوه بر اينکه ما در تشريع اين حکم رعايت اشخاصي را هم که اين تکليف برايشان طاقت فرسا است کرده ايم، و اينگونه افراد بايد به جاي روزه فديه بدهند، آنهم فديه مختصري که همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يک مسکين.
«فمن کان منکم مريضا او علي سفر - تا جمله - فدية طعام مسکين» و وقتي اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائي که ممکن بوده رعايت آساني آن شده خير شما در اين است که بطوع و رغبت خود روزه را بياوريد، و بدون کراهت و سنگيني و بي پروا انجامش دهيد، «فمن تطوع خيرا فهو خير له» براي اينکه عمل نيک را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اينکه به کراهت انجام دهند.
بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است براي آيه سوم که مي فرمايد : «فمن شهد منکم الشهر فليصمه» الخ، و بنا بر اين پس جمله : "کتب عليکم الصيام"در آيه اول جمله اي است خبري که مي خواهد از تحقق چنين تکليفي خبر دهد، نه اينکه در همين جمله تکليف کرده باشد، آنطور که در آيه شريفه : «يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القصاص في القتلي» (2) و آيه «کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خيرا الوصية للوالدين و الاقربين» (3) تکليف کرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به (کتب عليکم) آمده، ليکن بين قصاص در مورد کشتگان - در آيه دوم - و وصيت به والدين و اقرباء - در آيه سوم، و بين مساله صيام - در آيه مورد بحث فرق است، و آن اين است که قصاص در قتلي امري است سازگار با حس انتقامجوئي امري است که دلهاي صاحبان خون تشنه آن است، صاحبان خون به حکم غريزه و طبيعت نمي توانند قاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمي توانند اين معنا را تحمل کنند که نسبت به جنايتي که به ايشان شده بي اعتنائي شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين و خويشان که مطابق با حس ترحم و شفقت و رافت به ارحام است، آنهم در هنگامي که مي خواهد بوسيله مرگ براي هميشه از آنان جدا شود.
پس قصاص و وصيت دو حکم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاي طبيعت آدمي است، و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه چيني ندارد، به خلاف حکم روزه که عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهيات، و مهم ترين تمايلاتش، يعني خوردن و نوشيدن و جماع، که چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتي براي نفس آدمي است.در توجيه حکمش ناگزير از اين است که قبلا براي شنوندگان - با در نظر گرفتن اينکه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهيات نفسند - مقدمه اي بچيند، و دلهاشان را علاقه مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است که گفتيم آيه : «کتب عليکم القصاص» الخ و آيه : «کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت» الخ، انشاء حکم است، و حاجتي به زمينه چيني ندارد، به خلاف آيه : «کتب عليکم الصيام» تا آخر دو آيه که مشتمل بر هفت فقره است و خبر مي دهد از اينکه بعدها چنين حکمي انشاء مي شود.
علت تعبير به «يا ايها الذين آمنوا»
«يا ايها الذين آمنوا...»
اينگونه خطاب (اي کساني که ايمان آورده ايد) به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مي فرمود : (اي مردم) ليکن خواست بفهماند با توجه به اينکه داراي ايمانيد بايد هر حکمي را که از ناحيه پروردگارتان مي آيد بپذيريد، هر چند که بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.
در اينجا ممکن است بپرسي : علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليکن اين معنا روشن نشد که چرا همين تعبير در ابتداي آيه قصاص آمده، ولي در آيه وصيت نيامده؟ در پاسخ مي گوئيم: علتش اين است که حکم قصاص هر چند مطابق ميل و طبيعت آدمي است ليکن در عصر نزول آيه، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مي دادند، و لذا لازم بود در توجيه حکم قصاص در ميان ملت اسلام، ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محکوم مي کند به اينکه احکام الهي را بپذيريد، هر چند که ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتي در کار نبود، آن آيه به خطاب (يا ايها الذين آمنوا) آغاز نشد.
«کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم»
کلمه کتابت معنايش معروف است، ليکن گاهي کنايه مي شود از واجب شدن عملي، و يا تصميم بر عملي و يا قضاي حتمي که بر چيزي رانده شده، که در آيه : «کتب الله لا غلبن انا و رسلي» (4) کنايه از قضاء حتمي، و در آيه : «و نکتب ما قدموا و آثارهم» (5) کنايه از عزيمت و قضاء حتمي است و در آيه «و کتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس» (6) کنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حکم قطعي است.
معناي لغوي «صيام» و «صوم» و منظور از«الذين من قبلکم» در آيه شريفه و کلمه (صيام) و کلمه (صوم) در لغت مصدر، و به معناي خودداري از عمل است، مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشيدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناي خودداري از آنها است، و چه بسا در معناي آن اين قيد را اضافه کرده باشند، که به معناي خودداري از خصوص کارهائي است که دل آدمي مشتاق آن باشد، و اشتهاي آن را داشته باشد.
صاحب اين گفتار گفته : معناي صوم در اصل لغت خودداري از خصوص چنين کارهائي بوده، و ليکن بعدها در شرع در خصوص خودداري از کارهاي معيني استعمال شده، و آن هم خودداري از طلوع فجر تا مغرب و توام با نيت است و منظور از «الذين من قبلکم» امتهاي گذشته و قبل از ظهور اسلام است، امتهاي انبياء قبل، چون امت موسي و عيسي و غير ايشان است.
چون هر جا که در قرآن کريم اين کلمه به چشم مي خورد معهود همين معنا است، البته اين به آن معنا نيست که جمله «کما کتب علي الذين من قبلکم» در مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مي خواهد بفرمايد : تمامي تک تک امتها روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست که بفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاي پيشين است، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين دارد که تمامي امتها بدون استثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينکه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراي همه خصوصيات روزه ما بوده، بلکه تنها در اين مقام است که اصل روزه و خودداري را در امتهاي پيشين اثبات کند، و بفرمايد : امتهاي پيشين هم روزه داشته اند.
روزه در اديان و اقوام ديگر، و بيان فلسفه و حکمت عمده روزه در اسلام
و مراد از جمله : (الذين من قبلکم) الخ امتهاي گذشته داراي ملت و دين است البته همانطور که گفتيم نه همه آنها، و قرآن کريم معين نکرده که اين امتها کدامند، چيزي که هست از ظاهر جمله : (کما کتب) الخ بر مي آيد که امتهاي نامبرده اهل ملت و دين بوده اند که روزه داشته اند، و از تورات و انجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلي که دلالت کند بر وجوب روزه بر اين دو ملت ديده نمي شود، تنها در اين دو کتاب فرازهائي است که روزه را مدح مي کند، و آن را عظيم مي شمارد.
و اما خود يهود و نصارا را مي بينيم که تا عصر حاضر در سال چند روز به اشکالي مختلف روزه مي گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از مطلق خوردن و نوشيدن خودداري مي کنند.
و نيز در قرآن کريم داستان روزه زکريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است.
و در غير قرآن مساله روزه از اقوام بي دين نيز نقل شده، همچنانکه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتي وثني هاي هندي تا به امروز نقل شده، که هر يک براي خود روزه اي داشته و دارند، بلکه مي توان گفت عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از اموري است که فطرت آدمي به آن حکم مي کند، که بحثش خواهد آمد ان شاء الله.
و بعضي گفته اند که مراد از جمله (الذين من قبلکم) يهود و نصارا و يا انبياي سابق است، که بر طبق هر يک از اين دو قول رواياتي هم آمده، ولي رواياتي است که خالي از ضعف نيست.
«لعلکم تتقون»
وثني ها (همانطور که اشاره شد) به منظور تقرب و ارضاي آلهه خود و در هنگامي که جرمي مرتکب مي شدند به منظور خاموش کردن فوران خشم خدايان روزه مي گرفتند، و همچنين وقتي حاجتي داشتند به منظور برآمدنش دست به اين عبادت مي زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مي آورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مي آورده، تا اين هم رضايت او را حاصل کند.
ولي در اسلام روزه معامله و مبادله نيست، براي اينکه خداي عزوجل بزرگتر از آن است که در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن کوتاه آنکه خداي سبحان بري از هر نقص است، پس هر اثر خوبي که عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتي که باشد تنها عايد خود عبد مي شود، نه خداي تعالي و تقدس، همچنانکه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمي گردد «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها» (7) اين معنائي است که قرآن کريم در تعليماتش بدان اشاره مي کند، و آثار اطاعتها و نافرماني ها را به انسان بر مي گرداند انساني که جز فقر و احتياج چيزي ندارد، و باز قرآن در باره اش مي فرمايد : «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني» (8) .
و در خصوص روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله : (لعلکم تتقون) بيان کرده، مي فرمايد : فائده روزه تقوا است، و آن خود سودي است که عايد خود شما مي شود، و فائده داشتن تقوا مطلبي است که احدي در آن شک ندارد، چون هر انساني به فطرت خود اين معنا را درک مي کند، که اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند کمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزي که لازم است بدان ملتزم شود اين است که از افسار گسيختگي خود جلوگيري کند، و بدون هيچ قيد و شرطي سرگرم لذت هاي جسمي و شهوات بدني نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند که زندگي مادي را هدف بپندارد، و سخن کوتاه آنکه از هر چيزي که او را از پروردگار تبارک و تعالي مشغول سازد بپرهيزد.
و اين تقوا تنها از راه روزه و خودداري از شهوات بدست مي آيد، و نزديک ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوي و عمومي ترين آن بطوريکه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شکم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خودداري از شهوتي که همه مردم در همه اعصار مبتلاي بدانند، و آن عبارت است از شهوت شکم از خوردن و آشاميدن، و شهوت جنسي که اگر مدتي از اين سه چيز پرهيز کنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروي خويشتن داري از گناهان در آنان قوت مي گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مي شوند، آن وقت در برابر هر گناهي عنان اختيار از کف نمي دهند، و نيز در تقرب به خداي سبحان دچار سستي نمي گردند، چون پر واضح است کسي که خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسي که امري مباح است اجابت مي کند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرماني ها شنواتر، و مطيع تر خواهد بود، اين است معناي آنکه فرمود : (لعلکم تتقون) .
«اياما معدودات»
منصوب آمدن کلمه (ايام) بنابر ظرفيت و به تقدير کلمه (في) است، و اين ظرف (در ايامي معدود) متعلق است به کلمه (صيام) ، و ما در سابق هم گفتيم که نکره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت (معدودات) براي اين است که بفهماند تکليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است، تا به اين وسيله مکلف را در انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا که ما در سابق گفتيم آيه «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» الخ بيان ايام است، قهرا مراد از ايام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.
گفتار بعضي از مفسرين عامه در باره «اياما معدودات» و رد آن
بعضي از مفسرين گفته اند : که مراد از ايام معدودات روزه مستحبي سه روز در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضي ديگر گفته اند : ايام البيض يعني سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نيز روزه عاشوراء است، که مسلمانان و رسول خدا ص در اين ايام روزه مي گرفتند، آنگاه آيه شريفه"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"الخ نازل شد، و روزه هاي چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براي هميشه روزه رمضان واجب گشت.
صاحبان اين دو قول هر کدام به يک دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسک کرده اند، رواياتي که صرفنظر از سند، در بين خود تعارض دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.
دليل عمده اي که ضعف اين قول را روشن مي کند دو چيز است.
اول اينکه : روزه همانطور که ديگران هم گفته اند يک عبادت عمومي و همگاني است، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد که اينان گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مي کرد، و ديگر اختلافي در ثبوتش پديد نمي آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مي شد و کسي در آن اختلاف نمي کرد و مي بينيم که اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست.
علاوه بر اينکه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا استحباب روزه آن بعنوان يک عيد از اعياد اسلامي از بدعت هایی است که بني اميه (لعنهم الله) آن را ابداع کردند، بدين جهت ابداع کردند که در آن روز در واقعه کربلا ذريه رسول خدا ص و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را کشتند و زنان و ذراري ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت کردند، و از خوشحالي و مسرت آن روز را مبارک شمرده، براي خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع کردند تا از روزه گرفتن آن روز برکت بگيرند.
و باز بهمين منظور براي روزه آن روز فضائلي جعل کردند، و برکاتي تراشيدند، و احاديثي (به اين مضمون که عاشورا يکي از اعياد اسلامي است، و بلکه از اعياد عامه اي است که حتي مشرکين جاهليت و يهود و نصارا هم از زمان بعثت موسي و عيسي آن را پاس مي دارند) جعل کردند، در حاليکه هيچ يک از اين مضامين درست نيست، نه يهود عاشورا را عيد مي دانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام، چون عاشورا نه يک روز ملي بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملي و قومي بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اي از قبيل فتح و پيروزي براي ملت اسلام اتفاق نيفتاده، تا نظير مبعث و ميلاد رسول خدا ص روزي تاريخي براي اسلام باشد، و هيچ جهت ديني هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدي ديني باشد، پس عزت و احترامي که بني اميه براي عاشورا درست کرده اند عزتي است بدون جهت.
دليل دوم : بر ضعف اين قول اين است که آيه سوم از آيات مورد بحث يعني آيه : (شهر رمضان) الخ سياقي دارد که با نازل شدنش جداي از دو آيه ديگر نمي سازد، تا ناسخ آيه هاي قبل باشد : چون ظاهر سياق اين است که جمله (شهر رمضان) خبر باشد براي مبتدائي که حذف شده، و يا مبتدائي باشد براي خبري که حذف شده، که توضيحش گذشت در نتيجه بياني خواهد بود براي جمله: (اياما معدودات) و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه کلام واحدي خواهد بود، که غرض واحدي را دنبال مي کند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان.
و اما اينکه کلمه (شهر رمضان) مبتداء و جمله : «الذي انزل فيه القرآن» خبر آن باشد، هر چند نظريه اي است که آيه شريفه را مستقل از ما قبل مي کند، و بنابر آن، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد که به تنهائي نازل شده باشد، ليکن صلاحيت آن را ندارد که ناسخ آيه قبلش باشد، براي اينکه ميان ناسخ و منسوخ بايد منافاتي باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتي نيست، تا اين ناسخ آن باشد با اينکه گفتيم در نسخ بايد منافات و تبايني در بين باشد.
ضعيف تر از اين قول، گفتار جمعي ديگر است، که از کلماتشان بر مي آيد که خواسته اند بگويند آيه دوم يعني آيه : (اياما معدودات) الخ ناسخ آيه اول، يعني آيه : (کتب عليکم الصيام) است، به اين بيان که قبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولي نصارا در آن کم و زياد کردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداي تعالي براي مسلمين روزه رمضان را تشريع کرد، پس رسول خدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مي گرفتند، و آيه اول هم همين را تشريع کرده، مي فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد، ولي آيه دوم وقتي نازل شد حکم آيه اول را نسخ کرد، چون فرمود روزه در چند روز معيني واجب است.
و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلي اين است که همه ايرادهائي که به وجه قبلي وارد بود بر آن وارد است، علاوه بر اينکه متمم بودن آيه دومي براي اولي روشن تر از متمم بودن سومي براي دومي است، و نيز رواياتي که اين قائل قول خود را مستند به آنها کرده جعلي بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است.
«فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر»
حرف فاء در ابتداء آيه مي فهماند که مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است، که مي فرمود :
(کتب عليکم) الخ، و نيز (اياما معدودات) الخ، و معناي مجموع آن چنين مي شود : روزه بر شما واجب شده، و نيز عدد معيني در آن رعايت شده، و همانطور که از اصل روزه رفع يد نمي شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمي شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه اي چون مرض و سفر پيش آيد که حکم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعني ايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمي شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت، و اين همان حقيقتي است که آيه سوم (و لتکملوا العدة) الخ متعرض است، پس جمله : (اياما معدودات) الخ همانطور که به بيان گذشته معناي تحقير و ناچيز بودن ايام را افاده مي کند، اين معنا را هم افاده مي کند، که همين عدد ناچيز رکني است که در غرض و حکم روزه ماخوذ شده است.
کلمه (مرض) به معناي خلاف صحت و سلامتي است و کلمه (سفر) از ماده (س - ف - ر) گرفته شده، که به معناي کشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مي خوانند که مسافر براي بيرون شدن از وطن از خانه اش منکشف و ظاهر مي شود، و گويا اينکه فرمود : (او علي سفر) و مانند کلمه (مريضا) نفرمود (مسافرا) ، براي اشاره به اين معنا بوده که آن مسافري روزه اش شکسته مي شود که در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل کسي که در سفر ده روز در محلي اقامت کرده است، که چنين کسي قبلا مسافر بوده، و فعلا مقيم است، و روزه اش صحيح است) و نه در آينده (مثل کسي که مي خواهد بعد از ظهر حرکت کند که چنين کسي روزه آن روزش صحيح است) .
روزه بر مسافر و مريض حرام است، نه مباح
بيشتر دانشمندان و علماي اهل سنت گفته اند : از آيه : «فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر» الخ، استفاده مي شود که مسافر مي تواند روزه نگيرد، نه اينکه روزه گرفتن برايش حرام است، پس مريض و مسافر، هم مي توانند روزه بگيرند، و هم اينکه افطار نموده به همان عدد از روزهاي ديگر سال روزه بگيرند.
ليکن اين حرف صحيح نيست، زيرا گفتيم ظاهر جمله : (فعدة من ايام اخر) (کسي که مريض و مسافر باشد بايد چند روزي در ايام ديگر سال روزه بگيرد) عزيمت است، نه رخصت، يعني از ظاهر آن بر مي آيد که مريض و مسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت ع نيز روايت شده، و مذهب جمعي از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد الله بن عمر، و ابي هريرة، و عروة بن زبير، نيز همين است، پس جمله نامبرده حجتي است عليه علماي نامبرده از اهل سنت.
ايشان براي توجيه نظريه خود چيزي در آيه تقدير گرفته گفته اند، تقديرش «فمن کان مريضا او علي سفر فافطر فعدة من ايام اخر» است، يعني هر کس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار کرده باشد به همان عدد از روزهاي ديگر روزه بگيرد.
و اين تقدير دو اشکال دارد، اول اينکه اصولا همانطوري که گفته اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتي گوينده اي سخن مي گويد تمامي کلماتي که در افاده منظورش دخالت دارد در کلام خود مي آورد، و چيزي را نگفته نمي گذارد) مگر آنکه به اتکاء قرينه اي که در کلامش هست يک کلمه را حذف کند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مي فهمد که فلان کلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفي نمي زند.
اشکال دوم اينکه : به فرضي که تسليم شويم و قبول کنيم که کلمه (فافطر) در آيه حذف شده، تازه اين کلام هم دلالتي بر رخصت ندارد، (کدام شنونده اي از عبارت"و هر کس مريض يا مسافر باشد، و افطار کرده باشد در ايامي ديگر روزه بگيرد"، مي فهمد روزه در سفر و مرض جايز است؟ ) آري نهايت چيزي که از عبارت"فمن کان مريضا او علي سفر فافطر"، در اين مقام (که به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است) استفاده مي شود، اين است که افطارش گناه نبوده چون جايز بوده، البته جواز به معناي اعم از وجوب و استحباب و اباحه، جوازي که با وجوب و استحباب و اباحه مي سازد، و اما اينکه به معناي سومي يعني الزامي نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلکه باز هم بر خلاف آن دلالت مي کند، چون قانونگذار حکيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان کند کوتاهي نمي کند، و اين خود روشن است.
«و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين»
کلمه (يطيقون) از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور که بعضي گفته اند به معناي به کار بستن تمامي قدرت در عمل است که لازمه آن اين است که عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، که همه نيروي انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناي جمله «و علي الذين يطيقونه» اين است که هر کس روزه برايش مشقت داشته باشد، و کلمه (فديه) به معناي بدل و عوض است و در اينجا به معناي عوض مالي است، که همان طعام مسکين يعني سير کردن يک مسکين گرسنه است از غذائي که خود انسان مي خورد، البته نه آن غذاي ساده اي که گاهي مي خورد، و نه آن غذاي لذيذي که باز گاه گاه مي خورد، بلکه از غذاي متوسطي که غالبا استفاده مي کند، و حکم اين فديه نيز مانند حکم قضاي روزه مريض و مسافر واجب است، چون تعبير (و علي الذين) تعبيري است که وجوب تعييني را مي رساند، نه تخييري و نه رخصت را.
بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات
بعضي از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مي رسانده و سپس نسخ شده چون خداي سبحان در اول، همه مردم را که مي توانند روزه بگيرند مخير کرد بين روزه گرفتن و کفاره دادن از هر روز به طعام يک مسکين، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها که رفته رفته عادت کردند، اين آيه به وسيله آيه : «فمن شهد منکم الشهر فليصمه» الخ نسخ شد.
بعضي ديگر از همين مفسرين گفته اند : تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حکم جواز افطار و فديه دادن باقي ماند.
و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازي کردن با قرآن و پاره پاره کردن آيات آن است، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت کند خواهد ديد که هر سه يک غرض را دنبال مي کند، و يک سياق متصل و جملاتي به هم پيوسته و بياني روشن دارد، آنگاه اگر اين کلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد که ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يکديگر متنافي است، اولش آخرش را نقض مي کند، يک جا مي گويد :
(کتب عليکم الصيام)
روزه بر شما واجب شده، دنبالش مي گويد آنهائي که مي توانند روزه بگيرند مي توانند افطار نموده به جاي آن طعام دهند، و در آخر مي گويد : روزه بر همه شما واجب است تا حکم آخري ناسخ حکم فديه نسبت به خصوص قادران باشد، و حکم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقي بماند، با اينکه در آيه شريفه بنا بر اين تصوير حکم غير قادرين اصلا بيان نشده است.
مگر اينکه کسي بگويد کلمه (يطيقونه) قبل از نسخ شدن به معناي قدرت داشتن است، و بعد از نسخ به معناي قدرت نداشتن، و اين پيدا است که چقدر بي پايه است.
و سخن کوتاه اينکه بنا بر اين بايد جمله : «و علي الذين يطيقونه» الخ که در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله : (کتب عليکم الصيام) در اول آيات باشد، که با آن تنافي دارد، آن وقت اين سؤال پيش مي آيد که چرا بدون هيچ علتي حکم ناسخ را مقيد به کساني کرده که توانائي ندارند.
و نيز لازمه اين تفسير اين است که جمله : "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"تنها ناسخ حکم کساني باشد که قادر بر روزه اند، نه آنهائي که از روزه عاجزند با اينکه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مي شود و هم عاجز را، علاوه بر اينکه اصلا منسوخ شامل حکم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حکم را براي عاجز باقي بدارد، و اين تالي فاسدها فاحش ترين تالي فاسدهايند.
حال اگر علاوه بر نسخهائي که از آقايان براي تو خواننده عزيز نقل کرديم، نسخ هاي ديگري که در باره اين سه آيه ذکر کرده اند اضافه کني، آن وقت تفسيري عجيب خواهي ديد، و آن نسخ ها اين است که گفته اند جمله : (شهر رمضان) ناسخ جمله : (اياما معدودات) الخ است، و جمله (اياما معدودات) هم ناسخ جمله (کتب عليکم الصيام) است.
(بد نيست دوباره نسخ هائي را که آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند بشماريم، تا بازيگري با کلام خدا برايمان روشن تر بشود :
1- جمله : (و علي الذين يطيقونه) الخ ناسخ جمله : (کتب عليکم الصيام) است.
2- جمله : (فمن شهد منکم الشهر فليصمه) ناسخ حکم (و علي الذين يطيقونه) است.
3- جمله : (شهر رمضان) ناسخ جمله (اياما معدودات) است.
4- جمله : (اياما معدودات) الخ ناسخ (کتب عليکم الصيام) است. (مترجم)
معناي کلمه «تطوع» و موارد استعمال آن
«فمن تطوع خيرا فهو خير له»
کلمه تطوع از ماده (ط - و - ع) است.و معناي طوع مقابل معناي کراهت است، و يا بگو به اين معنا است که انسان کاري را به رضا و رغبت خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل مي رود و به صورت تطوع در مي آيد.معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه مي شود پس تطوع به معناي اين است که انسان خودش داوطلبانه کاري را انجام دهد که اطاعت خدا هم هست، بدون اينکه در انجام آن کراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري کند، حال چه اينکه آن عمل الزامي و واجب باشد.و چه غير الزامي و مستحب.
اين معناي اصلي کلمه تطوع بوده، پس اگر مي بينيم که فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مي شود يک اصطلاحي است جديد، که بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده که معمولا عمل نيکي که يک مسلمان داوطلبانه انجام مي دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم که بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اکراه و اجبار در آن هست.
و سخن کوتاه آنکه کلمه (تطوع) همانطور که ديگران هم گفته اند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه ماده اش (ط - و - ع) و نه هياتش (تفعل) ، در نتيجه مي توان گفت حرف (فاء) که در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي مي کند که از کلام سابق استفاده مي شد، و معناي مجموع کلام - و خدا داناتر است - اين مي شود : روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده، علاوه بر اينکه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي مي شويد که قبل از شما بودند، با اين تفاوت که در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با کراهت چون هر کس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به کره بياورد.
از اينجا روشن مي شود که جمله : (فمن تطوع خيرا) از قبيل به کار بردن سبب در جاي مسبب است، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلکه سخن از مطلق تطوع خير شده، که سبب تطوع در روزه است، نظير آيه : «قد نعلم انه ليحزنک الذي يقولون فانهم لا يکذبونک و لکن الظالمين بايات الله يجحدون» (9) يعني غم مخور و صبر کن که علت تکذيب ايشان انکار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تکذيب در جاي تکذيب نشسته.
بعضي از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعني «فمن تطوع خيرا فهو خير له» مرتبط به جمله قبل است، که مي فرمود : «و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين» الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است که کسي که بيشتر از طعام يک مسکين فديه بدهد، مثلا براي يک روز روزه دو نفر مسکين را طعام دهد و يا طعام دو مسکين را به يک نفر بدهد برايش بهتر است.
اشکالي که بر اين تفسير وارد است همانست که گفتيم : کلمه (تطوع) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينکه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بي معنا مي شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يک مسکين دادن) بر حکم فديه هيچ نکته معقولي بنظر نمي رسد، علاوه بر اينکه اصولا کلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
«و ان تصوموا خير لکم ان کنتم تعلمون»
مراد از جمله «و ان تصوموا خير لکم»
اين جمله متمم جمله قبلي است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بياني که گذشت - اين مي شود با روزه اي که بر شما واجب شده تطوع کنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، که تطوع به کار خير بهتر است، و روزه هم که خير شما است پس تطوع به روزه هم خيري علاوه بر خير ديگر است.
و بعضي از مفسرين گفته اند : جمله مورد بحث يعني (و ان تصوموا خير لکم) خطاب به کساني است که از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين که در جمله (روزه بر شما واجب شده) مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است، و معلوم است که رجحان با ترک هم مي سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مي شود نه وجوب که منافي با ترک است، و چون مي دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مي کنيم بر رجحان و استحباب روزه براي کساني که از ناحيه شرع مجاز در ترک آنند، مانند مريض و مسافر که مي گوئيم روزه اي که بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است که آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاي آنرا هم بگيرند.
اما اين تفسير به خاطر اشکالاتي که بر آن وارد است صحيح نيست.
اشکال اول اينکه : دليلي بر طبق آن نيست.
اشکال دوم اينکه : اگر مراد از جمله : (و ان تصوموا خير لکم) استحباب روزه براي مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينکه در جمله : (فمن کان منکم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در باره شان بفرمايد : (و ان يصوموا خير لهم) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود : (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است) پس معلوم مي شود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشکال سوم اينکه : جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينکه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينکه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلکه جمله بعديش که مي فرمايد : (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است که حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مي توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترک آن است.
اشکال چهارم اينکه : اگر جمله اولي (فمن کان منکم) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يکسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلکه گرفتن آن بهتر است، تا يک طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينه اي ديگر ممکن نيست تنها از جمله : (و ان تصوموا خير لکم) و بدون هيچ قرينه اي در کلام استفاده کنيم که مي خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشکال پنجم اينکه : مقام آيات، مقام بيان حکم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن کان) با حکم وجوبي منافات پيدا کند، بلکه مقام، همانطور که در سابق هم گذشت مقام بيان ملاک تشريع است، و اينکه اگر شارع اسلام حکمي را صادر مي کند خالي از فلسفه و حکمت و خير و نيکوئي نيست، و عينا نظير آيه : «فتوبوا الي بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خير لکم» (10) ، و آيه : «فاسعوا الي ذکر الله و ذروا البيع ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون» (11) ، و آيه : «تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون» (12) است که در هر سه آيه مي فرمايد، حکمي که شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.
«شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي»
ماه رمضان نهمين ماه از ماههاي سال قمري و عربي است، که بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کريم از ماههاي دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.
فرق بين «انزال» و «تنزيل» و اشاره به وجه تسميه قرآن
و کلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است که انزال به معناي نازل کردن دفعي و يک پارچه است، و تنزيل به معناي نازل کردن تدريجي است، و کلمه (قرآن) اسم کتابي است که خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل کرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده که (قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتيجه کتابي) خواندني شد، چنانکه فرمود : «انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون» (13) و اين کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي شود و هم بر اجزاي آن.
مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدريجي يا دفعي بودن نزول آن
و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه قرآن يک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه : «و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مکث، و نزلناه تنزيلا» (14) دلالت دارد بر اينکه قرآن کريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسول خدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضي گمان کرده اند که آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.
و بعضي ديگر در پاسخ گفته اند : قرآن کريم دو بار نازل شده، يک بار در ماه رمضان بطور يک پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است که مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته اند که بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم کرد.ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشکال کرده اند، که در آيه مورد بحث که تعبير به انزال - يعني نازل شدن يک پارچه - فرموده دنبالش فرموده : «هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان» به اين منظور نازل شده که بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي سازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن کريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي که هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينکه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا که مي تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است که منافات ندارد با اينکه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتي زمان به کار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني که از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي که پيرامون آيه کرده اند، و ليکن حق مطلب اين است که حکم قوانين و دستورات با حکم خطاباتي که متوجه اشخاص مي شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه : «قد سمع الله قول التي تجادلک في زوجها و تشتکي الي الله و الله يسمع تحاورکما» (15) .
و خطاب در آيه : «و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما». (16) و آيه : «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا». (17) که در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است که قبل از خطاب وجود داشته اند.
علاوه بر اينکه در قرآن کريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در يک زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ داده اند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است که در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينکه مشهور در نزد مفسرين اين است که رسول خدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم که بگذريم آيه هاي اول سوره «علق» شهادت مي دهد که اين سوره اولين سوره اي بوده که نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره «مدثر» شهادت مي دهد که در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است که اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينکه جمله مورد بحث که مي فرمايد :
«شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن»
دلالت صريحي ندارد بر اينکه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است بدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالت بر اينکه قرآن در يک زمان نازل شده آيه : «و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين» (18) و آيه : «انا انزلناه في ليلة القدر» (19) مي باشد چونکه از اين آيات بر مي آيد همه قرآن در يک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي سازد با اينکه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اي هم در کلام نيست که بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
آنچه در اين باره از تدبر در آيات کتاب استفاده ميشود
و آنچه از تدبر در آيات کتاب بر مي آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي که مي گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، که دلالت بر نازل کردن يکپارچه قرآن دارد، و در هيچ يک از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يکجا فرموده : «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» (20) جاي ديگر فرموده : «حم و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة» (21) ، و در جاي ديگر فرموده : «انا انزلناه في ليلة القدر» (22) .
و اين تعبير و نازل شدن يکپارچه به دو اعتبار مي تواند باشد، يکي به اعتبار اينکه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يکپارچه و يک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اينکه قطره قطره نازل مي شود، ولي به اعتبار اينکه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي کند به اينکه «کماء انزلناه من السماء» (23) و نيز به همين اعتبار فرموده : «کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته» (24) .
دوم به اعتبار اينکه کتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي فهميم، که معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است که آياتش را جدا جدا تدبر کنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد که به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يک دفعه - است، نه تنزيل (نزول بتدريج) .
و همين اعتبار دومي از آيات کريمه قرآن استفاده مي شود مانند آيه : «کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير» (25) چون کلمه «احکمت» از احکام است و احکام در مقابل «تفصيل» است، و تفصيل عبارت است از اينکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتيجه احکام به معناي آن است که به نحوي باشد که جزء جزء نداشته و اجزايش از يکديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يک معنا بر مي گردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينکه اين تفصيل که ما امروز در قرآن مشاهده مي کنيم تفصيلي است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشن تر، آيه «و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق» (26) .
و آيه «و ما کان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لکن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين» تا آنجا که مي فرمايد : «بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله» (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي شود که مساله تفصيل و جداسازي امري است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس کتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي که عارض بر آن شده چيزي ديگر، و کفاري که کتاب را تکذيب کردند تکذيبشان مربوط به تفصيل کتاب است، و ناشي از اين است که فراموش کردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي کند و به زودي در قيامت مي فهمند و جز فهميدن چاره اي ندارند، آن وقت پشيمان مي شوند در حالي که پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد که کتاب اصلي تاويل کتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است : «حم و الکتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم» (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبيني بوده که خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين کتاب قبلا در «ام الکتاب»، که نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي که دست خرد بدان نمي رسد، کتابي که حکيم است، يعني مانند کتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و آيات شريفه «فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين» (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي آيد، قرآن کريم در کتاب مکنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در کتابي که جز پاکان کسي با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغيار همان که در آيه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده : «بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ» (30) بلکه اين لوح از اين جهت محفوظ است که دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني که بايد به تدريج نازل شود (چون به عالمي نازل مي شود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است) هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس کتاب مبين که اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست براي آن امر.
و همين معنا يعني اينکه قرآن، نازل شده و بشري شده کتاب مبين (که ما آن را حقيقت کتاب مي ناميم) باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانکه در آيه شريفه : «بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ» (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نکته باعث مي شود که آيه : «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» (32) ، و آيه «انا انزلناه في ليلة القدر» (33) ، و آيه «انا انزلناه في ليلة مبارکة» (34) را که دلالت دارند بر اينکه قرآن يک دفعه نازل شده حمل کنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني کتاب مبين، بر قلب رسول خدا ص در يک شب، همچنانکه همين قرآن بعد از آنکه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي شود : «و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه» (35) و آيات : «لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه» (36) چون از اين آيات بر مي آيد که رسول خدا ص مي دانسته چه آيه اي بر او نازل مي شود، و به همين جهت قبل از آنکه وحي آيه اي تمام شود او از پيش، آيه را مي خوانده، و خداي تعالي از اين کار نهيش فرمود، که ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن کوتاه آنکه : اگر کسي در آيات قرآني تدبر و دقت کند هيچ چاره اي جز اين ندارد که اعتراف کند به اينکه آيات قرآني دلالت دارد بر اينکه اين قرآني که تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متکي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده شان از رسيدن به آن حقيقت کوتاه است، و اينکه نخست اين حقيقت بر رسول خدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود که منظورش از کتاب (که بعدا تدريجا نازل مي شود) چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه : «هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات» (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است که گفتيم با دقت و تدبر از آيات کريمه قرآن به دست مي آيد بله محدثين که کارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم کلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا که منکر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اينکه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يک کتاب شعري کرده اند، (که به قول معروف هر چه گزافي تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است) .
گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان
بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد که خلاصه اش از نظر خواننده مي گذرد.
هيچ شکي نيست در اينکه بعثت رسول خدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده که مردم را تبليغ و انذار کن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شکي نيست که بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينکه آيه شريفه : «انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين» (38) ، صريحا مي فرمايد : که قرآن در شب نازل شده، و باز شکي نيست که آن شب از شب هاي رمضان بوده، براي اينکه در سوره بقره آيه 185مي فرمايد : «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن».
پس تا اينجا هيچ شکي نيست تنها گفتگو در اين است که منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضي از آن؟ در پاسخ از اين سؤال مي گوئيم : گو اينکه همه قرآن در يک شب نازل نشده، اما همينکه سوره حمد که مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يک شب نازل شده، مثل اين است که همه قرآن در يک شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي شود گفت : (ما قرآن را در فلان شب نازل کرديم) .
پاسخ ديگري که مي توان گفت اينکه : کلمه قرآن همانطور که بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي گردد، همانطور که بر ساير کتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن کريم.
آنگاه اضافه کرده : که اولين بخشي که نازل شده «اقرء باسم ربک الذي خلق...» (39) است که در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي که رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي آمد، همينکه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد : چگونه پروردگار خود را ياد کند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد که بگويد : «بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين» تا آخر سوره حمد، و سپس کيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا به خود آمد در حالي که اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و کوفتگي در خود احساس کرد، تعبي که همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي داد، و چون اولين بار بود که به چنين منظره اي بر مي خورد و نمي دانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل کرد : «يا ايها المدثر قم فانذر». (40)
آنگاه مفسر نامبرده مي گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شيعه ديده مي شود که بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است که علاوه بر اينکه جز در بعضي از کتب شيعه که تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي شود مخالف کتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه مي کند : که در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات که مي گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است که قرآن قبل از بعثت رسول خدا ص يک جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي است خرافي که دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از کره زمين، که با سکونت بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
توضيح بی پايگی و واهي بودن آن گفتار
مؤلف : من نمي دانم کدام يک از جملات اين مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي شود که مي گويند وصله از خود جامه بيشتر است.
زيرا اولا اين افسانه که وي از پيش خود در باره بعثت درست کرده و يا اينکه گفته اولين بخش نازل شده چيست «اقرء باسم ربک» وقتي نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است که نه آيه محکمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصه اي است تخيلي که نه با کتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته : که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است : نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسول خدا ص تنها در يک شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره «مدثر» او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي تواند بر طبق گفته هاي خود دليلي از کتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالي که چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براي اينکه کتب سنت چه آنها که علماي اهل سنت تاليف کرده اند، و چه آنها که علماي اماميه تاليف کرده اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسول خدا ص تدوين شده اند، هر چند که مفسر نامبرده اين اشکال را منحصرا به کتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي کتب عامه نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما کتب تاريخ علاوه بر اينکه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند کتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما کتاب خدا که براي هر اهل فني روشن است که دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلکه مي توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاي او را تکذيب مي کند، چون سوره علق بطوريکه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اي بوده که بر رسول خدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي دهيم که يک باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نکته است که رسول خدا در انظار مردم نماز مي خوانده، و بعضي از مردم او را از اين کار نهي مي کردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي کرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي خوانده، و در نمازش چه مي گفته؟ سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده که دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و کساني بوده اند که آن جناب را از نماز نهي مي کرده اند، و از نهي خود دست بردار نبوده اند، مگر اينکه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسول خدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي فرمايد : «کلا لا تطعه» آن کسي را که به تو مي گويد نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را سجده کن، و به او نزديک شو.
اينک آياتي از همين سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور دارد : «ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان کان علي الهدي.او امر بالتقوي.ارايت ان کذب و تولي.ا لم يعلم بان الله يري؟ .کلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية کاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية. کلا لا تطعه و اسجد و اقترب.» (41)
پس از اين سوره استفاده مي شود که رسول خدا قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي خوانده، و خود بر طريق هدايت بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي کرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي خوانده، با اينکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسول خدا ص خطور کرده بود جا داشت بفرمايد : «قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين...» و يا بفرمايد : «بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...».
مترجم : (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده که معنای «قل» را مي دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد کلمه «قل» و يا «اقرء» در اول آن قرار مي داشت) .
و نيز لازم بود که در اين سوره گفتار در جمله «مالک يوم الدين» تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله «مالک يوم الدين» از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب تر و لايق تر بود.
بله در سوره حجر که به شهادت مضامين آياتش از سوره هاي مکي است و بيانش خواهد آمد فرموده : «و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم» (42) و مراد از کلمه «سبع مثاني» سوره حمد است که در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليکن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلکه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينکه آيه : «کتابا متشابها مثاني» (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي که سوره حجر مشتمل بر آيه «فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين...» (44) مي فهميم که رسول خدا ص مدتي دست از انذار کشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده که مي فرمايد : «فاصدع» پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يکي ترک انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مي کنيد که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟ .
و اما سوره مدثر و مطالبي را که مشتمل است چون آيه «قم فانذر» اگر گفته شود همه آن يک باره نازل شده حال آيه : «قم فانذر» حال آيه : «فاصدع بما تؤمر» در سوره حجر است و نيز حال جمله «و اعرض عن المشرکين» در سوره حجر حال جمله «ذرني و من خلقت وحيدا» در سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديک به هم دارند، از هر دو فهميده مي شود اولا کساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل کرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي آيد که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
و ثالثا اينکه مي گويد : (رواياتي که مي گويد قرآن قبل از بعثت و يکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مي شده رواياتي است جعلي و خرافي چون مخالف کتاب است و مضموني مستقيم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور کره زمين است) گفتاري است خطا و افتراء و به دليل اينکه اولا : ظاهر هيچ آيه اي از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.
و ثانيا : در روايات نامبرده نفرموده اند : قرآن قبل از بعثت، يک جا به بيت المعمور نازل شد، و کلمه يک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روايات اضافه کرده و ثالثا : تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيري است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمي دانيم بنا به گفته وي به چه مناسبت عالم طبيعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟ ، آيا از اين جهت است که عالم طبيعت از تغير و دگرگوني محفوظ است؟ که عالم طبيعت جاي همه دگرگوني ها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.
و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده که تکوينا و يا تشريعا از فساد و تباهي محفوظ است؟ که اين نيز خلاف واقع است، براي اينکه عالم طبيعت عالم کون و فساد است. و يا بدين جهت بوده که از اطلاع اغيار محفوظ است يعني غير اهل اطلاع کسي از اسرار آن آگاه نيست همچنانکه آيه شريفه : «انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون» (45) خبر مي دهد؟ که اين نيز صحيح نيست براي اينکه ادراک هر صاحب ادراکي نسبت به عالم طبيعت يکسان است.
و بعد از همه اين اشکالات اشکال مهمي که به وي وارد است اين است که اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحي که هم در جاي خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد که معناي جمله «انزل فيه القرآن» اين است که «کانما انزل فيه القرآن» يعني گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و معناي آيه «انا انزلناه في ليلة» «کانا انزلناه في ليلة» است، يعني گويا ما قرآن را در يک شب نازل کرديم، و حال آنکه نه اهل لغت چنين معنائي از چنين عبارتي مي فهمد، و نه اهل عرف و آشناي به سياق کلام.
و اگر جايز باشد کسي بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد که ديگري بگويد معناي نزول قرآن نزول همه آن، يعني اجمال معارف آن است بر قلب رسول خدا ص، و هيچ مانعي هم ندارد که کسي اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.
البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاي ديگري نيز هست، که چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.
«هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان»
مورد استعمال کلمه «ناس»
کلمه ناس - که عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه که سطح فکرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مي شود چنانکه آيه : «و لکن اکثر الناس لا يعلمون» (46) و آيه : «و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» (47) اطلاق گرديده، معلوم مي شود ناس معنائي اعم از علما و غير علما دارد.
و اين اکثريت همانهايند که اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروي تشخيص و تميز در امور معنوي به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمي توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنکه کسي ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن کريم همان روشنگري است که مي تواند براي اين طبقه حق را از باطل جدا کند، و بهترين هدايت است.
اما خواصي از مردم که در ناحيه علم و عمل تکامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن کريم براي آنان بينات و شواهدي از هدايت است، و نيز براي آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوي حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مي کند، و روشن مي کند که چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانکه فرمود : «يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم». (48)
از اينجا علت اينکه چرا ميان «هدي» و ميان «بينات من الهدي» مقابله انداخت؟ روشن مي گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براي بعضي افراد هدايت، و براي بعضي ديگر بيناتي از هدايت است.
«فمن شهد منکم الشهر فليصمه»
کلمه «شهادت» به معناي حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتي مي گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعني حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم) ، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است که انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمي از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت به تمامي ماه صادق است، و هم نسبت به بعضي از آن، (مانند اينکه آدمي در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود) و اما اينکه مراد از شهود شهر اين باشد که انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالي که مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلي در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضي از اوقات و به کمک قرائن مي توان چنين معنائي را بر آيه تحميل کرد، و ليکن در آيه هيچ قرينه اي بر اين معنا وجود ندارد.
«و من کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر»
وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تکرار به منظور تاکيد و غيره نيست، چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلي در مقام بيان حکم نبودند، و تنها در مقام زمينه چيني بودند، و فقط آيه سوم حکم را بيان مي کند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تکراري نيست.
«يريد الله بکم اليسر، و لا يريد بکم العسر، و لتکملوا العدة»
کانه اين جمله مي خواهد مجموع مطالب آيه را تعليل کند، هم استثنا شدن مريض و مسافر و افطار کردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزي که هست اينکه جمله اول مطلب اول را تعليل مي کند و مي فرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواسته، و جمله آخر يعني «و لتکملوا العدة» مطلب بعد را و مي فرمايد اينکه گفتيم به همان عدد از روزهاي ديگر سال را روزه بگيريد براي اين بود که تکميل سي روز امري واجب است.
و حرف «لام» در جمله «و لتکملوا العدة» الخ لام غايت است، و جمله عطف است بر جمله : «يريد» الخ، چون آن جمله نيز مشتمل بر معناي غايت بود، و تقدير کلام اين است که :
اگر ما شما را دستور داديم که در سفر و مرض روزه را بخوريد براي اين بود که بار تکليف شما را سبک کنيم، و هم براي اينکه عدد سي روزه را تکميل کرده باشيم، و بعيد نيست که ايراد جمله : «و لتکملوا العدة» باعث شده که ديگر مانند آيه قبلي حکم آن صورت را که روزه طاقت فرسا باشد بيان نکند چون هم بيان آيه قبلي براي اينجا نيز کافي بود و هم کلمه (سختي بر شما نخواسته) دلالت بر آن مي کرد.
«و لتکبروا الله علي ما هديکم و لعلکم تشکرون...»
ظاهر دو جمله مورد بحث بطوريکه لام غايت (البته غايت به معناي غرض که آن نيز اصطلاح ديگري است) اشعار دارد، اين است که مي خواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان کنند، نه حکم استثناي مريض و مسافر را چون وقتي مي بينيم جمله «شهر رمضان» را مقيد کرد به جمله : «الذي انزل فيه القرآن...»، مي فهميم که ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يک نحوه ارتباط و پيوستگي وجود دارد، در نتيجه برگشت معناي ايت به اين مي شود که تلبس و اشتغال به روزه براي اظهار کبريائي حق تعالي ست به خاطر اينکه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيت خود و عبوديت بندگان را اعلام داشت، و نيز بدين منظور بود که در مقابل اينکه به سوي حق هدايتشان فرموده و با کتاب خود برايشان حق را از باطل جدا کرده شکرش را بجاي آرند.
و چون روزه وقتي متصف به اين صفت مي شود، يعني وقتي شکر نعمت هاي خدا مي شود که مشتمل بر حقيقت معناي روزه باشد، يعني از روي اخلاص انجام شود، و روزه دار از آلودگيهاي طبيعت پاک باشد، و از بزرگترين مشتهيات نفس چشم بپوشد، لذا دنبال آيه نفرمود : «و ليتشکروا الله»، چون شکر تنها با روزه واقعي محقق مي شود، بلکه در مقابل فرمود : «و لتکبروا الله علي ما هديکم» براي اينکه تکبير و بزرگداشت خدا با صورت روزه هم انجام مي شود، چه اينکه اين صورت، حقيقت هم داشته باشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساله شکر را با کلمه «لعل اميد است»، از تکبير جدا کرد، و فرمود، «و لتکبروا الله علي ما هديکم، و لعلکم تشکرون» همانطور که در اول آيات، در باره روزه فرمود : «لعلکم تتقون».
بحث روايتي (شامل رواياتي در ذيل آيات روزه و نزول قرآن)
در حديث قدسي (يعني احاديثي که سلسله سندش منتهي به خود خداي تعالي مي شود) آمده : که خداي تعالي فرمود : روزه فقط براي من است، و من خود جزاي آن را مي دهم. (49)
مراد از حديث قدسي : روزه فقط براي من است و من جزاي آن هستم (يا جزاي آن را ميدهم)
مؤلف : اين روايت را شيعه و سني البته با مختصر اختلافي نقل کرده اند و وجه اينکه روزه براي خداي سبحان است اين است که تنها عبادتي است که از امور عدمي تشکيل مي شود، بخلاف عبادتهاي ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، که از امور وجودي ترکيب مي يابد، و يا حداقل امور وجودي هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است که فعل وجودي نمي تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالي از نقايص مادي و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممکن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمي از آن را براي غير خدا انجام دهد، چنانکه در موارد ريا و سمعه و سجده براي غير خدا اين آفت ها مشاهده مي شود، بخلاف عملي که همه اش نفي است، يعني روزه که عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نکردن، که صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مي بيند، و با خويشتن داري خود را از لوث شهوات نفس پاک نگه مي دارد، و اين امور عدمي چيزي نيست که غير خدا هم سهمي از آن داشته باشد، زيرا امري است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا کسي جز خدا از آن با خبر نمي شود.
و اينکه فرموده : «و انا اجزي به» اگر کلمه «اجزی» را به صيغه معلوم بخوانيم، يعني من جزاي آن را مي دهم آن وقت دلالت مي کند بر اينکه در دادن اجر به بنده، کسي ميان او و خدا فاصله و واسطه نمي شود، همانطور که بنده هم در بندگي و عبادت خدا به وسيله روزه کسي را دخيل قرار نداد، و نگذاشت کسي از روزه داريش با خبر شود، چنانکه در باره صدقه آمده است : صدقه را تنها خدا مي گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا کسي واسطه نيست، و در قرآن هم آمده : «و ياخذ الصدقات» (50) و اما اگر «اجزی» را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مي شود: (خود من جزاي روزه قرار مي گيرم) آن وقت عبارت کنايه مي شود از نزديکي روزه دار به خداي تعالي.
و در کافي از امام صادق علیه السلام روايت آورده که رسول خدا در اوائل بعثت مدتي پشت سر هم روزه مي گرفت، بطوريکه اشخاص مطلع مي گفتند ديگر ترک نمي کند و سپس مدتي روزه را ترک مي کرد بطوريکه اشخاص مي گفتند ديگر روزه نمي گيرد، بعد از مدتي اين رسم را رها کرد، يک روز روزه مي گرفت، و يک روز افطار مي کرد، که اين همان روزه داوود پيغمبر است، بعد از مدتي اين رسم را کنار گذاشت، و در هر ماه ايام البيض آن ماه يعني (سيزده و چهارده و پانزدهم) آن را روزه مي گرفت، و سپس اين را هم ترک کرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يک چهارشنبه روزه مي گرفت، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد. (51) و از عنبسة العابد روايت شده که گفت : رسول خدا ص در ايامي که از دنيا رفت، در اين رسم و برنامه بود که همه ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مي گرفت. (52) مؤلف : اخبار از طريق اهل بيت علیه السلام در اين باب بسيار است، و اين همان روزه سنتي است که رسول خدا ص مي گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است.
و در تفسير عياشي از امام صادق علیه السلام روايت کرده که در تفسير آيه : «يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام» فرموده : اين مخصوص مؤمنين است. (53) و از جميل روايت آورده که گفت : از امام صادق علیه السلام از معناي آيه : «يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام»، و«يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القتال» پرسيدم، فرمود : همه اين خطاب ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامي افرادي که به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده اند مي شود. (54) و در فقيه از حفص روايت کرده که گفت از امام صادق علیه السلام شنيدم مي فرمود : روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتي واجب نبود، عرضه داشتم : پس اينکه خداي عزوجل مي فرمايد : «يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم» چيست؟ فرمود : بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه اش واجب بوده، اما نه بر امتها بلکه تنها بر انبياي آنان، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برتري داده، چيزي را که بر رسول خود واجب کرده بود بر امتش هم واجب فرمود. (55)
مؤلف : اين روايت به خاطر اينکه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است، و اين معنا در روايتي ديگر از عالم علیه السلام آمده که آنهم مرسل است، يعني اصلا سندش ذکر نشده، و به نظر مي رسد هر دو روايت يکي باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست که مراد از جمله «کما کتب علي الذين من قبلکم» تنها خصوص انبيا باشد، و به فرضي که چنين چيزي منظور بوده، از آنجائي که مقام مقام زمينه چيني و تشويق و ترغيب بوده، تصريح به اسم آن انبيا از کنايه بهتر و مؤثرتر بود، و خدا دانا است.
چند روايت در باره معنای «قرآن»، «فرقان» و«کتاب»
و در کافي از کسي که از امام صادق علیه السلام سؤال نموده روايت کرده که گفت : پرسيدم آيا کلمه «قرآن» و کلمه «فرقان» به يک معنا است؟ و يا هر يک معنائي جداگانه دارد؟ فرمود : قرآن همه کتاب خدا است، و فرقان تنها آن آياتي است که احکام واجب را در بر دارد. (56) و در کتاب جوامع از آن جناب ع روايت کرده که فرمود : فرقان عبارت است از هر آيه محکمي که در قرآن است.
و در تفسير عياشي و قمي از آن جناب ع روايت آورده اند که فرمود : فرقان عبارت است از هر امر محکمي که در قرآن است، و کتاب عبارت است از آن آياتي که انبياي قبل را تصديق مي کند. (57) مؤلف : خود کلمه «فرقان» و کلمه «کتاب» هم با معنائي که در وايت براي آن دو شده سازگار است، و در بعضي از اخبار آمده که کلمه «رمضان» يکي از اسماي خداي تعالي است پس ديگر شايسته نيست کسي بگويد رمضان آمد و رمضان رفت، بلکه بايد گفت : ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت، (تا آخر حديث) و اين روايت خبر واحدي است که در باب خودش غريب است، و اين کلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده.
ولي در اخباري که راجع به اسامي خداي تعالي وارد شده نام «رمضان» ديده نمي شود، علاوه بر اينکه کلمه «رمضان» بدون اينکه کلمه«ماه» قبل از آن آيد و نيز کلمه «رمضانان» «دو رمضان» در روايات وارده از رسول خدا و ائمه اهل بيت علیهم السلام بسيار آمده، و اين جدا بعيد است که احتمال دهيم هر جا کلمه «رمضان» در احاديث آمده «شهر رمضان» بوده، و راوي کلمه «شهر» را از آن انداخته باشد. (58) و در تفسير عياشي از صباح بن نباته روايت شده که گفت : من به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم : ابن ابي يعفور به من دستور داد چند مساله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست؟ عرضه داشتم : او از شما مي پرسد : وقتي ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت کنم؟ فرمود : خداي تعالي مي فرمايد : «فمن شهد منکم الشهر فليصمه»، پس هر کس ماه رمضان را درک کند و در ميان خانواده اش باشد نمي تواند مسافرت کند، مگر براي حج و يا عمره، و يا براي طلب مالي که مي ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود. (59) مؤلف : و اين نکته استفاده لطيفي است که امام از اطلاق آيه براي حکم کراهت سفر کرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با کراهت.
و در کافي از علي بن الحسين علیه السلامروايت آورده که فرمود : اما روزه در سفر و در حال مرض، عامه در آن اختلاف کرده اند، بعضي گفته اند : مريض و مسافر مي تواند روزه بگيرد، و بعضي ديگر گفته اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته اند مختار است، اگر خواست بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولي ما مي گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشکند، و افطار کند، (منظور اين است که روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه اش درست نيست بايد آن چند روز را دوباره قضا کند) براي اينکه خداي عزوجل مي فرمايد، «فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر». (60) مؤلف : اين روايت را عياشي نيز نقل کرده است.
و در تفسير عياشي از امام باقر علیه السلام روايت آورده که در تفسير جمله «فمن شهد منکم الشهر فليصمه» فرموده : چقدر اين بيان براي کسي که تعقلش کند روشن است! براي اينکه در عبارتي کوتاه اين معنا را رسانده، که هر کس ماه رمضان را درک کرد بايد روزه اش را بگيرد، و هر کس در ماه رمضان مسافرت کرد بايد روزه اش را بخورد. (61) مؤلف : روايات وارده از ائمه اهل بيت علیه السلام در اينکه مريض و مسافر حتما بايد روزه اش را بخورد بسيار زياد است، و اين مذهب ائمه اهل بيت علیه السلام است، (بخلاف علماي اهل سنت که روزه رمضان را براي مسافر و مريض اختياري مي دانند) ، و آيه شريفه بطوريکه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت علیه السلام دلالت دارد. (62) و نيز در تفسير عياشي از ابي بصير روايت آمده که گفت : من از امام ع از معناي جمله : «و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين» پرسيدم فرمود : منظور بيماران و سالخوردگاني است که توانائي روزه گرفتن ندارند. (63)
و باز در همان تفسير از امام باقر علیه السلام در تفسير همان آيه نقل کرده، که فرمود : منظور سالخورده و کسي است که عطش آزارش مي دهد. (64) و نيز در همان تفسير از امام صادق علیه السلام روايت آورده که فرمود منظور زني است که از جان فرزندش بترسد و سالخوردگاني که روزه برايشان طاقت فرسا باشد. (65) مؤلف : روايات در تفسير آيه، از ائمه ع بسيار است، و در روايت ابي بصير مراد از مريض آن بيماراني اند که قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاي روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است که کلمه (مريض) در جمله : «فمن کان منکم مريضا» شامل مريض نامبرده نمي شود، و کلمه (عطاش) که در روايت آمده به معناي بيماري عطش است. (66) (که ظاهرا همان مرض قند باشد) .«مترجم» باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق ع روايت آمده که فرمود : در عيد فطر هم تکبير هست، عرضه داشتم تکبير که غير از روز قربان نيست، فرمود : چرا در عيد فطر هم هست، ليکن مستحب است که در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو رکعت نماز عيد گفته شود. (67) و در کافي از سعيد نقاش روايت کرده که گفت امام صادق علیه السلام فرمود : براي من در شب عيد فطر تکبير هست، اما واجب يست بلکه مستحب است، مي گويد، پرسيدم اين تکبير در چه وقت مستحب است؟
فرمود در شب عيد در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مي شود، مي گويد عرضه داشتم : چگونه تکبير بگويم؟ فرمود : مي گوئي «الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، الله اکبر و لله الحمد، الله اکبر علي ما هدانا» و منظور از کلام خدا که مي فرمايد : «و لتکملوا العدة» همين است، چون معنايش اين است که نماز را کامل کنيد.و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرده تکبير کنيد، و تکبير همين است که بگوئيد : «الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، و لله الحمد»راوي مي گويد در روايت ديگري آمده که تکبير آخر را چهار بار بايد گفت. (68)
مؤلف : اختلاف اين دو روايت که يکي تکبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مي داند و ديگري نمي داند ممکن ست حمل شود بر مراتب استحباب، يعني دومي مستحب باشد، و اولي مستحب تر، و اينکه فرمود : منظور از (و لتکملوا العدة) اکمال نماز است شايد منظور اين باشد که با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تکميل کنيد و باز خود تکبيرات را بگوئيد، که خدا شما را هدايت کرد، و اين با معنائي که ما از ظاهر جمله، «و لتکبروا الله علي ما هديکم...» فهميديم منافات ندارد، براي اينکه کلام امام استفاده حکم استحبابي از مورد وجوب است، نظير آنکه در سابق در جمله : «فمن شهد منکم الشهر فليصمه» گذشت، که گفتم از آن، کراهت مسافرت در ماه رمضان براي کسي که اول ماه را درک کند استفاده کرده اند، و اختلاف آخر تکبيرات در دو جاي روايت اخير مؤيد اين احتمال است که بعضي داده و گفته اند در جمله : «و لتکبروا الله علي ما هديکم» تکبير به دليل اينکه با حرف (علي) متعدي شده متضمن معناي حمد است.
و در تفسير عياشي از ابن ابي عمير از امام صادق ع روايت کرده که گفت : به آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم احاديثي که در بين ما بر سر زبانها جريان دارد مبني بر اينکه رسول خدا ص بيست و نه روز روزه مي گرفت، بيشتر است از احاديثي که مي گويد، سي روز روزه مي گرفت؟ آيا احاديث اول درست است؟ فرمود يک کلمه از آنها سخن خدا نيست، و رسول خدا ص غير از سي روز روزه نگرفته، و علتش هم اين است که قرآن مي فرمايد : «و لتکملوا العدة» و آيا رسول خدا ص آن را ناقص مي کرد؟ (69) مؤلف : اينکه امام فرمود : (آيا رسول خدا ص آنرا ناقص مي کرد) استفهامي است انکاري، و روايت دلالت دارد بر بياني که ما کرديم، و گفتيم ظاهر تکميل، تکميل ماه رمضان است.
و در محاسن برقي از بعضي راويان شيعه نقل کرده که او بدون ذکر سند گفته منظور از تکبير در جمله : «و لتکبروا الله علي ما هديکم» تعظيم، و منظور از هدايت، ولايت است. (70) مؤلف : اينکه هدايت به معناي ولايت باشد از باب تطبيق کلي بر مصداق است و ممکن است از قبيل همان قسم بياناتي باشد که نامش را تاويل گذاشته اند، چنانکه در بعضي از روايات آمده و در معناي دو کلمه «يسر و عسر» فرموده اند : يسر ولايت و عسر مخالفت با خدا و دوستي با دشمنان خداست.
و در کافي از حفص بن غياث از امام صادق علیه السلام نقل کرده که گفت : از آن جناب از کلام خداي عزوجل پرسيدم، که مي فرمايد : «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن»، چطور مي فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينکه در دو دهه بين اول و آخرش نازل شده؟ (71) امام علیه السلام فرمود : قرآن در ماه رمضان يک باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست سال به تدريج به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود : رسول خدا ص فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده.
مؤلف : اين روايت را که کافي از امام صادق و آن جناب از رسول خدا ص نقل کرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثلة بن اسقع از رسول خدا ص نقل کرده است (72) .
و نيز در کافي و فقيه از يعقوب روايت کرده که گفت : مردي را شنيدم که از امام صادق علیه السلام از شب قدر مي پرسيد، که آيا گذشته و يا همه ساله هست؟ فرمود : اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مي شود. (73) و در الدر المنثور از ابن عباس روايت کرده که در باره ماه رمضان و ليله مبارکه و ليله قدر گفت : ليله قدر همان ليله مبارکه است که در ماه رمضان واقع است، که در آن ماه قرآن کريم از ذکر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است، که قرآن در آنجا قرار گرفت، و سپس به تدريج به رسول خدا ص نازل شد، قسمتي در امر و قسمتي در نهي و آياتي در باره جنگها نازل مي شد. (74) مؤلف : اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت شده، و از گفتار ابن عباس چنين بر مي آيد که اين نظريه خود را از آيات قرآني استفاده کرده، مانند آيه : «و الذکر الحکيم» (75) و آيات : «و کتاب مسطور في رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع» (76) و آيات «فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون» (77) و آيه : «و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا» (78) که ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است، تنها نقطه ابهامي که در کلام وي هست و معلوم نيست از کجاي قرآن استفاده کرده، اين است که گفته : محل ستارگان، آسمان اول، و موطن قرآن است، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست.
بله در روايات ائمه اهل بيت علیه السلام آمده که بيت المعمور در آسمان است که ان شاء الله بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.
مطلب ديگري که تذکرش لازم است، اين است که احاديث هم مانند قرآن کريم محکم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث بسيار شايع است، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق (که فهم بشر از درکش عاجز است) مانند لوح، و قلم، و حجب، و آسمان، و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بر يک فرد دانشمند لازم است که براي بدست آوردن معناي واقعي کلام سعي کند قرائن کلام را به دست آورد.
پي نوشت ها :
1) و او را (يوسف را) به بهاي ناچيزي، درهمي چند فروختند.«سوره يوسف آيه 20»
2) اي کساني که ايمان آورده ايد براي شما در باره کشتگان قصاص مقرر شد.«سوره بقره آيه 178»
3) بر شما مقرر شد هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسد اگر مالي بجاي گذارد براي پدر و مادر و خويشاوندان وصيت کند."سوره بقره آيه 180"
4) خدا قضاء رانده که من و رسولانم غلبه خواهيم کرد."سوره مجادله آيه 21"
5) مي نويسيم آنچه از پيش فرستادند، و آنچه اثر که از دنبال دارند."سوره يس آيه 12"
6) و بر ايشان (بني اسرائيل) نوشتيم که شخص در مقابل شخص است (يعني اگر کسي ديگري را کشت اولياء مقتول حق دارند قاتل را بکشند و جان او برابر مقتول است.) "سوره مائده آيه 45"
7) اگر نيکي کنيد به خود نيکي کرده ايد، و اگر بدي کنيد نيز به خود کرده ايد."سوره اسراء آيه 7"
8) هان اي مردم شما همان محتاجان به خدائيد، و خدا همانا بي نياز است."سوره فاطر آيه 15"
9) ما خبر داريم از اينکه سخن آنان تو را اندوهناک کرده، ولي آنها تو را تکذيب نمي کنند، بلکه ستمکاران آيات خدا را انکار مي کنند."سوره انعام آيه 33"
10) به سوي آفريننده تان بازگشت کنيد و خودتان را (يعني کساني را که گوساله پرستيده اند) بکشيد آن براي شما بهتر است."سوره بقره آيه 54"
11) بشتابيد به سوي ذکر خدا و سوداگري را واگذاريد اين براي شما بهتر است." سوره جمعه آيه 9"
12) ايمان به خداي آوريد و در راه خدا با مال و جان خود جهادي کنيد اين براي شما بهتر است اگر بدانيد."سوره صف آيه 11".
13) ما آن را (قرآن را) کتابي خواندني و عربي کرديم باشد که شما درکش کنيد."سوره زخرف آيه 3"
14) و قرآني که آن را قسمت قسمت کرديم تا کم کم بر مردمش، بخواني و به تدريج نازلش کرديم."سوره اسراء آيه 106"
15) خدا سخن آن کس که در باره همسرش با تو مجادله مي کرد و به خدا شکوه مي کرد شنيد، و خدا همه گفتگوي شما را مي شنود."سوره مجادله آيه 1"
16) و چون تجارت يا لهوي مي بينند تو را در وسط سخن در حالي که ايستاده اي رها مي کنند."سوره جمعه آيه 11"
17) مرداني که عهد خود را که با خدا بسته اند وفا مي کنند، بعضي از ايشان عمرشان سرآمده، و بعضي ديگر منتظر سرآمدن عمرند، و کمترين گوشه اي از عهد خود را دگرگون نمي سازند."سوره احزاب آيه 23"
18) سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبي با برکت نازل کرديم، که ما همواره کار بيم رساني را داشته ايم."سوره دخان آيه 3"
19) ما آن را در شب قدر نازل کرديم."سوره قدر آيه 1"
20) سوره بقره آيه 185
21) سوره دخان آيه 3
22) سوره قدر آيه 1
23) مثل آبي که ما آن را از بالا نازل کرده ايم."سوره يونس آيه 24"
24) کتابي که ما نازلش کرديم بر تو کتابي پر برکت تا در آياتش تدبر کنند."سوره ص آيه 29"
25) کتابي است که قبلا نزد حکيم خبير، فشرده بود، و سپس آياتش از هم جدا شد."سوره هود آيه 1"
26) محققا براي آنها کتابي آورده ايم که از روي علم تفصيل داديم کتابي که هدايت و رحمت است براي قومي که ايمان آورند آيا جز تاويل آن را منتظرند روزي که تاويلش بيايد آنها که از پيش آن را فراموش کرده اند اقرار مي کنند که رسولان پروردگار ما به حق آمده و حق گفتند."سوره اعراف آيه 52 - 53"
27) اين کتابي نيست که بتوان به خدا افتراء زد، ليکن مصدق کتب آسماني عصر خودش و تفصيل همان کتابها است کتابي است بدون شک از ناحيه رب العالمين (تا آنجا که مي فرمايد) : بلکه اينان چيزي را تکذيب مي کنند که احاطه علمي بدان ندارند، و هنوز تاويلش نيامده."سوره يونس آيه 39 - 37"
28) حم سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را کتابي خواندني و عربي کرديم، تا شايد شما تعقل کنيد، و گرنه آن کتاب در کتابي اصلي بود، که نزد ما مقامي بلند و فرزانه دارد."سوره زخرف آيه 1 - 4"
29) سوگند به جايگاههاي ستارگان نخورم، و آن اگر بدانيد سوگندي بزرگ است محققا قرآني است ارجمند در نامه اي نهفته، جز پاک شدگان به آن دسترسي نيابند نازل کردني از پروردگار جهانيان است."سوره واقعه آيه 80"
30) آن قرآني مجيد است که در لوح محفوظ قرار دارد."سوره بروج آيه 22"
31) بلکه آن قرآني است ارجمند در لوحي محفوظ."سوره بروج آيه 22"
32) ماه رمضان که در آن قرآن را نازل کرديم."سوره بقره آيه 185"
33) ما نازل کرديم قرآن را در شب قدر."سوره قدر آيه 1"
34) ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک."سوره دخان آيه 2"
35) در قرآن قبل از تمام شدن وحيش عجله مکن."سوره طه آيه 114"
36) زبان خود را بدان حرکت مده، که به آن عجله کرده باشي، چونکه جمع آن و نيز خواندش به عهده ما است، پس همينکه آنرا خوانديم خواندنش را پيروي کن، و سپس به عهده ما است که آنرا بيان کنيم."سوره قيامت آيات 15 - 19"
37) سوره آل عمران آيه 7
38) ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک و ما هستيم بيم دهندگان."سوره دخان آيه 2"
39) سوره علق آيه 1
40) اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان."سوره مدثر آيه 2 - 1"
41) آيا ديدي آن کسي را که بنده اي را از اينکه نماز بخواند نهي مي کرد، تو اي نهي کننده هيچ مي داني که اگر آن بنده بر راه راست باشد، و يا به پرهيزکاري دستور دهد، ديگر جا ندارد که تو او را از نمازش نهي کني، اي پيامبر تو بگو آيا مي داني آن نهي کننده را که اگر تو را تکذيب کند، و از تو روي بگرداند چه کيفري خواهد داشت؟ راستي آيا او نمي داند که خدا رفتار او را مي بيند، و از قصد او اطلاع دارد؟ بداند که جريان به اين سادگي ها نيست اگر از آزار پيامبر دست برندارد موي پيشاني او را که موي پيشاني مردي دروغگو و خطاکار است خواهيم گرفت، پس بايد اهل مجلس و قبيله و عشيره خود را بخواند، تا او را ياري دهند ما هم به زودي زبانه دوزخ را عليه او خواهيم خواند، تا او را فراگيرد.نه چنان است فرمان او مبر و نماز را ترک مکن همچنان سجده کن و نزديک شو."سوره علق آيه 19"
42) و همانا تو را هفت آيه و اين قرآن بزرگ را داديم."سوره حجر آيه 87"
43) سوره زمر آيه 23
44) آنچه را دستور داده اي آشکار کن و از مشرکان روي گردان."سوره حجر آيه 95"
45) سوره واقعه آيه 79.
46) ولي بيشتر مردم نمي دانند."سوره روم آيه 30"
47) و اين مثلها را براي مردم مي زنيم و ليکن به جز دانايان آن را نمي فهمند." سوره عنکبوت آيه 43"
48) خداوند به وسيله قرآن کساني را که پيرو خوشنودي اويند به سوي راههاي سلامت هدايت نموده از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي کند با اذن خودش و به سوي صراط مستقيمشان راه مي نماياند."سوره مائده آيه 16"
49) بحار الانوار ج 96 ص 245 حديث 14
50) و خداوند مي گيرد صدقات را."سوره توبه آيه 105"
51 و 52) فروع کافي ج 4 باب صوم رسول الله ص ص 89 و 91
53و 54) تفسير عياشي ج 1 ص 78
55) فقيه ج 2 ص 61 حديث 14
56) اصول کافي ج 2 ص 630 ح 11
57) تفسير عياشي ج 1 ص 9 و تفسير قمي ج 1 ص 96
58) وسائل ج 7 ص 232
59) تفسير عياشي ج 1 ص 80
60) فروع کافي ج 4 ص 86
61) عياشي ج 1 ص 81
62) وسائل ج 7 ص 154 و ص 123
63) تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79
64و65) تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79
66و 67) تفسير عياشي ج 1 ص 82
68) فروع کافي ج 4 ص 166
69) تفسير عياشي ج 1 ص 82
70) محاسن ص 107 باب ولايت
71) اصول کافي ج 2 ص 628
72) الدر المنثور ج 1 ص 189
73) فروع کافي ج 4 ص 158 حديث 7 و فقيه ج 2 ص 101
74) الدر المنثور ج 1 ص 189
75) سوره آل عمران آيه 58
76) سوگند به کتاب سطربندي شده در اوراقي انتشارپذير، و سوگند به بيت معمور و سقف بلند گشته."سوره طور آيه 5"
77) سوگند به محل ستارگان که اين سوگند اگر بدانيد سوگندي است عظيم، که قرآن کريم در کتاب پنهان بود، کتابي که جز پاکان با آن تماس ندارند."سوره واقعه آيه 79"11
78) ما آسمان دنيا را به چراغهائي زينت داديم."سوره فصلت آيه 12".