نماز جمعه در قرآن
بيان آيات
بيان آيات مربوط به نماز جمعه، امر به شتاب بدان و رها کردن هر کارى باز دارنده از آناين آيات وجوب نماز جمعه و حرمت معامله را در هنگام حضور نماز تاکيد نموده، در ضمن کسانى را که در حال خطبه نماز آن را رها نموده، به دنبال لهو و تجارت مى روند عتاب نموده، عملشان را عمل بسيار ناپسند مى داند.
" يا ايها الذين امنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البيع... "
منظور از نداء براى نماز جمعه، همان اذان ظهر روز جمعه است، همچنان که در آيه
" و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا " (1)
نيز مراد همين است.
کلمه " جمعه " - به ضم حرف جيم و ميم، يا به ضم جيم و سکون ميم - به معناى يک روز از هفته است، که عرب قديم آن را " يوم العروبة " مى گفته اند، و سپس آن را جمعه خوانده اند، و اين نام بيشتر مورد استعمال قرار گرفت.و منظور از " نماز روز جمعه " همان نمازى است که مخصوص روز جمعه تشريع شده.و منظور از " سعى به سوى ذکر خدا " دويدن به سوى نماز جمعه است.و مراد از " ذکر خدا " همان نماز است، همچنان که در آيه " و لذکر الله اکبر " (2) به طورى که گفته اند مراد نماز است.
ولى بعضى (3) گفته اند: منظور از " ذکر خدا " در خصوص آيه مورد بحث خطبه هاى قبل از نماز است.و جمله " و ذروا البيع " امر به ترک بيع است، و به طورى که از سياق برمى آيددر حقيقت نهى از هر عملى است که انسان را از نماز باز بدارد، حال چه خريد و فروش باشد،و چه عملى ديگر.و اگر نهى را مخصوص به خريد و فروش کرد، از اين باب بوده که خريد وفروش روشن ترين مصداق اعمالى است که آدمى را از نماز باز مى دارد.
و معناى آيه اين است که: اى کسانى که ايمان آورده ايد!وقتى در روز جمعه براى نماز جمعه اذان مى گويند، تندتر بدويد، و براى رسيدن به نماز از خريد و فروش و هر عملى که شما را از نماز باز مى دارد دست برداريد.
و جمله " ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون " تشويق و تحريک مسلمانها به نماز و ترک بيعى است که بدان مامور شده اند.
" فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله... "
منظور از " قضاء صلوة " اقامه نماز جمعه، و تمام شدن آن است.و مراد از " انتشار درارض " متفرق شدن مردم در زمين و مشغول شدن در کارهاى روزانه براى به دست آوردن فضل خدا - يعنى رزق و روزى - است.و اگر در ميان همه کارهاى روزانه فقط طلب رزق را نام برد، براى اين بود که مقابل ترک بيع در آيه قبلى واقع شود، ليکن از آنجايى که ما در آيه قبلى گفتيم که منظور از ترک بيع همه کارهايى است که آدمى را از نماز باز مى دارد، لاجرم بايدبگوييم منظور از طلب رزق هم همه کارهايى است که عطيه خداى تعالى را در پى دارد، چه طلب رزق و چه عيادت مريض، و يا سعى در برآوردن حاجت مسلمان، و يا زيارت برادر دينى يا حضور در مجلس علم، و يا کارهايى ديگر از اين قبيل.
جمله " فانتشروا فى الارض " امرى است که بعد از نهى قرار گرفته، و از نظر ادبى و قواعدعلم اصول تنها جواز و اباحه را افاده مى کند، هر چند که امر هميشه براى افاده وجوب است،و همچنين جمله " و ابتغوا " و جمله " و اذکروا " .
" و اذکروا الله کثيرا لعلکم تفلحون "
- منظور از ذکر در اينجا اعم از ذکر زبانى وقلبى است، در نتيجه شامل توجه باطنى به خدا نيز مى شود.و کلمه " فلاح " به معناى نجات از هر نوع بدبختى و شقاء است که در مورد آيه با در نظر گرفتن مطالب قبلى، يعنى مساله تزکيه و تعليم، و مطالب بعدى، يعنى توبيخ و عتاب شديد، منظور همان زکات و علم خواهد بود،چون وقتى انسان زياد به ياد خدا باشد، اين ياد خدا در نفس آدمى رسوخ مى کند، و در ذهن نقش مى بندد، و عوامل غفلت را از دل ريشه کن ساخته، باعث تقواى دينى مى شود که خودمظنه فلاح است، همچنان که فرموده: " و اتقوا الله لعلکم تفلحون " (4) .
" و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما... "
کلمه " انفضاض " که مصدر " انفضوا " است - به طورى که راغب (5) گفته - به معناى شکسته شدن چيزى، و متلاشى شدن اجزاى آن است، و در مورد آيه استعاره شده براى متفرق شدن مردم از محل نماز (6) .
(ع) و از طرق اهل سنت (8) متفقند در اينکه معناى اينکه فرمود: " بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است... " کاروانى از تجار وارد مدينه شد، و آن روز روز جمعه بود، و مردم در نماز جمعه شرکت کرده بودند.رسول خدا (ص) مشغول خطبه نماز بود.کاروانيان به منظور اعلام آمدن خود، طبل و دائره کوبيدند، مردم داخل مسجد، نماز و رسول خدا (ص)
را رها نموده، به طرف کاروانيان متفرق شدند.اين آيه شريفه بدين مناسبت نازل شد. وبنا بر اين منظور از " لهو " همان استعمال طبل و دائره و ساير آلات طرب به منظور جمع شدن مردم است.و ضمير در " اليها " به تجارت برمى گردد، چون مقصود اصلى مردم از متفرق شدن همان رسيدن به تجارت بود، و طبل و دائره وسيله اى براى تجارت بوده، نه مقصود اصلي.
بعضى از مفسرين (9) گفته اند: ضمير " اليها " به کلمه " احدهما - يکى از لهو ياتجارت " که در تقدير است برمى گردد، گويا فرموده: " انفضوا الى اللهو " ، و " انفضوا الى التجارة " يعني: يا به طرف سر و صداى طبل متفرق شدند، و يا به طرف تجارت، چون هر يک از اين دو عامل سبب جداگانه اى بود، براى متفرق شدن مردم.و به همين جهت در آيه شريفه با آوردن کلمه " او " بين آن دو ترديد انداخت، و نفرمود " تجارة و لهوا " ، و ضمير مذکور هم صلاحيت براى برگشتن به هر دو عامل را دارد.خواهى گفت: بايد ضمير با مرجعش از نظرمذکر و مؤنث بودن مطابق باشد، و کلمه " لهو " مذکر، و ضمير " اليها " مؤنث است.جواب مى گوييم: بله، قاعده همين است، ليکن کلمه " لهو " چون در اصل مصدر است، لذا هم مى شود ضمير مذکر به آن برگردانيد و هم مؤنث.
و باز به همين جهت است که " ما عند الله " را بهتر از هر دو دانسته، و فرموده: " خيرمن اللهو و من التجارة " و آن دو را جدا جدا ذکر کرد، و نفرموده: " خير من اللهو و التجارة " .
" قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين " - در اين قسمت از آيه به رسول خدا (ص) امر مى کند که مردم را به خطايى که مرتکب شدندمتنبه کند، و بفهماند که کارشان چقدر زشت بوده.و مراد از جمله " ما عند الله " ثوابى است که خداى تعالى در برابر شنيدن خطبه و موعظه در نماز جمعه عطاء مى فرمايد.
و معناى جمله اين است که: به ايشان بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتراست، براى اينکه ثواب خداى تعالى خير حقيقى و دائمى، و بدون انقطاع است، و اما آنچه در لهو و تجارت است اگر خير باشد خيرى خيالى و غير دائمى و باطل است. و علاوه بر اين،چه بسا خشم خدا را در پى داشته باشد، همچنان که لهو هميشه خشم خداى تعالى را در پى دارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: کلمه " خير " که در آيه استعمال شده معناى افعل التفضيل را ندارد (يعنى کلمه " خير " به معناى " بهتر " نيست بلکه به معناى " خوب " است) ،همچنان که در آيه " ء ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار " (10) اين چنين است، و اين گونه استعمالها در مورد کلمه مذکور شايع است.
و در آيه شريفه که مى فرمايد: " و اذا راوا... " ، التفاتى از خطاب " فانتشروا - متفرق شويد " به غيبت " و اذا راوا - و چون لهو و تجارتى مى بينند " ، به کار رفته، و نکته آن تاکيدمفاد سياق - يعنى آن عتاب و استهجانى که در عمل آنان بود - است، و مى خواهد بفهماند اين مردم که از شرافت و افتخار گوش دادن به سخنان شخصى چون خاتم انبياء اعراض مى کنند،قابليت آن را ندارند که پروردگارشان روى سخن به ايشان بکند.
در جمله " قل ما عند الله خير " هم اشاره اى به اين اعراض خدا هست، چون مى توانست خداى تعالى را گوينده قرار دهد، و بفرمايد " آنچه نزد ما است بهتر است " ولى به پيامبرش فرمود از قول او به ايشان بگويد " آنچه نزد خداست بهتر است " و در همين مقدار هم به پيامبرش نفرمود " قل لهم - به ايشان بگو " تنها فرمود: " قل " همچنان که اول آيه هم که فرمود " و اذا راوا " ضمير آن را بدون داشتن مرجع آورد، چون قبلا نامى از ايشان نبرده بود، تاضمير به ايشان برگرداند، بلکه به دلالت سياق اکتفاء نمود، و همه اينها شدت خشم و اعراض خداى تعالى را از ايشان مى رساند.و کلمه " خير الرازقين " يکى از اسماى حسناى خداست،نظير رازق، که آن نيز نام او است.و ما در سابق در باره معناى رازقيت خداى تعالى بحث کرديم.
بحث روايتى
(رواياتى در باره شتاب به سوى نماز جمعه و تعطيل کارها، انتشار در زمين بعد از نماز و طلب رزق، و...)در کتاب فقيه روايت آمده که: در مدينه هر وقت مؤذن در روز جمعه اذان مى گفت:
شخصى ندا مى داد ديگر خريد و فروش مکنيد، حرام است، براى اينکه حق تعالى فرموده " ياايها الذين امنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البيع " (11) مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، و ابن منذر ازميمون بن مهران نقل کرده، و ترجمه عبارت روايت وى چنين است. در مدينه رسم چنين بود که هرگاه مؤذن اذان روز جمعه را مى گفت، در بازارها ندا در مى دادند: بيع حرام شد، بيع حرام شد (12) .
و تفسير قمى در ذيل جمله " فاسعوا الى ذکر الله " گفته: " سعى " به معناى سرعت درراه رفتن است، و در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده که فرمود: وقتى گفته مى شود " فاسعوا " معنايش اين است که برويد و چون گفته مى شود " اسعوا " معنايش اين است که براى فلان هدف عمل کنيد.و در آيه سوره جمعه معنايش اين است که براى نمازجمعه شارب (سبيل) خود را کوتاه کنيد، و موى زير بغل را زائل سازيد، ناخن بگيريد، غسل کنيد، بهترين و نظيف ترين جامه را بپوشيد، و خود را معطر سازيد، اينها سعى براى نماز جمعه است.و سعى براى روز قيامت هم اين است که آدمى خود را براى آن روز مهيا کند،همچنان که فرموده: " و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن " (13) .
مؤلف: منظور امام (ع) اين است که کلمه " سعى " در همه جا به معناى دويدن نيست.
و در مجمع البيان مى گويد: انس از رسول خدا (ص) روايت کرده که در ذيل جمله " فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض... " فرمود: منظور متفرق شدن براى کسب و کار و طلب دنيا نيست، بلکه منظور عيادت مريض و تشييع جنازه، و زيارت برادر مؤمن است (14) .
مؤلف: اين روايت را سيوطى هم در الدر المنثور از ابن جرير، از انس از رسول خدا (ص) ، و از ابن مردويه، از ابن عباس از آن جناب نقل کرده (15) .
و در همان کتاب از امام صادق (ع) روايت آورده که فرمود: نماز در روزجمعه، و انتشار در روز شنبه است (16) .
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
باز در آن کتاب است که عمر بن يزيد (17) از امام صادق (ع) روايت کرده که چند روايت در باره پراکنده شدن مردم از نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
در حالى که خطبه جمعه مى خواند، و نزول آيه: " اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها... " فرمود: درست مى بينيد که براى برآوردن حوائج سوار مى شوم، با اينکه خداى تعالى قضاى حوائج را تکفل فرموده، نه براى اين است که در تکفل خداى تعالى شک دارم، بلکه دوست دارم خداى تعالى مرا در حال طلب رزق حلال ببيند مگر نشنيده اى که خداى تعالى مى فرمايد " فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله " تو گمان مى کنى اگر مردى داخل خانه اى شود، و در آن را به روى خود گل بگيرد،و پيش خود بگويد: رزق من برايم از بالا فرو مى آيد، آيا اين منطق درست است؟ هرگز درست نيست، و چنين شخصى يکى از آن سه نفرى است که دعايشان مستجاب نمى شود.
راوى مى گويد عرضه داشتم: آن سه طائفه چه کسانى هستند؟فرمود: مردى که زنى دارد و مرگ او را از خدا مى خواهد، چنين دعايى مستجاب نيست، براى اينکه عصمت آن زن به دست او است، مى تواند طلاقش داده آزادش کند.دوم مردى که با کسى معامله اى کرده،و يا حقى بر او دارد، و در هنگام حقدار شدن شاهدى نگرفته، و آن شخص منکر حق او شده، وعليه او نفرين مى کند، چنين کسى هم دعايش مستجاب نيست، براى اينکه به وظيفه خودعمل نکرده.سوم مردى که با سرمايه اى که دارد مى تواند رزق خود را در آورد، ولى در خانه مى نشيند و به طلب رزق بيرون نمى رود، و از خدا رزق نمى خواهد، تا همه سرمايه را بخورد،آن وقت دست به دعا برمى دارد، دعاى او هم مستجاب نيست (18) .
و نيز در همان کتاب آمده که جابر بن عبد الله گفت: کاروانى وارد مدينه شد، درحالى که ما با رسول خدا (ص) مشغول نماز بوديم، مردم (نماز را رهاکرده) به سوى آن کاروان رفتند، و به جز دوازده نفر که يکى از ايشان من بودم کسى باقى نماند، و در اين جريان بود که آيه شريفه " و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها... " نازل گرديد (19) .
و از کتاب عوالى اللئالى حکايت شده که مقاتل بن سليمان گفته: در بينى که رسول خدا (ص) در روز جمعه خطبه مى خواند، دحيه کلبى با مال التجارة ازشام آمد، و او هر وقت مى آمد در مدينه هيچ کس باقى نمى ماند، همه به سوى او مى آمدند،چون هر وقت مال التجارة مى آورد، تمامى آنچه مردم بدان نيازمند بودند مى آورد، از آرد وگندم و غير آن، و نيز هر وقت مى آمد طبل مى زد تا مردم از آمدنش مطلع شوند و از او جنس بخرند آن روز که رسول خدا (ص) در خطبه نماز جمعه بود، دحيه کلبى وارد شهر مدينه شد، و در آن ايام هنوز اسلام نياورده بود، مردم آن جناب را بالاى منبرتنها گذاشتند، و رفتند، و در مسجد به جز دوازده نفر کسى نماند.حضرت فرمود: اگر اين دوازده نفر هم مى رفتند خداى تعالى از آسمان سنگ بر آنان مى باريد، اينجا بود که سوره جمعه بر آن حضرت نازل شد (20) .
مؤلف: اين داستان به طرق بسيارى هم از طرق شيعه (21) و هم از طرق اهل سنت (22) روايت شده، و اخبار در عدد باقى ماندگان در مسجد از هفت تا چهل نفر اختلاف دارد.
و نيز در مجمع البيان است که جمله " انفضوا " به معناى اين است که مردم متفرق شدند. و از امام صادق (ع) روايت شده که فرمود: به معناى " منصرف شدند " است.
يعنى مردم به سوى تجارت منصرف شده، و تو را سر پا بالاى منبر تنها گذاشتند (23) .
جابر بن سمرة مى گويد: من هيچگاه رسول خدا (ص) را نديدم که نشسته خطبه بخواند، پس اگر کسى برايت حديث کرد که آن جناب نشسته خطبه خوانده دروغ گفته است (24) .
مؤلف: اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده.
و در الدر المنثور است که ابن ابى شيبه از طاووس روايت کرده که گفت: رسول خدا (ص) و ابو بکر و عمر و عثمان همگى ايستاده خطبه مى خواندند، واولين کسى که بالاى منبر نشست، معاوية بن ابى سفيان بود (25) .
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1) و چون به سوى نماز نداء مى زنيد، نداء شما را مسخره مى کنند.سوره مائده آيه 58.
2) ذکر خدا بزرگتر است سوره عنکبوت، آيه 45.
3) روح المعانى، ج 28، ص 102.
4) از خدا پروا کنيد شايد رستگار شويد سوره آل عمران آيه 200.
5) مفردات راغب، ماده " فض " .
6) شايد از اين تعبير بتوان نظريه اى را که آيات کريمه قرآن و احاديث در باره جامعه اسلامى دارد تاييد نموده و چنين استفاده کرد که قرآن کريم جامعه اسلامى را مانند يک ظرف و داراى يک وحدت على حده مى داند و متفرق شدن اين جامعه را در بين نماز به منزله شکسته شدن آن ظرف و متلاشى شدن اجزائش به حساب مى آورد - مترجم.
7) تفسير قمى، ج 2، ص 367.
8) الدر المنثور، ج 6، ص 220.
9) مجمع البيان، ج 10، ص 289.
10) سوره يوسف، آيه 39.
11) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 195، ح 52.
12) الدر المنثور، ج 6، ص 20.
13) تفسير قمى، ج 2، ص 367.
14) مجمع البيان، ج 10، ص 288.
15) الدر المنثور، ج 6، ص 220.
16) مجمع البيان، ج 10، ص 289.
17) در الميزان چنين است ولى در مجمع البيان " عمرو بن زيد " مى باشد.
18) مجمع البيان، ج 10، ص 289.
19) مجمع البيان، ج 10، ص 287.
20) عوالى اللئالى، ج 2، ص 57، ح 153.
21) مجمع البيان، ج 10، ص 287.
22) الدر المنثور، ج 6، ص 220.
23 و 24) مجمع البيان، ج 10، ص 289.
25) الدر المنثور، ج 6، ص 222.